❇️شما بهش میگید افشای پشت پرده سینمای ایران ولی حواستون نیست چه پیامی داره به جامعه القاء میشه.
در اسلام هیچوقت جار زدن گناه پنهانی رو راه اصلاح معرفی نکردند
غلیان
@ghalayan
هدایت شده از خانه طلاب جوان
#روایت_آبادان 8⃣
"روایت اعضای اعزامی خانه طلاب جوان قم به آبادان از واقعه #متروپل"
📢 روایتگر روایتهای خوب باشیم...
‼️ در میان گریه می خندم
🔰 دیشب حوالی ساعت 10 حصارهای کاری و امنیتی را درنوردیدم و به میان مردم رفتم.
حدود 200 نفر از مردم داغدار و بهتزده و پریشان دورم جمع شدند.
نزدیک دو ساعت با هم گپ زدیم.
گفتم برای عرض تسلیت از #قم آمدهام.
بهم احترام گذاشتند و خوشآمد گفتند.
🔰 اما یکییکی گلهگذاری کردند و من ایستادم و گوش دادم. گاهی بهشان حق دادم و گاهی بهشان توجه دادم. گاهی با هم گریه کردیم، و گاهی خندیدیم.
از همه چی گفتند.
یکی داد میزد و میگفت: به فاطمه زهرا من دیگه دین رو قبول ندارم.
من به شما احترام میذارم ولی دوستت ندارم، چون آخوندی.
من لبخند زدم و گفتم: اما من شما رو دوست دارم.
🔰 دیگری میگفت: چرا تو استادیوم جشن #سلام_فرمانده گرفتن.
گفتم: جشن نبوده، مداحی بوده.
گفتند: ما جشن میدونیم.
گفتم: #جشن_قهرمانی_استقلال رو چرا نمیگید؟
گفتند: اونا تسلیت گفتن.
گفتم: خب تو #سلام_فرمانده هم تسلیت گفتن.
🔰 آن دیگری میگفت: چرا #رهبر دیر تسلیت گفته؟
گفتم: از اول پیگیر بوده و دستور داده به #رئیس_جمهور برای انجام کارها ولی ابعاد قضیه دو، سه روز بعد معلوم شده، برای همین دیر شده.
🔰 یک جوان هیکلی میگفت: دیشب #سپاه زده توی گوش من چون روی موتور بودم و داشتم میاومدم اینجا.
دستم را کشیدم روی صورتش و بوسش کردم.
🔰 دیگری میگفت: زن و بچه مردم رو در حالیکه گاز اشک آور خورده بودن، نجات دادم.
گفتم: درسته. شاید نباید میزدن، ولی شما مردم خوب باید از اونایی که برای #اغتشاش از شهرهای دیگه غشون کشی کردن، جدا بشید، خودتون رسواشون کنید.
#نیروی_انتظامی برای حفظ امنیت خودتون و مغازههای اینجا و ماشین و اموال مردم اومده.
🔰 دیگری گفت: حاج آقا چرا تو اومدی بین ما، بقیه نمیان؟ ما ترسناکیم؟
همان موقع یک عده از طلبه های بومی آمدند و سرکشی کردند و رفتند.
یکی گفت: حق قدمشون رو گرفتن و رفتن.
گفتم: نه اینطور نیست، اینها جهادیاند. #امام_جمعه اهوازتون هم واقعا وسط میدونه. خودش تو آواربرداری بوده. داره کارها رو پیگیری میکنه، با مدیران، با امدادگران. دیروز عصر هم با هم رفتیم به خانواده جانباختگان سر زدیم و تسلیت گفتیم.
به همدیگر گفتند: راست میگه، اون خوبه.
🔰 یکی گفت: حاجی یه دور توی شهر بزن ببین چرا وضع شهر ما اینه، ما تو کوچه هامون چشمه فاضلاب داریم، باورت میشه؟ ما نه آب درستی داریم، نه فاضلاب درستی، نه شهر و ساخت و ساز مرتبی.
ما که همه چیز اینجا داریم، #نفت، #بندر، #منطقه آزاد، چرا باید وضعمون اینجور باشه. ما که پدرامون برای این زمین #خون دادن، #شهید دادن چرا باید اینطور باشیم.
گفتم: باید شهردار خوب انتخاب کنید. باید شورایشهر خوب انتخاب کنید. کار دست خودتونه. ما توی قم شورای خوب انتخاب کردیم، شهردار خوب آوردن، شهرو زیر و رو کرده حسابی.
گفتند: #عشیرهای، اتوبوسی، میان از فلانجا و رأی میدن و میرن.
گفتم: خب خودتون باید درستش کنید. الان جلوی همون اتوبوس رو #نیروی_انتظامی میتونه بگیره؟ نه. آشوب میشه. خودتون باید وضعیتو اصلاح کنید. بین خودتون.
🔰 یکی گفت: من وضعی ندارم، جوونم بیکاره، روغن شده دویست تومن، ما داریم له میشیم.
گفتم: منم همینطوره وضعم. دو و نیم #شهریه میگیرم و الباقی یارانه. و داره بهم فشار میاد. حالا امید داریم این دولت یه کارایی بکنه، مردم نجات پیدا کنن.
گفتم مثلا تو همین قضیه، من از امدادگرها سوال کردم، گفتن از وقتی وزیر کشور اومد و مدیریت واحد در میدان انجام داد، وضعیت آواربرداری و کشف اجساد سر و سامون گرفته و کار سرعت گرفته.
باز به هم گفتند: راست میگه، بهتر شده.
🔰 یک خانمی آمد گفت: دوستات رفتن، جا نمونی حاجی!
همه خندیدیم.
دیگر آن شور و التهاب اولیه فروکش کرده بود. مردم قدری آرام تر شده بودند.
یکی گفت بیا با هم #عکس_یادگاری بگیریم. گرفتیم.
برایم آب و شربت آوردند.
دعوتم کردند به شام، خورش بامیه، فلافل.
گفتم: شما غذاتون تُنده. به من نمیسازه.
گفتند: نه. تندش نمی کنیم برات.
گفتم: کُند شما هم برای ما تنده.
خندیدیم.
گفتند: حاجی بیا #امام_جمعه ما بشو.
خندیدم.
دیگر ساعت حوالی ۱۲ بود، مردم رفته بودند و فقط سه، چهار نفر کنارم بودند.
با آنها خداحافظی کردم و برگشتم به مسجد محل اسکان نیروهای امدادگر، مسجد قائم!
✍ نویسنده: علی اخباری
🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
درس متروپل
بدون شک همه مان تعجب ریزی از حضور مردم در ماجرای آبادان داشتهایم
تعجب از فاصله تصورمان تا واقعیت
مردم آنچیزی هستند که میبینید. سراسر ایثار، فداکاری، محبت به همنوع، همدلی، همکاری و...
میزان این فاصله با میزان تاثیرپذیری ما از جنگ رسانهای دشمن نسبت مستقیم دارد
دشمن به نفهمیدن ما نیاز دارد و روی آن خیلی حساب باز کرده.
فهم مردم از مهمترین فهم ها برای به حرکت دراوردن آنهاست.
خدا امام عزیز را بیامرزد. سرآمد همه بود در مردمی بودن و درک ایمان عمیق دینی که طی چندین سال متوالی در وجودشان ریشه زده
عمده تکیه امام نیز به دیوار مستحکم ایمان توده بود.
و الا چه کسی است که نداند از سلاح و حزب و سیاسی بازی آبی گرم نمیشود.
در حماسه پانزده خرداد به فرموده رهبری سه عنصر در میان بود. مردم، رهبری و انگیزه مذهبی. بدون هریک از این سه پیروزی ممکن نبود و مگر نه اینکه امروز هرسه این عناصر وجود دارند؟
بیایید کمی بیشتر روی مردم برای پیشبرد انقلاب حساب کنیم. هیچیک از ما بدون پشتوانه مردم قدم از قدم نمیتوانیم برداریم. به حرکت در آوردن مردم هم در گرو ایمان دینی آنهاست. گنج پنهانی است که این روزها مغفول مانده. اصل شکل گیری نظام با حضور مردم بود و ادامه آن نیز در گرو همین مسئله است.
غَلَیان
@ghalayan
مردمی که من میشناسم!
پلان۱: وارد مغازه شدم و به یخچال نگاه میکردم تا جنسی که میخواهم را پیدا کنم. اما گوشم با گفتوگوی فروشنده و مشتری بود. مرد گفت:
-۱۵۰ تومن.
زن بعد از کمی مکث:
-مگه پنیر چقدره؟!
+کیلو۷۰
دست داخل پاکت کرد و پنیر را کنار گذاشت و پول بقیه کالاهارو داد و رفت...
پلان۲: استاد میفرمود زمانی که انقلاب شد اصلا اینجور نبود که ما بگیم حالا زندگیهامان رونق آنچنانی میگیرد و حسابی پول دار میشویم. حالِ همه مردم این بود که من چه کردم برای پیروزی این انقلاب؟ نکند کم مایه گذاشتم...
پلان۳: شب بعد از تشییع حاج قاسم بود و منتظر شروع روضه شب سوم فاطمیه بودم. موتورسوار لاغر اندام سبزه رو که پسربچهاش را جلویش نشانده بود از کنارم رد شد و یک متر جلوتر ترمز زد. فرمان موتور را چرخاند و دور زد و با نگاه خیره و لبهایی که به هم فشار میداد از روی پرچم آمریکا و اسرائیل رد شد.
بدون طول و تفصیل من مردم را اینگونه شناختم. در حالی که از رنج پایبندی به اهداف در عذابند در کوچهپس کوچه های زندگیشان، عشق به آرمان را به رخم میکشند. امروز مردم ایران جان سختانی هستند که برای خواباندن مچشان، دشمن ترکیبی از جنگهارا به راه انداخته. تحریم اقتصادی، نفوذ در مسئولین، ترور ها امنیتی، جنگ روانی، مقابله حقوقی در مجامع جهانی و... همه گزینههایی بوده که روی میز آمدهاند اما برگ برنده این مردم زیر میز زده و معادلات را تغییر داده. ایمان دینی، اقتدار ملی را رقم زده و بوی خوش این اقتدار را در همه ساحت ها استشمام میکنیم.
رمز پیروزی بر فشار حداکثری دشمن در مسائل اقتصادی را نیز باید در همین برگ برنده جستجو کنیم.
غلیان
@ghalayan
فرهادِ شیرین
تابلو را وسط خانه عمو گذاشته بود و بعد از جلسه هفتگی دور آن جمع شدیم
چیزی حدود سه در دو متر شاید هم بزرگتر. زمینه ای سیاه با فونتی که انگار فقط برای کلمه مادر طراحی شده. تکه پارچههای مشکی و قرمز همگی به توری که پشت آن بود گره میخوردند و این اثر مادری را تکمیل میکردند.
پارچه به دست میچرخید و میگفت اگر حاجتی دارید جلو بیایید و در این گره ها شریک بشید. گره زدنهایی که خود حل العقود بود. فرهاد خوان کرم مادر(س) را در هیئت پهن کرده بود.
زیاد پرسیدهام از دوستانش که فرهاد چه داشت؟ همگی آهنگ گریهاش را به یادم آوردند. هرکسی به چیزی شهره است و فرهاد به گریهاش. من که سنی نداشتم اما آن صدا در مجلس روضه دل را بد زخمی میکرد.
وقف هیئت کردن خوب است اما وقف هیئت بودن چیز دیگریست. فرهاد از موقوفاتی بود که صرف عمر را در غیر مجلس اباعبدالله حرام میدانست.
اباعبدالله(ع) شاهراهی است برای وصال به کمال مطلق و حی ازلی و ابدی اما او قالیچه سلیمانی داشت در این شاهراه و آن محبت خانم زینب کبری(س) بود. معراجی برای خود دست و پا کرده بود با توسل های مکررش به بیبی(س) در دستگاه آقا امام حسین(ع).
فرهاد از میان ما رفت و این کلمات یازده سال پس از عروج او کنار هم چیده شدهاند. سوزش قلبم در نگاشتن این سطور حکایت از جاودانگی حضورش دارد. شاید تک تک رفقایش این روزها قلبشان با یاد فرهاد میسوزد و این غم فراق را عشق است. رفاقت های ما ابدیست. و فرهاد تمام شدنی نیست و هرسال بسان موجی که فرود ندارد اوج میگیرد و از بالا بالاها برایمان دستی تکان میدهد.
رفیق! دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون بکش
۸تیر سالگرد خادم الزینب فرهاد بیات
فاتحهای نثار کنید
غلیان
@ghalayan
رسوایی
کذب یا دروغ یعنی گزارهای خبری غیر منطبق با واقع. خودمانی بگویم اینکه چیزی را بگویی که در واقع نیست میشود دروغ.
در جهانی که با علم الهی تدبیر میشود، همه وقایع به سان یک نظام به هم پیوسته در حال رخ دادن است. یعنی اتفاقات در واقع اتفاق نیستند. بلکه عین حساب و کتاب است. این دنیا دنیای علت و معلول است و وقایع بدون مقدمه رخ نمیدهند.
