eitaa logo
قلمزن
486 دنبال‌کننده
715 عکس
122 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
روزنوشت های یک مربی آن روی دیگر هم دارند فقط همین نیست که دلت برای کتابخوان شدنشان غنج برود و برای یک بار نماز خواندنشان و محبتشان و پیام های عاشقانه شب و روزشان که برایت میفرستند و تو خوش خوشانت باشد! روی دیگری هم هست آنجا که چند دختر به غایت بدحجاب و پر از رفتار جلف را ببری بیرون و هرکسی که رد می‌شود نگاه شماتت بارش را نصیب تو کند آنجا که در وسط خیابان جیغ بکشند و با صدای بلند حرفهای نامربوط بزنند و تو خجالت بکشی آنجا که وقتی چشمشان به پسرها می افتد با اداواطوارشان جلب توجه کنند آنجا که در شوخی هایشان حرفهای رکیک بشنوی آنجا که یله گی نه فقط در رفتارشان که در کلامشان هم شرمنده ات میکند آنجا که مجبوری بدترین یواشکی هایشان را بشنوی و وسط هردو جمله بگویند "خانم تروخدا به مامانامون نگین" آنجا که مورد سرزنش دیگران باشی آنجا که متهم شوی به هر چیزی و داخل آدم! آن هم از نوع ولایی اش حسابت نکنند اگر می‌خواهید مربی باشید باید بچه هایتان را به چنگ و دندان بگیرید و در کارزار فشارهای اجتماعی بشوید مدافع همین دخترکان یله که بدیهیات رفتاری را در خانواده نیاموخته اند... امثال ما فقط مدعی هستیم مربی واقعی آقای بود که زنده می‌کرد و رشد میداد و به ثمر می‌رساند و آدم‌ها را طیف بندی نمی‌کرد خدایش رحمت کند که آنچنان با کلامش تازیانه میزد که از خواب چندین ساله بپری و یادت بیاید که اصلا برای چه آمده ای و قراراست به کجا برسی، برای مربی بودن باید رشد کرد باید قوی شد آنقدر که همه آدمها زیر پروبالت جایی برای پناه گرفتن داشته باشند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
ساعت نه و نیم شب پیام داد که حال بابا بد شده برایش دعا کنید زنگ زدم از شدت گریه نمیتوانست صحبت کند گفت بابا سکته کرده و بردنش بیمارستان... در گروهی که با دوستانش دارند گفتم "بچه ها برای بابای دوستتون دعا کنید" ، خواستم دلش آرام شود اما همه ذهنم درگیر دل دخترکی بود که تاب این همه نگرانی را نداشت، گفتم بیخبرم نگذار گفت چشم نیمه شب پیام داد "بابا رفت...دیگه بابا ندارم" دخترک فقط 12 سال دارد و این رفتن ناگهانی پدر جوانش به شدت بیقرارش کرده است (این را چشیده ام که داغ پدر سنگین است آن قدر که برای مدتی دنیا برایت تمام می‌شود و "خوب باقی ماندنت" بسته به این است که چقدر مهیا شده باشی) دخترک شکسته است ناامید است اینکه چرا خدا اینهمه زود پدرش را از او گرفته اینکه چرا این ظلم اتفاق افتاده اینکه چرا او و چرا بابای مهربانش... تا خود صبح فقط حرف میزنیم و می‌دانم فعلا سودی ندارد جز اینکه کسی هست که حرفهایش را بشنود و فقط همین، و باید بگوید و بگرید تا خالی شود، تلخ است اما باید بچه ها را برای مصیبت ها مهیا کرد باور اینکه "دنیا محل عبور است" اگر اتفاق بیفتد و اگر معاد با همه فرازونشیبش بدون ترس و دلهره به جان بچه ها بنشیند تحمل مصائب برایشان ممکن میشود بچه ها را برای روزهای سخت آماده کنیم نترسیم از گفتن احتمالات، باور کنیم که باور معاد عبور از دنیارا برای همه ما راحت تر خواهد کرد کتاب "خداحافظ راکون پیر" را برایشان خواهم خواند، برای بچه هایی که مثل همه بچه های دنیا، مرگ را ماجرایی ترسناک و پایانی نافرجام می‌دانند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
