eitaa logo
📚📖 مطالعه
72 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
84 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۸ عقیل، مهمان علی‏ علیه‌السلام عقیل در زمان خلافت برادرش علی علیه السلام به عنوان مهمان به خانه آن حضرت در کوفه وارد شد. علی به فرزند مهتر خویش، حسن بن علی، اشاره کرد که جامه‏ای به عمویت هدیه کن. امام حسن (علیه‌السلام) یک پیراهن و یک ردا از مال شخصی خود به عموی خویش عقیل تعارف و اهداء کرد. شب فرا رسید و هوا گرم 🌡 بود. علی و عقیل روی بام دارالاماره نشسته مشغول گفتگو بودند. موقع صرف شام رسید. عقیل که خود را مهمان دربار خلافت می‌دید طبعاً انتظار سفره رنگینی داشت، ولی برخلاف انتظارِ وی سفره بسیار ساده و فقیرانه‏ای آورده شد. با کمال تعجب 😳 پرسید: «غذا هرچه هست همین است؟». علی: «مگر این نعمت خدا نیست؟ من که خدا را براین نعمتها بسیار شکر می‌کنم و سپاس می‌گویم.». عقیل: «پس باید حاجت خویش را زودتر بگویم و مرخص شوم. من مقروضم و زیر بار قرض مانده‏ام؛ دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا کنند و هر مقدار می‌خواهی به برادرت کمک کنی بکن، تا زحمت را کم کرده به خانه خویش برگردم.». چقدر مقروضی؟ صدهزار 💶 درهم. اوه، صدهزار درهم! چقدر زیاد! متأسفم برادرجان که این قدر ندارم که قرضهای تو را بدهم، ولی صبر کن موقع پرداخت حقوق برسد، از سهم شخصی خودم برمی‏دارم و به تو می‌دهم و شرط مواسات و برادری را بجا خواهم آورد. اگر نه این بود که عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو می‌دادم و چیزی برای خود نمی‏گذاشتم. چی؟! صبر کنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟! و خزانه کشور در دست تو است و به من می‌گویی صبر کن تا موقع پرداخت سهمیه‏ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم! تو هر اندازه بخواهی می‌توانی از خزانه و بیت المال برداری، چرا مرا به رسیدن موقع پرداخت حقوق حواله می‌کنی؟! بعلاوه مگر تمام حقوق تو از بیت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهی چه دردی از من دوا می‌کند؟ من از پیشنهاد تو تعجب می‌کنم. خزانه دولت پول دارد یا ندارد، چه ربطی به من و تو دارد؟! من و تو هم هر کدام فردی هستیم مثل سایر افراد مسلمین. راست است که تو برادر منی و من باید تا حدود امکان از مال خودم به تو کمک و مساعدت کنم؛ اما از مال خودم نه از بیت المال مسلمین. مباحثه ادامه داشت و عقیل با زبانهای مختلف اصرار و سماجت می‌کرد که «اجازه بده از بیت المال پول کافی به من بدهند، تا من دنبال کار خود بروم.». آنجا که نشسته بودند به بازار کوفه مُشرِف بود. صندوقهای پول تجار و بازاریها از آنجا دیده می‌شد. در این بین که عقیل اصرار و سماجت می‌کرد، علی به عقیل فرمود: «اگر باز هم اصرار داری و سخن مرا نمی‏پذیری، 💭 پیشنهادی به تو می‌کنم، اگر عمل کنی می‌توانی تمام دِین خویش را بپردازی و بیش از آن هم داشته باشی.». 🤔 چه کار کنم؟ در این پایین صندوقهایی است. همینکه خلوت شد و کسی در بازار نماند، از اینجا برو پایین و این صندوقها را بشکن و هرچه دلت می‌خواهد بردار! صندوقها مال کیست؟ مال این مردم کسبه است، اموال نقدینه خود را در آنجا می‏ریزند. عجب! به من پیشنهاد می‌کنی که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم بیچاره‏ای که به هزار زحمت به دست آورده و در این صندوقها ریخته و به خدا توکل کرده و رفته‌اند بردارم و بروم؟ پس تو چطور به من پیشنهاد می‌کنی که صندوق بیت المال مسلمین را برای تو باز کنم؟ مگر این مال متعلق به کیست؟ این هم متعلق به مردمی است که خود راحت و بی‏خیال در خانه‌های خویش خفته‏اند😴. 💭 اکنون پیشنهاد دیگری می‌کنم، اگر میل داری این پیشنهاد را بپذیر. دیگر چه پیشنهادی؟ اگر حاضری شمشیر🗡 خویش را بردار، من نیز شمشیر خود را برمی‏دارم، در این نزدیکیِ کوفه شهر قدیم «حیره» است. در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگی هستند، شبانه دو نفری می‌رویم و بر یکی از آنها شبیخون می‏زنیم و ثروت کلانی بلند کرده می‌آوریم. برادر جان! من برای دزدی نیآمده‌ام که تو این حرفها را می‏زنی. من می‌گویم از بیت المال و خزانه کشور که در اختیار تو است اجازه بده پولی به من بدهند تا من قروض خود را بدهم. اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدیم بهتر است از اینکه مال صدها هزار نفر مسلمان یعنی مال همه مسلمین را بدزدیم. چطور شد که ربودنِ مال یک نفر با شمشیر دزدی است، ولی ربودن مال عموم مردم دزدی نیست؟ تو خیال کرده‌ای که دزدی فقط منحصر است به اینکه کسی به کسی حمله کند و با زور مال او را از چنگالش بیرون بیاورد؟! شنیع‏ترین اقسام دزدی همین است که تو الان به من پیشنهاد می‌کنی‏[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه 613. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
