eitaa logo
غَلَیان|علی محمدی راد
120 دنبال‌کننده
201 عکس
29 ویدیو
2 فایل
یادداشت های علی محمدی راد(طلبه سطح۲) @Alirad2
مشاهده در ایتا
دانلود
رسوایی کذب یا دروغ یعنی گزاره‌ای خبری غیر منطبق با واقع. خودمانی بگویم اینکه چیزی را بگویی که در واقع نیست میشود دروغ. در جهانی که با علم الهی تدبیر میشود، همه وقایع به سان یک نظام به‌ هم پیوسته در حال رخ دادن است. یعنی اتفاقات در واقع اتفاق نیستند. بلکه عین حساب و کتاب است. این دنیا دنیای علت و معلول است و وقایع بدون مقدمه رخ نمیدهند. حال دروغ یعنی گزارشی خلاف واقع از تنها و تنها جزئی از این جهان به هم پیوسته. جهانی که اگر تنها بخشی از آن را با دروغ وارونه نشان دهی، کل هیکل آن دروغ تو را آشکار میکند. زیرا همه چیز در آن به هم ربط دارد. پس مجبور خواهی شد دروغ دیگری سرهم کنی و دروغ و دروغ و... اما در نهایت به قول همان مثل معروف ماه پشت ابر نخواهد ماند. جبهه رسانه‌ای علیه جمهوری اسلامی بر کذب استوار است. چرا که فهم واقع اصلا برای آنها نتیجه خوبی ندارد. پس باید دروغ گفت. به دنبال علت این راهبرد دشمن نیستم. حتی بدنبال ارائه راهکار برای مقابله هم نیستم؛ تنها میخواهم برایتان از یک سنت الهی بگویم. جبهه رسانه‌ای علیه جمهوری اسلامی روز به روز رسوا تر خواهد شد زیرا حرکت پیش رونده هستی کمر به مقابله با او بسته. آخرین تشت رسوایی‌اش هم به تازگی از بالای بام افتاده و آن موضوع دینداری مردم ایران است. دروغی که سالها جماعت دیندار و متدین را به انفعال کشانده بود. از زیارت اربعین و شبهای قدر و محرم و تشییع حاج قاسم و علماء گرفته تا اخیرا در ماجرای سرود سلام فرمانده و عیدغدیر دیدیم حضور مردم را. ما که مامور به جهاد تبیین هستیم و همه تلاش را در این زمینه به کار میگیریم. لکن این یک رسوایی بزرگ است غلیان @ghalayan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیزار از مرگ به ناکامی‌ست این جان قربان جمهوری اسلامی ست این جان شعرخوانی حاج مهدی رسولی در دانشگاه تهران غلیان @ghalayan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از حضور قدرشناسانه مردم قم در تشییع پیکر مطهر طلبه بسیجی شهید مهدی زاهدلویی غلیان https://eitaa.com/ghalayan
رفیق بیا کمی اینطرف‌تر شلوغش نکن همینجا کنار من بایست بیا نزدیکتر حالا نگاه کن خوب ببین با جزئیات ببین میبینی چادر‌های خونی را کودک یتیم را هم؟ آن خادم هفتاد ساله روی زمین را چه؟میبینی؟ شنیدی که مهاجم داعشی بود؟ ببخشید خاطرت را آزرده کردم میدانم قرار نبود اینجا باشد. شیراز کجا و داعش؟ راستی مدافعان حرم...بگذریم کمی عقب‌تر را هم ببین آنجا دانشگاه است؟! چه درب و پنجره‌ای میشکنند و چه شرافتی لگد میکنند. خیابان ها شلوغ است مردی که به سر خود میزند. انگار ماشینی سوخته.. چه بی‌تابی میکند آن خانم‌. بچه‌هایش هم... تابوتِ پرچم پیچ، جلو‌جلو میرود.. از بچه‌های محل بود..