#شرحوتفسیر
انگیزه من براى نوشتن این وصیت نامه
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه اش (هفتمین بخش) بار دیگر به انگیزه خود در بیان این وصیّت نامه طولانى و مملوّ از اندرزهاى نافع مى پردازد; انگیزه اى که از دو بخش تشکیل مى شود: بخشى از آن در وجود امام(علیه السلام) و بخشى از آن در وجود امام مجتبى(علیه السلام) و خلاصه اش این است که سن من بالا رفته و مى ترسم أجلم فرا برسد به همین دلیل اقدام به این وصیّت نامه کردم و از سوى دیگر تو جوان هستى و آماده پذیرشِ حق.
از این مى ترسم سن تو بالا رود و آن آمادگى در تو نباشد.
به این دو دلیل به این وصیّت نامه مبادرت کردم.
نخست مى فرماید: «پسرم! هنگامى که دیدم سن من بالا رفته و دیدم قوایم به سُستى گراییده، به این وصیتم، براى تو مبادرت ورزیدم»; (أَیْ بُنَیَّ إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً وَ رَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ).
مى دانیم سن مبارک امام(علیه السلام) در آن زمان ۶۰ سال یا کمى بیشتر بود و سن فرزندش بیش از ۳۰ سال که هنوز بقایاى جوانى را با خود داشت و این درسى است براى همه پدران در برابر فرزندان، هنگامى که سنین عمر آنها بالا مى رود پیش از آنکه اجل فرا رسد و یا فرزندانشان دوران جوانى و یا نوجوانى را که آمادگى فراوان براى پذیرش حق در آن است، پشت سر بگذارند، آنچه را لازم است به آنها بگویند و وصیّت کنند.
آن گاه امام(علیه السلام) به توضیح بیشترى مى پردازد و مى فرماید: «و نکات برجسته اى را در وصیتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه را در درون داشته ام بیان نکرده باشم و به همین دلیل پیش از آنکه در رأى و فکرم نقصانى حاصل شود آن گونه که در جسمم (بر اثر گذشت زمان) به وجود آمده و پیش از آنکه هوا و هوس و فتنه هاى دنیا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم»; (وَ أَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ(۱) إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی، أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَ فِتَنِ الدُّنْیَا، فَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ(۲)).
امام(علیه السلام) در اینجا نه به عنوان معصوم و نیز مخاطبش نه به عنوان فرزندى معصوم، بلکه به عنوان پدرى پیر و دلسوز در برابر فرزندى که ممکن است در معرض تندباد وسوسه هاى نفس و فتنه هاى دنیا قرار بگیرد، به دو نکته راجع به خود و یک نکته درباره فرزندش اشاره مى کند و مى فرماید: از یک سو سن من بالا رفته و بیم فرا رسیدن اجل و از دست رفتن فرصت را دارم و از سوى دیگر همراه بالا رفتن سن همان گونه که اعضاى بدن ضعیف و ناتوان مى شود، فکر هم ممکن است به سُستى گراید و از سوى سوم تو که مخاطب من هستى نیز در معرض آفات مختلفى قرار بگیرى; وسوسه هاى شیطان، هواى نفس و بندگى دنیا که اگر چنین شود باز فرصت پند و اندرز از دست مى رود.
روى این جهات، من مبادرت به این وصیّت و اندرزنامه کردم تا به نتیجه مطلوب، قبل از فوت فرصت برسم.
جاى تعجب است که ابن ابى الحدید در شرح جمله هایى که امام(علیه السلام) درباره خود بیان فرموده مى گوید: «این جمله ها نشان مى دهد، بر خلاف عقیده شیعه که مى گویند امام(علیه السلام) از این گونه امور معصوم است نه در فکر او نقصانى حاصل مى شود نه رأى او فتور مى پذیرد»، باطل است.(۳)
در حالى که تمام قراین ـ همان گونه که گفتیم ـ نشان مى دهد امام(علیه السلام)، این سخنان را نه از موضع امامت و عصمت، بلکه از موضع پدرى پیر و پر تجربه که براى فرزندى جوان و کم تجربه نصیحت و اندرز مى دهد، بیان فرموده است.
اگر ابن ابى الحدید سخن دیگر مولا على(علیه السلام) را که در همین نهج البلاغه وارد شده توجه مى کرد که مى فرماید: «فَاسْأَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لاَ تَسْأَلُونِی عَنْ شَیْء فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ السَّاعَة; از من سؤال کنید (آنچه را مى خواهید) پیش از آنکه مرا از دست دهید.
سوگند به کسى که جانم در دست قدرت اوست از هیچ حادثه اى که از امروز تا دامنه قیامت واقع مى شود از من سؤال نمى کنید (مگر اینکه پاسخ آن را آماده دارم)».(۴)
نیز سخن دیگرى که در خطبه ۱۸۹ آمده است که مى فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلاََنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الاَْرْضِ; اى مردم هرچه مى خواهید از من بپرسید، چرا که من به راه هاى آسمان از راه هاى زمین آگاه ترم (و همه چیز به فرمان خدا و به اذن الله نزد من روشن است).
آرى اگر ابن ابى الحدید این سخنان را در کنار هم مى گذاشت هرگز چنین نمى گفت.
سپس امام(علیه السلام) به بیان دلیلى براى طرح وصایاى خود براى فرزند جوانش پرداخته چنین مى گوید: «به یقین قلب جوان و نوجوان همچون زمین خالى است; هر بذرى در آن پاشیده شود آن را مى پذیرد»; (وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاَْرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْء قَبِلَتْهُ).