۳۹ خواب وحشتناک 😱 خوابی😵 که دیده بود او را سخت به وحشت انداخته بود. هر لحظه تعبیرهای وحشتناکی به نظرش می‌رسید. هراسان آمد به حضور علیه‌السلام و گفت: «خوابی دیده‌ام.». «خواب دیدم مثل اینکه یک شبح چوبین، یا یک آدم چوبین، بر یک اسب🏇🏿 چوبین سوار است و شمشیری در دست دارد و آن شمشیر 🗡 را در فضا حرکت می‌دهد. من از مشاهده آن بی‏نهایت به وحشت😨 افتادم و اکنون می‌خواهم شما تعبیر این خواب مرا بگویید.». امام: «حتما یک شخص معینی است که مالی دارد و تو در این فکری که به هر وسیله شده مال او را از چنگش برُبایی. از خدایی که تو را آفریده و تو را می‏میراند بترس و از تصمیم خویش منصرف شو.». حقّا که عالِم حقیقی تو هستی و علم را از معدن آن به دست آورده‌ای. اعتراف می‌کنم که همچو فکری در سر من بود؛ یکی از همسایگانم مزرعه‏ای دارد و چون احتیاج به پول پیدا کرده می‌خواهد بفروشد و فعلا غیر از من مشتری دیگری ندارد. من این روزها همه‌اش در این فکرم که از احتیاج او استفاده کنم و با پول اندکی آن مزرعه‏ را از چنگش بیرون بیاورم‏[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . وسائل، مجلد 2/ صفحه 582 ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
۴۰ در ظلّه بنی ساعده‏ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب بود و هوا بارانی و مرطوب. امام صادق علیه‌السلام، تنها و بی‌خبر از همه کسان خویش، از تاریکی شب و خلوت کوچه استفاده کرده از خانه بیرون آمد و به طرف «ظله بنی ساعده» روانه شد. از قضا معلّی بن خنیس که از اصحاب و یاران نزدیک امام بود و ضمنا ناظر خرج منزل هم بود متوجه بیرون شدن امام از خانه شد. پیش خود گفت امام را در این تاریکی تنها نگذارم. با چند قدم فاصله که فقط شبح امام را در آن تاریکی می‌دید آهسته به دنبال امام روان شد. همین‌طور که آهسته به دنبال امام می‌رفت ناگهان متوجه شد مثل اینکه چیزی از دوش امام به زمین افتاد و روی زمین ریخت، و آهسته صدای امام را شنید که فرمود: «خدایا این را به ما برگردان.». در این وقت معلی جلو رفت و سلام کرد. امام از صدای معلی او را شناخت و فرمود: «تو معلی هستی؟». بلی معلی هستم. بعد از آنکه جواب امام را داد، دقت کرد ببیند که چه چیز بود که به زمین افتاد، دید مقداری نان🍞 در روی زمین ریخته است. امام: «اینها را از روی زمین جمع کن و به من بده.». معلی تدریجاً نانها را از روی زمین جمع کرد و به دست امام داد. انبان بزرگی از نان بود که یک نفر به سختی می‌توانست آن را به دوش بکشد. معلی: «اجازه بده این را من به دوش بگیرم.». امام: «خیر، لازم نیست، خودم به این کار از تو سزاوارترم.». امام نانها را به دوش کشید و دو نفری راه افتادند تا به ظله بنی ساعده رسیدند. آنجا مجمع فقرا و ضعفا بود. کسانی که از خود خانه و مأوایی نداشتند، در آنجا به سر می‌بردند. همه خواب😴 بودند و یک نفر هم بیدار نبود. امام نانها را، یکی یکی و دو تا دو تا، در زیر جامه فرد فرد گذاشت و احدی را فروگذار نکرد و عازم برگشتن شد. معلی: «اینها که تو در این دل شب برایشان نان آوردی شیعه‏اند و معتقد به امامت هستند؟». نه، اینها معتقد به امامت نیستند، اگر معتقد به امامت بودند نمک🧂 هم می‌آوردم‏[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . بحارالانوار، جلد 11، چاپ کمپانی، صفحه 110. ↩️ وسائل، جلد 2، چاپ امیربهادر، صفحه 49 ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۲۸ ↓↓↓↓↓↓↓↓ 📜 متن : ... وَ إِیَّاکَ وَ الاِْعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَ الثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَ حُبَّ الاِْطْرَاءِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ. وَ إِیَّاکَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ، فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الاِْحْسَانَ، وَ التَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ الْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللهِ وَ النَّاسِ. قَالَ اللهُ تَعَالَى: (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لاَ تَفْعَلُونَ). وَ إِیَّاکَ وَ الْعَجَلَةَ بِالاُْمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا، أَوِ التَّسَقُّطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا، أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ، فَضَعْ کُلَّ أَمْر مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ کُلَّ أَمْر مَوْقِعَهُ. ╭─── │ 🌐 @Mabaheeth ╰──────────