حال دروغ یعنی گزارشی خلاف واقع از تنها و تنها جزئی از این جهان به هم پیوسته. جهانی که اگر تنها بخشی از آن را با دروغ وارونه نشان دهی، کل هیکل آن دروغ تو را آشکار میکند. زیرا همه چیز در آن به هم ربط دارد. پس مجبور خواهی شد دروغ دیگری سرهم کنی و دروغ و دروغ و...
اما در نهایت به قول همان مثل معروف ماه پشت ابر نخواهد ماند.
جبهه رسانهای علیه جمهوری اسلامی بر کذب استوار است. چرا که فهم واقع اصلا برای آنها نتیجه خوبی ندارد. پس باید دروغ گفت.
به دنبال علت این راهبرد دشمن نیستم. حتی بدنبال ارائه راهکار برای مقابله هم نیستم؛ تنها میخواهم برایتان از یک سنت الهی بگویم.
جبهه رسانهای علیه جمهوری اسلامی روز به روز رسوا تر خواهد شد زیرا حرکت پیش رونده هستی کمر به مقابله با او بسته.
آخرین تشت رسواییاش هم به تازگی از بالای بام افتاده و آن موضوع دینداری مردم ایران است. دروغی که سالها جماعت دیندار و متدین را به انفعال کشانده بود. از زیارت اربعین و شبهای قدر و محرم و تشییع حاج قاسم و علماء گرفته تا اخیرا در ماجرای سرود سلام فرمانده و عیدغدیر دیدیم حضور مردم را. ما که مامور به جهاد تبیین هستیم و همه تلاش را در این زمینه به کار میگیریم.
لکن این یک رسوایی بزرگ است
غلیان
@ghalayan
24.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیزار از مرگ به ناکامیست این جان
قربان جمهوری اسلامی ست این جان
شعرخوانی حاج مهدی رسولی در دانشگاه تهران
غلیان
@ghalayan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از حضور قدرشناسانه مردم قم در تشییع پیکر مطهر طلبه بسیجی شهید مهدی زاهدلویی
غلیان
https://eitaa.com/ghalayan
رفیق بیا
کمی اینطرفتر
شلوغش نکن
همینجا کنار من بایست
بیا نزدیکتر
حالا نگاه کن
خوب ببین
با جزئیات ببین
میبینی چادرهای خونی را
کودک یتیم را هم؟
آن خادم هفتاد ساله روی زمین را چه؟میبینی؟
شنیدی که مهاجم داعشی بود؟
ببخشید
خاطرت را آزرده کردم
میدانم قرار نبود اینجا باشد. شیراز کجا و داعش؟
راستی مدافعان حرم...بگذریم
کمی عقبتر را هم ببین
آنجا دانشگاه است؟! چه درب و پنجرهای میشکنند و چه شرافتی لگد میکنند.
خیابان ها شلوغ است
مردی که به سر خود میزند. انگار ماشینی سوخته..
چه بیتابی میکند آن خانم. بچههایش هم... تابوتِ پرچم پیچ، جلوجلو میرود.. از بچههای محل بود..بیچاره مادرش..
بازار را هم بستهاند.میدانی که چرا؟! مردم میترسند ککتل مولوتوفی بیهوا به مغازهشان راه باز کند. لاستیک و پارچه آتششان بگیر است خب..
نام کوموله و دموکرات را نگو که نشنیدهای. همانها که تفریحشان کندن پوست سر رزمنده بود. مثل اینکه مدعی شدهاند. استقلال میخواهند.
تبریز هم صدایی از استقلال به گوش میرسد. حتی سیستان... پس ایرانمان چه؟!
اصلا دیگران چه میگویند؟ صهیونیست و آمریکا و سعودی چه میگویند؟
عکس سردار را چرا به آتش میکشند؟! پرچم یاحسین و قرآن را چرا؟
راستی.. همه چیز از آنجا شروع شد
ماجرای حضور آن خانم در پاسگاه.
گفتند ضربه خورده... اما نه.. ضربهای در کار نیست..پس چرا؟ سر هیچ و پوچ؟ چه شد که به اینجا رسیدیم؟ همهاش بازی یک مشت رسانهچی بود؟ برای چه؟
برای بوسیدن؟ برای آزادانه رقصیدن؟ برای سگهای ولگرد؟! برای درختان ولیعصر؟
برای زن؟ مگر کم نخبه و قهرمان ورزشی خانم داشتیم؟
برای زندگی؟ ما که زندگیمان را میکردیم.
آزادی؟ مردم کی نگران آزادیشان بودند؟
ملتی که زیر بار تحریم و در حال مقاومت است مگر هرزگیاش میگیرد؟!
ما که داشتیم تحریمها را بی اثر میکردیم. تازه رونق کارخانهها جانی به تن نحیف اقتصاد بخشیده بود.
ما که یکی از قدرتهای منطقه شده بودیم. ما که در نظم جدید جهانی حرف برای گفتن داشتیم
با ایرانمان چه کردید؟
با زندگی مردم چه کردید؟!
غلیان
@ghalayan
برای طلبه شهید آرمان علیوردی
دوست دارم این روزها به تو فکر کنم
البته نه به حال بعد از زخمی شدنت که با آن اشک ریختم
و نه به حال حاضرت که برایم متصور نیست
بلکه به قبل از زیر پا و مشت و چاقوی یک مشت وحوش بودنت
به قبل از همه این داستانها
به قبل از شهادتت
به آن قسمت از زندگیات که با من گره خورده
به بعد از طلبه شدنت
تو تهرانی بودی و نمیدانم شاید مثلا یک پایگاه بسیجی یا مسجدی یا هیئتی مسیر زندگیات را عوض کرد و تصمیم گرفتی آیندهات را شکل دیگری بسازی. شکل دیگری که هیچ رقمه به همسالانت نمیخورد
مثلا شاید با خودت گفتی طلبه شوم یا فلان نیروی نظامی. بعد دیدی طلبگی دنیایش چیزی ندارد پس اینجا بیشتر به دردم میخورد. یا شاید هم استاد عالم و مهذبی چشمت را گرفت و به عشق او آمدی. یا چون شبهات زیادی که رفقا و اطرافیانت داشتند و کسی را برای جواب دادن به آنها لازم دیدی حوزه را با قدمت مبارک کردی.
وسایلت را جمع کردی و به حجره بردی و پدر و مادرت تو را به خدا سپردند
حالا همه فامیل میدانند طلبهای و بعضی کنایه میزنند و بعضی نصیحتت میکنند و تو فقط گوش میدهی
آرمان حالا بچه مثبت جمعهای دوستان شده و سربه زیر بودنش را همه میدانند
شاید همان روزهای اول برای خودت عبایی خریدی که در مدرسه روی دوشت باشد.
حالا پایه اولی و مدرسه برایت کلاس و درس اخلاق برگزار میکند.
باید درسهای مقدمات را خوب بخوانی که به آنها برای ادامه مسیر طلبگی نیاز داری. تو هم با جدیت مباحثه میکنی و در مسجد با دوستانت داد و هواری راه میاندازی.
حتما پیش آمده که دنبال استادی راه افتادی تا فلان سوالت را بپرسی
نماز جماعتت به راه است. البته بعضی روزها نماز صبح را از وضوخانه تا حجره دویدی و لب طلایی خوانی.
پای درس اساتید اخلاق مینشینی و گاهی دل میدهی و گاهی حوصلهات نمیکشد.
بعضی اوقات سرکلاس ذهنت میپرد و به فلان حرف دیشب مادرت فکر میکنی.
حتما با رفقایت بعضی شبها گعده داشتید و هر از گاهی صدای خندهتان در فضای مدرسه پیچیده.
اول هر ماه چندصد تومان شهریه را برای مادر و خواهرت هدیهای گرفتهای یا شاید خرج شام فلان شب با دوستانت کردهای.
نمیدانم شاید موتوری داشتی که هربار یکی از رفقایت را ترک آن سوار میکردی و به یکی از هیئتهای تهران میرفتی. و هراز گاهی شاه عبدالعظیم
شاید هم با همان موتور یک شب در هفته را در محل با لباس دیجیتال بسیج گشت زنی میکردی.
شاید یکی از همان شبها بود که دیدی شلوغ است
شاید همان موقع بود که جلو رفتی و گیر افتادی...
رفیقت میگفت. راست و دروغش با خودش. اینکه از تو خواستند به آقا ناسزا بگویی و زیربار نرفتی و آنها را جری کردی و...
راستش را بخواهی..
شاید اگر میدانستم طلبهای و تورا در جهادی و هیئت و حلقه صالحین و چه وچه میدیدم با خود میگفتم پس چرا درس نمیخواند؟ این که نشد طلبگی.
و با یک ژست خیرخواهانهای نصیحتت میکردم
اما اصل تو برای ما فرع بود. تو برای چیز دیگری طلبه شدی و برای چیز دیگری در اکباتان گیر افتادی.
تو برای من تحقق تصویر جدیدی از طلبگی هستی
تصویر جدیدی که دوست دارم این روزها به آن فکر کنم
غَلَیان
@ghalayan