چالش های بچه ها درباره مرگ بابای دوستشان همچنان ادامه دارد میدانم چندوقت دیگر تمام می‌شود حتی سوال هایشان، اما اثر جواب ها می‌ماند و ما بزرگترها اگر ندانیم چطور جواب سوالات و سردرگمی ها و روان پریشی های این طفل معصوم هارا بدهیم اثر نابلدی هایمان تا همیشه خواهد ماند چقدر آماده سوالات بچه ها هستیم تشویش هایشان درباره عدالت یا بی‌عدالتی خالق هستی تردیدهایشان نسیت به مهربانی یا نامهربانی خداوند و و و... ماجرا این است که مصیبت همه مارا محک می‌زند و فقط برای همسایه نیست! بچه ها به هم ریخته اند امروز دخترک خندان تمام وقت پیام میداد و چون اهل ذوق است و نوشتنش مدتیست راه افتاده، وسط گریه هایش نوشت "خانوم اشکام تموم نمیشن چشام دیگه خیلی شلوغش کردند" برای اینکه تمامش کنیم گفتم "خانوم نویسنده چقدر قشنگ مینویسه" اما خلاف همیشه نخندید ناگهان نوشت "خانوم پری که خیلی دختر خوبیه چرا باباش اینطوری شد!" دختر خندان 10 ساله است، او هم مانند دوستان دیگرش نتوانسته این اتفاق را بپذیرد، هنوز جواب این سؤالش را نداده ام که با سوال بعدی غافلگیرم میکند "خانوم حکمت خدا برای این کار چی بوده" حکمت خدا...دخترک 10 ساله با همین صراحت از حکمت خدا می‌پرسد و چقدر دشوار است درباره حکمت صحبت کردن از جانب کسی که الفبایش را هم نمی‌داند آن هم برای کودکی که جز بازی و خنده و عشق و حال تجربه نکرده است برای این روزهایمان فکری برداریم برویم گره های اعتقادی خودمان را باز کنیم، برای سوال هایمان به دنبال پاسخ باشیم، می‌رسد روزی که همه ما باید برای سوالات بچه ها به دنبال جواب بدویم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
بچه ها آماده شده‌اند که برای اجرا بروند دخترک خندان با عجله صدایم میکند "خانوم دوستم داره گریه میکنه" دخترک هالوینی معصومانه نشسته و اشک می‌ریزد با حیرت می‌پرسم چه شده اول چیزی نمی‌گوید کنارش می‌نشینم و اصرار می‌کنم آرام می‌گوید "همه مامان ها امشب میان اجرای دختراشونو ببینند اما مامان من نمیان" میگویم "غصه نخور دخترم الان زنگ میزنم و دعوتشون میکنم که بیان" وسط هق هق هایش میگوید "نمیان خانوم مامانم نمیان" میگویم"خب حتما امشب گرفتارند اشکالی نداره" گریه اش بیشتر و با اعتراض همراه میشود و با همان لحن و بیان شیرینش می نالد "فقط امشب نیست هیچ وقت هیچ وقت تو برنامه های من نبودند، می دونین یعنی چی خانوم؟ از بچگیم، از مهدکودکم، از پیش دبستانیم هیچوقت هیچوقت نیومدند..." موهای به هم ریخته اش را نوازش میکنم و میگویم "دفعه بعد یه وقتی میذاریم که مامانت بتونن شرکت کنند" باز هم با اعتراض میگوید "هیچ شبی نمیتونند بیان هیچ شبی..." با نگرانی میپرسم "چرا؟ مشکلی وجود داره" میگوید "مامانم صبح تا شب سرکار هستند مهندس عمرانند!" بحث را عوض میکنم و میگویم "اصلا امشب من مامان تو...بگو چکار کنم" دخترک خندان که کنار دوستش نشسته میگوید "از خدا هم بخواه" اما دخترک هالوینی فقط گریه میکند و دستان آلوده را هی به چشمانش میکشد میگویم "فرض کن مامانت اومدند بگو چکار میکنند من همون کارو میکنم مثلا بعد از اجرا میام بغلت میکنم خوبه؟ یا برات یه عالمه دست میزنم یا هرکاری که فکر میکنی مامانت انجام میدن..." خیلی جدی میگوید "نمیدونم مامانم چکار میکنند هیچوقت نبودند!" با بچه ها شوخی و خنده راه می اندازیم تا حالش عوض شود و راهی اجرا شوند بعد از اجرا هم سعی میکنم به قولم عمل کنم اما بچه است و دلش همراهی مادرش را میخواهد درست مثل بچه‌های دیگر... اگر دخترک هالوینی مادری داشت که بخاطر نیاز روزانه خانواده صبح تاشب کار میکرد بحثی نبود اما وقتی یاد صحبت های دخترک درباره خانه ویلایی و هاپوی خانگی و سفرهای خارجی و بقیه فاصله اش از بچه ها می افتم آرزو میکنم کاش هیچ مادری در هیچ کجای دنیا هیچ موضوعی قبل تر از فرزندانش برایش اولویت پیدا نکند و زمانی مشغول بیرون شود که مادری اش برای نیازمندترین موجودات به خودش تکمیل شده باشد. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
