eitaa logo
📚📖 مطالعه
82 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
98 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
| ۴۵ در میقات‏ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مالک بن انس، فقیه معروف مدینه‏[¹]، سالی در سفر حج همراه ‏ علیه السلام بود. به میقات رسیدند و هنگام پوشیدن لباس احرام و تلبیه گفتن- یعنی ذکر معروف‏ لبّیک اللّٰهم لبّیک- رسید. دیگران طبق معمول این ذکر را به زبان آوردند و گفتند. مالک بن انس متوجه امام صادق شد، دید حال امام منقلب است، همینکه می‌خواهد این ذکر را بر زبان آورد، هیجانی به امام دست می‌دهد و صدا در گلویش می‏شکند و عنانِ کنترل اعصاب خویش را از دست می‌دهد که می‌خواهد بی‏اختیار از مَرکب به زمین بیفتد. مالک جلو آمد و گفت: «یابن رسول الله! چاره‏ای نیست، هرطور هست این ذکر را بگویید.». امام فرمود:«ای پسر ابی عامر! چگونه جسارت بورزم و به خود جرأت بدهم که لبیک بگویم؟ لبّیک گفتن به معنای این است که خدایا تو مرا به آنچه می‌خوانی با کمال سرعت اجابت می‌کنم و همواره آماده به خدمتم. با چه اطمینانی با خدای خود این‏طور گستاخی کنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفی کنم؟ اگر در جوابم گفته شود: «لا لبیک» آن وقت چکار کنم؟»[²] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . مالک بن انس بن مالک بن ابی عامر یکی از امامهای چهارگانه اهل سنت و جماعت است و مذهب معروف «مالکی» منسوب به او است. عصر وی مقارن است با عصر ابوحنیفه. شافعی شاگرد مالک بود و احمدبن حنبل شاگرد شافعی. - مکتب فقهی مالک نقطه مقابل مکتب فقهی ابوحنیفه به شمار می‌رفت؛ زیرا مکتب ابوحنیفه بیشتر متکی بر رأی و قیاس بود، برخلاف مکتب فقهی مالک که بیشتر متکی بر سنت و حدیث بود. در عین حال، مطابق نقل ابن خلّکان در وفیات الاعیان (جلد 3، صفحه 286)، مالک در نزدیکی مردن سخت می‏گریست و از اینکه در برخی موارد به رأی خویش فتوا داده است نگران و وحشتناک😱 بود، می‌گفت: - «ای کاش به رأی فتوا نداده بودم». [۲] . بحارالانوار، ج 11/ ص 109 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۴۶ بار نخل‏ 🌴 ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ علی بن ابی طالب علیه السلام از خانه بیرون آمده بود و طبق معمول به طرف صحرا و باغستانها که با کارکردن در آنجاها آشنا بود می‌رفت، ضمناً باری نیز همراه داشت. شخصی پرسید: «یا علی! چه چیز همراه داری؟». علی: «درخت خرما، ان شاء الله.». درخت خرما؟!. تعجب آن شخص وقتی زایل شد که بعد از مدتی او و دیگران دیدند تمام هسته‌های خرمایی که آن روز علی همراه می‌برد که کشت کند و آرزو داشت در آینده هر یک درخت خرمای تناوری شود، به صورت یک نخلستان درآمد و تمام آن هسته‌ها سبز و هر کدام درختی شد[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . وسائل، ج 2/ ص 531 ↩️ و بحار، ج 9/ ص 599. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| ۴۷ عرق کار ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ علیه‌السلام در زمینی که متعلق به شخص خودش بود مشغول کار و اصلاح زمین بود. فعالیت زیاد، عرق امام را از تمام بدنش جاری ساخته بود. علی بن ابی حمزه بطائنی در این وقت رسید و عرض کرد: «قربانت گردم، چرا این کار را به عهده دیگران نمی‌گذاری؟». چرا به عهده دیگران بگذارم؟ افرادِ از من بهتر همواره از این کارها میکرده‌اند. مثلا چه کسانی؟ رسول خدا و علیه‌السلام و همه پدران و اجدادم. اساسا کار و فعالیت در زمین از سنن پیغمبرانو اوصیای پیغمبران و بندگان شایسته خداوند است‏[۱] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . بحارالانوار، ج 11/ ص 266 ↩ و وسائل، ج 2/ ص 531. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| ۴۸ دوستیی که بریده شد ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ شاید کسی گمان نمی‌برد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش می‏شناختند. معمولًا وقتی که می‌خواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلی‏اش نداشتند و می‌گفتند: «رفیق...». آری او به نام «رفیق امام صادق» معروف شده بود، ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفش‌دوزها شدند آیا کسی گمان می‌کرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستی‏شان برای همیشه بریده شود؟! در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند. غلام سیاه👨🏿 پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت می‌کرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه کرد، هنوز هم از غلام- که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود- خبری نبود. برای مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید، با خشم به وی گفت: «مادر فلان! کجا بودی؟». تا این جمله از دهانش خارج شد، علیه‌السلام به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود: «سبحان الله! به مادرش دشنام می‌دهی؟! به مادرش نسبت کار ناروا می‌دهی؟! من خیال می‌کردم تو مردی باتقوا و پرهیزگاری. معلومم شد در تو ورع و تقوایی وجود ندارد.». یابن رسول الله! این غلام اصلا سِندی است و مادرش هم از اهل سِند است. خودت می‏دانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم. - مادرش کافر بوده که بوده. هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمی‌شوند. امام بعد از این بیان به او فرمود: «دیگر از من دور شو.». بعد از آن، دیگر کسی ندید که امام صادق علیه‌السلام با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت‏[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . کافی، جلد 2، باب البذاء، صفحه 324؛ ↩و وسائل، جلد 2، صفحه 477. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| ۴۹ یک دشنام‏ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ غلام عبد الله بن مقفّع، دانشمند و نویسنده معروف ایرانی، افسار اسب ارباب خود را در دست داشت و بیرون در خانه سفیان بن معاویه مهلبی، فرماندار بصره، نشسته بود تا اربابش کار خویش را انجام داده بیرون بیاید و سوار اسب شده به خانه خود برگردد. انتظار به طول انجامید و ابن مقفع بیرون نیامد؛ افراد دیگر- که بعد از او پیش فرماندار رفته بودند- همه برگشتند و رفتند، ولی از ابن مقفع خبری نشد. کم کم غلام به جستجو پرداخت. از هرکَس می‌پرسید، یا اظهار بی‏اطلاعی می‌کرد یا پس از نگاهی به سرا پای غلام و آن اسب، بدون آنکه سخنی بگوید، شانه‏ها را بالا می‌انداخت و می‌رفت. وقت گذشت و غلام، نگران و مأیوس، خود را به عیسی و سلیمان- پسران علی بن عبد الله بن عباس و عموهای خلیفه مقتدر وقت منصور دوانیقی- که ابن مقفع دبیر و کاتب آنها بود رساند و ماجرا را نقل کرد. عیسی و سلیمان به عبد الله بن مقفع که دبیری دانشمند و نویسنده‏ای توانا و مترجمی چیره دست بود علاقه‌مند بودند و از او حمایت می‌کردند. ابن مقفع نیز به حمایت آنها پشتگرم بود و طبعاً مردی متهور و جسور و بدزبان بود، از نیش زدن با زبان درباره دیگران دریغ نمی‌کرد. حمایت عیسی و سلیمان، که عموی مقام خلافت‏ بودند، ابن مقفع را جسورتر و گستاختر کرده بود. عیسی و سلیمان، عبد الله بن مقفع را از سفیان بن معاویه خواستند. او اساسا منکر موضوع شد و گفت: «ابن مقفع به خانه من نیامده است.» ولی چون روزروشن همه دیده بودند که ابن مقفع داخل خانه فرماندار شده و شهود شهادت دادند، دیگر جای انکار نبود. کار کوچکی نبود. پای قتل نفس بود، آنهم شخصیت معروف و دانشمندی مثل ابن مقفع. طرفین منازعه هم عبارت بود از فرماندار بصره از یک طرف، و عموهای خلیفه از طرف دیگر. قهرا مطلب به دربار خلیفه در بغداد کشیده شد. طرفین دعوا و شهود و همه مطلعین به حضور منصور رفتند. دعوا مطرح شد و شهود شهادت دادند. بعد از شهادت شهود، منصور به عموهای خویش گفت: «برای من مانعی ندارد که سفیان را الان به اتهام قتل ابن مقفع بکشم، ولی کدام یک از شما دو نفر عهده‏دار می‌شود که اگر ابن مقفع زنده بود و بعد از کشتن سفیان از این در (اشاره کرد به دری که پشت سرش بود) زنده و سالم وارد شد او را به قصاص سفیان بکشم؟». عیسی و سلیمان در جواب این سؤال حیرت زده درماندند و پیش خود گفتند مبادا که ابن مقفع زنده باشد و سفیان او را زنده و سالم نزد خلیفه فرستاده باشد. ناچار از دعوای خود صرف نظر کردند و رفتند. مدتها گذشت و دیگر از ابن مقفع اثری و خبری دیده و شنیده نشد. کم کم خاطره‏اش هم داشت فراموش می‌شد. بعد از مدتها که آبها از آسیاب افتاد، معلوم شد که ابن مقفع همواره با زبان خویش سفیان بن معاویه را نیش می‏زده است. حتی یک روز در حضور جمعیت به وی دشنام مادر گفته است. سفیان همیشه در کمین بوده تا انتقام زبان ابن مقفع را بگیرد، ولی از ترس عیسی و سلیمان، عموهای خلیفه، جرأت نمی‌کرده است، تا آنکه حادثه‌ای اتفاق می‏افتد: حادثه این بود که قرار شد امان نامه‌ای برای عبد الله بن علی، عموی دیگر منصور، نوشته شود و منصور آن را امضاء کند. عبد الله بن علی از ابن مقفع- که دبیر برادرانش بود درخواست کرد که آن امان نامه را بنویسد. ابن مقفع هم آن را تنظیم کرد و نوشت. در آن امان نامه ضمن شرایطی که نام برده بود تعبیرات زننده و گستاخانه‌ای نسبت به منصور خلیفه سفاک عباسی کرده بود. وقتی نامه به دست منصور رسید سخت متغیر و ناراحت شد، پرسید: «چه کسی این را تنظیم کرده است؟» گفته شد: «ابن مقفع». منصور نیز همان احساسات را علیه او پیدا کرد که قبلا سفیان بن معاویه فرماندار بصره پیدا کرده بود. منصور محرمانه به سفیان نوشت که ابن مقفع را تنبیه کن. سفیان در پی فرصت می‌گشت، تا آنکه روزی ابن مقفع برای حاجتی به خانه سفیان رفت و غلام و مرکبش را بیرون در گذاشت. وقتی که وارد شد، سفیان و عده‌ای از غلامان و دژخیمانش در اتاقی نشسته بودند و تنوری هم در آنجا مشتعل بود. همینکه چشم سفیان به ابن مقفع افتاد، زخم زبانهایی که تا آن روز از او شنیده بود در نظرش مجسم و اندرونش از خشم😡 و کینه مانند همان تنوری که در جلویش بود مشتعل شد. رو کرد به او و گفت: «یادت هست آن روز به من دشنام مادر دادی؟ حالا وقت انتقام است.» معذرت‌خواهی فایده نبخشید و درهمان جا به بدترین صورتی ابن مقفع را از بین برد[۱] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه، چاپ بیروت، ج 4/ ص 389. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| ۵۰ شمشیر زبان‏ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ علی بن عباس، معروف به ابن الرومی، شاعر معروف هجوگو و مدیحه سرای دوره عباسی، در نیمه قرن سوم هجری در مجلس وزیر المعتضد عباسی به نام قاسم بن عبیدالله نشسته و سرگرم بود. او همیشه به قدرت منطق و بیان و شمشیر زبان خویش مغرور بود. قاسم بن عبیدالله از زخم زبان ابن الرومی خیلی می‏ترسید و نگران بود ولی ناراحتی و خشم خود را ظاهر نمی‌کرد، برعکس طوری رفتار می‌کرد که ابن الرومی- با همه بددلیها و وسواسها و احتیاطهایی که داشت و به هر چیزی فال بد می‏زد- از معاشرت با او پرهیز نمی‌کرد. قاسم محرمانه دستور داد تا در غذای ابن الرومی زهر داخل کردند. ابن الرومی بعد از آنکه خورد متوجه شد. فورا از جا برخاست که برود. قاسم گفت: «کجا می‌روی؟». به همان جا که مرا فرستادی. پس سلام مرا به پدر و مادرم برسان. من از راه جهنم نمی‌روم. ابن الرومی به خانه خویش رفت و به معالجه پرداخت ولی معالجه‏ها فایده‏ نبخشید. بالاخره با شمشیر زبان خویش از پای درآمد[¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . تتمة المنتهی محدث قمی، ج 2/ ص 400؛ ↩ و تاریخ ابن خلّکان، ج 3/ ص 44. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۲۹ 📜 متن : ... وَ إِیَّاکَ وَ الاِسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ، وَ التَّغَابِیَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ وَ عَمَّا قَلِیل تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الاُْمُورِ وَ یُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ وَ سَوْرَةَ حَدِّکَ وَ سَطْوَةَ یَدِکَ وَ غَرْبَ لِسَانِکَ وَ احْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ وَ تَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الاِخْتِیَارَ: وَ لَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ. ╭─── │ 🌐 @Mabaheeth ╰──────────
🗞️ ترجمه : 📄 ... از امتياز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوى اند جدّاً بپرهيز و از در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و به زودى پرده از کارهايت کنار مى رود و انتقام مظلوم از تو گرفته مى شود. به هنگام خشم😡، خويشتن دار باش و از تندى و تيزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهيز از اين امور از انجام کارهاى شتاب زده و سخنان ناسنجيده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشيند و مالک خويشتن گردى و هرگز در اين زمينه حاکم بر خود نخواهى شد مگر اينکه بسيار و بازگشت به سوى پرودگارت باشى. ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ داستان بازاری و عابر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/139 ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ / ۱ شرح و تفسیر از کارهاى شتاب زده و سخنان نسنجیده بپرهیز امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه به سه موضوع مهم دیگر اشاره کرده و مالک اشتر را از آن بر حذر مى دارد: نخست مى فرماید: «از امتیاز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوى اند جدّاً بپرهیز»; (وَإِیَّاکَ وَالاِسْتِئْثَارَ(۱) بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ(۲)). امتیاز خواهى حاکمان و حواشى و اطرافیان و حامیان آنها یکى از آفات مهم حکومت هاست که در امورى که همه مردم باید در آن یکسان باشند، آنها بیش از حق خود سهم خواهى مى کنند; چیزى که افکار عمومى را بر ضد آنها مى شوراند. این همان چیزى است که در زمان ما به عنوان رانت خوارى (امتیاز ویژه طلبیدن) مشهور شده است و متأسّفانه در تمام دنیا وجود دارد و عامل مهمى براى جدایى ملت ها از دولت هاست. امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر مى دارد، زیرا مردم سخت در این موضوع حساسیت دارند حتى اگر به