eitaa logo
غلط ننویسیم
15.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
270 ویدیو
3 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/v257.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم وقت بخیر لطفاً در ارسال مطالب دقت نظر داشته باشید ایشاالله: یعنی خدا را به خاک سپردیم. (نعوذبالله) (استغفرالله) . انشاالله: یعنی ما خدا را ایجاد کردیم.(نعوذبالله) (استغفرالله) . ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود.(به خواست خدا) . ✍️سلام علیکم «ایشالله»؛ یک خطای محاوره ای و عرفی است و الا منظور گوینده، همان «إن شاء الله» است؛ لذا حرام نیست. هم چنین «انشالله»؛ این نیز خطای محاوره ای است، البته از نظر نوشتار، اشتباه و خطا است، ولی حرام نیست و معنای آن هم «ما خدا را ایجاد کردیم» نیست، زیرا؛ 1. گوینده چنین قصدی ندارد که با گفتن این عبارت، منظورش بوجود آوردن و ایجاد کردن خداوند باشد؛ لذا اگر کسی بگوید او مرتکب حرام شده است؛ صحیح نیست. 2. از نظر ریشه لغوی، بین این دو، تفاوت هست: «شاء» (خواستن)، از ریشه « ش ی أ» است «إنشاء» (ایجاد کردن و به وجود آوردن)، از ریشه «ن ش أ» است لذا از نظر لغوی، دو واژه مستقل و جداگانه هستند، با معانی متفاوت. 3. «انشالله» معنایش «ما خدا را ایجاد کردیم» نیست، زیرا باید می گفت «أَنْشَأْنا»، نه «انشا» توجه داشته باشید که «أَنْشَأْنا»، یک کلمه است؛ ولی «إن شاء» یا «إنشاء»، ترکیب شده است از «إن» شرطیه + فعل «شاء» 🔶نکته: در عربی به صورت «إن شاء الله»نوشته می شود ولی در فارسی ممکن است به علت ساده نویسی «إنشاء الله» هم نوشته شود؛ این تفاوت، تفاوت ظاهری و در نوشتن است و الا مراد هر دو، یکی است. 🖊@ghalatnanevisim
✅ ... همیشگی، ✅ ... دائمی، ✅ ... نیکی باشه. ❌ امروز ازخدای خوبیها خواهانم خوشبختی تون همیشگی خنده هاتون داعمی☂️ زندگیتون پرازمهرو محبت و مقصدتون خیرو نیکی باشه❣️ 🖊@ghalatnanevisim
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 حکایت به قلم "ســاده و روان" 📚 باب اول : در سیرت پادشاهان 🌺 حکایت ۴۱ 💫 از اسكندر رومى (شاه معروف يونانى كه در سالهاى ۳۲۳ تا ۳۳۶ قبل از ميلاد بر جهان حكومت مى كرد و بسيارى از كشورها را فتح نمود) پرسيدند: چگونه كشورهاى شرق و غرب را گرفتى و فتح كردى؟ با اينكه شاهان پيشين نسبت به تو ثروت و عمر و لشگر بيشترى داشتند، ولى نتوانستند مانند تو پيشروى كنند؟ اسكندر در پاسخ گفت : به هر كشورى كه دست يافتم ، به مردمش ستم نكردم و نام بزرگان را به بدى ياد ننمودم. 🔸بزرگش نخوانند اهل خرد 🔹كه نام بزرگان به زشتى برد (پايان باب اول ) 🖊@ghalatnanevisim
هر بار که از کلیشه‌ای استفاده می‌کنید فرصت افزودن بر تجربه خواننده خود را از دست می‌دهید. به مثال زیر دقت کنید. ببینید نویسنده چگونه با کنار گذاشتن کلیشه‌ها تجربه تازه‌ای پدید آورده. بیماری آخرش خوشبختانه زودگذر، اما بسیار هولناک بود. سرطان چنان به سرعت سراسر بدنش را گرفت که گویی برای قرار ملاقات مهمی که با باقی انواع درد و مرض‌های پیروز میدان در بدنش داشت دیرش شده بود. ویل سلف،‌ نظریه کمیت دیوانگی چگونه از کلیشه‌ها عبور کنیم؟ کافیست عبارت‌های نخ‌نما شده زیر را در نظر بگیرید و به جای آن‌ها از تشبیه‌هایی استفاده کنید که خودتان ساخته‌اید. 🔹به سختی پیدا کردن سوزنی در کاهدان 🔸سریع مثل برق 🔹سفت مثل سنگ 🔸کند مثل لاک پشت 🔹لرزیدن مثل بید 🔸شل و وارفته مثل ماست 🔹سفید مثل برف 🔸باارزش مثل طلا 🔹مکار مثل روباه 🔸شیرین مثل عسل 🖊@ghalatnanevisim