مطلب قبلی موقت بود پاک شد تا بار منفی اش نماند نگارنده را اذیت نکند و مخاطب هم فراموشش کند، همین که خوانده شد کفایت است. @ghalamzann
راه آن جا آغاز می شود که ما تمام می شویم! "محمد پسر اولم که می خواست به دنیا بیاید تجربه ی اول ما بود، نصف شب بود که درد به سراغ مادرش آمد.با داروهایی که می شناختم و با گل گاو زبان و تخم شوید کارسازی کردم،ولی دردزایمان بود و شتاب می گرفت. به منزل پدرآمدم.هنوز ساعاتی تا اذان صبح مانده بود.مادرم با چندنفر از بستگان به پذیرایی مادر محمد مشغول شدند و مرا از اطاق تبعید کردند. من از دور فریادها و ناله هارا می شنیدم و زمان بر من کند می گذشت. تجربه ی اول من بود.حدود طلوع آفتاب ...دکتر آوردیم.با خیال راحت تری در انتظار تولدنشستیم. فریادها و ناله ها زیادتر میشد،اما از ولادت خبری نبود.مادرم راصدا زدم من آشفته بودم،ولی اوسرخوش. پرسیدم آیا مشکلی هست؟جواب داد: کار زایمان طبیعی است.گفتم پس چه وقت فارغ می شود؟ با این همه ناله کی کار تمام می شود؟ خندیدو گفت تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن،نمی زائد، آن جا که درد توانش را گرفت آن وقت فارغ می شود! مدتی گذشت از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود که صدای گریه ی محمد بلند شد و من فهمیدم: تا نای نالیدن داری و تا آن جا که توان داری ولادتی نیست، راه آن جا آغازمی شود که تو به پایان می رسی" @ghalamzann
کمتر از دوساعت مطالعه اش زمان میبرد اما به قدر سالهای دوست داشتنی یک زندگی گرفتارت میکند "مجیدشهریاری" را می شناختم اما این‌همه خوب بودنش را نمیدانستم و از این‌همه خوب بودن همسرش بی‌خبر بودم! اینکه دانشمند هسته ای باشی کافی نیست اما اینکه مجیدشهریاری باشی، نوبر است آقایان و خانم ها! حتما این کتاب را بخوانیم شک نکنیم که حال دلمان را خوب تر میکند آن هم در زمانه ای که چشمک زن های دنیا و زرق و برق و چشم و هم چشمی و زیاده خواهی ها خیلی هایمان را از چشیدن لذت واقعی زندگی محروم کرده است ما سالهاست که فاصله گرفته ایم از زیستن هایی این چنین از آرامش هایی از این جنس از عاشقانه هایی با این سطح و این کلاس... واگویه های همسر مجیدشهریاری را بخوانیم وپر شویم از حس ناب زندگی از لذت رضایتمندی و آنگاه که میان لذت و لبخند، صورتمان خیس میشود یادمان بیاید این ما بودیم که ورق زندگی را وارونه کردیم و هنوز میتوانیم برگردیم، "دکتر بهجت قاسمی" و "دکترمجیدشهریاری" جایی همین روزها در همین نزدیکی ها زیسته اند و زندگی میکنند آن گونه که حتی میان غوطه ور بودنشان در مسائل فیزیک و مهندسی هسته ای و مباحث ترمودینامیک تنها عشق حکومت کرده است عشقی که مبنا و جهت و مقصودش به یک ریسمان نورانی و آسمانی متصل بوده است... پی نوشت: این کتاب هیچ شباهتی به کتاب های زرد عاشقانه شهدا ندارد، کتاب هایی که نویسنده و راوی فقط تلاش کرده اند از دل زندگی هر شهید یک درام رومانتیک بیرون بکشند تا به اجبارِ یک ادبیات عاشقانه، نسل جوان همراهشان شود! این کتاب روایت یک زندگی ست پر فراز و نشیب،عالمانه وعاقلانه، دانشمندطور! و به غایت دوست داشتنی... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
رهبر انقلاب: در هر میدانی وقتی با "روحیه‌ی" بسیجی با "اخلاص" بسیجی با "ایمان" بسیجی با "شجاعت و شهامت" بسیجی با "قدرت ابتکار" بسیجی وارد شوند، میتوانند کارهای بزرگی را انجام دهند. این، "حقیقت بسیج" است. هفته بر همه کسانی که در هر جایگاه و کسوتی با روحیه بسیجی حرکت می‌کنند و نقش می آفرینند، مبارک🌸 @ghalamzann
مرد مهربان برنامه های تلویزیون در دوران کودکی و نوجوانی، کسی که بچه های آن دوره را با روحانیت مانوس کرد، کسی که کلیشه های منبر و شیخوخیت را شکست و مهربانانه با ما خندید و مارا خنداند، مردی که خلاقیت را وارد آموزش کرد، مردی که قصه گویی را از کلیشه ها بیرون کشید، و الگو شد برای کسانی که امروز همین شیوه و مسیر را ادامه می‌دهند، روح معلم خوش اخلاقِ دهه های 60 تا 90 متعالی🌸 @ghalamzann
با اصرار دخترها رفتیم پیاده روی در اولین برف پاییزی، کار به برف بازی کشید و حسابی از خجالت هم درآمدیم دستهایشان قرمز شده بود و دستکشها خیس، اما کوتاه نمی‌آمدند و ادامه میدادند دخترک مظلوم که کوچکتر از همه است کم آورده بود دستکش های خیسش را که بیرون کشیدم دستهایش به شدت قرمز و متورم بودند، شالش را پیچیدم دور دستانش و با دستهایم آنقدر نگه داشتم تا گرم‌تر شود، دخترک مظلوم هم جثه کوچکی دارد هم ضعیف تر است همیشه زودتر کنار می‌کشد، دخترک خندان تا آخرین لحظه گلوله برفی درست کرد و حسابی تیربارانم کرد و البته طبق وعده ای که دادم انتقام سختی گرفتم اما همچنان زیر رگبار برفها ریسه میرفت! دخترک شرور و دوست دیگرش حواسشان مثل همیشه دنبال کسی بود که توجهش را جلب کنند، تا نیمکتی را دیدند که چندپسر رویش گعده گرفته بودند، دیگر آرام و قرار نداشتند، خانوم میشه بریم اونطرف، میشه یه دور از جلوشون رد بشیم میشه بریم فقط نگاهشون کنیم و برگردیم؟!... (امروز به دوستی میگفتم گمان می‌کنم اصلا چیزی به نام حیا را این بچه ها نمی‌شناسند و یاد نگرفته اند)! تا پسرهارا می‌بينند، اداواطوارشان شروع می‌شود بلند بلند حرف می‌زنند شعر می‌خوانند حرکات موزون اجرا می‌کنند و و و... کلافه می‌شوم و البته همیشه خجالت میکشم، از بقیه بچه ها جدایشان میکنم و می‌گویم بچه ها میدونید پسرها اصلا دخترهای لوس و سبکو دوست ندارند؟ میدونید با اینکار هاتون نه فقط از شما خوششون نمیاد که حتی مسخره تون می‌کنند؟ میدونید که باید جلوی پسرها مغرور و سنگین باشین حتی اگه دوست دارین اونا از شما خوششون بیاد؟! با هیجان دارند گوش می‌کنند گویی که خانوم مربی دارد آداب و رسوم چگونه دلبری کردن و چکونه دوست جنس مخالف پیدا کردن را یادشان می‌دهد!! دخترک شرور به دوستش می‌گوید خانوم شما همسن ما بودین مغرور بودین؟ می‌گویم بله خیلی زیاد، می‌خندد و به دوستش می‌گوید خانوم هم سرشون تو کاره ها... آن یکی می‌گوید راست میگن بیا خودمونو بگیریم و بعد طوری قیافه می‌گیرند که انگار پسرهای آنطرف منتظر تصمیم گیری اینها هستند... چاره ای نیست ناچارم به همین قدر آموزش فعلا اکتفا کنم! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