بیچاره مادرش.. بازار را هم بسته‌اند.میدانی که چرا؟! مردم می‌ترسند ککتل مولوتوفی بی‌هوا به مغازه‌شان راه باز کند. لاستیک و پارچه آتششان بگیر است خب.. نام کوموله و دموکرات را نگو که نشنیده‌ای. همان‌ها که تفریحشان کندن پوست سر رزمنده بود. مثل اینکه مدعی شده‌اند. استقلال میخواهند. تبریز هم صدایی از استقلال به گوش میرسد. حتی سیستان... پس ایرانمان چه؟! اصلا دیگران چه میگویند؟ صهیونیست و آمریکا و سعودی چه میگویند؟ عکس سردار را چرا به آتش میکشند؟! پرچم یاحسین و قرآن را چرا؟ راستی.. همه چیز از آنجا شروع شد ماجرای حضور آن خانم در پاسگاه. گفتند ضربه خورده... اما نه.. ضربه‌ای در کار نیست..پس چرا؟ سر هیچ و پوچ؟ چه شد که به اینجا رسیدیم؟ همه‌اش بازی یک مشت رسانه‌چی بود؟ برای چه؟ برای بوسیدن؟ برای آزادانه رقصیدن؟ برای سگ‌های ولگرد؟! برای درختان ولیعصر؟ برای زن؟ مگر کم نخبه و قهرمان ورزشی خانم داشتیم؟ برای زندگی؟ ما که زندگیمان را میکردیم. آزادی؟ مردم کی نگران آزادیشان بودند؟ ملتی که زیر بار تحریم و در حال مقاومت است مگر هرزگی‌اش می‌گیرد؟! ما که داشتیم تحریم‌ها را بی اثر میکردیم. تازه رونق کارخانه‌ها جانی به تن نحیف اقتصاد بخشیده بود. ما که یکی از قدرت‌های منطقه شده‌ بودیم. ما که در نظم جدید جهانی حرف برای گفتن داشتیم با ایرانمان چه کردید؟ با زندگی مردم چه کردید؟! غلیان @ghalayan
برای طلبه شهید آرمان علی‌وردی دوست دارم این روزها به تو فکر کنم البته نه به حال بعد از زخمی شدنت که با آن اشک ریختم و نه به حال حاضرت که برایم متصور نیست بلکه به قبل از زیر پا و مشت و چاقوی یک مشت وحوش بودنت به قبل از همه این داستان‌ها به قبل از شهادتت به آن قسمت از زندگی‌ات که با من گره خورده به بعد از طلبه شدنت تو تهرانی بودی و نمیدانم شاید مثلا یک پایگاه بسیجی یا مسجدی یا هیئتی مسیر زندگی‌ات را عوض کرد و تصمیم گرفتی آینده‌ات را شکل دیگری بسازی. شکل دیگری که هیچ رقمه به هم‌سالانت نمیخورد مثلا شاید با خودت گفتی طلبه شوم یا فلان نیروی نظامی. بعد دیدی طلبگی دنیایش چیزی ندارد پس اینجا بیشتر به دردم میخورد. یا شاید هم استاد عالم و مهذبی چشمت را گرفت و به عشق او آمدی. یا چون شبهات زیادی که رفقا و اطرافیانت داشتند و کسی را برای جواب دادن به آنها لازم دیدی حوزه را با قدمت مبارک کردی. وسایلت را جمع کردی و به حجره بردی و پدر و مادرت تو را به خدا سپردند حالا همه فامیل میدانند طلبه‌ای و بعضی کنایه میزنند و بعضی نصیحتت میکنند و تو فقط گوش میدهی آرمان حالا بچه مثبت جمع‌های دوستان شده و سربه زیر بودنش را همه میدانند شاید همان روزهای اول برای خودت عبایی خریدی که در مدرسه روی دوشت باشد. حالا پایه اولی و مدرسه برایت کلاس و درس اخلاق برگزار میکند. باید درسهای مقدمات را خوب بخوانی که به آنها