شاهنامه خوانی 👇👇👇قسمت نود و یکم👇👇👇 🖊@ghalatnanevisim
در برخی شاهنامه‌ها در این بخش دو روایت "کشتن رستم دیو سپید را" و "رفتن رستم به کوه سپند" آمده که با دلایل‌وشواهد زیر این روایات نمی‌توانند از فردوسی باشند و بعدها توسط دیگران به شاهنامه افزوده شده‌اند: -این دو روایت در بسیاری از دستنویس‌های قدیمی شاهنامه وجود ندارند. همچنین در ترجمه‌ی قدیمی شاهنامه به عربی، "بُنداری"، نیز اثری از آن‌ها نیست. -همین‌طور در غررالسیر ثعالبی که قصه‌ی رستم در آن منطبق بر شاهنامه است این دو روایت وجود ندارد. نیز در مجمل‌التواریخ. -از لحاظ شیوه این دو گفتار دور از شیوه‌ی فردوسی‌اند از جمله این که چند واژه‌ی عربی در آن‌ها به کار رفته که فقط یک بار همین‌جا استفاده شده‌اند و هیچ جای دیگر شاهنامه به‌کار نرفته‌اند: هزیمت، حاجت، شفقت، قیمت، عزیز، عیار. -طبق این دو روایت، رستم در نوجوانی، در زمان پادشاهی منوچهر، فیلی را می‌کشد و دژ سپند را می‌گشاید که سام و نریمان نتوانسته‌ بوده‌اند بگشایند، اما بعد در طول پادشاهی نوذر و زوطهماسپ و بارها حمله‌ی افراسیاب به ایران و کشته‌ شدن نوذر خبری از رستم نیست تا پس از مرگِ زوطهماسپ تازه به‌شکل جوانی وارد قصه می‌گردد که هنوز اسب هم ندارد و پی یافتن اسبی‌ برای خود است! -بعدها در قصه‌ی "رستم و اسفندیار" نیز هنگام رجزخوانی، رستم به همه‌ی پهلوانی‌های خود، حتی به‌صورت تکراری، اشاره می‌کند اما از کشتن فیل سپید و گرفتن دژ سپند خبری نیست. 🖊@ghalatnanevisim
4_5798490945234141535.mp3
1.02M
پیشدادیان (بخش ۶۲) (بخش ۶۱) گفتار اندر اندرز کردنِ منوچهر نوذر را 🖊@ghalatnanevisim
-دو شست: صدوبیست -همی ز آسمان داستان‌ها زدند: از سرنوشت او سخن گفتند. -ندیدند روزش کشیدن دراز: چیز زیادی از عمر او باقی ندیدند. -نگر تا چه باید کنون ساختن / نباید که مرگ آورد تاختن: مراقب باش که پیش از رسیدن مرگ، هر کار ضروری مانند پندواندرز و وصیت و تعیین جانشین را انجام دهی. -داننده: دانشمند -به رسم دگرگون بیاراست گاه: منوچهر برای انجام سفارش موبدان، دستور می‌دهد تخت را متفاوت از همیشه و متناسب با این مراسم بیارایند. -فسوس: شوخی، چیزی که جدی نباید گرفت. -باد: هیچ‌وپوچ -ماندن: متوقف کردن -ویژه: پاک -پتیاره: آفت و بلا -بسی شهر کردم، بسی باره‌ها: شهرها و حصارهای بسیاری ساختم. -چنانم که گویی ندیدم جهان / شمار گذشته شد اندر نهان: (عمر دراز من) چنان زود گذشت که انگار هیچ از جهان ندیدم و حساب آن را نداشتم. -چنان دان که خوردی و بر تو گذشت / به خوشترزمان باز بایدت گشت: این‌طور بپندار که از همه چیز زندگی برخوردار گشتی و زندگی تمام شد و درست در خوش‌ترین روزها باید به جهانِ دیگر بازگردی. -کلاه: تاج -برزد یکی باد سرد: آهی (سرد) کشید. -شد: رفت، مُرد. 🖊@ghalatnanevisim
👇👇 سفرنامه اعتمادالسلطنه👇👇 👇👇👇قسمت پنجاه و هفتم👇👇👇 (قسمت آخر) 🖊@ghalatnanevisim