اتفاقات خوبی که در این روزها به لطف خداوند و همراهی خیرین ارجمند رقم خوردند: ☘️ بی بی زهرا دختر بچه ای که مدتیست تحت پوشش خیریه هستند عکس مشق و نقاشی‌هایش را فرستاده و از حال خوب خودش و برادرش و خانواده اش نوشته و گفته که دارد خیلی خوب درس می‌خواند و تشکر کرده است. ☘️ کمک هزینه تامین شیشه های شکسته برای محله پورسینا و انفجاری که اتفاق افتاده بود جمع آوری و واریز شد. ☘️برای خانواده ای که وسایلشان در آتش سوخته بود به همت خیرین بخاری خریداری شد، رختخواب و موکت تامین شد، ظروف موردنیازشان رسید، لباس گرم تامین شد و درب ساختمانی نیز اهدا گردید. ☘بدهی های خانم خودسرپرست و فرزندانش تسویه شد و مواد غذایی کامل به قیمت 800 هزار تومان تقدیمشان گردید. ☘برای یک خانواده روستایی بخاری و موکت و رختخواب تامین و اهدا گردید. ☘یکی از خیرین محترم که مبلغی بابت قرض الحسنه به یک نیازمند داده بودند، بعد از برگشت پول آن را برگرداندند و فرمودند یک بخاری برای خانواده نیازمند بگیرید. ☘️یکی از خیرین محترم گروه مبلغ 500 هزار تومان و بزرگوار دیگری مبلغ 850 هزار تومان هدیه کردند که در اختیار خانواده ای در پنجتن که سه معلول دارند، قرار خواهد گرفت. ☘برای یک خانواده تازه معرفی شده، بسته غذایی همراه میوه و تنقلات برای کودکانشان تامین گردید. ☘خیر ارجمندی 200 هزار تومان بابت تهیه میوه برای نیازمندان اهدا نمودند. ☘️بخاری اهدایی دیگر یک خیر بزرگوار امروز راهی یکی از روستاهای اطراف می‌شود که سرمای این روزها خانواده را مستاصل کرده است. ☘️یک خیر دیگر اجاره خانه نیازمند دیگری را تقبل کردند الحمدلله. ☘️واریزی ماهانه خیر محترم تهرانی برای چند خانواده معرفی شده تا سقف 2.500.000 همچنان ادامه دارد. ☘مقادیری اسباب بازی رسیده است که به زودی در اختیار کودکان چشم به راه قرار خواهد گرفت. ☘️خیر ارجمندی 600 هزار تومان هدیه کردند تا گرهی از کار نیازمندان باز شود. 🌸این موارد فقط بخش هایی از اتفاقات خوب این روزها بوده است، باران رحمت الهی بی وقفه می‌بارد، خوشا آنان که زیر این بارش خیس می‌شوند🌸
"شهید" مرثیه خوان نمی‌خواهد می‌خواهد... @ghalamzann
چندروز قبل تر سالگرد شهادت بود با دخترها برای گردش بیرون رفته بودیم پرسیدم "بچه ها حسن تهرانی مقدم رو میشناسید؟" گفتند نه... گفتم "از آدمهای مشهور کیارو میشناسید؟" گفتند "آنجلینا جولی"... گفتم "دانشمندان؟" گفتند "ادیسون و اینشتین ..." گفتم "ایرانی ها؟" گفتند "ابوعلی سینا" گفتم "امروزی ها؟"...نمیدانستند توقعی هم نداشتم از کجا باید بدانند! کدام رسانه و کدام آموزش و پرورش، دانشمندان ایرانی را به بچه ها معرفی کرده است!... برایشان گفتم که دانشمند موشکی بوده و اینکه امروز جایگاه موشکی ما در جهان کجاست بادی به غبغب انداختند که "ما فقط میخواهیم اول باشیم" گفتم "تلاش کنیم میشود" عکسش را نشان دادم یکی با همان یله گی رایج این نسل گفت "زشته خانوم..."! اول حالم گرفته شد از اهانت به کسی که برایم عزیز است اما بی تقصیرند و یاد نگرفته اند احترام گذاشتن را و مودب بودن را... گفتم "آنجلینا جولی قشنگه؟" گفتند "بلی" گفتم "کدومشون برای کشورمون و برای دنیا کاری کردند؟" فکر کردند و گفتند "خب معلومه دانشمنده..." آن روز بچه ها با حسن تهرانی مقدم آشنا شدند و برای اولین بار فهمیدند که دانشمندانی داشتیم و داریم... امروز خبر که آمد برایشان نوشتم "دکتر تهرانی مقدم یادتونه؟... امروز یک دانشمند بزرگ دیگه مونو ترور کردند" بچه ها به هم ریختند اسم و رسمش را پرسیدند ،گفتم... و گفتم "اگر مشکلاتی داریم برای همین هاست برای اینکه دشمن نمیذاره نفس بکشیم