🗞️ : ↓↓↓↓↓↓ 📄 ... از خودپسندى و تکيه بر نقاط قوت خويش و علاقه به مبالغه در ستايش (ستايش گويان) شديداً بپرهيز؛ زيرا اين صفات از مطمئن ترين فرصت هاى است تا کارهاى نيک نيکوکاران را محو و نابود کند. از منّت بر رعيت به هنگام احسان، شديداً دورى کن و (همچنين) از افزون شمردن کارهايى که انجام داده اى خوددارى نما و نيز از اينکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش؛ زيرا منّت گذاردن، احسان را باطل مى سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را مى برد و خُلف وعده موجب خشم خدا و خلق است; خداوند متعال مى فرمايد: «نزد خدا بسيار خشم آور است که چيزى را بگوييد که انجام نمى دهيد» از عجله در کارهايى که وقتش نرسيده است جداً بپرهيز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن. از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهيز و (نيز) از سُستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش. (آرى) هر امرى را در جاى خويش و هر کارى را به موقع خود انجام ده. ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح و تفسیر از این صفات زشت بپرهیز امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به چندین مطلب مهم اشاره کرده و مالک را به آن توصیه مى کند. نخست مى فرماید: «از خودپسندى و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز»; (وَإِیَّاکَ وَالاِْعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الاِْطْرَاءِ(۱)). امام(علیه السلام) انگشت روى سه نقطه ضعف از نقاط ضعف آدمى به خصوص زمامداران گذارده است: اوّل خودپسندى، دوم اعتماد بر نقاط قوت خویش و سوم علاقه به مدح و ثناى ثناگویان. گرفتارى انسان در این گونه موارد از آنجا نشأت مى گیرد که حب ذات و علاقه به خویشتن سبب مى شود نقاط قوت خود را بزرگ ببیند و بر آنها تکیه کند و دوست دارد او را بستایند، بلکه گاه نقاط ضعف خویش را نقطه قوت مى شمرد و ثناى ثناگویان را مى طلبد که این خطرناک ترین حالات انسان است. لذا در ادامه سخن به بیان دلیل این نهى شدید پرداخته مى فرماید: «زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت هاى شیطان است تا کارهاى نیک نیکوکاران را محو و نابود کند»; (فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ(۲) مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ). دلیل آن روشن است، زیرا هنگامى که انسان کارهاى خود را بزرگ بیند و طالب ثناخوانى و مداحى شود، قطعا گرفتار ریاکارى خواهد شد و مى دانیم ریاکارى اعمال انسان را بر باد مى دهد، زیرا خداوند جز عمل خالص را نمى پذیرد. تعبیر به «فى نَفْسِهِ» در واقع اشاره به شیطان است یعنى شیطان در نظر خود بهترین فرصت را براى نفوذ در انسان و نابود کردن اعمال او همین صفات سه گانه مى داند. در روایات اسلامى نیز از این صفات به شدت نهى شده است; در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «قَالَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللهُ لِجُنُودِهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِی ثَلاَث لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُول مِنْهُ إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَنَسِیَ ذَنْبَهُ وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ; ابلیس به لشکریان خود چنین مى گوید: اگر من در سه چیز بر انسان ها پیروز شوم، کار به اعمال آنها ندارم، زیرا اعمال آنها پذیرفته نیست. (نخست اینکه) عملش را بزرگ بشمرد و (دیگر اینکه) گناهش را فراموش کند و (سوم اینکه) عجب و خودپسندى در او نافذ گردد».(۳) در روایات اسلامى نیز خودپسندى و عُجب، شدیداً نکوهش شده است از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَکَ وَمَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ; هرکس خود را بزرگ ببیند هلاک (و گمراه) مى شود و آن کس که فکر و رأى خود را بزرگ ببیند هلاک و (گمراه) مى شود. در ذیل این حدیث آمده است که عیسى بن مریم مى گوید: بیماران را مداوا کردم و آنها را به اذن خدا شفا بخشیدم; کور مادرزاد و کسى را که گرفتار برص بود به اذن خدا سالم کردم و حتى مردگان را زنده نمودم; ولى هرچه در معالجه احمق کوشیدم قادر بر اصلاح او نبودم. عرض کردند: اى روح الله، احمق کیست؟ فرمود: آن کسى که خویشتن و رأى خود را بزرگ مى شمرد و تمام فضیلت را براى خود مى داند و تمام حق را براى خود مى خواهد و خود را مدیون هیچ حقى نمى شمرد. و او احمقى است که درمان پذیر نیست».(۴) در حدیث دیگرى نیز از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «إِنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَآفَةُ الاَْلْبَاب; خودپسندى ضد درستکارى و آفت عقل انسانى است».(۵) جالب توجّه اینکه عرب جاهلى با تمام محرومیت هاى مختلفى که داشت بسیار خودپسند و خودبزرگ بین بود; در فقر و جهل و ناتوانى و ذلت دست و پا مى زد، ولى خود را بزرگ ترین انسان روى زمین مى دانست و حتى هر قبیله اى براى خود چنین حالتى را داشت و حاضر نبودند دختران قبیله را به ازدواج پسران قبیله دیگر در آورند و حتى گاه هدایاى یکدیگر را نمى پذیرفتند، چون کسر شأن خود مى پنداشتند. این حالت که پیغمبر اکرم در خطبه فتح مکه از آن به «نخوت جاهلیت» یاد کرد بسیار آزار دهنده بود تا زمانى که اسلام آمد و قلم بطلان بر این گونه افکار شیطانى و بى ارزش کشید. در خطبه فتح مکه مى خوانیم که پیغمبر فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلاَ إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ طِین; خداوند (در پرتو اسلام) کبر و خودپسندى جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت. همه مردم از آدمند (و همه برادر یکدیگر) و آدم از خاک است».(۶) امام(علیه السلام) در ادامه این سخن از سه صفت نکوهیده به شدت نهى مى کند و مى فرماید: «از منّت بر رعیت به هنگام احسان، شدیداً دورى کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایى که انجام داده اى خوددارى نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش»; (وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ
بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ). از چیزهایى که ـ طبق صریح قرآن مجید ـ کمک هاى به مردم را باطل مى کند منّت است مى فرماید: (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى).(۷) بزرگ شمردن و بیش از اندازه نمایش دادن فعل خود نیز از امورى است که ارزش کارهاى نیک را در پیشگاه خدا بر باد مى دهد، چرا که یکى از مصداق هاى واضح دروغ است و دروغ از بزرگترین گناهان محسوب مى شود. خلف وعد نیز از امورى است که هم در آیات و هم در روایات اسلامى به طور گسترده از آن نهى شده است. آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر دلیل براى آنچه بیان کرد پرداخته مى فرماید: «زیرا منّت گذاردن، احسان را باطل مى سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را مى برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است; خداوند متعال مى فرماید: نزد خدا بسیار خشم آور است که چیزى را بگویید که انجام نمى دهید»; (فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الاِْحْسَانَ، وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ(۸) عِنْدَ اللهِ وَالنَّاسِ، قَالَ اللهُ تَعَالَى: (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لاَ تَفْعَلُونَ))(۹). امام(علیه السلام) در این عبارت به سه دلیل براى هر سه دستور که در عبارت بالا فرموده است توسل جسته و یا به تعبیر دیگر پیامدهاى سوء هر یک از آن رذائل اخلاقى را بیان مى کند. منّت گذاردن یعنى خدمت خود را بزرگ شمردن و به رخ طرف کشیدن سبب مى شود که احسان هم در پیشگاه پرودگار و هم در نزد مردم، ناچیز یا نابود گردد. همچنین «تَزیُّد» یعنى واقعیت را بیش از آنچه هست و بر خلاف آنچه هست ارائه کردن، نور حق را مى برد، زیرا مصداق روشن کذب است و مى دانیم کذب نور حق را ضایع مى کند. تخلّف از وعده ها افزون بر اینکه موجب خشم و غضب مردم مى شود در پیشگاه خداوند نیز همین اثر را دارد، بنابراین حاکمان و زمامداران بلکه تمام مدیران و فرماندهان باید از این سه کار بپرهیزند که محبوبیت آنها را سخت متزلزل مى سازد و موقعیت آنها را در میان مردم به خطر مى افکند. در حدیث نیز آمده است: «مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ; کسى که زیاد دروغ بگوید نورانیّت و زیبایى او از بین مى رود».(۱۰) سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن از افراط و تفریط در کارها شدیداً برحذر مى دارد و روى دو موضوع مخصوصاً انگشت مى گذارد، نخست مى فرماید: «از عجله در کارهایى که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن»; (وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالاُْمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا(۱۱)، أَوِ التَّسَقُّطَ(۱۲) فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا). مى دانیم هرکارى وقتى دارد و هر برنامه اى شرایطى. آن گاه که وقت و شرایط فراهم نباشد شتاب کردن سبب ناکامى است و نیز با فراهم آمدن شرایط باید به سرعت کار را انجام داد، چرا که در صورت کوتاهى کردن فرصت از دست مى رود و سبب پشیمانى است. عجله در سوى افراط قرار گرفته و سستى در کار به هنگام فرا رسیدن وقت عمل در مسیر تفریط است. در مورد موضوع دوم مى فرماید: «از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش»; (أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ(۱۳)، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ(۱۴)). مى دانیم انسان هنگامى باید به سراغ انجام برنامه اى برود که تمام جوانب آن روشن باشد; ولى افراد لجوج على رغم ابهام ها و ناآشنایى ها به حقیقت امور با لجاجت به سراغ آن مى روند و چون راه ورود و خروج بر آنها تاریک است غالباً گرفتار خطا و ناکامى مى شوند. این در طرف افراط است و در مقابل; یعنى در طرف تفریط این است که انسان پس از وضوح مطلب گرفتار وسواس شود و در انجام امر کوتاهى کند تا فرصت از دست برود. در پایان دستورى کلى که شامل همه اینها و غیر اینهاست و در مدیریت بسیار کارساز است بیان کرده مى فرماید: «(آرى) هر امرى را در جاى خویش و هر کارى را به موقع خود انجام ده»; (فَضَعْ کُلَّ أَمْر مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْر مَوْقِعَهُ). این همان چیزى است که در تعریف عدالت بیان مى شود و به گفته خود امام(علیه السلام)در نهج البلاغه: «الْعَدْلُ یَضَعُ الاُْمُورَ مَوَاضِعَهَا; عدالت، هر چیزى را در جایگاه خودش قرار مى دهد».(۱۵) علماى اخلاق نیز تمام صفات رذیله را خروج از حد اعتدال و از مصادیق افراط یا تفریط شمرده اند که با آنچه امام در کلمات پیشین فرموده کاملا مطابقت دارد.
در خطبه پنجم امام نیز آمده بود که فرمود: «وَمُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ; آنان که میوه را پیش از رسیدن بچینند به کسى مى مانند که بذر را در زمین نامناسبى پاشیده (هیچ کدام بهره اى از تلاش خود نمى گیرند)». امام(علیه السلام)این سخن را زمانى بیان فرمود که مردم پس از رحلت پیغمبر اکرم و بیعت گروهى با ابوبکر خدمت آن حضرت آمدند و تقاضا کردند با امام به عنوان خلافت بیعت کنند. در آیات قرآن مجید نیز از عجله و لجاجت نهى شده است در یک جا مى فرماید: «(خُلِقَ الاِْنْسانُ مِنْ عَجَل سَأُریکُمْ آیاتی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ); (گرچه) انسان از عجله آفریده شده به زودى آیاتم را به شما نشان خواهم داد ولى با عجله چیزى از من نخواهید».(۱۶) همچنین در جاى دیگرى از قرآن مجید در مذمت گروهى از کفار مى فرماید: «(وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرّ لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ); اگر به آنان رحم کنیم ناراحتى ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمى شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت مى روزند و سرگردان مى مانند».(۱۷) نکته چگونگى حبط اعمال حبط به معناى بى اثر شدن و باطل گشتن است و به همین دلیل در بعضى از  آیات قرآن «باطل» بر آن عطف شده است: در آیه ۱۶ سوره هود مى خوانیم: (أُولئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الاْخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ ما صَنَعُوا فِیهَا وَباطِلٌ مَّا کانُوا یَعْمَلُونَ). ولى در اصطلاح علماى کلام و عقاید این است که اعمال نیکِ انسان بواسطه گناهانى که انجام مى دهد از میان برود. جمعى از بزرگان این علم، حبط و احباط را باطل شمرده و آن را مخالف دلیل عقل و نقل دانسته اند. دلیل عقلى آنان این است که احباط اعمال موجب ظلم است، زیرا نتیجه آن این است که اگر کسى ثواب کمترى انجام دهد و گناه بیشترى داشته باشد اگر گناهان او تمام اعمال نیک را از بین ببرد، همانند کسى خواهد بود که اصلاً کار نیکى نکرده است و این ستمى در حق اوست. از دلیل نقلى آیه شریفه سوره زلزال را عنوان کرده اند که مى گوید: «(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ); پس هر کس هموزن ذرّه اى کار خیر انجام دهد آن را مى بیند و هر کس ذرّه اى کار بد کرده آن را (نیز) مى بیند».