eitaa logo
قنداب(واحد خانواده موُسسه مصاف)
22.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
133 فایل
واحد خانواده جنبش مصاف ارتباط با ادمین @ghandab_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷 💠جانبازی در رکاب مولا سال 1388 توفيق شد كه در ماه رجب و ماه شعبان، زائر مكه و مدينه باشم. ما مُحرم شديم و وارد مسجدالحرام شديم. بعد از اتمام اعمال، به محل قرار آمدم. 🔻روحاني كاروان به من گفت: سه تا از خواهران الآن آمدند، شما زحمت بكشيد و اين سه نفر را براي طواف ببريد. خسته بودم، اما قبول كردم. سه تا از خانم‌هاي جوان كاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آن‌ها افتاد، سرم را پايين انداختم. يك حوله اضافه داشتم. يك سر حوله را دست خودم گرفتم و سر ديگرش را در اختيار آن‌ها قرار دادم. گفتم: من در طي طواف نبايد برگردم. حرم الهي هم به‌خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر اين حوله را بگيريد و دنبال من بياييد. ✨يكي دو ساعت بعد، با خستگي فراوان به محل قرار كاروان برگشتم. در كل اين مدت، اصلاً به آن‌ها نگاه نكردم و حرفي نزدم. وظيفه‌اي براي انجام طواف آن‌ها نداشتم، اما فقط براي رضاي خدا اين كار را انجام دادم. 🍃در روزهايي كه در مكه مستقر بوديم، خيلي‌ها مرتب به بازار مي‌رفتند و... اما من به جاي اين‌گونه كارها، چندين بار براي طواف اقدام كردم. ابتدا به نيت رهبر معظم انقلاب و سپس به نيابت شهدا، مشغول شدم و از فرصت‌ها براي كسب معنويات استفاده كردم. 🌀در آن لحظاتي كه اعمال من محاسبه مي‌شد، جوان پشت ميز به اين موارد اشاره كرد و گفت: به‌خاطر طواف خالصانه‌اي كه همراه آن خانم‌ها انجام دادي، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد! بعد گفت: ثواب طواف‌هايي كه به نيابت از ديگران انجام دادي، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت مي‌شود... ⭕️اوايل ماه شعبان بود كه راهي مدينه شديم. يك روز صبح در حالي كه مشغول زيارت بقيع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابي دوربين يک پسر بچه را که مي‌خواست از بقيع عکس بگيرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربين را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحويل دادم. بعد به انتهاي قبرستان رفتم. 🔹من در حال خواندن زيارت عاشورا بودم كه به مقابل قبر عثمان رسيدم. همان مأمور وهابي دنبال من آمد و چپ‌چپ به من نگاه مي‌كرد. 🌱يكباره كنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسي و با صداي بلند گفت: چي گفتي!؟ لعن مي‌كني؟ گفتم: نه‌خير. دستم رو ول كن. اما او همينطور داد مي‌زد و با سر و صدا، بقيه مأمورين را دور خودش جمع كرد. 🔅در همين حال يكدفعه به من نگاه كرد و حرف زشتي را به مولا اميرالمؤمنين(ع) زد. من ديگر سكوت را جايز ندانستم. تا اين حرف زشت از دهان او خارج شد و بقيه زائران شنيدند، ديگر سكوت را جايز ندانستم. ✅يكباره كشيده محكمي به صورت او زدم. بلافاصله چهار مأمور به سر من ريختند و شروع به زدن كردند. يكي از مأمورين ضربۀ محکمي به كتف من زد كه درد آن تا ماه‌ها اذيتم مي‌كرد. چند نفر از زائرين جلو آمدند و مرا از زير دست آن‌ها خارج كردند و سريع فرار كردم. 🔶اما در لحظات بررسي اعمال، ماجراي درگيري در قبرستان بقيع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علي(ع) با آن مأمور درگير شديد و كتف شما آسيب ديد. براي همين ثواب جانبازي در ركاب مولا علي(ع) در نامه عمل شما ثبت شده است! 🖋ادامه دارد...   💝 @ghandab ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