eitaa logo
میم حاء قاف
167 دنبال‌کننده
38 عکس
9 ویدیو
1 فایل
☫حَسْبیَ اللّٰهُ رَبّی☫ وَ كَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِيلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ | معلم خداوندا از تو ثبات قدم در راه حق را خواستارم محمد حسین قانع«م‌ح‌ق» 🌐 @ghane98 🌐 Ghane1998.ir 🌐 Ble.ir/ghane1998 🌐 T.me/ghane1998
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 فستیوال عاشورا ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
میم حاء قاف
هوالحق 🔶 فستیوال عاشورا چند سالی است که دم محرم، موعد فروش «کالکشن محرم» در صفحات مجازی است. مانتوهای توریِ بی‌دکمۀِ جلوبازِ کوتاه، گوشواره‌های سیاهِ براق، مینی اسکارف‌های مشکی، لباس‌های چین‌دار عروسکی، روسری‌های نگین‌دار، لباس‌های مردانه چاپ‌شده، پک اشک و... که در قالب ست‌های خانوادگی، مادر-دختری، عاشقانه و... عرضه می‌شوند. تقاضا هم که به لطف پدیدۀ «حجاب‌استایل» فراهم شده است. دخترانی به ظاهر محجبه با اطوار و آرایش‌های غلیظ که از حجب و حیا صرفا پوشش مویش را دارند. رسما مخاطب را دعوت به عزاداری لاکچری می‌کنند. لاکچری بودن که جای خلوص را بگیرد، نتیجه‌اش می‌شود اتصال به اینترنت به جای توسل به اهل بیت. مجبور است لاکچری بودنش را نشان دهد، چرا که تجمل و تبرج میلی برای مخفی ماندن ندارند و اصلا برای نمایش به عرصه آمده‌اند! برای ارضای حس برتری‌طلبی! ترک ارزش سادگی، هم عامل بیرونی دارد و هم درونی. در درون همان برتری‌طلبی که عرض شد، یکی از عوامل پررنگ است. اما عامل بیرونی، تمدنِ مادیِ غرب است. تجاوز و تمامیت‌خواهی مدرنیته دست از سر دین هم برنمی‌دارد. صحیح است که غربی‌ها دم از ضدیت با دین می‌زنند، اما دین تحت شرایطی به کارشان می‌آید. دینی که بشود با فستیوال‌سازی از شعائرش، پول درآورد. اصلا هم مهم نیست که با اعتقاد عده‌ای بازی می‌شود و مفاهیم عمیق انسانی، از درون تهی شده و جز پوسته‌ای خوش زرق و برق از آنها باقی نمی‌ماند. از شهادت احرار عالم هم پول درمی‌آورند. چهارده قرن پیش عده‌ای برای کاسبی به قتال حسین(ع) رفتند و دین‌فروشی کردند، اینان اما به بهانۀ عاشورای حسین(ع) با اصطلاح «چرخش چرخ اقتصاد» دین و دنیای مردم را به تاراج می‌برند. مدرنیته هیات را کنسرت، محرم را فستیوال و اربعین را رالی می‌کند. روحش را می‌گیرد و پوسته‌ای از آن بر جای می‌گذارد که نمی‌تواند پلنگ‌ها را آدم کند، فقط جگوارشان(پلنگ سیاه) می‌کند. اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِک. «محق» _______________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالحق 🔸 هر کس شهید را دوست دارد، سرکارش بازگردد! ساعت ۱۲ الی ۱۳ روز بیست و سه آذرماه، مراسمی با حضور پیکر مطهر شهید گمنام، در اداره کل آموزش و پرورش استان یزد، برای تجدید میثاق با شهدا برگزار شد. ظاهرا، اتفاق بسیار پسندیده‌ای است. کیست که منکر نقش عظیم الگویی شهدا در ترویج بذل ایثار و گره‌گشایی از خلق خدا باشد؟! اما سوال اینجاست که مراجعین اداره کل آموزش و پرورش، که تعدادشان بخاطر تعطیلی پنجشنبه‌های مدارس از روزهای عادی هم بیشتر است، در این یک ساعت چه باید بکنند؟! وقتی می‌پرسند آقایان کجایند؛ پاسخ می‌شنوند که کار امت روی زمین است و ایشان در حال بیعت با شهدایند؟! کاش زین پس، برای تجدید عهد به همراه خانواده در مراسمات عمومی شهر، دوشادوش سایر اقشار مردم و خارج از زمان اداری حضور یابیم. باور کنیم اثرش بیشتر است. چه خوش گفت آن شهید عزیز: هر کس شهید را دوست دارد، سرکارش بازگردد! «محق» ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
هوالحق به‌واسطه عدالت‌خواهی با او آشنا شدم. در اتحادیه جنبش عدالت‌خواه همین‌که می‌فهمیدند یزدی هستم، نشانی او را در یزد به من می‌دادند. گشتم و گشتم؛ فهمیدم دفتری دارد و تاریخ می‌نویسد! تعجب کردم که چرا یک فعال دانشجویی سابق، با آن همه سابقه، دارد تاریخ می‌نویسد! یعنی هیچ کار دیگری نیست؟! چقدر کسل کننده! دهان که به صحبت گشود، دانستم که از سر تکلیف آن‌جا ایستاده! برای آن‌که روایت‌های ناب را قبل از آن‌که در دل خاک دفن شوند، چون کتیبه‌های نقش رستم بر قلب تاریخ چنان حک کند که قابل کتمان نباشد؛ تا فردا و پس فردا نگویند که تاریخ را انگلیسی‌ها می‌نویسند و ما در جنگ روایت‌ها همیشه بازنده‌ایم! «او می‌داند کجا بایستد.» «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» و نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن «محق» ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
میم حاء قاف
___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
هوالحق برای کارورزی رفته بودم. مدرسه نزدیک خانه‌مان بود. تعریفش را زیاد شنیده بودم. یک مدرسه دولتی با فعالیت‌های فوق برنامه! برای یک دانشجوی کارورز، چه بهتر از این؟! مدیرش مردی رشید و خوش‌پوش با موهای جوگندمی بود. سفیدهایش را از فصلِ فقدانِ پدر کاشته بودند. هم اسم من بود. می‌دانستم که محمد حسین‌ها کلا به دل می‌نشینند، ولی در مخیله‌ام هم نمی‌گنجید تا این حد! از همان ابتدا رابطه کادر مدرسه برایم عجیب بود. ارتباطات فراتر از یک محیط اداری بود. اخوت موج می‌زد؛ حتی در نگاه! مگر می‌شد ایده‌ای داشته باشیم و او نه بیاورد؟! می‌گفت تکمیلش کنید، اجرایش می‌کنیم. از نبود امکانات می‌گفتیم؛ نه نمی‌آورد. جور می‌کرد. برای بعضی از برنامه‌ها حرصِ نبودِ امکانات و پول می‌خوردیم؛ یک طرف دفتر می‌نشستیم و به دیوار خیره می‌شدیم و از اینکه امکانات در دست کسانی است که ایده و عزمی ندارند، گلایه می‌کردیم. به آرامی با آن چشمان مطمئنش می‌گفت نگران نباشید، خدا بزرگ است. توکل عجیبی داشت. کار هم حل می‌شد. یادم هست کلی در گوشش می‌خواندم که این همه کار در مدرسه می‌شود؛ باید رسانه را راه بیندازیم؛ دیگران یک لیوان شربت به دانش‌آموز می‌دهند، استوری می‌کنند؛ آن‌وقت ما با این همه اتفاق ناب در مدرسه، کاری نمی‌کنیم! می‌گفت آن‌که باید ببیند، می‌بیند. هیچ‌وقت این‌همه به دنبال گزارش دادن نبود. واقعا هم خدا می‌دید و هم خلق خدا! شاهدش هم حال کادر و خانواده‌ها در روزی بود که علی‌رغم میل باطنی، مجبور به ترک مدرسه شد. حتی الان هم که دارد کلی کار می‌کند، صدایی از او بلند نمی‌شود. هر از چندگاهی از گوشه و کنار می‌شنوم که مراجعینش بسیار از این تحولی که او بنا کرده، راضی‌اند و قلبا سرور سر تا پایم را می‌گیرد. دوسال کنار او و دیگر دوستان در دبستان قرآنی بهادری، از فرط لذت، به دو روز گذشت ولی به اندازه ده‌هاسال حرف دارد. «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» و نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن «محق» ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالحق 🔸اصلا این ستاد، جنسش فرق می‌کند! تازه از تهران رسیده بودم. نیم ساعت مانده به شروع تبلیغات! مستقیم رفتم ستاد. غلغله بود. جمعیت، زیارت عاشورا می‌خواندند. بعد از زیارت، سین برنامه جمعه را بستیم! راستی حتما تشریف بیاورید! وسط این بحث‌ها متوجه شدم فردا قرار است آقای مرتضایی‌راد و گروهی از همراهان به دیدار سایر نامزدها بروند. ابتدا گمان کردم شاید هدف از این دیدارها، توصیه به کنار کشیدن‌شان است! آخر مرسوم است که دیگر نامزدها می‌آیند و با وعده‌های معنوی و دنیوی (متاسفانه!) سایرین را مجاب به کناره‌گیری می‌کنند! اما متوجه شدم خبر دیگری است؛ می‌روند برای ابراز اخوت و برائت از نقض کرامت! سین برنامه که بسته شد، تعدادی اسپری رنگ برداشتم تا به دست کلیشه‌به‌دستانِ کلیشه‌شکن برسانم. جوانان عاشقی که مخلصانه در پی احیای ارزش‌های انقلابی و گفتمان اسلام ناب، بیدار مانده و بیدار می‌کنند. تعدادی اسپری رنگ با خود برده بودند، اما حجم رنگ یارای مقابله با اراده ایشان را نداشت! این ها چیز هایی است که تنها در یک ستاد گفتمانی دیده می‌شود نه یک ستاد شخص‌محور! به وقت ۳:۱۵ بامداد سوم اسفندماه یک‌هزار و چهارصد و دو در آینده بیشتر از ماجرا می‌نویسم ان‌شاءالله... «محق» _______________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
⚜️ | 🔻 | افتتاحیه ستاد انتخاباتی علی اصغر مرتضایی راد 💠 | با سخنرانی: 🎤 محمد صادق شهبازی 🎤 دکتر علیرضا لاور ⏰ | زمان : جمعه ۴ اسفند ؛ ساعت ۱۹:۳۰ 🏢 | مکان : قاسم آباد، سالن هلال احمر 🌐 پایگاه اطلاع رسانی علی اصغر مرتضایی‌راد 🔰@mortezaeirad_ir
سلام لطفا قبل از رای دادن این مناظره رو ببینید و آگاهانه رای بدید. مدعوین: آقایان جوکار، دعایی و مرتضایی‌راد فیلم مناظره: https://www.aparat.com/v/OY67E?fbclid=PAAabHKDS79FosEtottOqAgCzgbyouvAJlglajEW-ZrHvdR4VYY29MRHe5ZmU صوت مناظره: https://eitaa.com/mortezaeirad_ir/183 برای آنان که می‌خواهند عاقلانه انتخاب کنند ارسال کنید
هوالحق 🔶 یزد تازه نفس انتخابات تمام شد. ثانیه‌ها هلم می‌دهند سمت دوشنبه؛ ایستگاه قطار! هر حرکتی نیازمند خوف و رجاست. البته رجایی که بخت نصیب ما می‌کند، شش‌تخته است! تازه اگر گیر بیاید! خوفش؟! دوشنبه که سر می‌رسد، در دلم شور می‌افتد. دلم برای مبدا می‌تپد و مقصد آنجاست که از آن گریزانم! تهران! دود، فقر، ابر، غربت، سرما، ازدحام، فساد، تجدد، تبعیض و... . اصلا انگار این شهر آن‌قدر بی‌رمق است که برگه اسم و فامیلش پر از چیزهای پلاستیکی است. شهری پر از ایرپاد به گوش‌های پر باد! مملو از روزمره‌های کم‌یاد! آکنده از کاخ‌های شه‌یاد! زخمی از شاخ‌های شمشاد! حاوی کت‌شلواری‌های شیاد! عاری از داد و فریاد! خالی از آرمان‌های مانده بر یاد! مملو از مستضعفین ذی‌بنیاد! پر از مستکبران بی‌بنیاد! ترک وطن و تنفس در این فضا برایم دشوار بود، دشوارتر نیز شده! آخر تازه در یزد، «نفس تازه کردیم»! «محق» _______________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
🔸 آنچه اینجا می‌خورند، نیش است! اینجا بخوانید👇 https://eitaa.com/ghane1998/62 _______________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
میم حاء قاف
🔸 آنچه اینجا می‌خورند، نیش است! اینجا بخوانید👇 https://eitaa.com/ghane1998/62 _______________ 🌐 g
هوالحق 🔶 آن‌چه اینجا می‌خورند، نیش است! عقربه ساعت‌شمار، هشت را نیش می‌زد. فقط دوازده ساعت مانده بود تا پایان مهلت تبلیغات. بهش گفتم: «آدم برای توزیع این‌همه تراکت داریم حاجی؟! خیلیه‌ها!» گفت: «آره بچه‌ها نصفش رو بردن و بقیه‌اش هم عن‌قریبه که تموم شه!» راست می‌گفت؛ داشت تمام می‌شد، ولی نسیه بود! معلوم نبود که چقدرش در خانه‌ها نقد شود! شرایط آب و هوایی، از بچه‌های ستاد، بابانوئل ساخته بود. پیک‌هایی ریش‌سفید، بدون گوزن و سورتمه و با پای پیاده، که در خانه‌های مردم هدیه می‌اندازند! هدیه‌ای که بوی نمِ خشت می‌دهد و دل می‌برد. از اینکه خواجه‌وار پشت سیستم نشسته بودم، خجالت می‌کشیدم! چاره‌ای نبود! باید متنی مهم را ویراستاری کرده و تا شب می‌رساندم! نیش‌زنِ ساعت‌شمار، دوازده را هم زد! فقط هشت ساعت دیگر! چشمانم را به تراکت‌های نقد نشده مرجوعی و آب رفتن جماعت، دوخته بودم که شیخ آمد و گفت: «شَخ شِد! اشکذر تراکت پخش نشده! رُوْ کُنِد بِرِم!» شال را دور صورت پیچیده، پالتو را برداشتم و همراهشان شدم. چهار نفر بودیم. انگار ابرها سر بارش برف، شرط بزرگی بسته بودند؛ از جان مایه می‌گذاشتند! تعدادی بنر کوچک و تراکت داشتیم! بر روی نقشه هوایی، محله‌ای پرتراکم را شناسایی کرده و دو به دو میان کوچه‌هایش تقسیم شدیم. باید اعتراف کنم، الحق و الانصاف کار آهنگران اشکذری حرف ندارد! درهایشان به اندازه یک کاغذ، مجرا و منفذ نداشت! برعکسِ خودمان! جایی‌مان نبود که از نیش باد در امان باشد! برف، کوتاه آمده بود ولی باد ول نمی‌کرد! اصلا انگار حزبش با ما و نامزدمان پدرکشتگی داشت! سرما و خستگی را می‌شد تحمل کرد؛ آن‌چه کار را سخت می‌کرد، حفظ حیثیت و آبرو بود! هر سه قدم، باید شلوارم را بالا می‌کشیدم! بعدها فهمیدم سایر بچه‌های ستاد نیز درگیر این مشکل بوده‌اند! معلوم است ستاد گفتمانی، لاغر می‌کند! سفره‌خانه که نیست! آن‌چه اینجا می‌خورند نیش است؛ از بادِ وزان، از صاحبان زبان، از عقربان زمان! نیم‌ساعت مانده به اذان صبح، دست کشیدیم و راهی یزد شدیم. «محق» ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
هوالحق 🔶کله با طعم قرمه‌سبزی از آن کله‌هایی بود که بوی قرمه‌سبزی می‌دهند! مغزش حسابی تریت شده بود. چشمانش را هم در دو کاسه مجزا ریخته بودند. کاسه‌هایی پر از خون! التماسش می‌کردم که برود بخوابد! مگر قبول می‌کرد؟! نگاهش که می‌کردم، انگار قبل از خواب، گوسفند می‌شمارم! خوابم می‌گرفت! نیشش را تا بناگوشش باز کرده بود، پاچه‌ها را ورمالیده بود و تا کمر وسط جریان ایستاده بود. انگار نه انگار که پوستش داشت کنده می‌شد! گفتم؛ کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌داد! غالب بچه‌های ستاد همین‌طور بودند! چینش میز را به نفع مردم می‌خواستند! نمی‌شود گوشتش برای عده‌ای و آبش برای عمده‌ای باشد! زیر میز زدن، جگر می‌خواهد. بحمدالله رفقا، چیزی از جگر، کم نداشتند! البته زیاد به چشم نمی‌آمد، چون پاره‌پاره بود. پاره‌پاره بود، چون زیاد دندان بر جگر می‌گذاشتند! بالاخره اصلاح رویه‌های غلط، صبر، اخلاق و تعامل می‌خواهد. بگذریم که همین پاره‌پاره‌ها هم از زهر نیش‌ها و زخم زبان‌ها و سیخ‌ها در امان نبود! عزیز دل برادر، قیام علیه دندان‌گردهایی که مغز می‌کوبند و زبان می‌بُرند و نان می‌بلعند، جگر پاره‌پاره می‌خواهد و پاچه ورمالیده و سیرابی چشم و دل سیر! بسم‌الله... «محق» ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
🔸سیاست با شناسنامه اندر حکایت دلاورمردی به نام لاور اینجا بخوانید👇 https://eitaa.com/ghane1998/66 _______________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
میم حاء قاف
🔸سیاست با شناسنامه اندر حکایت دلاورمردی به نام لاور اینجا بخوانید👇 https://eitaa.com/ghane1998/66 _
هوالحق 🔸سیاست با شناسنامه اندر حکایت دلاورمردی به نام لاور در اعتکاف دانش‌آموزی مربی بودم. اولین بار آن‌جا دیدمش. حرف‌های دلچسبی از امام(ره) می‌زد. از آن حرف‌ها که ساطور به دستانِ ریشو، جلویش گلدان می‌گذارند! زانوی تلمذ زدم و تا می‌شد از صحیفه نورش آفتاب گرفتم. سال‌ها بعد، راهیان نور، چشمم را مجددا به جمالش روشن کرد! راوی بود. از جهادهای پیش رو، سخن می‌گفت. جهادی از جنس سازش! سازش با خانواده! آخر، اتوبوس تا خرخره پر بود از ازواج تازه‌مزدوج. کاروان متاهلین هیئت دانشجویی مکتب حاج قاسم! بعد از آن دیگر ندیدمش، ولی مهرش، تیری بود که تیرهای اساتید قبلی را در سیبل قلبم شکافت. گذشت و گذشت؛ تا همین بهمن! کار انتخابات که جدی‌تر شده بود. یکی از دوستان، ایشان را برای مشورت در امور تبلیغات و رسانه پیشنهاد کرد. رد نکرد. آمد. بی‌توجه به الاکلنگ‌بازی ماه و خورشید، وقت می‌گذاشت؛ شب و روز نداشت! آخر سر، پیشنهاد مسوولیت ستاد را تقدیمش کردیم. در هول و ولا بودیم که قبلتُ می‌گوید یا قصد ادامه تدریس و برگشت به تهران را دارد! گفت:«بگردید بهتر پیدا کنید؛ نشد، گردن من!» نیاز به گشتن نبود؛ بهترین گزینه جلوی رویمان بود. عجب نجار درجه یکی است خداوند متعال! در و تخته را عجیب روی هم جور می‌کند! به ذهن ما هم خطور نمی‌کرد، بزرگ‌تری نصیب‌مان شود که این‌قدر ما را بفهمد. یک انسانِ متقیِ گفتمانیِ سیاست‌فهمِ اخلاق‌مدارِ رسانه‌ای! این‌ها لطف الهی است. خداوند به دل‌ها نظر می‌کند. وقتی جوانی، علی‌رغم توصیه‌های اهل چرتکه، تمام اعتبار سیاسی‌اش را کف دست گرفته و وظیفه‌مدارانه به میدان می‌آید و در راه حق تعالی با تمام اندوخته‌اش قمار می‌کند، خداوند او را تنها نمی‌گذارد! اتفاقات درجه یکی در ستاد افتاد. این ستاد حالاحالاها حرف دارد. منشور هشت ماده‌ای، ماتریس انتخاب، دید و بازدیدهای سیاسی و... مشتی از این خروارند. مشتی محکم بر دهان ماکیاولیستان! این ستاد برای سیاست شناسنامه گرفت، تا دیگر احدی به آن نگوید بی‌پدر و مادر! کاش؛ درد دل دوست نبود راز کاش؛ مرغ همسایه نبود غاز کاش؛ بودیم اندکی تشکیلات‌ساز کاش؛ استاد به یزد می‌گشت‌باز «محق» _______________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
هوالحق 🔶 هیس! رسانه‌ها فریاد نمی‌زنند! با اجازه از آقای سانسورچی، چند کلمه‌ای می‌نویسم: تیتر زده بودند «نشست مدارس تحول‌خواه به ریاست استاندار»! فردایش، معاون مدیرکل آموزش و پرورش، در مصاحبه‌ای با یزدرسا، گفت: «اگر قرار باشد بر اساس سند تحول حرکت کنیم همه مدارس استان، تحول‌خواه محسوب می‌شوند و در این زمینه تفکیکی بین‌دولتی و غیردولتی وجود ندارد. در حال حاضر مدرسه‌ای خاص در استان تحت عنوان «مدرسه تحول‌خواه» نداریم.» ایشان در ادامه ضمن ابراز بی‌اطلاعی از جزییات این جلسه، دلیل دعوت از این سه مدرسه را، برگزیده شدن در رویداد «الف‌تا» دانست. پس از گذشت چند ساعت از انتشار خبر، مصاحبه آقای معاون، پاک شد! و اما سوالات ذهن یک ناظر بیرونی: اگر مدرسه تحول‌خواه نداریم، چرا استانداری چنین تیتری زده است؟! اگر داریم، چرا مرجع معرفی آن، منکر چنین چیزی است؟! چرا سایر مدارس تحول‌خواه (دولتی و غیردولتی) در جلسه نیستند؟! اگر جلسه با برگزیدگان رویداد «الف‌تا» بوده است، حضور جناب شهردار و مدیر کل راه و شهرسازی چه ضرورتی دارد؟! اگر جلسه برای اختصاص زمین یا چیز دیگری بوده است، چرا باید به نام تحول فاکتور شود؟! علت حذف این خبر از سایت و کانال یزدرسا چه بوده است؟! آیا تحت فشار حذف شده است؟! اگر چنین بوده، منطقی است که آقایان با این حجم از مشغله، درگیر حذف یک خبر ساده مبنی بر تحولی بودن یا نبودن چند مدرسه شوند؟! «محق» ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
⭕️ تجمع مردم یزد در محکومیت جنایات امروز رژیم صهیونیستی 🔹 برای محکومیت حمله امروز رژیم‌صهیونیستی به سفارت ایران در دمشق و شهادت سرداران سپاه پاسداران و مطالبه‌ی اقدام فوری 🔹زمان تجمع: امشب( دوشنبه) ۱۳ فروردین 🔹محل تجمع :چهار راه شهدا، حسینیه امیرچقماق امشب ساعت ۲۲:۳۰ در میدان امیرچقماق ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
میم حاء قاف
هوالحق 🔸رییسی بهشتی شد اینجا بخوانید👇 https://eitaa.com/ghane1998/71 _______________ 🌐 ghane1998.
هوالحق 🔸رییسی بهشتی شد یک سالی از انتخابات ریاست‌جمهوری می‌گذشت. ترم دو هم تازه تمام شده بود. تابستان بود و دورِ دوره‌های تشکیلاتی، داغ! در خلال یکی از این دوره‌ها، فرصتی شد تا حاج آقا را زیارت کنیم. آن موقع هنوز تولیت آستان قدس رضوی با ایشان بود. همین که فهمیدم بچه‌های دوره با ایشان جلسه دارند، با خود گفتم فرصت خیلی خوبی است تا جواب سوال‌هایم را بگیرم. انتظار جلسه سی چهل نفره داشتم. تیرم به سنگ خورد. جلسه جهادی‌های خراسان بود. سیصد تا چهارصد نفر حاضر بودند. حاج آقا و حداد عادل سخنرانی کردند و نماز را به امامت ایشان خواندیم. بعد از نماز، درست در همین حین که کاملا از جواب گرفتن در این شلوغی نا امید بودم، دیدم حاج آقا ایستاده مشغول پاسخگویی هستند. دو سه ردیف آدم بیشتر دورشان نبود. قدری نزدیک شدم. دغدغه‌ها، از جنس دغدغه‌های بچه‌های جهادی بود. دیدم فرصت مناسب طرح پرسش‌های من نیست. قیدش را زدم و قدری دور شدم، ولی دلم رضا نداد. معلوم نبود دیگر بتوانم حاج آقا را ببینم! برگشتم و خودم را در حلقه وسط انداختم. با لهجه یزدی گفتم: «سلام حاج آقای رییسی! من به عنوان یک جوونی که پارسال تو ستاد شما فعالیت داشته و طرفدار شما بوده...» حاج آقا لبخند می‌زد و گوش می‌داد. نمی‌دانم لبخندش به خاطر لهجه بود یا مدل وسط پریدن من! ولی ادامه‌اش را که شنید، لبخندش خشکید! «آقای رییسی من واقعا می‌خوام بدونم سال شصت و هفت خطایی رخ داده؟ حق و ناحقی شده یا نه؟» همهمه شد. سوالم در پرسش‌های دیگران گم شد. قدری منتظر ماندم. دیدم حاجی به سمت در خروجی حرکت کرد. خشکیدگی لبخند حاجی را تحلیل می‌کردم و از گرفتن جواب دل کنده بودم. نتوانستم خودم را قانع کنم که یک بار دیگر نپرسم! چند متر مانده بود به در، حاجی مجددا شروع کرد به پاسخگویی به تعدادی از سوالات. مجددا خود را وسط انداخته و گفتم: «حاج آقا من جوابم را نگرفتم!» حاج آقا گفت: «بعدا بیا جوابت را می‌دهم!» با خود گفتم کجا بیایم؟! این چه پیچاندنی است؟! من که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم! حاج آقا به سمت در خروج رفت. برای جلسه بعدی عجله داشت. سرم را برگرداندم که بروم، یک دفعه حاجی برگشت: «اون جوون یزدی که سوال داشت کجاست؟» صدایم زدند. حاج آقا داخل چارچوب در هم به سوالات ملت جواب می‌داد. رفتم کنار حاج آقا ایستادم. یکی از داخل در دستم را گرفت و می‌کشید: «بیا تو! بیا تو!» قدری که از چارچوب رد شدم، محافظ دیگری آن دستم را گرفته بود و می‌کشید: «اول حاج آقا!» خلاصه بعد از لحظاتی در سالن جلسات، من بودم و حاج آقا! با اینکه عجله داشت، یک ربع، بیست دقیقه نشست و جوابم را داد. منطقی بود. جواب شبهه سه چهار ساله‌ام را گرفتم. آخرش هم گفت: «خدا نگذرد از این‌ها که مغز جوونای ما رو این‌جوری به کار می‌گیرند. من مطمئنم که چوبش را خواهند خورد.» دانستم که خشکیدن خنده بر لب سید از بی‌اخلاقی‌های انتخاباتی بود. خدا رحمتش کند! عاقبت به خیر شد. او بهشتی شد. مثل استادش! هر دو سوختند؛ هم در حیات، هم در ممات. ان‌شاءالله دست ما را هم بگیرد. آمین! «محق» _______________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
هوالحق 🔶 هلو -می‌گوید جلیلی باید برود کنار! -می‌گویم او که هم در نظرسنجی‌ها صدرنشین است و هم ستادهایش فعال‌تر از سایرین هستند! بهتر نیست کاپیتان کناره بگیرد؟! -می‌گوید رای طرفداران کاپیتان در سبد جلیلی نمی‌ریزد! -می‌گویم خب این طرف هم همین است! -می‌گوید چقدر این جلیلی‌چی‌ها بی‌تقوا هستند و نمی‌فهمند اگر اجماع نکنند، لولو می‌آید و ۹۲ تکرار می‌شود؟! -می‌گویم اگر قرار است هلویتان کار همان لولو را بکند، بهتر که همان لولو رییس‌جمهور شود. حداقل روسیاهی‌اش برای اهل باغ نیست! «محق» _______________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998