🔶منزل هفدهم شروك دهى است از توابع «خوى»، دخترى «خديجه» نام در نهايت صباحت و ملاحت، [۱] از بابت جا و مكان و آب و نان، مهمان پذيرى نمود. ص: ۱۵۸ منزل هجدهم شهر خوى روز ديگر شش فرسخ وارد شهر «خوى» شديم. حاكم آنجا «محمد طاهر خان قزوينى» بود، از كمال بى استقلالى و بى تسلطى، نتوانست «حضرت مهد عليا» را، كه در ممالك روم احترام سلطنت داشت، در خاك خود استقبال و اكرام كند [۱]، لهذا در محله اى خارج شهر، در خانه «محمد حسن خان»، سرهنگ توپخانه نزول اجلال فرمودند، و حقير هم در ميان شهر، خانه «على آقا» برادرزاده «جناب حاجى ميرزا آقاسى- سلمه اللَّه-» منزل كردم، جوانى بيار محبّ و مخلصِ فقراء شهر «خوى»، از بلاد معروفه آذربايجان است، آثار غريبه كه دارد، باغى است مشهور به «داغ باغى»، اگر چه از عمارت و ساير لوازم سابق آن اثرى باقى نيست، ليكن يك صد و نه اصله درخت چنار دارد، گويا در «ايران» به آن صافى و تناورى درخت نباشد، هر يك از آنها مثل ستونى است كه از پشم تراشيده باشد، از قرار تقرير قدماى آن ملك، هشتاد و پنج سال است كه غرس شده، حالا جزو املاك «حاجى ميرزا آقاسى»، صدر اعظم ايران است، «ديگر حمام خان»، فرشش مرمر است، اكثر تكه هاى [۲] فرش، چهار ذرع طول دارد، ديگر مسجد «حاجى مطّلب خان»، چهار پنج هزار تومان مخارج كرده، در وسط شهر بنا كرده، به قول ظريفى همه چيز مسجد تمام است، مگر پايه و بناى آن، كوچه هاى شهر تمام بيد كاشته اند، و خارج شهر نهايت صفا، قلعه بسيار محكمى داشت، و على الحساب مخروبه است، چهار شب در «خوى» مانده، حركت نموديم. توضيح ---------- [۱]: زيبايى و خوبرويى و نمكين [۱]: بى نظامى هاى شاه ما از اين جا ظاهر است در حق طاهر خان گفته اند در خوى، آن كه در قزوين نجاست بود اين جا طاهر است. [۲]: به معنى قطعه ها اين شهر شهير، [اروميه] يكى از شهرهاى معموره، تجارت گاه ممالك حدوديه «دولت عليه ايران» است. جز يك محلّه، تمام شهر داخل در يك سورچينه اى [۳] است، ص: ۱۵۹ خارج ديوار سور را، يك رشته خندقِ عميق و عريض، محيط است، هواى اين شهر مايل به گرم و متعفّن است، انجير و گلابى و انارش بهتر و لذيذتر است، اهالى اين شهر همه سفيد گون و حنائى نژاداند، و به اين جهت اين شهر را موسوم به «تركستان ايران» كرده اند، مسكن پانزده هزار نفس است، قدرى «ارامنه» هم دارد، جوراب و دستكش هاى خوب مى بافند، مس آلات را خوب مى سازند، تلگراف خانه، سرباز خانه، توپخانه، ارك بسيار عالى، حمام هاى خوب، مساجد معتبر، بازارهاى معمور دارد، خيابان «شجاع الدّوله»، آب قطور «تپه باغى»، اين شهر را مزين و معمور نموده است، از مشاهير، قبر «شمس تبريزى» در اين شهر زيارت مى شود. (انتهى) منزل نوزدهم المَاسراى: پنج ساعت، كنار درياچه ارومى [اروميّه] واقع است. ديزَج خَليل: ده ساعت. مايان: شش ساعت. منزل بيستم شهر تبريز سه ساعت، در «ديزج خليل»، حضرت مستطاب، وليعهد صاحب اختيارِ آذربايجان- دام اقباله العالى- در كمال جلال، «حضرت مهد عليا» را استقبال فرمودند، ---------- [۳]: ديوار گلى از دور تعظيم كرد و احضارِ پهلوى تخت شد، سه شب در عمارت اندرونى شهر، و بعد از آن در باغ شمال منزل نمودند، حقير هم در خانه «مهدى خان كدخدا» وارد شدم، نهايت محبت كرد. بيست و ششم شهر جمادى الاول بود وارد «تبريز» شدم. پايان در سال هزار و سيصد و شش، بنا به امر حضرت اجلّ افخم، «محمد حسن خان اعتماد السلطنه»، خلف الصّدق صاحب سفرنامه، از مسودّات [۱] به بياض [۲] كشيده شد. ---------- [۱]: پيش نويس، نوشته اى كه اول مى نويسند سپس آن را پاكنويس مى كنند. [۲]: كتابچه اى كه در آن مطالب سودمند نويسند. پایان 🖊@ghalatnanevisim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا