eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
347 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
552 ویدیو
110 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
مناظره! یکی نقشۀ کار را می‌کشید یکی طرح تَکرار را می‌کشید یکی از سحر گفت و از روشنی یکی هم شب تار را می‌کشید یکی طرح و برنامه و راه داشت یکی حجم دیوار را می‌کشید یکی از کله‌گوشۀ گل سرود یکی شوکت خار را می‌کشید یکی گفت از روزگار وصال یکی حسرت یار را می‌کشید یکی گفت از افتخار و جهش یکی ذلّت و عار را می‌کشید.. یکی در فضایی که ترسیم کرد همه کوشش و کار را می‌کشید، یکی نیز می‌گفت «ناممکن» است به سر ابر انکار را می‌کشید یکی انتظار ثباتی که نیست در آشفته‌بازار را می‌کشید پس از نقشۀ حذف یارانه‌ها سکوت خریدار را می‌کشید! یکی بر ورق «مار» را می‌نوشت یکی صورت «مار» را می‌‌کشید! ✍🏻 🏷 |
«رهروان این شب دراز» در جهان ما روزنامه‌ها روزنامه نیستند هیچ‌گاه‌نامه‌اند راویان قصّه‌های خسته از ادامه‌اند شاعران سال‌هاست جز سکوت شعر تازه‌ای نگفته‌اند راویانشان چون مگس در میان تارهای عنکبوت خفته‌اند سال‌هاست باوجود جنگ‌ها و قتل عام‌ها اتّفاق تازه‌ای که روزگار را تکان دهد یا به خفتگان غارهای مرگ جان دهد رخ نداده است ساعت زمان در غبار غفلت قرون ایستاده است گوش مردم جهان پر شده‌ست از طنین طبل‌های مرگ بارش گلوله‌ها مثل بارش تگرگ چشم مردم زمان پر شده‌ست از به ریشه خوردن تبر گریه‌های بی‌ثمر آه‌های بی‌اثر از سقوط بی‌شمار برگ... فیلسوف‌ها قرن‌هاست قصّه‌گوی خواب‌های غفلت‌اند؛ گرچه آدمی هیچ‌گاه خواب راحتی نداشته‌ست رنج برده است و استراحتی نداشته‌ست آن‌که در میان انفجارهای هولناک مرگ‌های دردناک خفته است خفته نیست مرده است و در میان این مغاک جان سپرده است! صور رستخیز هم، به هم نمی‌زند خواب مردگان خفته در غبار را آن‌که خویش را به خواب می‌زند چشم بسته است تا نبیند احتضار را مرگِ چشمه در غروب شوره‌زار را... در جهانِ خفتگانِ شب‌زده مردگان تب‌زده چشم‌ها همیشه بسته‌ است غیر چشم‌ مرگ تا رصد کند چشم‌های باز را رهروان هوشیار این شب دراز را... باید ایستاد باید ایستاد و پاک کرد خاک را از عفونت تجاوز و دروغ باید ایستاند چرخ داغ‌های بی‌رویّه را داغ «حاج محسن» و «هنیّه» را باید این قبیلۀ تجاوز و فریب را به جای خود نشاند! ✍🏻 🏷 |
✔️ سرقت ادبی و انواع آن ابیاتِ سرودۀ مرا پس بدهید مضمونِ ربودۀ مرا پس بدهید هر واژۀ آن، پاره‌ای از جسم من است لطفاً دل و رودۀ مرا پس بدهید شاعری در گوشه‌ای از این کرۀ خاکی گفته: "ساغرِ من کوچک است؛ ولی از آنِ خودم است." این سخن، در نکوهش دزدی‌های ادبی است.  «سرقت ادبی» به معنی انتساب نوشته ها و اشعار دیگران به نام خود است. به طور مثال چنانچه شخصی، شعر یا نوشته ای را که در حقیقت از آنِ دیگری است، بدون تغییر یا با اندکی تغییر، اثر خود قلمداد کند، مرتکب سرقت ادبی شده است؛ امّا انواع سرقت های ادبی به همین قسم محدود نمی‌شود و جنبه‌های دیگری چون انواع تقلید (تقلید سبک، درونمایه، قالب و غیره)، و انواع اقتباس را نیز در بر می‌گیرند.