eitaa logo
قلب فرهنگی شهر
2.3هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
101 فایل
قلب فرهنگی شهر " رسانه رسمی سپاهانشهر اصفهان" اخبار و اطلاعیه های اجتماعی، فرهنگی و مذهبی پیگیری معضلات اجتماعی و فرهنگی ارتباط و دریافت گزارشات: @Admin_GhalbeFarhangiShahr
مشاهده در ایتا
دانلود
#مناسبت_روز 26 دی فرار شاه از ایران ( 1357) #قسمت_دوم گسترش موج اعتصابات در سراسر کشور، بخصوص ‍ صنعت نفت ، مـمـلکـت را به حال فلج کامل در آورد و در آمد ارزى کشور به صفر رسید. شاه براى خروج از بن بستى که در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه مـلى روى آورد. شـاه از شـاپـور بـخـتـیـار بـراى تـشـکیل دولت دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را به شرط گرفتن اختیارات کـامـل و خـروج شـاه از کـشور بعد از راءى اعتماد مجلسین به دولت پذیرفت. شاه که دیگر هیچ امیدى برایش باقى نمانده بود، تمام این شرایط را پذیرفت. در آخـریـن روزهـا فـرح کـوشـیـد تا موافقت شاه را به استعفا از مقام سلطنت و تفویض مقام نیابت سلطنت به وى ، طبق قانون اساسى جلب نماید. شاه نپذیرفت و گفت این کار مشکلى را حل نخواهد کرد. معلوم نیست نقشه فرح براى اداره امور کشور در غیاب شاه چه بود، ولى قدر مسلم این است که در آن شـرایـط بـحـرانى فرح نیز کارى از پیش نمى برد. سرانجام شاه روز 26 دى 1357، پس از سالها ظلم و جنایت در حق مردم مسلمان ایران ، فرار را بر قرار ترجیح داد. پس از خروج شاه از ایران ، موج شـادى مـردم را فـرا گـرفـت و مـلت بـا آمـدن بـه خـیـابـانـهـا و اظـهـار شـادمـانـى و پـخـش گـل و شـیـریـنى این پیروزى بزرگ را جشن گرفت و رژیم سلطنتى کمتر از یک ماه پس از فرار شاه سقوط کرد و طومار عمر رژیم سرتاسر ظلم و جور 2500 ساله شاهنشاهى روز 22 بهمن 1357، در هم پیچیده شد. #شاه_دَر_رفت #قلب‌فرهنگی‌شهر @ghalbefarhangishahr
پس از ترور نافرجام علاء در سال 34، شهید نواب و هفت تن از یاران صمیمی او، از جمله شهید ، دستگیر و زندانی و سپس در بیدادگاه رژیم محاکمه شدند. دادستان این دادرسی، سرلشکر حسین آزموده بود. بیدادگاه به صورت غیرعلنی و به مدت هشت روز تشکیل و حکم اعدام، برای نواب صفوی، سیدمحمد واحدی، مظفر علی ذوالقدر و خلیل طهماسبی صادر شد و دیگران به زندان محکوم شدند. پس از اعلام رأی، نواب، شهید طهماسبی و سید محمد واحدی شادمانه خندیدند و نواب سجده شکر به جای آورد. @ghalbefarhangishahr
👈آنهایی هم که از مذاهب دیگر این عقیده را قبول ندارند، هیچ‌وقت نتوانستند دلیلی که عقل‌پسند باشد بر رد این فکر، این واقعیت، اقامه کنند. ✅ همه ادله روشن و راسخ که بسیاری از اهل سنت هم آنرا تصدیق کرده‌اند، به طور قطع و یقین از وجود این انسان والا، این حجت خدا، این حقیقت روشن و تابناک (باهمین خصوصیاتی که من و شما می‌شناسیم) حکایت می‌کند و شما در بسیاری از منابع غیر شیعه هم این را مشاهده می‌کنید. ✴️ فرزند مبارک پاک‌نهاد امام حسن عسکری(علیه‌السلام)، تاریخ ولادتش معلوم است، مرتبطینش معلومند، معجزاتش مشخص است، خدا به او عمر طولانی داده است و می‌دهد. 💠 و این است تجسد‍‌ آن آرزوی بزرگ همه اُمم عالم، همه قبایل، همه ادیان، همه نژادها، درهمه دوره ها. ✳️ این خصوصیت مذهب شیعه درباره این مسئله ی مهم است.(۱۳۸۷/۵/۲۷) 📚کتاب انسان ۲۵۰ساله(سیدعلی خامنه‌ای)، ص ۳۹۰ @ghalbefarhangishahr
قسمت دوم.mp3
31.71M
✨🌱 ویژه ولادت امام رضا (علیه‌السلام) 🎙•°سخنرانی حضرت حجت الاسلام و المسلمین فرحزاد در مسجد صاحب الزمان (عج) سپاهانشهر @ghalbefarhangishahr
قسمت دوم امام جمعه قهدريجان.mp3
31.68M
🔊 سخنرانی امام جمعه محترم قهدریجان حضرت حجت الاسلام و المسلمین هاشمی (زید عزه) در مسجد صاحب الزمان (عج) سپاهانشهر به مناسبت شهادت حضرت امام جواد الائمه (ع). @ghalbefarhangishahr
دهنوي قسمت دوم.mp3
38.55M
🔊 سخنرانی استاد فرهیخته حضرت حجت الاسلام و المسلمین دهنوی (زید عزه) در مسجد صاحب الزمان (عج) سپاهانشهر به مناسبت سالروز ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (علیهماالسلام) @ghalbefarhangishahr
محمدي غدير 2.mp3
25.15M
🔊•°ولایت و تکلیف ما در قبال آن 🎙•°سخنران: حجت الاسلام و المسلمین محمدی کارشناس برنامه تلویزیونی پرسمان اعتقادی @ghalbefarhangishahr
رخ مهـ🌙ـتاب √ مریم زیر غذا را خاموش کرد و رفت توی هال کنار دختر کوچکش که مشغول نگاه کردن انیمیشن بود، نشست. با نگرانی نگاهی به ساعت انداخت؛ از ۱۰ گذشته بود. پس چرا برنمی‌گشت؟؟! گوشی کنار دستش بود. برداشت و شماره گرفت. ~ بوق‌های ممتد و پاسخی داده نشد... دوباره گرفت. بازهم جواب نداد... •° ته دلش حس عجیبی بود، انگار منتظر اتفاق بدی باشی! اضطراب وجودش را گرفت. اما صورتش را به صورت زینب نزدیک کرد و بوسه ای به گونه اش زد و از جایش بلند شد بی هدف در خانه راه می‌رفت... دوباره به غذا سر زد... اتاق را مرتب کرد... ← ظرف‌های شام را روی سفره ای که گوشه‌ی هال پهن کرده بود گذاشت و کنار سفره منتظر شد!! - زینب سر شب شامش را خورده بود... ساعت ۱۱ که شد برد توی اتاق خواباندش... از اتاق که بیرون آمد دید ۱۱ و نیم شد؛ اما هنوز نیامده بود...!!! |•° دوباره رفت سراغ گوشی، این بار هم جوابی نگرفت... شماره ی دیگه‌ای گرفت چند بوق خورد و صدای خواب آلودی گفت: الو؟! مریم با شرمندگی گفت: سلام حاج آقا! ببخشید مزاحم شدم، سید هنوز خونه نیومده خبری ازش ندارید؟؟! 😥 √ حاج آقا جوکار صداش را صاف کرد و با دستپاچگی گفت: سلام دخترم تا ساعت ۵ کارگاه بود؛ بعدش گفت میره مسجد دیگه ازش خبری ندارم! - مریم با دلهره گفت: تو رو خدا ببخشید بد موقع هم مزاحمتون شدم آخه گوشیش رو جواب نمیده نگران شدم! - حاج آقا گفت: شما که سید رو می‌شناسی حتما گرفتار کاری شده یادش رفته خبر بده ان‌شاءالله طوری نیست. مریم با عذر خواهی گوشی را قطع کرد اما از نگرانیش کم که نشد هیچ بیشتر هم شد...! |•° سفره را از توی هال جمع کرد و می‌خواست باقیمانده غذا را توی یخچال بگذاره که صدای در ورودی آمد. قابلمه را با عجله روی گاز گذاشت و زود سمت در رفت خودش بود!! با خجالت گفت: سلام شرمنده بخدا کاری پیش اومد ‌که نشد...!