معرفی کتاب
کتاب مشاعره
این کتاب تضمین حدود دوازدههزار بیت شعر گزیده است که انتخاب و تدوین شعرها را دکتر امیراسماعیل آذر بر عهده داشته است.
در این اثر، دکتر آذر تلاش نموده بیتهای حکمتآمیز و معرفتانگیز و نیز زیبا و خواندنی را برگزیند و از به کاربردن بیتهای آیینی، از جمله عاشورایی و رضوی تا بیتهای عاشقانه و رباعیات دلپذیر و شعرهای نیمایی و سفید هم غافل نگشته، تا اصحاب ذوق را قانع کند و مانع از کدورت آنها شود.
چاپ اول این کتاب، توسط انتشارات سخن، در تهران، در سال ۱۳۹۰ و در ۹۳۴ صفحه منتشر شده؛ در همان سال به چاپ سوم نیز رسیده است.
آنچه کتاب را از دیگر کتابهای مشاعره که دیدهام، متمایز کرده است، افزودن فهرست نام شاعران و مهمتر از آن، فهرست موضوعها و مضمونهاست.
#معرفیکتاب
#امیراسماعیلآذر
#گلزارادبیات
#معنا_شناسی_اصطلاح
#قوز_بالا_قوز
✳️ يك مرد قوزي بود كه خيلي غصه ميخورد چرا قوز دارد؟
يك شب مهتابي از خواب بيدار شد، خيال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام.
از بیرون حمام كه رد شد، صداي ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو.
وارد گرمخانه كه شد، ديد جماعتي بزن و بكوب دارند و مثل اينكه عروسي داشته باشند، ميزنند و ميرقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصيدن و خوشحالي كردن.
در ضمن اينكه ميرقصيد، ديد پاهاي آنها سم دارد!! آن وقت بود فهميد كه آنها "از ما بهتران" هستند!!
اگرچه خيلي ترسيد، اما خودش را به خدا سپرد و به روي آنها هم نياورد.
از ما بهتران هم كه داشتند ميزدند و ميرقصيدند، فهميدند كه او از خودشان نيست ولي از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند.
فردا، رفيقش كه او هم قوزي بود، از او پرسيد: «تو چكار كردي كه قوزت صاف شد؟»
او هم ماوقع آن شب را تعريف كرد.
چند شب بعد، رفيقش رفت حمام. ديد باز حضرات آنجا جمع شدهاند. خيال كرد كه همين كه برقصد، از ما بهتران خوششان ميآيد.
وقتي كه او شروع كرد به رقصيدن و آواز خواندن و خوشحالي كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند، اوقاتشان تلخ شد!!
برای تنبیه او که در عزای آنها می رقصد، قوز آن بابا را آوردند، گذاشتند بالاي قوزش!! آن وقت بود كه آن مرد فهميد که كار بيموردی كرده و گفت: «اي واي ديدي كه چه به روزم شد ـ قوزي بالاي قوزم شد!»
هنگامي كه يك نفر گرفتار مصيبتي شده و روي ندانم كاري مصيبت تازهاي هم براي خودش فراهم ميكند، اين مثل یا اصطلاح را ميگويند.
شبي گوژپشتي به حمام شد
عروسي جن ديد و گلفام شد
برقصيد و خنديد و خنداندشان
به شادي به نام نكو خواندشان
ورا جنيان دوست پنداشتند
ز پشت وي آن گوژ برداشتند
دگر گوژپشتي چو اين را شنيد
شبي سوي حمام جني دويد
در آن شب عزيزي زجن مرده بود
كه هر يك ز اهلش دل افسرده بود
در آن بزم ماتم كه بد جاي غم
نهاد آن نگونبخت شادان قدم
ندانسته رقصيد داراي قوز
نهادند قوزيش بالاي قوز
خردمند هر كار بر جا كند
خر است آنكه هر كار هر جا كند!!
توی خواب😂😂😂
از فیضالله حیدری نهاوندی
عاقبت روزی شوم پولدار، اما توی خواب
بار خود را مینمایم بار، اما توی خواب
میدهم بر هر فقیر بینوا و مستمند
اسکناس و دِرهَم و دینار، اما توی خواب
چون خریداری کنم خروارها قند و شکر
مینمایم جمله را انبار، اما توی خواب
میخرم باغی به شمران و زمینی در ونک
تا که گردم عُمدةُ التُّجّار، اما توی خواب
بهر طرح نقشه و پیریزی آپارتمان
میبرم همراه خود معمار، اما توی خواب
در اتاقم جای زیلو، فرش کاشان مینهم
تا برم لذت من از این کار، اما توی خواب
با چنین فکر و خيالات خوشی هر نیمه شب
کیف و لذت میبرم بسیار، اما توی خواب
طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، ص ۲۴۰ و ۲۴۱.
#شعرطنز
#خوابوپولداری
#حیدرینهاوندی
✨ #شعر فنی عجیب است، تناسب با ذوق و طبع بشر و از طرفی وزن و ماه و هیات شعر...
خلاصه از نظر علمی بحث مفصلی دارد
🔆 اما آنچه مهم است این است که وقتی خدا به شخصی نعمتی داد باید طوری از این نعمت بهره ببرد که روز قیامت حسرت نخورد که آن روز جای جبران نیست....
❇️ این کسی که طبع و ذوق شعری دارد، اگر طبع خود را در بافتنیها ببافد، طبع او در این امور صرف شده و فردای قیامت حسرت میخورد که چرا من به جای این اموری که طبع را در آنها صرف نمودم، ذوق شعری خود را در وصف #اهل_بیت علیهمالسلام صرف نکردم... .
🎙برگرفته از بیانات آیت الله العظمی وحید خراسانی
▫️#کلام_فقیه #شعر
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
#علیرضا_بدیع
#شعر
ﮔﺎه گاهی ﮐﻪ ﺩﻟﻢ میگیرد ؛
به خودم میگویم
در دیاری که پر از دیوار است
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ .. ؛ 🥀
#سهراب_سپهری
📚🎧
تو که راهی شدی نمیدانی
معنیِ بیقرار یعنی چه
مثل یک ماهوارهٔ تنها
گمشدن در مدار یعنی چه
حملهٔ لشکرِ غزل دیدی؟
امشب از حسِ شعر لبریزم
غرق آرامشی نمیفهمی
لحظهٔ انفجار یعنی چه
میروی سمتِ یک فراموشی
چمدانی گرفته دستت را
شاعری بیقرار میفهمد
سوتِ تلخِ قطار یعنی چه
تو دلم را زدی به دریاها
این دلی که ندیده دریا را
چشم دریاییات به من فهماند
آبیِ بیگدار یعنی چه
مدتی میشود پُر از دردم
مثل یک سالِ پیشِ حالِ خودت
تو خودت هم که خوب میدانی
قرص روزی سهبار یعنی چه
باز با میلههای موّاجی
چشمهای تو در محاصرهاند
مژههایت به من نشان دادند
آسمان در حصار یعنی چه
با شنیدن نمیشود فهمید
حال و روزم چگونه میگذرد
تا نبینی مرا نمیفهمی
مردهٔ بیمزار یعنی چه
#محمد_شریف