عنوان نمونه در زمان ما اتومبیل یکى از رؤسا از خیابانى که گذشتن از آن براى دیگران ممنوع است بگذرد در برابر آن عکس العمل نشان مى دهند. در دومین توصیه مى فرماید: «و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و به زودى پرده از کارهایت کنار مى رود و انتقام مظلوم از تو گرفته مى شود»; (وَالتَّغَابِیَ(۳) عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ، وَعَمَّا قَلِیل تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الاُْمُورِ، وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ). اشاره به اینکه بسیار مى شود که نزدیکان و حامیان زمامدار کارهاى خلافى انجام مى دهند و حق مظلومى را پایمال مى سازند و حاکمان جور معمولاً آن را نادیده گرفته و از کنار آن به سادگى مى گذرند. امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر مى دارد، زیرا هم عواقب شومى در دنیا دارد که همان بدبینى مردم و جدایى آنها از حکومت است و هم در آخرت; زمانى که پرده ها کنار رود و اعمال آشکار شود و خداوندِ عالم به اسرار، حق مظلوم را از ظالم بگیرد. متأسّفانه در عصر بعضى از خلفا (مانند خلیفه سوم) امورى رخ داد که درست در نقطه مقابل دستورات بالاست دستوراتى که از کتاب و سنّت پیامبر اکرم نشأت نگرفته است: از جمله به گفته ابن قتیبه مورخ معروف اهل سنّت در کتاب الخلفا: «جمعى از صحابه اجتماع کردند و نامه اى به خلیفه سوم عثمان نوشتند و کارهایى را که بر خلاف سنّت انجام داده بود بر او خرده گرفتند... . از جمله اینکه بخش هایى از اطراف مدینه را به صورت خالصه در اختیار شخص خودش گرفته بود. یکى از مهاجران گفت: اى عثمان آیا این کار را که کرده اى خداوند به تو اجازه داده یا بر خدا افترا مى بندى (آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ)».(۴) نیز همان مورخ در همان کتاب آورده است که «جمعى از صحابه نامه اى نوشتند و بخشى از بدعت هاى عثمان را یادآور شدند... از جمله اختصاص دادنِ مقامات حکومت اسلامى به خویشاوندانش از بنى امیّه و افرادى که هرگز محضر رسول خدا را درک نکرده بودند و جوانان بى تجربه اى محسوب مى شدند در حالى که از وجود مهاجران و انصار براى آن مقامات استفاده نمى کرد و حتى با آنها به مشورت نمى نشست و تنها به رأى خود قناعت مى کرد و نیز داستان ولید بن عقبه که از طرف عثمان فرماندار کوفه بود و نماز صبح را در حال مستى، چهار رکعت براى مردم خواند سپس گفت اگر بخواهید یک رکعت دیگر نیز اضافه مى کنم و اجازه نداد حد (شرب خمر) را بر او اجرا کنند.(۵) این است معناى بى اعتنایى به احکام اسلام و بى تفاوت از کنار امور گذشتن که براى همه واضح و آشکار است. آن گاه امام(علیه السلام) سومین دستور را بیان مى دارد و مالک اشتر را به شدت از هرگونه قضاوت و حرکت به هنگام غضب نهى مى کند، مى فرماید: «به هنگام خشم، خویشتن دار باش و از تندى و تیزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهیز از این امور از انجام کارهاى شتاب زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردى»; (امْلِکْ حَمِیَّةَ(۶) أَنْفِکَ وَسَوْرَةَ حَدِّکَ(۷)، وَسَطْوَةَ(۸) یَدِکَ وَغَرْبَ(۹)لِسَانِکَ، وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ(۱۰)، وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الاِخْتِیَارَ). به هنگام عصبانیت، انسان گاه باد در دماغ مى افکند و نسبت به کارهاى انجام شده اظهار تنفر مى کند و گاه تندى و تیزى نشان مى دهد و گاه دست به مجازات دراز مى کند و گاه به دشنام و بد گویى مى پردازد.