دانشمندامونو میزنه آدم بزرگامونو میزنه..." گفتم "این بار که خواستین مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل بگین محکم تر بگین بچه ها..." دست به دعا شده بودند که ایشان زنده بماند، دقایقی بعد که خبر شهادت رسید فضای گروه فضای گریه شده بود، دخترک خوش صدا نوشته بود "من خیلی دوستش داشتم" پری نوشته بود "خیلی بزرگ بود ایشون" و همه به نحوی محبتشان را نشان میدادند به کسی که تا دقایقی قبل نمی شناختند! و اتفاق قشنگ تر وقتی افتاد که دخترک شیطون ناگهان اسم گروه را به "دانشمندان کوچک" تغییر داد! نمی توانید تصور کنید چقدر این کار حال" بد" آن ساعت را "خوبتر" کرد، و یکی دیگر عکس گروه را تغییر داد یکی هم نوشت "بچه ها بیاین قول بدیم برای کشورمون مفید باشیم و از آمریکا و اسراییل انتقام بگیریم،هر کی هست بگه..." و بقیه شروع کردند به داوطلب شدن... پ.ن: بچه ها به فطرت نزدیکترند، اگر با پنهان کردن حقایق، به حقیقت جویی آنان ظلم نکنیم... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
امیرالمؤمنین حیدر کرار علی علیه السلام: آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با شاميان، دعوت كردم و گفتم پيش از آن كه، آنها با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد، به خدا سوگند، هر ملتى كه درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد. @ghalamzann
کشتند تو را، آه، در آغوش دماوند سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند  کشتند تو را ای دژ مستحکم ایران تا باز بر این خاک ستم‌دیده بتازند  تو روح دماوندی و زین‌روست تو را کشت ضحاکِ کمین‌کردۀ در کوه دماوند  تو زادۀ فخری و یقین فخر فروشد ایران به تو و عشق تو، بر نام تو سوگند  داغ تو گران است، ولی گریه از آن است: با قاتل تو از چه نشستیم به لبخند؟  با قاتل تو از چه نشستیم و نکشتیم او را که دگرباره برون‌کرده سر از بند ای داغ تو یادآور داغ همه خوبان وی خون تو آمیخته با خون خداوند  آه ای گل گم‌نام! سرانجام شهادت عطر تو در این دشت سیه‌پوش پراکند ما زنده به عشقیم، اگرچند حسودان گویند چنینیم و چنانیم به‌ترفند بگذار بمیریم و بمیریم و بمیریم بگذار بگویند و بگویند و بگویند آنگاه ببین روید از این ریشۀ خونین صد ساقۀ سرزنده و صد شاخ برومند  ایران من! امروز تو را صبر روا نیست این وازدگی تاکی و این حوصله تا چند؟  برخیز و ببین دخترکان تو چو یاقوت زین خون مقدس به گلو بسته گلوبند برخیز و ببین رزم‌کنان تو صفاصف خنجر به کمر بسته و بر سر زده سربند من بغض یتیمانم و هم گرز دلیران بگذار مرا بر سر ضحاک بکوبند! 📖حسن صنوبری @ghalamzann
ای شهید، ای آن‌که بر کرانه‌ ازلی و ابدی وجود بر نشسته‌ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش... @ghalamzann
... کجای دلمان بگذاریم؟! @ghalamzann
شب چله در راه است و قسمت خوب آن که سنتی ارزشمند بوده دورهمی خانواده است و جریان مهربانی و گرمای جمع بودن، کاری با بلاهایی که مدرنیته و تشریفات سر این سنت دیرینه آورده اند، نداریم این مناسبت بهانه خوبی ست برای آنکه چراغ خانه های زیادی را روشن کنیم موجب شادی دل کودکان شویم و آبروی پدرانی را بخریم که دستشان خالی مانده است... قرار است به لطف خداوند و یاری شما نیکوکاران ارجمند به بهانه شب یلدا برای نیازمندان اقلام غذایی(حبوبات و روغن و لبنیات و...) و میوه تهیه کنیم تا هم سفره هایشان خالی نماند هم مثل ما در جمع خانواده میوه برای خوردن داشته باشند، این گوی و این میدان بسم الله🌸 @ghalamzann