(۱۸) البته آنها یک مورد را استثنا کرده اند و آن جایى است که انسان در آخر عمر بى ایمان از دنیا برود که اعمال او در این صورت حبط خواهد شد. قرآن مجید نیز در آیات زیادى سخن از حبط اعمال به میان آورده; ولى غالباً در مورد کافران است که در آن اتفاق نظر وجود دارد. در جواب مى توان گفت: ممکن است این نزاع به نزاعى لفظى باز گردد، زیرا آنچه صحیح نیست این است که به نحو یک قاعده اى کلى بگوییم: همیشه حسنات و سیئات با هم سنجیده مى شوند و آن سو که غلبه دارد دیگرى را از بین مى برد و به اصطلاح کسر و انکسار حاصل مى شود; ولى به صورت قضیه جزئیه نه تنها اشکالى ندارد، بلکه دلایل فراوانى براى آن مى توان ارائه کرد; یعنى همان گونه که در ارتباط با محو شدن سیئات بهوسیله حسنات، قرآن مجید مى گوید: (إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ)(۱۹) و یا مسأله شفاعت و عفو الهى سبب نابودى گناهان مى شود و اشکالى لازم نمى آید همچنین در مورد محو شدن حسنات بر اثر گناهان نیز این معنا ممکن است. قرآن مجید درباره از بین رفتن ثواب صدقات بهوسیله منّت و آزار بعدى با صراحت مى گوید: «(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى); اى کسانى که ایمان آورده اید! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار باطل نسازید».(۲۰) در سوره حجرات نیز مى فرماید: «(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ); اى کسانى که ایمان آورده اید! صداى خود را از صداى پیامبر بالاتر نبرید و در برابر او بلند سخن مگویید (و او را بلند صدا نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى دانید».(۲۱) درباره عُجب و خودبزرگ بینى بعد از عمل نیز در روایات آمده است: «الْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسَناتَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ; عجب حسنات انسان را از بین مى برد همان گونه که آتش هیزم را».(۲۲) در مورد حسد نیز شبیه همین تعبیر آمده است از جمله در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَالْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ».(۲۳) از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که جسور بودن و بى باکى در برابر گناه نیز از عوامل حبط اعمال است،(۲۴) بنابراین آنچه در کلام امام(علیه السلام)
در این فراز از عهدنامه آمده است که علاقه به ثناگویى و تملق فرصتى براى شیطان است تا نیکى نیکوکاران را محو و نابود سازد، مطلبى است حساب شده و موافق با عقل و نقل و آیات و روایات. در ادامه این سخن نیز امام در مورد منّت مى فرماید: از منت بپرهیز که احسان را باطل مى سازد.   پاورقی : ۱. «اِطْراء» از ريشه «طراوة» به معناى تر و تازه بودن است و هنگامى که به باب افعال مى رود معناى ثناخوانى و مدح کردن مى يابد. گويى کسى مى خواهد با مدح خود، شخصى را تر و تازه نگهدارد. و در بسيارى از موارد به ثنا خوانى بيش از حد و تملق آميز گفته مى شود و در عبارت بالا همين معنا اراده شده. ۲. «يَمْحَق» به معناى نقصان و کم شدن تدريجى و سرانجام نابود شدن است. ۳. بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۳۱۵، ح ۱۵. ۴. بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۳۲۰، ح ۳۵. ۵. نهج البلاغه، نامه ۳۱ . ۶. منهاج البراعة، ج ۲۰، ص ۳۱۵ و کافى، ج ۸، ص ۲۴۶، ح ۳۴۲. ۷. بقره، آيه ۲۶۴. ۸. «مَقْت» در اصل به معناى بغض شديد و خشم به کسى است که کار بدى انجام داده است. ۹. صف، آيه ۳. ۱۰. کافى، ج ۲، ص ۳۴۱، ح ۱۳. ۱۱. «أوان» به معناى زمان و موقع است. ۱۲. «تَسَقُّط» در اصل به معناى تدريجا به سراغ چيزى رفتن است که لازمه آن در بسيارى از موارد سستى و اهمال کارى است که نقطه مقابل در جهت تفريط نسبت به عجله است. در بسيارى از نسخ به جاى «تَسَقُّط» «تَساقط» آمده که به معناى تهاون و سستى کردن است. ۱۳. «تَنَکَّرتْ» از ريشه «تنکّر» به معناى ابهام داشتن و ناآشنا بودن در مقابل واضح و روشن بودن است. ۱۴. «اسْتَوْضَحَت» از ريشه «استيضاح» به معناى توضيح خواستن گرفته شده و معمولاً به صورت متعدى به يک مفعول يا دو مفعول به کار مى رود; ولى در جمله بالا به معناى فعل لازم به کار رفته; يعنى «واضح شدن». از آنجا که اين معنا در کتب لغت نيامده بعضى آن را به صورت فعل مجهول (اُستُوضِحَتْ) خوانده اند تا هماهنگ با معناى لغوى گردد. ۱۵. نهج البلاغه، کلمات قصار، ۴۳۷. ۱۶. انبياء، آيه ۳۷. ۱۷. مؤمنون، آيه ۷۵. ۱۸. زلزال، آيه ۷ و ۸ . ۱۹. هود، آيه ۱۱۴. ۲۰. بقره، آيه ۲۶۴. ۲۱. حجرات، آيه ۲. ۲۲. تفسير روح البيان، ج ۸، ص ۵۲۲. ۲۳. بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۵۵، ح ۲۶. ۲۴. مستدرک، ج ۱۱، ص ۲۸۰، ح ۱۶.
