یادش به خیر و شادی.کودکی هایم در دامنه های زاگرسی پادنا را می گویم.آنجا که پر از هیجان است و بام فیروزآباد.دشت گور را میتوان به نظاره نشست و از غوغای مدرنیته ،دوری کرد.
چه زود گذشت!، روزی که با پدر در آن پهنای سبزگون به تفرج رفته بودم و سخن از مردی به میان آمد که ندیده ،عاشقش شدم.
بابا ،که خود نیک نام بود و اهل فضل، از شبانی گفت که عزیز بود و فاضل.
از رفاقت دیرینه اش گفت و ایامی که آن پادانای پیر برای شبان جوان کتابخانه بود!
گفت که شبان چگونه عزیز شد. نوجوانی بود که ،چند قرص نان در کیسه ای می گذاشت تا طعام جسمش باشد و بار کتاب بر دوش می کشید تا بر بلندای پادانا ،ماهها سیر و سلوک کند و روح تازه بگیرد. بازمی گشت!، اما، با کتاب هایی که چندین بار به سرانجام رسیده بودند!
آری،.. عزیز..،شبانی بود عزتمند و بی نظیر!
#پدرام_اکبری
#دکتر_عزیز_شبان
#فیروزآباد
#کوه_پادانا
#شهر_باستانی_گور