فقط چندروز قبل از شهادت دانشمند شهید بود که کتاب "او مرگ را کشت" به دست من و خیلی ها رسید، به قول دوستی "حتما عنایت خود شهید بود" که کتاب به موقع برسد و شهادت شهید حال و هوای دیگری داشته باشد و درک عمق فاجعه بهتر اتفاق بیفتد، ما بی خبر مانده ایم از خیلی چیزها از ظرفیت هایی که وجود دارد از بزرگانی که شبانه روز در این سرزمین زحمتِ عالمانه میکشند و به لطف رسانه ها روزهایمان با اخبار دزدها و اختلاس گران و مسئولانِ نامسئول می‌گذرد، گریستن و رجزخوانی بعد از شهادت شهید کافی نیست، باید قدمی برداشت هرچند کوچک، و خدا می‌داند این قدم های کوچک چقدر تاتیرگذارند، کتاب "او مرگ را کشت" را بالاتر معرفی کرده بودم، دست به کار شویم، کتاب را تهیه کنیم یک کتاب کوچک است که خواندنش دوسه ساعت زمان می‌برد، بخوانیمش و بعد وقف در گردش کنیم، نیت کنیم که مثلا 10 نفر حتما کتاب را بخوانند، ما نیاز داریم به این دانستن ها، بچه های این سرزمین نیاز دارند که بدانند و بشناسند که اگر معرفی نکنیم هم به آنها ظلم کرده ایم هم به داشته های طلایی این کشور، بخوانیم تا بدانیم که یک نفر در این کشور چگونه دانشمندی می‌شود که عمرش را بدون چشمداشت برای حتی یک پله بالاتر بردن کشورش و آرمانش صرف میکند بخوانیم تا بدانیم اینها شعار و قصه نیستند اینها آدم بزرگهای واقعی این کشورند که نشناختیم و نشناساندیم.. کتاب را تهیه کنیم همین امروز دست به کار شویم "کتابرسان" و "مقرکتاب" و شاید جاهای دیگر تخفیف هم دارند، یک نذر فرهنگی فوق العاده ارزشمند که جریان برکاتش تا ابد برکت زندگی همه ما خواهد بود. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
سهم شما چند کیلو میوه برای نیازمندان است؟
در کتابخانه را که باز میکنم روی زمین این را می بینم یک کار دستی ظریف و زیبا، رویش نوشته از طرف... نام دخترک مهربان است، یادم می‌آید دوسه روز قبل تر نوشته بود یک هدیه درست کردم و برایتان گذاشتم حس خوبی دارد ظرافت کارش حس خوب دخترانه و چقدر دخترانه هایشان را دوست دارم این بچه ها ساعت‌های طولانی را در اینستاگرام میگذرانند بدترین پیام‌رسانی که می‌توان تصور کرد همه اینفلوئنسرهارا می‌شناسند همه فراغتشان اینگونه می‌گذرد و این میان وقتی یک حرکت دخترانه می بینی دلت غنج می‌رود، گاهی برایشان کلیپ آموزشی کارهای هنری میگذارم سه چهارنفرشان دل می‌دهند کار که انجام می‌شود می‌گذارم عکس گروه تا بقیه هم دلشان بخواهد، اما اینستاگرام لعنتی فرصتی نمیگذارد این بچه ها دارند از دخترانگی فاصله می‌گیرند از ظرافت های این دنیا، و ذهن و دلشان را مضحکه بازی‌های فلانی و فلانی ها پر کرده، پدرومادر عزیز خدا نکندخواب باشید و طفل معصومهایتان این همه رو به استهلاک باشند، لطفا بیدار باشیم لطفا باخبر باشیم ناگهان خیلی زود دیر خواهد شد! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
برای یک خانواده نیازمند خیلی فوری نیازمند گوشی تلفن همراه هستیم، تنها گوشی قدیمی خانواده امروز از کار افتاده، پسر بزرگتر از فردا درس و امتحانش معلق است و پسر کوچکتر که قدرت تکلم ندارد و قرار بود ازین هفته یک پزشک جهادی به صورت آنلاین برایش گفتاردرمانی بگذارد، درمانش ممکن نخواهد بود. اگر سراغ دارید لطفا شتاب کنید. خیر کثیر نصیبتان🌸 @ghalamzann