↓↓↓
| ۴۱ سلام یهود ــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ عایشه همسر رسول اکرم در حضور رسول اکرم نشسته بود که مردی یهودی وارد شد. هنگام ورود به جای سلام علیکم گفت: «السام علیکم» یعنی «مرگ بر شما». طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد، او هم به جای سلام گفت «السام علیکم». معلوم بود که تصادف نیست، نقشه‏ای است که با زبان، رسول اکرم را آزار دهند. عایشه سخت خشمناک شد و فریاد برآورد که: «مرگ بر خود شما و...». رسول اکرم فرمود: «ای عایشه! ناسزا مگو. ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشت‏ترین صورتها را دارد. نرمی و ملایمت و بردباری روی هرچه گذاشته شود آنرا زیبا می‌کند و زینت می‌دهد، و از روی هر چیزی برداشته شود از قشنگی و زیبایی آن میکاهد. چرا عصبی و خشمگین شدی؟». عایشه: «مگر نمی‌بینی یا رسول الله که اینها با کمال وقاحت و بی‏شرمی به جای سلام چه می‌گویند؟». چرا، من هم در جواب گفتم: «علیکم» (بر خود شما) همین قدر کافی بود.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . وسائل، مجلد 2/ صفحه 212. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۴۲ نامه‌ای به ابوذر ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ 📨 نامه‌ای به دست ابوذر رسید، آن را باز کرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصی به وسیله نامه از او تقاضای اندرز جامعی کرده بود. او از کسانی بود که ابوذر را می‏شناخت که چقدر مورد توجه رسول اکرم بوده و رسول اکرم چقدر او را مورد عنایت قرار می‌داده و با سخنان بلند و پرمعنای خویش به او می‏آموخته است. 📝 ابوذر در پاسخ فقط یک جمله نوشت، یک جمله کوتاه: «با آن کَس که بیش از همه مردم او را دوست می‏داری بدی و دشمنی مکن.» نامه را بست و برای طرف فرستاد. آن شخص بعد از آنکه نامه ابوذر را باز کرد و خواند چیزی از آن سر درنیاورد.🙁 🤔 با خود گفت یعنی چه؟ مقصود چیست؟ «با آن کَس که بیش از همه مردم او را دوست می‏داری بدی و دشمنی نکن» یعنی چه؟ این که از قبیل توضیح واضحات است! مگر ممکن است که آدمی محبوبی داشته باشد- آنهم عزیزترین محبوبها- و با او بدی بکند؟! بدی که نمی‌کند سهل است، مال و جان و هستی خود را در پای او می‏ریزد و فدا می‌کند. 💭 از طرف دیگر با خود اندیشید که شخصیت گویندهٔ جمله را نباید از نظر دور داشت، گوینده این جمله ابوذر است، ابوذر لقمان امت است و عقلی حکیمانه دارد؛ چاره‏ای نیست باید از خودش توضیح بخواهم. ✉️ مجددا نامه‌ای به ابوذر نوشت و توضیح خواست. 🖋 ابوذر در جواب نوشت: «مقصودم از محبوب‏ترین و عزیزترین افراد در نزد تو همان خودت هستی. مقصودم شخص دیگری نیست. تو خودت را از همه مردم بیشتر دوست می‏داری. اینکه گفتم بامحبوب‏ترین عزیزانت دشمنی نکن، یعنی با خودت خصمانه رفتار نکن. مگر نمی‏دانی هر خلاف و گناهی که انسان مرتکب می‌شود، مستقیماً صدمه‏اش بر خودش وارد می‌شود و ضررش دامن خودش را می‌گیرد.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . ارشاد دیلمی ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۴۳ مزد نامعین‏ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ آن روز را سلیمان بن جعفر جعفری و امام رضا علیه السلام به دنبال کاری با هم بیرون رفته بودند. غروب آفتاب شد و سلیمان خواست به منزل خویش برود، علی بن موسی الرضا به او فرمود: «بیا به خانه ما و امشب با ما باش.» اطاعت کرد و به اتفاق امام به خانه رفتند. امام غلامان خود را دید که مشغول گلکاری🪴🌻 بودند. ضمنا چشم امام به یک نفر بیگانه افتاد که او هم با آنان مشغول گلکاری بود، پرسید: «این کیست؟». غلامان: «این را ما امروز اجیر گرفته‌ایم تا با ما کمک کند.». بسیار خوب، چقدر مزد برایش تعیین