برای ادامه مسیر طلبگی نیاز داری. تو هم با جدیت مباحثه میکنی و در مسجد با دوستانت داد و هواری راه میاندازی. حتما پیش آمده که دنبال استادی راه افتادی تا فلان سوالت را بپرسی نماز جماعتت به راه است. البته بعضی روزها نماز صبح را از وضوخانه تا حجره دویدی و لب طلایی خوانی. پای درس اساتید اخلاق مینشینی و گاهی دل می‌دهی و گاهی حوصله‌ات نمیکشد. بعضی اوقات سرکلاس ذهنت میپرد و به فلان حرف دیشب مادرت فکر میکنی. حتما با رفقایت بعضی شبها گعده داشتید و هر از گاهی صدای خنده‌تان در فضای مدرسه پیچیده. اول هر ماه چندصد تومان شهریه را برای مادر و خواهرت هدیه‌ای گرفته‌ای یا شاید خرج شام فلان شب با دوستانت کرده‌ای. نمیدانم شاید موتوری داشتی که هربار یکی از رفقایت را ترک آن سوار میکردی و به یکی از هیئت‌های تهران میرفتی. و هراز گاهی شاه عبدالعظیم شاید هم با همان موتور یک شب در هفته را در محل با لباس دیجیتال بسیج گشت زنی میکردی. شاید یکی از همان شبها بود که دیدی شلوغ است شاید همان موقع بود که جلو رفتی و گیر افتادی... رفیقت میگفت. راست و دروغش با خودش. اینکه از تو خواستند به آقا ناسزا بگویی و زیربار نرفتی و آنها را جری کردی و... راستش را بخواهی.. شاید اگر میدانستم طلبه‌ای و تورا در جهادی و هیئت و حلقه صالحین و چه وچه میدیدم با خود میگفتم پس چرا درس نمیخواند؟ این که نشد طلبگی. و با یک ژست خیرخواهانه‌ای نصیحتت میکردم اما اصل تو برای ما فرع بود. تو برای چیز دیگری طلبه شدی و برای چیز دیگری در اکباتان گیر افتادی. تو برای من تحقق تصویر جدیدی از طلبگی هستی تصویر جدیدی که دوست دارم این روزها به آن فکر کنم غَلَیان @ghalayan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وحوش حرامیانی هستند که در بزنگاه‌ها پیدایشان میشود. زمانی که نفس به شماره می‌افتد. جایی مثل ته گودال. وحوش درندگانی بزدلند. گله‌ای کمین میکنند برای یک نفر. وحوش غریب گیر میاورند وحوش جایی پرسه میزنند که کسی پای رفتن ندارد. جایی که از خیلی چیزها خبری نیست. آن جا که فقط بوی خون به مشام میرسد وحوش روی دیگر سکه تزویرند. پرده‌ها که میافتند میدان دار می‌شوند و صدای ناله‌ جهنمیشان قلوب مومنین را میفشارد وحوش از جنس شمشیرند، از جنس نیزه از جنس سنگ. وحوش آلت قتاله‌اند وحوش خود واقعی باطل‌اند که امروز دارد به ما نشانش میدهد اینها بچه‌های ما نیستند اینها وحوش‌اند غلیان @ghalayan
مسئله هم صدایی وقتی از جهادتبیین حرف میزنیم یعنی تقابل دو گفتمان. یعنی تقابل دو صدا یکی میگوید ما پیش نرفته‌ایم. حرکتی که مدنظر بوده محقق نشده پس بیایید طرحی نو دراندازیم. اما تحلیل دوم همه اتفاقات را بر اساس پیشرفت ارزیابی میکند. اصل مسلم او پیشرفت است. ضعف که هست؛ چون اگر نبود پیشرفت معنا نداشت. اما جلو رفته‌ایم. آنکه ضعف را مبنای تحلیلش قرار میدهد تغییر را سردست میگیرد. آن