(سلیمان مختاری ) از دیرباز تا کنون شعر و شاعری با شعور همراه بوده. سرقت اندیشه، احساس و زبانِ دیگران نابخشودنی است . شعر، هنر است،  تولّد است، جوشش و زندگی است. اگر این اتفاق شکوهمند در ذهن ما نمی افتد برای احراز هویّتی جعلی، بساط شخصیت سازی مان را باید جای دیگری پهن کنیم . اشعار، فرزندان یک شاعر هستند اوست که آن‌ها را با آب دیده و غذای فکر پرورش می دهد . پس چگونه می توانیم به احساس ، اندیشه و سبک یک شاعر دستبرد بزنیم؟  چگونه می توانیم سخن و حسّ دیگری را به خود نسبت دهیم؛ در حالی که خود از ابتدایی ترین احساس های انسانی خالی هستیم؟   وقتی اشعار معروف بزرگان دزدیده می‌شود،  چرا فکر می کنیم سروده‌های زیبای شاعران گمنام در امان می‌ماند؟  حتی اگر شعری را با الهام از شاعری سروده باشیم بر ماست که قید کنیم که این شعر الهام گرفته از شعرِ فلان شاعر است گر چه این نیز باید با اجازۀ صاحب اثر در صورت زنده بودن وی صورت بگیرد . سرقت در مورد مسائل مادی شاید توجیه فقر اقتصادی داشته باشد اما در این‌گونه موارد که به خانۀ اندیشه و احساس شاعری دستبرد زده می شود، بُعد روانیِ قضیه مطرح است . سارق ادبی سرشار از پوچی و رکود است و به دنبال کسب آوازه و شهرت و هویت، از راهی غیر اخلاقی و نادرست است . گره های کور روانی و اخلاقی،  که در وجود سارق ادبی است، او را بر آن می دارد تا با دست‌آویز شدن از افکار و احساس دیگری مسیر رشد خود را هموار و آسان سازد؛ چه، اگر در این مسیر به صورت موقت هم رشدی قابل توجه داشته باشد، حکم فوارّه ای را دارد که با سرعت سرنگون خواهد شد. بی‌شک برای ماندگاری در این حیطه ، ذهن باید تراوش داشته باشد و خلاقیت فرد، از سرچشمه جوشان باشد.  آفرینش‌های ادبی-هنری هرکس، دارایی‌های عقلانی و احساسی او محسوب می شود. تجاوز به این دارایی ها باید مانند دیگر سرقت‌ها حتماً پیگیری شود و مجازات‌های مادی و معنوی برایش در نظر گرفته شود. در گذشته که مانند امروز به پیشرفت‌های الکترونیکی دست نیافته بودیم این نقیصه کمتر یافت می شد؛ اما شوربختانه، امروزه با دسترسی به اینترنت و بسیاری امکانات دیگر این معضل فراوان‌تر ریشه کرده است.  بر ماست که با نخستین سرقتی که می بینیم بر روی گزینۀ «تخلف» کلیک کرده و محیط ادب را از این آفت پاکسازی کنیم.  ما ابتدا مماشات و از طریق پیام خصوصی اطلاع رسانی می کردیم؛ اما بعد به این نتیجه رسیدیم که اگر واقع بین باشیم و این‌گونه فکر کنیم که کسی در روز روشن برای دزدی به خانۀ ما بیاید، چه بر خوردی می کنیم ؟ که به اعتقاد ما، این سرقت به مراتب جبران‌ناپذیرتر از سرقت مادی است.  از نخستین دهۀ زندگی‌مان، با شعر شاعران بزرگ مأنوسیم و به راحتی می توانیم شعر دزدی را تشخیص دهیم. با کمال تأسف، گاهی می‌بینیم که دوستی از دوست دیگر برداشت کرده و با پس و پیش کردن عبارت و مضمون دست به این عمل ناپسند زده است. جالب این که بسیاری در پای همان شعر آمده و لب به تحسین گشوده اند. در صورتی که با کمی جستجو متوجه می شویم که شعر از آنِ کیست؟ 👈 انواع دزدی ادبی: ۱- واژگان‌دزدی و اندیشه‌ربایی (نسخ و انتحال) : هرگاه لفظ و معنی هردو را عیناً و بدون تصرف و تغییر ، سرقت کرده باشند. ۲- دگرگون‌سازی واژگان و پیام (مسخ و اغاره) : هرگاه لفظ و معنی هردو را برده امّا در آن تغییر و تبدیل داده باشند ۳- بیان پیام دیگران با واژگان نوین (سلخ و المام) : تنها در صورتی که معنی و فکر و مضمون را فراگرفته و با حفظ موضوع آن را به لفظ دیگر بیرون آورده باشند ۴- جا‌به‌جایی و جانشین‌سازی (نقل) : هرگاه گفته یا نوشتۀ دیگری  را از لفظ و معنی یا معنی و مضمون بگیرند و موضوع آن را تغییر دهند؛ چنان که سخن منظوم را از باب مدح به هجا و از حماسه به غزل نقل کنند. ۵- شیّادی و دزدی بی‌برگه و بی‌نام‌ونشان: هرگاه لفظ و معنی را به سبب سرقت ماخذ و اسناد ربوده باشند. (جلال‌الدین همایی) از همۀ  صاحبان احساس و اندیشه خواستاریم که با نگاه موشکافانه و پیگیری‌هایشان نگذارند حقوق فکری و عاطفی هنرمندان پایمال شود.      ✍ و
به داغ لاله... به زخم پیکر زیتون، به بغض لیموها به داغ لاله، به خون گلوی شب‌بوها به بال‌های کبوتر که غرقه در خون است به زخم‌های نشسته به پیکر قوها به یال‌های پریشان و زخمی اسبان به ردّ جاری خون در نگاه آهوها به گونه‌های به خون‌سرخ از جراحت عشق به زخم تیغِ نشسته میان ابروها به فرق‌های حنابسته در عروسی خون قسم به طرّۀ در خون‌خضاب گیسوها به بغض شیعه که دیری‌ست در گلو مانده به بازوان کبود شکسته‌پهلوها که تیغ حیدر اگر در نیام خود جنبد اثر نماند از این برج‌ها و باروها نشان خیبر صهیون به جا نخواهد ماند چنان‌که نام و نشان نتانیاهوها! ✍🏻 🏷 |
زبان_فارسی از من پرسیدند "چرا زبان فارسی را دوست دارم؟" پاسخ فی‌البداهۀ من این بود: چرا آسمان را چرا وسعت آبی بی‌کران را چرا ارغوان را چرا نغمۀ آب‌های روان را چرا اصفهان را و نقش جهان را چرا شهر شیراز و آن سروهای کهن‌سال، امّا جوان را چرا سعدی و بوستان را چرا حافظ نغمه‌خوان را چرا طوس و تبریز یا زاهدان را... چرا حکمت و دانش و معرفت را هنر، این گرامی‌ترین موهبت را چرا عشق را مثل خون در رگ و پوست دارم؟! چرا دوست را دوست دارم؟! وطن، این گل اطلسی را چرا دوست دارم؟! من این فارسی را چرا دوست دارم؟!
این قیمت دلار طبیعی نیست اوضاع کاروبار طبیعی نیست این‌ بی‌خیال بودن مسئولین در اوج گیرودار طبیعی نیست آن "دست اقتصاد"* که می‌گویند، این‌گونه بی‌قرار طبیعی نیست** شوک‌های بی‌ترحّم و پی‌درپی*** بر پیکری نزار طبیعی نیست دستی که می‌زند تبر این‌گونه بر ریشه و تبار طبیعی نیست ملّت پیاده است و گرانی شد بر گرده‌اش سوار؛ طبیعی نیست مسئول مفتخوارۀ بی‌عرضه گر نیست برکنار طبیعی نیست این‌گونه در مصاف گرانی‌ها گشتیم تارومار طبیعی نیست این‌سان که در گرانی کالاها دارید پشتکار طبیعی نیست تحریم هست و مفسده‌اش، امّا این حجم از فشار طبیعی نیست یک ملّت شجاع ولی مظلوم در اوج اقتدار طبیعی نیست ___________ *نظریۀ دست نامرئی بازار از آدام اسمیت ** سندرم دست بی‌قرار ***شوک‌درمانی در اقتصاد
بهار چیست به‌جز روز خوب آمدنت نسیم چیست بغیر از عبور عطر تنت تو را هزارفرشته به‌هم نشان دادند زبس‌که لطف و صفا بود در قدم‌زدنت مرا اگرچه نبخشیده سهمی از دنیا خدا به لطف خودش کرده‌است سهم منت همه وجود من از شعر ناب سرشار است از آن زمان که شنیدم ترانه از دهنت غزال من! غزل از چشم‌هات می‌بارد قصیده می‌چکد از قدّوقامت حسنت بهار من! همه‌شب‌های ما چراغان است برای روز پر از آفتاب آمدنت بیا و جان مرا باز هم بهاری کن نشسته‌ام به تمنّای عطر نسترنت
محمّدرضا ترکی زادهٔ ۱۷ خرداد ۱۳۴۱آبادان شاعر، نویسنده، مترجم، محقق ادبی، دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران،و عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و استادیار گروه زبان دانشگاه تهران می­باشد. برخی آثاری که تاکنون از وی منتشر شده است، عبارتنداز: الف) کتاب‌ها: از واژه تا صدا (پیرامون ادبیات و رادیو)، طرح آینده، ۱۳۸۲. پارسای پارسی؛ سلمان فارسی به‌روایت متون فارسی (چاپ دوم با تغییرات وافزودن بخش‌های تازه)، انتشارات علمی وفرهنگی، ۱۳۸۷. تاریخ و تطوّر علوم بلاغت، انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت)۱۳۸۳. ب) مجموعه‌های شعر: ـ هنوز اوّل عشق است، تهران، انتشارات تکا،۱۳۸۷. ـ خاکستر آیینه،تهران، انجمن شاعران ایران، ۱۳۸۹. (تقدیرشده در جایزۀ کتاب فصل) ـ بغض در نواحی لبخند، تهران، هنر رسانه اردیبهشت،۱۳۹۱. ج) مقالات: ـ دشواری‌های دیوان خاقانی، کتاب‌ماه ادبیات و فلسفه، ۱۳۸۳. ـ بر بساط غزل خاقانی، نامۀ فرهنگستان، شماره ۲۶، شهریور۱۳۸۴. ـ دوباره‌کاری و شتابزدگی در تصحیح هفت دیوان محتشم کاشانی، نامۀ فرهنگستان، شماره ۲۷، آذر۱۳۸۴. ـ مدخل«خاقانی شروانی»، دانشنامۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، جلد سوم، تهران ، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۸۸. ـ در حاشیۀ غلط ننویسیم، مجلّۀ علمی پژوهشی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، شماره ۱۸۷، پاییز ۱۳۸۷. ـ دریافته­هایی از دیوان خاقانی، ادب فارسی؛ مجلّۀ علمی پژوهشی گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تهران، دوره اول، شماره ۱ ، بهار و تابستان ۱۳۸۸.
دوستداران بار و بندیلیم عاشق هرچه زار و زنبیلیم از کمالاتمان چه عرض کنم در نواقص که رو به تکمیلیم چون نداریم حال سعی و تلاش بین تعطیل یا که تعطیلیم در عوض هر قدر که می خواهی اهل تفسیر و اهل تحلیلیم در کیاست پیاده ایم اما در سیاست حریف چرچیلیم در سخن لیبرال و روشنفکر در عمل اهل زور و تحمیلیم هیچ کاری نکرده ایم اما همگی مستحق تجلیلیم نیست ممکن به مقصدی برسیم گوییا بر سر تردمیلیم!
اردیبهشت بود که دنیا قشنگ‌ شد بوم سفید غرق هیاهوی رنگ شد یک‌قطره از قلم‌موی رنگین نوبهار پاشید و دشت جعبه‌ای از آبرنگ شد اردیبهشت بود که شوق رسیدنت نبض حیات در دل هر چوب و سنگ شد امّا بهار آن‌سوی دیوار لحظه‌ها یک‌چند ماند و ماند و دچار درنگ شد مبهوت بود پنجره را واکند نسیم تا اینکه آمدیّ و جهانم قشنگ شد حتّی نسیم خسته کزین دشت می‌گذشت از عطر گیسوی تو چنین شوخ‌وشنگ شد اردیبهشت بی تو سکوت و ملال بود با تو پر از ترنّم گیسوی چنگ شد بگشوده شد طلسم بهار از حضور تو هرچند دیر...و بی‌تو دلم تنگ تنگ شد
4.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تیرهای غیب! راه باز می‌کنند سوی آسمان قدس موج‌موج فوج‌فوج ... این پرنده‌ها موشک و گلوله نیستند آبشار خشم و آتش‌اند پیشرانشان آه کودکان دلشکسته اشک مادران در عزا نشسته است با طلوع این ستاره‌ها در آسمان قدس بی‌گمان افول می‌کند آن ستارۀ جهنّمی. این شهاب‌های ثاقب این ملائک مراقب از کجا رسیده‌اند کاین‌چنین آسمان قدس را به روشنی کشیده‌اند؟ مثل صبحدم که ناگزیر می‌دمد گرچه شب در نهایت ظلام خویش آفتاب را گمان نمی‌برد، خیبر یهود هم در توهّم شکوه و اقتدار خود ناگهان گشوده می‌شود مرحب از فرود سهمگین ذوالفقار جان نمی‌برد!
شعر هر زمان که لب گشوده‌ام از تو و نگاه تو سروده‌ام آی شعر بی‌بدل گیسوان تو قصیده‌اند چشم‌های تو غزل پیکر تو جویبار شیر طعم بوسه‌ات عسل...