کرده‌اید؟. یک چیزی بالاخره خواهیم داد و او را راضی خواهیم کرد. آثار ناراحتی و خشم در علیه‌السلام پدید آمد و رو آورد به طرف غلامان تا با تازیانه آنها را تأدیب کند. سلیمان جعفری جلو آمد و عرض کرد: «چرا خودت را ناراحت می‌کنی؟». امام فرمود: «من مکرر دستور داده‌ام که تا کاری را طی نکنید و مزد آن را معین نکنید هرگز کسی را به کار نگمارید، اول اجرت و مزد طرف را تعیین کنید بعد از او کار بکشید. اگر مزد و اجرت کار را معین کنید، آخر کار هم، می‌توانید چیزی علاوه به او بدهید. البته او هم که ببیند شما بیش از اندازه‌ای که معین شده به او می‌دهید، از شما ممنون☺️ و متشکر می‌شود و شما را دوست می‏دارد و علاقه بین شما و او محکمتر می‌شود. اگر هم فقط به همان اندازه که قرار گذاشته‏اید اکتفا کنید، شخص از شما ناراضی☹️ نخواهد بود. ولی اگر تعیین مزد نکنید و کسی را به کار بگمارید، آخر کار هر اندازه که به او بدهید باز گمان نمی‌برد که شما به او محبت کرده‌اید، بلکه می‏پندارد شما از مزدش کمتر به او داده‌اید.»[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . بحارالانوار، ج 12/ ص 31 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
هدایت شده از مباحث
تعجیل کن بخاطر صدها هزار چشم 😢 ای پاسخ گرامی أمّن یجیب ها 💔 ┅─────────── 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج 🇵🇸 🕸 ✌️ ‌ ‌ ‌╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۴۴ بنده است یا آزاد؟ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ 📯🎻🪕 صدای ساز و آواز بلند بود. هرکَس که از نزدیک آن خانه می‏گذشت، می‌توانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و می‏🥂گُساری پهن بود و جام «می» بود که پیاپی نوشیده می‌شد. کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب🧹 زده و خاکروبه‏ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در کناری بریزد. در همین لحظه مردی که آثار عبادت زیاد از چهره‌اش نمایان بود و پیشانی‏اش از سجده‏های طولانی حکایت می‌کرد از آنجا می‏گذشت، از آن کنیزک پرسید: «صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟». - آزاد. - معلوم است که آزاد است. اگر بنده می‏بود پروای صاحب و مالک و خداوندگار خویش را می‌داشت و این بساط را پهن نمی‌کرد. ردوبدل شدن این سخنان بین کنیزک و آن مرد موجب شد که کنیزک مکث زیادتری در بیرون خانه بکند. هنگامی که به خانه برگشت اربابش پرسید: «چرا این قدر دیگر آمدی؟». کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت: «مردی با چنین وضع و هیئت می‏گذشت و چنان پرسشی کرد و من چنین پاسخی دادم.» شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده می‏بود از صاحب اختیار خود پروا می‌کرد) مثل تیر بر قلبش نشست. بی اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد. با پای برهنه 🦶 به دنبال گوینده سخن رفت. دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به شرف نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز که با پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود کفش به پا نکرد. او که تا آن روز به «بشر بن حارث بن عبد الرحمن مروزی» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافی» یعنی «پابرهنه» یافت و به «بشر حافی» معروف و مشهور گشت. تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گِرد نگشت. تا آن روز در سِلک اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست درآمد[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . الکنی‏ و الالقاب محدث قمی، جلد 2، ذیل عنوان «الحافی»، صفحه 153، به نقل از علامه در منهاج الکرامه. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────