eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
291 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
302 ویدیو
91 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
برق رفت 😂😂😂 از علیرضا تیموری تا که آمد خانه بهمن برق رفت تا که خارج گشت سوسن برق رفت آستین پیرهن هم پاره شد تا نمودم نخ به سوزن برق رفت تا که شد آغاز سریال اوشین داد زد سیما به هومن برق رفت در صف نان نوبت بنده رسید چون که شد گاهِ شمردن برق رفت رفته بودم عکس گیرم از بدن در اتاق سی تی اسکن برق رفت توی آشپزخانه مشغولم به کار تا که روشن گشت همزن برق رفت میهمان آمد سرم آوار شد تا شدم مشغول پختن برق رفت بچه در تی وی فلش را جا زد و تا که شد آغاز بتمن برق رفت روم بر دیوار رفتم مستراح در حمام و توی گلخن برق رفت رفته‌ام حمام و موها پر ز کف دوش باز و گاه شستن برق رفت مرغ و ماهی در فریزر شد خراب بس که شد خاموش روشن برق رفت پختم از گرما چو کولر شد خموش بس که هنگام وزیدن برق رفت گفت بابا جان بزن کانال دو تا خبر آید ز لندن برق رفت دزد آمد کرد جارو خانه را چون که آمد خانه رهزن، برق رفت
😂 جوان ایرانی‌ام 😂 از علیرضا تیموری "با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام" * در پیِ یک همسرِ ایرانی‌ام گر چه شده عرصه به من تنگِ تنگ در طلبِ خانه‌ی اعیانی‌ام عاشق رسمی شدنم تا کنون بیست و سه سال است که پیمانی‌ام گرچه نرفتم به صفاهان و یزد عاشق قطابم و بریانی‌ام لب نزدم بنده به نان چند روز عاشق خواننده‌ی لبنانی‌ام تا بکنم سیر شکم، روز و شب بیست و سه روز است به مهمانی‌ام هست معدل نُه و هفتاد و پنج در طلب رشته‌ی عمرانی‌ام جمعه که شد بیل و کلنگم به کف کارگر خسته‌ی میدانی‌ام شب بشوم داخل یک مجتمع پاس دهم، شاغل دربانی‌ام حل بکنم جدول و پاکش کنم روی یکی جدول سیمانی‌ام بار گرانی به تنم شد گران در طلب فتّ و فراوانی‌ام گریه شده کار شب و روز من شعر بخوان تا که بخندانی‌ام *مصراع اول، از محمدعلی بهمنی است. طنز
😂نقیضه‌ای بر شعر استاد شهریار 😂 از علیرضا تیموری پیرم و گاهی دلم، یاد جوانی می‌کند آنقدر که او مرا گیج و روانی می‌کند داستان و قصه‌ها را دوست دارد این دلم عکسی از افسانه را، او بایگانی می‌کند گاه می‌خواند بنان و گاه تاج و گه حبیب گاه آوازش مثال اصفهانی می‌کند خویش را چون ناصرالدین شاه می‌پندارد او تاج بر سر کرده و صاحبقرانی می‌کند نور بالا می‌زند در پشت فرمان گاه گاه چون که پلکش می‌پرد، چشمک‌پرانی می‌کند گاه مثل کودکی با بادبادک‌ها عجین می‌پرد بالا و پایین، شادمانی می‌کند تا ببیند خوب کیس تازه در بازار روز یک نظر، از زیر آن تَه‌استکانی می‌کند این که پیدا کرده خندان هست، زین رو حرف از پسته‌های کله قوچی، دامغانی می‌کند تا یخ صحبت شود باز و رود در اصل حرف صحبت از یک گربه‌ای در شیروانی می‌کند کرده تشبیهش به سیمین، زین سبب با اشتیاق صحبتی از شعرهای بهبهانی می‌کند می‌کند صحبت که بودم من جوانی خوبرو صحبت از یک زندگیِ آرمانی می‌کند آخرش او را به محضر برده با یک شاخه گل یاد ایام جوانی، او جوانی می‌کند