دیگری هم تغییر را. اما تغییر از نظر اولی یعنی بازنگری در مسیر طی شده و تغییر جهت. اما تغییر در نگاه دیگر یعنی گام دوم. یعنی جهش‌. یعنی انقلابی در دل نظام. یعنی تحولی که امام آن خمینی است. آن جا که انتظار جنود رحمان را می‌کشد. در نگاه اول باید ضعف‌ هارا به چشم آورد. باید با صدای بلند آنها را فریاد زد چرا که در حال عقبگردیم و عدالت قربانی شده اما در نگاه دوم ملت در حال مقاومت است. مصائب حرکت در مسیر پیشرفت او را تحت فشار قرار داده. صبر باید کرد و مهمترین نیاز صبور، دیدن داشته‌هاست. ملت صبور، شکور باید گردد. ملتی که در مسیر حرکتش تحت فشار است برای پیشرفت به امید نیاز دارد. در چشمان تار عده اول منشأ اغتشاش هزارویک ضعف داخلی است که برای آن تدبیری نشده و برای جمع شدن ماجرا باید کمی کوتاه آمد. توقف کرد و اندیشید. مردم معترضند و باید صدایشان را شنید تا آتش اغتشاش خاموش شود. نباید به دشمن حواله داد. اما در نگاه دوم این جماعت معترض نیستند. عده زیادی از آنها فریب خورده دشمنند و بخش کمی خود دشمن. اصلا مردمی در کار نیست. دست خونین دشمن به وضوح دیده می‌شود. همه این هزینه‌ها و داستان ها رفتار انفعالی اوست. کارش به جایی رسیده که نیاز به پرت شدن حواست از پیشرفت دارد؛ بلکه بتواند حیاتش را یک نفس بیشتر ادامه دهد. اعتنا نکن و به حرکتت ادامه بده در عرصه جهاد تبیین باید اندیشید که کدام راهبرد را پیش می‌بریم؟ صدای‌مان خرج کدام گفتمان میشود؟ سکوتمان چطور؟ این روزها صدای رهبری در جامعه طنین انداز نیست. کجا سیر میکنیم؟.. غَلَیان @ghalayan
پشت کوه قاف مش‌کاظم صدایش را ته گلو انداخته بود که آی بی انصاف بالاخره دستم بهت رسید. سه‌شبه که منتظرتم.. ساعتی از نیمه شب گذشته بود. اهالی یکی یکی جمع شدند پیرمرد شصت ساله با قد یک مترو شصت و پنجی جوری دزد قرمساق را زمین زده بود که به نظر میرسید از استخوان‌های لگنش شکسته باشد. مجرم با لباس خاکی و آستین دریده روی زمین نشسته و حال نزاری به خود گرفته بود. صدای ناله او و دادوبیداد مش‌کاظم را، اهالی بالای جاده هم شنیده بودند. کدخدا هم شنید. خود را به معرکه رساند و بالای سر دزد ایستاد. هرکس نسخه‌ای می‌پیچید. یکی گفت جوان است رهایش کنیم. دیگری قصد داشت انتقام همه گوسفندهای دزدیده شده‌اش را از او بگیرد. آن یکی گفت باید حق را رعایت کنیم. تحویل قانونش میدهیم که آنها تصمیم بگیرند. عده‌ای که دزد را میشناختند صدا کردند ما از او طلب داریم. برود زندان دستمان به جایی بند نیست. کدخدا چاره را در تاخیر دید و گفت: فعلا که نصف شب است و عقلمان خوب کار نمیکند. این مادرمرده هم جایی نمیتواند برود. تا فردا ظهر در انبار خانه من میماند بلکه به تصمیمی برسیم. و مردم متفرق شدند تا فردا قبل ظهر تقریبا همه اهالی ماجرا را می‌دانستند و منتظر ماندند. در میان گفتوگو‌ها حرفی از رضایت‌نامه هم بود. عده‌ای دوره افتاده بودند که از مردم روستا برای آزادی زندانی امضا جمع کنند. معامله‌گر هایی که دزد برای آنها کار می‌کرد چاره را در جلب نظر اهالی دیدند. برای هر امضا صغری کبری می‌چیدند و توانستند تعدادی را راضی کنند. هرچند که بیشتر مردم روستا خبری از طومار آزادی نداشتند و برای آنها تکلیف دزد روشن بود. بزرگان روستا در خانه کدخدا جمع شدند. حرفهایی ردوبدل شد که نتیجه همه‌شان اعمال قانون مجرم بود. اما نه تا وقتی که حرف از رضایت نامه اهالی روستا به میان آمد. عده‌ای مردد شدند. چرا که اگر مردم خودشان راضی به آزادی دزد هستند ما چه‌کاره‌ایم؟ کدخدا نیز از مدعیان رهایی دزد شد. از نظر او رضایت مردم مهم‌تر از تحویل او به قانون است. عده‌ای را خنده به میان آمد. چرا که تکلیف دزد روشن بود اما کدخدا از مدارا کردن با دزد بدبخت حرف میزد. می‌گفت: با زندانی شدن او حق طلبکارانش هم ضایع میشود. ما باید آنها را نیز در نظر بگیریم. یادمان نرود برای تصمیم گیری امور روستا، نیاز به مقبولیت همه اهالی داریم. رای کدخدا مقبول افتاد و دزد پس از آزادی، روستا را ترک کرد و بازنگشت. اما همچنان از گوسفندهای اهالی کم میشد. چرا که تکلیف دزد از ابتدا روشن بود. غَلَیان https://eitaa.com/ghalayan
🔴بیانات کلیدی دیدار امروز رهبر انقلاب با مردم اصفهان۱۴۰۱/۸/۲۸ 🔸۱.[اصفهان]یک شهری با ایرانی و اسلامی. 🔸۲.اگر یک حکومتی و یک نظامی در دنیا به وجود بیاید که منطق لیبرال‌دموکراسی را رد کند و با یک منطق واقعی به مردم کشورش هویّت بدهد، آنها را زنده کند، آنها را بیدار کند، آنها را قوی کند این، منطقِ لیبرال‌دموکراسی را ابطال میکند؛ و این، جمهوری اسلامی است. بر پایه‌ی بنا شده بود، و بر پایه‌ی بنا شده؛ 🔶۳.دلیل مردمی بودن[جمهوری اسلامی] این است که از بعد از رحلت امام تا امروز، این دولتهایی که سر کار آمدند، هیچ دو دولتی از لحاظ فکری شبیه هم نبودند 🔸۴.پس مشکل غرب و استکبار با جمهوری اسلامی این است که جمهوری اسلامی دارد پیشرفت میکند، و این پیشرفت را و به آن اعتراف میکنند، و این برای غرب غیر قابل تحمّل است؛ 🔸۵.در این کارزار، در دشمن، قرار دارد؛ علّت اینکه ما روی آمریکا تکیه میکنیم و اصرار داریم، این است که آمریکا در خطّ مقدّم است 🔸۶.وظیفه‌ی همه‌ی ما این است که بدانیم باید پیشرفت کنیم. امروز پیشرفت وظیفه‌ی ما است؛ در همه‌ی زمینه‌ها این پیشرفتها نظام را میکند، به نظام میدهد. وقتی شما اقتدار پیدا کردید، دشمن نگاهِ چپ به شما بکند. 🔸۷. مهم‌ترین ابزار پیشرفت است و دشمن روی این متمرکز شده؛ دشمن از همه‌ی توان دارد استفاده میکند برای ، برای القای بن‌بست 🔸۸.خب حالا این کارهایی(پیشرفت‌های ایام اغتشاش) که من اشاره کردم، هم از لحاظ خود کار مهم است، هم از این جهت مهم است که در جامعه است؛ پس جامعه راکد نیست، در حال حرکت است، در حال پیشرفت است؛ این خیلی مهم است که جامعه در حال پیشرفت و حرکت باشد. 🔸۹.پس شما اگر ایران‌دوست هستید، یکی از علائم و شما این است که کنید؛ اگر یأس‌آفرینی کردید، نمیتوانید بگویید ایران‌دوستید. 🔸۱۰.آنهایی که پشت صحنه، مسائل را آنها دارند میچرخانند ــ میخواستند مردم را بیاورند در صحنه، و حالا که نتوانستند، میخواهند کنند بلکه بتوانند را و دستگاه را کنند. اشتباه میکنند؛ این شرارتها موجب میشود خسته بشوند، از آنها بیزارتر بشوند، از آنها بشوند. 🔸۱۱.«طبیعت یک ملّتِ باایمان همین است». بله، حادثه برایش پیش می‌آید امّا از حادثه که ممکن است باشد، برای خودش درست میکند در اغتشاش اخیر هم همین جور [است]؛ در این اغتشاشات هم از این به‌اصطلاح تهدید ــ که حالا آنها این را برای ملّت ایران یک تهدیدی دانستند ــ ملّت ایران استفاده کرد. چه کار کرد؟ « خودش و جهت‌گیری خودش را نشان داد» غَلَیان https://eitaa.com/ghalayan
طلبه و لیدری خیابان 1.تجربه: صندوق ماشین را وسط خیابان بالا داده بودند و از شدت هیجان بالا و پایین میپردند. یکی دهانش را از بوق شیپور جدا نمیکرد و دونفر دیگر کتف به کتف کردی میرقصیدند. نیم ساعتی از پایان بازی ایران گذشته بود. بین سه مسیر خیابان تنها از یکی آن ‌هم به سختی ماشین عبور میکرد وترافیک سنگین شد. فضا رو به التهاب میرفت. برای حل موضوع با رفقا شروع کردیم به صدا زدن بین جمعیت: مفید، مفید... و منظور میدان مفیدی بودکه حدود پانصد متر بالاتر همین خیابان قرار داشت. آن هایی که ماشین داشتند سوار شدند و موتوری ها گازش را گرفتند و پیاده ها شروع به دویدن کردند که خود را به مفید برسانند. در مدت کمتر از یک دقیقه تقریبا کسی در آن نقطه نبود و خیابان آزاد شد. 2.فکرش را هم نمیکردم. قبل از صدا زدن حتی دو به شک بودم که بیخیال حالا کی به دادو بیداد ما گوش میکند. اما همین که سه چهار نفری صدا زدیم جماعت هیجان زده که میتوان گفت هیچ اختیاری نسبت به خودشان نداشتند توجهشان به صدای ما جلب شد و گره خیابان باز شد. و این یعنی ما در آن لحظه لیدر خیابانی شدیم. 3.نه اینکه بتوانم و بخواهم ادعا کنم عینا همین فضا در مجازی هست. اما یک چیز را قطعا میتوانم نتیجه بگیرم و آن اینکه لیدری مجازی برای ما جماعت حزب اللهی اگر آسان تر از ضد انقلاب نباشد سخت تر نیست. فقط کافی است پیش فرض های خود را نسبت به این فضا کنار بگذاریم و وارد شویم. همین. خواهیم دید که صدای ما خیلی رساست. 4.عرصه جهاد تبیین در عین پیچیدگی خیلی ساده است. یعنی گره های به ظاهر کور آن با گردش دست هنرمندانه جماعت مومنین به سادگی باز میشود. تنها کافی است نور ایمان و فهم خود را تعمیم دهند. و همین نور ایمان مومنین، چشم اسفندیار جریان جعل و دروغ پردازی است. کما اینکه رهبری در سخنان دیروز خود فرمودند «نقطه ضعف این جماعت همین روشن بینی شماست» تنها کافی است آن را مثل یک بوی خوش به مشام اطرافیانمان برسانیم. غَلَیان @ghalayan
جهان جام‌جهانی‌ها جام جهانی که تمام شد آمارهای جالبی از جلب توجه این رویداد به گوشم رسید. چندین میلیون نفر داخل کشور پیگیر بودند یا چندمیلیارد نفر در جهان و فلان جمعیت در خود قطر. در جهانی زندگی میکنیم که به آسانی می‌توان مردم را روی موضوعی ورزشی مثل فوتبال متمرکز کرد به شکلی که احساساتشان با آن درگیر میشود و بعضی حتی از شدت هیجان جان هم میدهند. فوتبال ساخته عجیبی است. قابل پیش بینی نیست و آزادی خاصی در آن وجود دارد و البته این آزادی خارج از عقل و عرف نیست. ظرفیت های آدمی خوب به نمایش در می‌آید. از قدرت بدنی گرفته تا هوش هیجانی. به شدت وابسته به جمع است و البته رهبری هم در آن به چشم می‌آید. اما فوتبال هرچقدر هم پیچیده باشد بازهم فوتبال است. یک دوندگی و رسانندگی توپ به دروازه است. خیلی‌ها سعی کرده‌اند برای فوتبال عمق بسازند. اما فعالیتی که نهایتا حاصل یک جسم آماده و یک هوش خوب است عمقش مشخص است. فوتبال یک اقیانوس به عمق یک متر است چرا فوتبال اقیانوس است؟ چرا این ورزش انقدر توجهات را به خود جلب میکند؟ بخشی از آن پتانسیل خود فوتبال است که البته خیلی ناچیز است. اما حجم خیلی بیشتر آن حاصل سرمایه‌گذاری هایی است که نظام بین الملل روی این ورزش داشته. یعنی یک قوه عاقله‌ای وجود دارد که تصمیم گرفته این ورزش در جهان فراگیر شود. چرا؟ مطمئنا به فکر توسعه ورزش همگانی و پر کردن اوقات فراغت و شادی ما نبوده‌اند. حتما سودی از این ورزش به جیب بزرگ تا کوچکشان در حال رفتن است. اما این نقطه محل توجه من نیست. آنچه که مرا به خود مشغول کرده همان ابتدا گفتم. رویدادی در جهان بسازی که همه توجهات را به خود جلب کند. نه فقط توجه بلکه عمق احساس انسانها را به خود درگیر کند. یک رویداد پرمعنا و عمیق نه مثل فوتبال. رویدادی که انسانها مجذوب مفاهیم عالی انسانی و معنویت ناب آن میشوند. رویدادی که الهام بخش یک حیات طیبه باشد. رویدادی که به جای خستگی ناشی از استرس و هیجان، حس پرواز و سبکی بعد از زیارت را ایجاد کند. رویدادی مثل اربعین. با اندیشیدن به چنین موضوعاتی، فاصله میان جهان امروز ساخته غرب تا جهان مبتنی بر ارزش‌های اسلامی را، درمی‌نوردم. غَلَیان https://eitaa.com/ghalayan
از در که وارد میشوم صورت‌ها یکباره وا می‌روند. ابرو ها می‌افتد و چشم‌ها تنگ میشوند و لب‌ها حالت کشیده پیدا میکنند. اشکشان که جاری شد لب‌هایشان به یاحسین یازهرا باز میشود داخل مجلس نشسته بودم که زد روی شانه‌ام -بیا دم در اصغر کارت داره هنوز پشت پلکهایم گرم نشده بود. منتظر اولین قطره‌هابودم چهارنفر بودیم که وسط هیئت به ما آماده‌باش استقبال از شهید دادند. گفتم: من و پدرم جلوی تابوت باشیم که حرکتش را کنترل کنیم جلوی تابوت بودن یعنی دیدن فرو ریختن چهره‌ها. یعنی دیدن قطره اشکی که دریک لحظه می‌افتد. یعنی دیدن گام های بی‌اختیار. اصلا جلوی تابوت رفتم که خوب ببینم‌. لازم داشتم در چنین لوکیشنی مردم را ببینم -یاحسین.. یاحسین دست ها بین تابوت و صورت‌صاحبشان در رفت‌و آمد بود. بعد از بهت اولیه که با شکستن بغض همراه میشود، این اولین اقدام فعالانه‌شان است. بعضی اما نه؛ انقدر فروریخته‌اند که پای جلو آمدن ندارند. مرد میانسالی همانطور که نگاه میکرد به یکباره سرش پایین افتاد و برای لحظه‌ای تکان خوردن شانه را دیدم. شهید مستقر شد. میخواهم روایت همین نقطه نگه‌داشته شود؛ میخواهم از اطراف تابوت بگویم. اصلا حساب دست و سینه نیست. حساب گلو و حنجره نیست. حساب اشک و گریه نیست اینجا فقط باید دست دراز کنی و هرچه رسید بچینی‌. بعضی مثل حباب های روی کتری آب‌جوش فقط بالا و پایین میپریدند و سینه میزدند. بعضی‌ها بغلی‌اند. شهید که آمد خود را روی تابوت انداخت. بعضی یک پرهیز غریبی از نزدیک شدن دارند. عقب ایستاده نگاهی میکند و برای بار چندم بغضش میترکد. مداح برای خودش میخواند و مستمع برای خودش سینه میزند و گریه کن برای خودش اشک می‌ریزد. هرکس برای خود خلوتی دست و پا کرده بین جمعیت. وقت کم است و میهمان سرشلوغی داریم؛ با یاحسینی شهید را بدرقه میکنیم تعدادی جوان دل نمیکنند و تا خود خروجی زیر تابوت را چسبیده‌اند. حالا وسط تابوتم و جلودار را نمیبینم. بالاخره او هم میرود و به جای خود برمیگردم. جلوی ورودی مجلس خانم‌ها تاکید میکنند که: پلاستیک پاره نشه خانم‌‌ها شکننده‌اند. اصلا فاصله از شهید برایشان معنا ندارد. باید خود را هرطور شده برسانند. از پله‌ها که بالا رفتیم دختر شهیدی چشمش به تابوت افتاد و با صدای یاحسینش دلم ضعف رفت. وسط مجلس رسیدیم و حالا تابوت شهید کاملا در اختیارشان بود. پرچم سه‌رنگ تابوت زیر چادر مشکی مظهر جمال الهی، پنهان شده بود. بعضی‌ها طواف میکردند. بلکه روزنه‌ای پیدا شود و خود را به شهید برسانند وقت رفتن رسید. اصلا سکون از ذات شهید بری است. آخرین مقصد مهد کودکان بود. شرط کردند که خانم ها وارد نشوند. وارد که شدیم و تابوت را به اندازه قد و قامت بچه‌ها پایین آوردیم، گویا به هریک در خانواده‌ای گفته باشند که تابوت شهید بوسیدن دارد، لب‌های کوچکشان را روی آن گذاشتند و میوه خود را میچیدند. مادر ها با حرص فرزندان خود را صدا میزدند -مامان دعا کن. -از شهید هرچی دوست داری بخواه. -صورتت رو بذار روی تابوت. مامان جان دستت رو هم بکش. مربی‌شان تکرار می‌کرد: بچه‌ها دعا برای فرج امام زمان رو فراموش نکنید. تلاقی عجیبی بود. کودکان معصوم و شهید حی. گویا نزدیک‌ترین نقطه به برآورده شدن نیازها همینجا بود. به دعایشان محتاج بودم شهید رفت اما حال همه را خوب کرد. شاهدم صدای گریه‌هایی است که انعکاس آن تا قیامت در محله‌مان خواهد ماند راستش را بخواهید از خودم راضی‌ام زاویه مناسبی را برای دیدن مردم انتخاب کردم غَلَیان https://eitaa.com/ghalayan