😑 - جمله اش را تمام نکرد که مریم چراغ هال را روشن کرد و صورتش را دید!! جیغ کوتاهی کشید و گفت: خدا مرگم بده!!! علی چی شده؟ چرا زیر چشمت کبوده؟؟؟ چرا صورتت زخم شده؟؟! سید سرش را به زیر انداخت و رفت سمت لامپ خاموشش کرد. گفت: چیزی نیست عزیز جان با یکی دعوام شد!! ← مریم از تعجب دهانش باز ماند با حیرت گفت: تو و دعوا؟؟؟؟!! با کی؟؟؟!! - سید رفت سمت دستشویی و گفت: پیش میاد دیگه. یارو حرف حالیش نبود کار به کتک رسید. البته من فقط خوردم زورم نرسید بزنم!!! 😅 ‰ خودش می‌خندید اما مریم مات و مهبوت مانده بود چه اتفاقی افتاده...🤨 ≈ از توی دستشویی گفت: بگذار صورتم رو بشورم اونوقت می‌بینی چیزی نیست. باز هم می‌خندید!😄 |•° سفره را دوباره انداخت و غذا کشید سید دستش را خشک کرد و با هیجان نشست سر سفره... - مریم نگاهی به صورت استخوانی شوهرش انداخت که حالا رنگ به رو نداشت و توی دلش یک عالمه غصه جا گرفت!! - سید که دید مریم غذا نمی‌خورد و فقط زل زده به چهره اش با خنده گفت: باور کن تن و بدنم بیشتر درد می‌کنه غصه ی صورتم رو نخور!! از بچگی تا الان اینطوری سیر کتک نخورده بودم!!! سید خودش غش غش خندید اما مریم حتی لبخند هم نزد! ^ دست از غذا کشید و گفت: باور کن چیز مهمی نیست سر جدم اذیت نکن تو نخوری بهم نمی چسپه بخور عزیز جان بخور! ≤ مریم هم کوتاه اومد و شروع به خوردن کرد اما هیچ وقت قیافه ی سید علی را انقدر آشفته ندیده بود...! - توی کارگاه می‌خواست مشغول برش چوب های ام دی اف بشه که صدای داد و بیدادی آمد. اول صبح صدای امیر را شناخت دستکش های کار را در آورد و رفت دم در کارگاه... •° امیر چشمش که افتاد به سید گفت: سید آبرو واست نمی‌ذارم واسه چی نمیای بدهیت رو بدی؟ بد کردم پول دادم بهت؟؟؟! چند تا از کارگر ها برگشتند سمت سید. نگاهشان معنادار بود...! - سید با آرامش گفت: امروز میام حرف می‌زنیم اینجا محل کار منه واسه چی آبرو ریزی می‌کنی؟؟! - امیر صدایش را بالا تر برد و شروع کرد به ناسزا گفتن سید باز هم از کوره در رفت اما شیطان را لعنت کرد و گفت: مگه تو پولت رو نمی‌خوای؟؟؟ خوب باید جورش کنم یا نه؟؟! مهلت بده! - همه اصرار کردند به امیر که به احترام سید چند روزی فرصت بدهد. •° آخرش راضی شد که یک هفته صبر کند موقع رفتن نگاه سید باز روی امیر خیره ماند و باز هم امیر فرار کرد...! ... 🖊 کبری کرمی @ghalbefarhangishahr
قسمت دوم خطبه دوم.mp3
3.58M
🔹 🔸خطبه دوم ⏱تاریخ: ۱۴۰۰/۰۱/۰۶ ✅ نماز جمعه این هفته به امامت امام جمعه محترم سپاهان شهر حضرت حجت الاسلام و المسلمین ملکیان (زید عزه) اقامه گردید. ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr