eitaa logo
طب و منطق
310 دنبال‌کننده
21 عکس
6 ویدیو
1 فایل
⭕️کپی باذکر منبع بلا مانع است. ادمین: @Ad_k_e_15 کانال در تلگرام: @noskheh_teb_sonnati سایت: http://as937183.blogfa.com/ ترجمه کتاب طبی ترجمه نسخه های خطی طب سنتی تایپ نسخه های خطی طب سنتی
مشاهده در ایتا
دانلود
فائده [در بيان شكل رحم‏] شكل رحم همچون شكل خصيه و قضيب مرد است كه مقلوب گشته، نفس رحم به جاى كيس خصيه است و عنق وى به جاى قضيب و قضيب چون كالبد است مر گردن رحم را و گردن رحم همچون غلافى مر آن را. و طول رحم از قريب ناف است نزديك به آخر منفذ فرج. و از آن كه تشريح رحم بر اكثر اطبا مبرهن نيست تا به عوام چه رسد بسطى در اين باب لازم الضيق واجب دانست.
[در بيان تشريح رحم‏] پوشيده نماند كه فرج موضعى است مجوف و نهايت وى تا آنجا است كه به نفس رحم ملاقات مى‏شود، اما عنق رحم به مثابه آستين كه در آستين كنند و منفذ فرج واقع است و حتى الباب رسيده، ايلاج در باطن عنق رحم مى‏شود، يعنى دخول قضيب در نفس عنق مى‏شود، زيرا كه مراد از منفذ فرج همين تجويف گردن رحم است، بهر آن كه منفذ محسوس به جز اين، ديگر نيست، لأنه حاجز بين أقطار الفرج و ما يوالج فيه و طول اين منفذ كه عبارت از عنق رحم است در اكثر از شش انگشت كم و از يازده انگشت زياده نباشد. و آلت مردان به دستور چنانچه گذشت. و توافق مرد با زن در اين امر باعث مصادقت و تخيل است و عدم تطابق موجب مخاصمت و عقر. و عنق مذكور اگر چه عضلى اللحم است و به غضروفيت مى‏نمايد ليكن باطن آن نرم و گوشت‏دار است تا قضيب را آسيب ندهد و مانع لذت دخول نگردد. و اين عنق ذى شكنج واقع شد تا دراز تواند شد چنانچه گفته‏اند. و در اصل عنق كه مقطع وصول سر آلت باشد بعد دخول فزونى محسوس مى‏گردد و آن فم رحم است و فم رحم دايم بسته مى‏باشد، خصوص وقت حمل چنان مى‏بندد كه ميل در وى نتوان درآورد، اما در حالت جماع مى‏گشايد تا منى را بلع نمايد و كذلك وقت وضع حمل. و رحم بالطبع بر جذب منى شايق است لهذا وقت جماع رحم به جانب عنق مى‏گرايد. از اينجا است كه گفته‏اند: إن الرحم كأنه حيوان في بطن الحيوان يتحرك نحو المطلب و هو المني الطيب. و پوشيده نماند كه مس قضيب به فم رحم باعث التذاذ و موجب استنزال نسوان است و در همين محل خارج از عنق در جوف فرج خصيتين موضوع‏اند چنانچه ذكر اينها بيايد. اما بر فم عنق رحم رگ‏هاى چند منتسج است كه اقتصاص بكارت عبارت از پاريدن آنها است. و نفس رحم كه عبارت از مادون عنق وى است به منزله مثانه است و وسيع القعر. و طول وى نيز بر اندازه طول عنق وى است و گوهر او سپيد و نرم و بيحس است و نفع نرمى آن است كه در باليدن جنين نافرمانى نكند. و فائده بى‏حسى آن كه از ثقل جنين ايذا نيابد. و رحم را كه عصبانى گفته‏اند نه به آن معنى است كه از عصب دماغى مخلوق است، بلكه به اين معنى است كه از جوهر سپيد نرم عصب مانند مخلوق شده، ليكن عصبى از دِماغ به سوى رحم آمده است و افاضه حس نموده تا درك منافى تواند نمود و ايضا به لذت مباضعت متلذذ تواند شد چنانچه گفته آيد و شركت رحم با دِماغ از همين عصب است. و رحم نابالغ از مثانه خردتر مى‏باشد و عند الحيض هم چند وى مى‏شود و وقت حبل كلانتر از آن مى‏گردد.
[در بيان طبقات رحم‏] و رحم را دو طبقه است ظاهرى و باطنى، يعنى خارجى و داخلى، اما طبقه باطنى رگ‏هاى بسيار دارد و افواه رگهاى مذكور در جرم طبقه مسطور مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 109 مغاك‏ها مانند واقع است و اين مغاك‏ها را نقر الرحم گويند، غشاى جنين به همين نقر مرتبط مى‏باشد و طمث از همين‏جا برمى‏آيد و غذاى بچه از همين موضع مى‏رسد. و طبقه مزبوره در نسوان دو خانه دارد راستا و چپا، گويا دو رحم است، اما گردن هر دو واحد است. و در ديگر حيوانات خانه‏هاى رحم حسب عدد پستان باشد و همانقدر بچه مى‏آرد و از آن كه در انسان دو خانه دارد دو بچه به يك شكم اكثر مى‏شوند. و در بعض زنان مشهود شده كه به يك حمل سه بچه و تا چهار بچه تولد شده مى‏تواند شد، كه رحم آنان نيز همان قدر خانه‏ها داشته باشد يا در يك خانه دو بچه تكوّن مى‏گرفته باشد، بأمر الله القادر المتعال. و بدانند كه در باطن اين طبقه طوقى است مستدير، عصبى، در وسط اين طوق نتوى است اليه مانند و بر آن نتو زوائد واقع است مانند بواسير و حس رحم از همين عصب است. اما طبقه ظاهرى همچون غلافى است كه از يك تجويف بيش ندارد و بر طبقه باطنى محيط و مشتمل گشته. اما خصيه نسا همچون خصيه مرد است مگر آن كه از آنِ مرد بزرگ و گرد باشد و مائل به طول و هر دو را يك غشا است و از آنِ زن كوچك گرد و مائل به استدارت باشد و هر واحد غشا جدا دارند ليكن كيسه كه مجلل بر غشا است هر دو را واحد است. و اوعيه منى همچنان كه در مردان از انثيين به قضيب آمده است در زنان نيز از انثيين به وساطت قاذف درون رحم مى‏درآيد. بايد دانست كه دو رگ معوج مستقيم الجوف از بيضتين به جانب خاصرتين رفته و به سوى حالبين رسيده‏اند و هر دو طرف اينها به اربطين مرتبط گشته باز درون فم رحم رسيده‏اند و آن طرف كه به رحم پيوسته مسمى است به قاذف الرحم، يعنى اندازه منى در رحم يك قاذف يمنى است و ديگر يسرى و منفذ اوعيه ايشان تنگ است لهذا ايشان را انزال به يك دفع نمى‏شود بل به دفعات مى‏شود از آن است كه از تكرار جماع ضعيف نمى‏گردند به خلاف مردان. و بر كناره فم رحم دو فزونى است پست و پهن از راست و چپ نهاده آن را قرنى الرحم خوانند وقت مباشرت نرنجيده مى‏شوند و فم رحم بدان سبب به استقبال بيشتر مى‏گرايد دهن باز كرده.
تنبيه [در مقدار طول عنق رحم‏] آنچه در مقدار طول عنق رحم گفته شده اكثريه است و گرنه از آن هم كم و زياده مى‏باشد و ايضا كثرت جماع مطوِّل آن مى‏گردد. و رحم به رباطات قويه مربوط است به صلب و ناحيه سره و مثانه و به عظم عريض. و عنق رحم در بعض زنان مائل به يسار مى‏باشد و در بعضى به يمين. چون غرض از خلقت رحم تولد جنين است كيفيت تولد آن بيان كردن لازم آمد.
[كيفيت تولد جنين‏] كيفيت تولد جنين چنين است: بدان كه هرگاه در رحم صحيح و نقى منى مرد و زن كه صلاحيت تكوّن داشته باشند با هم آميخته قرار يابند و از واردات خارجى و موجبات بدنى و نفسانى كه باعث بر انزلاق منى باشد به وقوع نيايد بأمر الله الخالق از قوت عاقده كه در منى مرد است و از قوت منعقده كه در منى زن است و در تشريح انثيين در مبحث منى مفصل گفته آمده‏ايم با اختلاف كه ما بين اطبا و حكما است غليانى در آن منى ممتزج پديد مى‏آيد و چهار نقطه مانند حباب نمود مى‏كند: يكى در محل دل، دوم در محل دِماغ، سوم در محل جگر، مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 110 چهارم بر مجموع محتوى گردد. و اين غليان در يك هفته تمام شود مسمى است با حالت اولى. و بعده نقطه‏هاى سرخ ظاهر شود و منافذ عروق پديد آيد و خون طمث به طرف ناف جريان يابد و اين در چهار روز تمام گردد مسمى است با حالت ثانيه. و بعده علقه شود تماميت اين به شش روز بود و مسمى است با حالت ثالث. و بعده مضغه شود و بعض اعضا از يكديگر تمائز گيرد و قدرى از خون حيوانى و طمثى بر آن ترشح كند و مستعد قبول صورت حيوانى گردد از واهب الصور و تمامى اين به دوازده روز بود مسمى است با حالت رابعه. و بعده مزاج ذكورى و انوثى فايض شود و اعضاى اصلى تمام گردد و اين به سه روز تمام شود و مسمى است با حالت خامسه. و بعده همه اعضا خلقت يابند و عروق و مجارى و مفاصل به ظهور آيند و اين را حالت سادسه نامند در پنجروز تمام شود. و آنچه از تعين ايام حالات گفته شد بنا بر اكثريه است. و ثابت شده كه حالات مذكوره در ذكران به مدت قليل باشد و در اناث به مدت طويل، چنانچه گفته‏اند كه خلقت پسر به سى روز تا چهل روز تمام شود و خلقت دختر به چهل روز تا پنجاه روز. و بعد از آن تا مدت شش ماه كه اقل مدت وضع حمل است در نشو نما مى‏باشد.
[دربيان تعريف نطفه و علقه و مضغه و جنين و حيوان‏] و بايد دانست منى كه در رحم افتد آن را نطفه خوانند. و چون روزى چند بر آن بگذرد و غشاى بر وى پديد آيد همچون پوستى كه بر خمير پديد مى‏شود از داشتن آن در هوا ساعتى علقه نامند. و چون گوشت گردد مضغه خوانند. و چون شكل اعضا و خطوط آن ظاهر گردد جَنين گويند بفتح جيم. و چون حس و حركت در آن فائض گردد حيوان نامند. و اطلاق جنين در اين وقت نيز مجازا آمده است. و بدانند كه‏
[دربيان زمان حركت جنين در رحم‏] جنين در دو چند ايام تمامى خلقت به حركت مى‏آيد. و در سه چند ايام حركت به روز مى‏نمايد، مثلا اگر خلقت وى به سى و پنج روز تمام شده باشد به هفتاد روز حركت مى‏كند و به دويست و ده روز كه هفت ماه باشد به وجود مى‏آيد. و آن كه به ماه هفتم تولد شود غالب آن است كه بماند. و اگر خلقت او به چهل روز تمام شود به هشتاد روز حركت كند و به دويست و چهل روز كه هشت ماه باشد بزايد و عادت الله بر آن رفته كه اين زود به عدم رود و نادر بود كه يك هفته بزيد. و دلائل عقلى كه بر اين گفته‏اند نيز گفته آيد. و از اينجا فرض توان كرد ايام تمامى خلقت: آن كه به شش ماه زايند يا به نه ماه يا بده ماه و باشد كه تا دو سال يا زياده بچه در شكم باشد پس بزايد. و اين به سبب امر ديگر مى‏شود و حساب مذكور در اينجا دخلى ندارد.
انتباه [دليل عدم بقاى جنين هشت ماهه‏] بر عدم بقاى هشتم ماه اطبا و منجمين هر واحد دليل‏ها دارند اما آنچه معقول‏تر مى‏نمايد اين است كه گفته‏اند: مولود در ماه هفتم به سبب آن كه خلقت او تمام شده جهت طلب خروج به حركت و اضطراب مى‏آيد، پس اگر صحيح المزاج و قوى الحال است به اذن الله تعالى خرق اغشيه مى‏نمايد و برمى‏آيد. و اگر بدان قوت نيست خرق نمى‏تواند كرد ليكن از اين حركت و اضطراب خسته مى‏شود و متألم مى‏گردد، پس اگر به غايت ضعيف و رنجور است در شكم بميرد و اگر مهلت يافت و به ماه نهم رسيد خستگى او زائل مى‏شود و قوت مى‏گيرد و در ماه نهم به عافيت وجود مى‏آيد و مى‏ماند. و اگر به سببى از اسباب باز در ماه هشتم حركت كند و برآيد خستگى اين حركت علاوه خستگى سابق مى‏گردد و هواى خارجى نسبت به او بسيار غريب مى‏باشد، پس بالضرور هلاك مى‏شود و سرعت و بطوء هلاكت حسب قرب و بعد خروج وى است از زمان حركت كه در هفتم ماه به وجود آمده، پس اگر در آخر ماه هشتم بزايد مى‏تواند كه بماند براى زوال مانع حيات كه خستگى و الم بود. و بر اين تقدير آنچه عوام مى‏گويند كه اگر يك روز هم از مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 111 ماه هشتم باقى باشد و بزايد نمى‏زيد مسموع نباشد، مگر بر طريق اهل نجوم كه هر ماه حامله را در تصرف سبع سياره مى‏دارند و در ماه هشتم رجل را كه مخصوص به تحميد مربى خود است و در ماه اول هم آن متصرف بود متصرف مى‏دانند. اما در ظهور اثر هلاكت او بعد بروز امرى نزد آنها متحقق خواهد بود.
انتباه [دليل عدم بقاى جنين هشت ماهه‏] بر عدم بقاى هشتم ماه اطبا و منجمين هر واحد دليل‏ها دارند اما آنچه معقول‏تر مى‏نمايد اين است كه گفته‏اند: مولود در ماه هفتم به سبب آن كه خلقت او تمام شده جهت طلب خروج به حركت و اضطراب مى‏آيد، پس اگر صحيح المزاج و قوى الحال است به اذن الله تعالى خرق اغشيه مى‏نمايد و برمى‏آيد. و اگر بدان قوت نيست خرق نمى‏تواند كرد ليكن از اين حركت و اضطراب خسته مى‏شود و متألم مى‏گردد، پس اگر به غايت ضعيف و رنجور است در شكم بميرد و اگر مهلت يافت و به ماه نهم رسيد خستگى او زائل مى‏شود و قوت مى‏گيرد و در ماه نهم به عافيت وجود مى‏آيد و مى‏ماند. و اگر به سببى از اسباب باز در ماه هشتم حركت كند و برآيد خستگى اين حركت علاوه خستگى سابق مى‏گردد و هواى خارجى نسبت به او بسيار غريب مى‏باشد، پس بالضرور هلاك مى‏شود و سرعت و بطوء هلاكت حسب قرب و بعد خروج وى است از زمان حركت كه در هفتم ماه به وجود آمده، پس اگر در آخر ماه هشتم بزايد مى‏تواند كه بماند براى زوال مانع حيات كه خستگى و الم بود. و بر اين تقدير آنچه عوام مى‏گويند كه اگر يك روز هم از مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 111 ماه هشتم باقى باشد و بزايد نمى‏زيد مسموع نباشد، مگر بر طريق اهل نجوم كه هر ماه حامله را در تصرف سبع سياره مى‏دارند و در ماه هشتم رجل را كه مخصوص به تحميد مربى خود است و در ماه اول هم آن متصرف بود متصرف مى‏دانند. اما در ظهور اثر هلاكت او بعد بروز امرى نزد آنها متحقق خواهد بود.
بدان كه عرق نيز فضله هضم چهارم است؛ بدين قسم كه چون غذا- كه عبارت از خون متين است- در عروق نمى‏تواند به تنهايى نفوذ نمود بدون آن كه مخلوط به آب و اندك صفرايى گردد كه بدرقه آن گردند؛ آب باعث رقّت قوام و صفراء باعث رقّت و حدّت و گرمى و تنفيذ [هستند]. و بعد [از] وصول غذا به اعضاء، آبى كه با آن مخلوط گشته، اكثرى از آن جدا شده به رجعت قهقرا بر مى‏گردد به كبد و از كبد به گُرده و مثانه و با بول مندفع مى‏گردد؛ چنان چه در مبحث بول و غير آن مذكور شد. و قدرى كه در اعضاء مى‏ماند و از غذا عضوى فاضل مانده به طرف جلد متوجّه مى‏گردد؛ پس: اگر آب صرف است، بخار شده به تحليل مى‏رود و اگر آب با فضله آميخته است و قابليت غذائيت جلدى ندارد، طبيعت آن را قبل از آن كه غلظت يابد از مسامّ بدن مندفع مى‏گرداند و لهذا گفته‏اند كه عَرَق، مخبر اخلاط بدن است. و بعد از بر آمدن از مسامّ و منافذ: اگر با آن مادّه فضليه بسيار است، «وسخ» و چرك بسيارى از آن بر ظاهر جلد بدن مجتمع و منجمد مى‏گردد و اگر كم‏تر است كم‏تر و اگر با حدّت و صفراويت است، حاد مى‏باشد عرق آن و احياناً در بعض اعضاء اندك جوششى- خصوص در زير بغل‏ها- به هم مى‏رسد. و اگر اخلاط بدن عفونت دارد، عرق نيز به حسب آن، متعفّن مى‏باشد و اگر حرارت، حارّ و اگر برودت، بارد «1». و بالجملة، به سبب حالات اخلاط بدن و تغييرات آن‏ها عرق نيز مختلف مى‏باشد و مجموع را در شش فصل ذكر مى‏نمايد: فصل اوّل [از باب چهارم از ركن چهارم از مقاله اولى‏]: در بيان كثرت و قلّت عَرَق‏ و اين را در دو شعبه بيان مى‏نمايد. خلاصة الحكمة، ج‏1، ص: 782
🌹شعبه اول: در بيان ‏ 🌷بدان كه كثرت عرق مطلقاً از شش سبب بيرون نيست؛ بعضى طبيعى و بعضى غير طبيعى. اوّل: .رطوبت در بدناست و بدان سبب عرق بسيارى آيد. : رطوبات گردد و سيلان نمايد و به طريق عرق مندفع گردد. : آن كه گداخته و رقيق شده به طريق عَرَق از مسام بر آيند. : آن كه از مقدار طبيعى خود ‏تر گردند و بدان سبب رطوبت بسيارى از آن‏ها تراوش نمايد. : آن كه قوى گردد و رطوبت زيادى دفع نمايد. : آن كه گردد و بدان سبب رطوبت زيادى به عرق دفع گردد. پس آن چه از دفع قوّه دافعه و يا از رياضت معتدله و يا از حرارت هواى گرم كه مفرط الحرارة نباشد و يا از حمّام معتدل- از هر يك ازين چهار [حاصل شود]، عرق طبيعى است و مفيد به حال بدن و باعث ابقاء صحّت و اعتدال مزاج. و ببايد دانست كه «كثرت درور» و جريان عرق باعث ضعف قوّه است؛ مگر هنگامى كه از سبب قوّه دافعه باشد كه موادّ زيادى را دفع نمايد كه آن هنگام سودمند است. و بدترين عرق، آن است كه از ذوبان اعضاء و يا از ضعف قوّه ماسكه باشد. و فرق ميان آن چه از قوّه، دافعه و آن چه از ضعف قوّه ماسكه است به چند وجه است: اوّل آنكه آن چه از قوّه دافعه باشد، بعد از امتلاء مى‏باشد و از اخراج آن فرحت و خفّت به هم مى‏رسد؛ چه در حال صحّت و چه در حال مرض و مَرضى را اين نوع عرق به غير از روز بحران واقع نمى‏گردد؛ به خلاف آن چه از ضعف قوّه ماسكه باشد كه بى امتلاء مى‏باشد و ضرر مى‏رساند و از استعمال مقوّيات قوّه ماسكه انتفاع مييابد. و هم چنين هر چه ذوبانى باشد، ضرر آن زياده از ضعف ماسكه است و عدم انتفاع از مقوّيات ماسكه لازم آن و اين نوع عرق، بى حمّاى حادّه نمى‏باشد؛ به جهت آن كه ذوبان اعضاء كه بدون حرارت قويه باشد، مادّه آن بدين رقّت نيست كه به عرق تواند مندفع گرديد؛ زيرا كه تا مادّه بسيار رقيق نباشد به عرق مندفع نمى‏گردد. ✅ [نكته‏]: و بدان كه در حال صحّت: هرگاه عرق بسيارى آيد و سببى ظاهر آن را نباشد، علامت آن است كه غذا زياده از مقدار تحمّل بدن خورده مى‏شود. و اگر با وجود قلّت تناول و بدون ظهور سبب موجب عرق بسيار آيد، دليل آن است كه در بدن فضله بسيار اجتماع يافته و محتاج به استفراغ است. و كثرت عرق در همه ايام مرض، دليل كثرت خلط است و كثرت عرق با اسهال يا استفراغ به نوع ديگر، در كمال ردائت است و چون در بعضى اعضاء عرق بيشتر از بعضى ديگر آيد، علامت آن است كه مادّه مرض در آن عضو است كه عرق بيش‏تر مى‏كند و يا آن كه در آن عضو بيش‏تر است و در باقى كم‏تر و چون مادّه در جميع بدن بسيار باشد و «مانع از بروز» در عضوى نباشد، عرق از جميع بدن بر آيد و عرق سرد همين كه از گردن و سينه آيد، دليل ضعف قوّه حيوانى است و يا علامت آن كه ضعيف خواهد شد؛ خصوص در حمّاى حادّه و محرقه ؛ به جهت آن كه علامت آن است كه ماده بسيارى و خام در حوالى سر مملوّ است و طبيعت عاجز است از دفع آن. الحكمة، ج‏1، ص: 783 ✅ادرس کانال✅ ادرس کانال https://t.me/noskheh_teb_sonnati
باب پنجم [از ركن چهارم‏] [از مقاله اولى‏] در بيان نفث‏ خلاصة الحكمة، ج‏1، ص: 787 بدان كه چون استدلال به «نفث» نيز از ادَلّ اشياست بر نضج امراض صدريه و ريه و بر عدم نضج آن و لهذا آن را نيز ذكر مى‏نمايد در هفت فصل. [تعريف نفث‏]: و «نفث» به فتح نون و سكون فا و ثاء مثلّثه: در لغت: نفخِ «1» بدون ريق- يعنى بى آب دهن- را نامند. و به معنى دميدن به نفس نيز آمده. و به معنى القاء نيز. و در اصطلاح اطبّاء- يعنى عرف خاص-؛ رطوبتى را نامند كه از سرفه بر آيد از مجراى قصبه ريه. و به عرف عام، رطوبت را به هر وجه كه از دهن بر آيد، خواه به طريق بزاق- كه «بصاق» نيز نامند- و خواه به تسفُّل و خواه به سُعال و خواه به تنحنح و خواه به قى، بدين اسم نامند؛ خواه از قصبه ريه آيد و يا از مرى به معده. و آن چه به طريق سرفه است، البته از قصبه ريه و يا از حجب صدر و اعضاء قريبه بدان خواهد بود؛ زيرا كه آن‏ها را مخرجى سواى ريه و قصبه نيست. و آن چه تنحنح آيد، از دماغ و نواح آن خواهد بود و آن چه به تسفّل و تبزّق آيد، از اجزاء فم خواهد بود در نواح آن و آن چه به قى آيد، از مرى و معده خواهد بود.