بسم الله النور اتفاقات خوب این روزها: ☘️ بدهی 3.500.000 تومانی یک خانواده در منطقه پنجتن توسط خیرین محترم تسویه شد. ☘️چند بخاری به نوعروسان و خانواده های نیازمند توسط خیرین اهدا شد. ☘️مبلغ 1.500.000 برای کاردرمانی دوکودک معلول اهدا شد. ☘️مبلغ 3.000.000 تومان برای درمان خانواده ای که چند بیمار دارند توسط خیرین جمع آوری و اهدا شد. ☘️بعد از اعلام نیاز به وانت، دو خیر محترم داوطلب شدند و تخت و خوشخواب برای یک کودک معلول برده شد. ☘️برای کودکی که قدرت تکلم ندارد، یک متخصص گفتار درمانی از تهران داوطلب شدند که با جلسات آنلاین و به شکل رایگان، کودک را درمان نمایند. ☘️با اعلام نیاز به تلفن همراه برای نیازمندان، چند نفر اعلام آمادگی برای مشارکت در خرید داشتند، یک بانوی خیر از همدان پیام دادند که گوشی خواهند فرستاد، یک خیر محترم هم فرمودند به مدت 3 ماه می‌توانند گوشی خود را در اختیار نیازمندان بگذارند. ☘وسایل جمع آوری شده برای خانواده ای که منزلشان در آتش سوخته بود، تقدیم گردید. ☘️برای خانواده محمدی که 8 یتیم دارند چند بانی دست به دست هم داده اند، مبلغی حدود 60 میلیون فراهم کرده اند، برایشان وسیله منزل خریده اند، کارهای درمانشان را انجام داده اند و قرار است برایشان شغل هم ایجاد کنند. ☘️برای تامین داروهای یک بیمار نیازمند یک داروخانه و پزشک محترمش بانی شدند. ☘️دستگاه بخور توسط یکی از اهالی محترم محله به یک بیمار معلول اهدا شد. ☘️البسه و اسباب بازی های اهدایی بین اهالی نیازمند منطقه قلعه ساختمان توزیع گردید. ☘تهیه سیسمونی برای سه خانواده توسط خیرین محترم اتفاق افتاد. ☘️برای عروس خانمی که ساکن روستا هستند وسایل اولیه زندگی توسط خیرین رسید. و : برای اقلام غذایی و میوه های شب چله کمک های خیرین رسیده و همچنان در راه است. الحمدلله علی کل نعمه بهشت خداوند در دنیا و عقبا نصیبتان🌸 @ghalamzann
ریحانه 9 ساله است و محمد 5 ساله، در کارت بهزیستی هردوتایشان "معلولیت شدید" درج شده است، پدر نگهبان است و مادر کارهای پیرزن صاحبخانه را انجام میدهد تا در اجاره خانه بیشتر هوایشان راداشته باشد، بچه ها قدرت تکلم ندارند، اما می‌شنوند، به لطف خداوند و همراهی خیرین جلسات کاردرمانی برایشان راه افتاده است، حالا ریحانه 9 ساله می‌تواند چهاردست و پا حرکت کند و محمد 5 ساله دیگر به زمین نمی افتد، ریه های ریحانه عفونت کرده، دستگاه بخور اهدایی را که میبرم مادر با کلافگی در را باز می‌کند، حال ریحانه را میپرسم به گریه می‌افتد، می‌گوید از صبح فقط جیغ می‌کشد و نمی‌دانم چه کارش شده، محمد به استقبال می‌آید، اصرار دارد دست بدهد، می‌گویم دستانم آلوده هستند، مادر میگوید محمد دست کرونایی! و محمد مشتش را به دستم می‌زند، تلاش می‌کند سوئیچ ماشین را از دستم بگیرد باز می‌گویم آلوده است اما بیخیال نمی‌شود، دلش می‌خواهد کیف و گوشی موبایل و همه چیز را کشف کند. ریحانه اما همچنان زیر پتو است انگار قهر باشد یا از جیغ و گریه خسته، (به راستی کودکانی که تکلم ندارند چگونه می‌توانند دردشان را بیان کنند!) هردو بچه زیبا هستند با چشمان درشت و سیاه وصورت هایی معصوم و مهربان، به مادر می‌گویم گفتاردرمانی کمک می‌کند زبان باز کنند، میگوید شاید دیر باشد، قول می‌دهم بپرسم و پیگیرشان باشم، کاردرمانی باید ادامه داشته باشد و گفتاردرمانی را شروع کنند، می‌توانیم کمک کنیم این دوبچه شرایط بهتری برای زندگی پیدا کنند و آینده بهتری داشته باشند. به حد بضاعت و توان بسم الله... ف. حاجی وثوق @ghalamzann