این امر بارها به تجربه رسیده و حتى روایتى است که به صورت ضرب المثل در آمده که «اَلْعِلْمُ فِى الصِّغَرِ کَالنَّقْشِ فِى الْحَجَرِ; تعلیماتى که در کودکى (و جوانى) داده مى شود همچون نقشى است که بر سنگ بزنند (نقشى است ثابت، عمیق و پایدار.
سپس بر آن افزوده اند که) وَ التَّعَلُّمُ فِى الْکِبَر کَالْخَطِّ عَلَى الْماءِ; فراگیرى در بزرگسالى همچون نقشى است که بر آب زنند (نقشى است گذرا و ناپایدار)».
آن گاه دو دلیل دیگر بر آن مى افزاید و مى فرماید: «به همین دلیل به تعلیم و تأدیب تو مبادرت ورزیدم پیش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به امور دیگر مشغول گردد»; (فَبَادَرْتُکَ بِالاَْدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَ یَشْتَغِلَ لُبُّکَ).
در واقع امام(علیه السلام) براى انتخاب این سن و سال جهت پند و اندرز، سه دلیل بیان فرموده است:
- آماده بودن قلب جوان براى پذیرش،
- عدم قساوت به سبب عدم آلودگى به گناه
- و عدم اشتغال ذهن به مشکلات زندگى و حیات
و هر کدام از این سه به تنهایى براى انتخاب این زمان کافى است تا چه رسد به اینکه همه این جهات جمع باشد.
سپس امام(علیه السلام) مى افزاید: «همه اینها براى آن است که با تصمیم جدى به استقبال امورى بشتابى که اندیشمندان و اهل تجربه تو را از طلب آن بى نیاز ساخته، و زحمت آزمون آن را کشیده اند تا نیازمند به طلب و جستجو نباشى و از تلاش بیشتر آسوده خاطر گردى»; (لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاَْمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ(۵) وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَ عُوفِیتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ).
امام(علیه السلام) در این بخش از سخنان خود به اهمّیّت استفاده از تجارب دیگران اشاره مى کند؛ زیرا زندگى چیزى جز تجربه نیست و انسان عاقل به جاى اینکه همه چیز را خودش تجربه کند و ضایعات و مشکلات آن را بپذیرد از تجارب دیگران استفاده مى کند و آنچه را آنها آزموده اند و نتیجه اش روشن شده در اختیار مى گیرد بى آنکه هزینه اى براى آن بپردازد.
به تعبیر دیگر همواره نسل هاى آینده از نسل هاى گذشته از این نظر سعادتمندترند که تجارب پیشینیان در اختیار آیندگان قرار مى گیرد و آنچه را آنها با زحمت فراوان به دست آورده اند آیندگان بدون زحمت در اختیار مى گیرند و تعبیرات امام(علیه السلام) «کُفیتَ مَؤُنَةَ الطَّلَبِ وَ عُوفِیتَ مِنْ عَلاجِ التَّجْرِبَةِ» همه اشاره به همین نکته است.
لذا در پایان این بخش از اندرزنامه مى فرماید: «بنابراین آنچه از تجربیات نصیب ما شده، نصیب تو هم خواهد شد (بى آنکه زحمتى کشیده باشى) بلکه شاید پاره اى از آنچه بر ما مخفى شده (با گذشت زمان و تجربه بیشتر) بر تو روشن گردد»; (فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ، وَ اسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا مِنْهُ).
اشاره به اینکه گاه تجربه پیشینیان به طور کامل در اختیار آیندگان قرار مى گیرد و آنها از آن بهره کامل مى برند و گاه پیشینیان در بعضى از مسائل، نیمى از راه را پیموده اند و نیم دیگر را آیندگان مى پیمایند و به امورى دست مى یابند که حتى نصیب پیشینیان نشده بود.
همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، سخنان امام(علیه السلام) در این وصیّت نامه از موضع امامت و مقام عصمت نیست، بلکه به عنوان فردى دنیا دیده و #تجربه کرده و دلسوز که به فرزندش در برابر طوفان حوادث دنیا کمک مى کند تا از تجربیاتش بهره گیرد و حتى گاه آنچه را او به تجربه نیافته، فرزندش آن را تکمیل کند و به نتایج بهترى برسد.
نکته : آثار تربیت در جوانى تاریخ انبیا نشان مى دهد جوانان نخستین گروهى بودند که به آنها ایمان مى آوردند و از اهداف آنها دفاع مى کردند.
قرآن کرارا داستان نوح و ایمان آوردن جوانان را به او و ایراد بزرگسالان ثروتمند را بیان کرده و نیز تاریخ اسلام نشان مى دهد که مؤمنان به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بیش از همه، جوانان بودند.
روایات اسلامى نیز این حقیقت را تأیید مى کند; امام صادق(علیه السلام) به یکى از یارانش که براى دفاع از مکتب اهل بیت به بصره رفته بود و ناکام برگشت، فرمود: «عَلَیْکَ بِالاَْحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى کُلِّ خَیْر; بر تو باد که به سراغ جوانان بروى که آنها براى پذیرش هر امر خیرى از همه سریع ترند».(۶)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ; هر کَس قرآن را بخواند در حالى که جوان با ایمان باشد، قرآن با گوشت و خون او عجین خواهد شد».(۷)
نیز در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «بَادِرُوا أَوْلاَدَکُمْ بِالْحَدِیثِ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَکُمْ إِلَیْهِمُ الْمُرْجِئَةُ; فرزندان خود را با احادیث (اهل بیت) آشنا سازید پیش از آنکه گروه منحرف مرجئه (که اعتقادى به خلافت بلا فصل على(علیه السلام) نداشتند) از شما پیشى بگیرند».(۸)
در فصل بالا از وصیّت نامه امیر مؤمنان على(علیه السلام) نیز این مطلب به خوبى بیان شده است.
دلیل آن هم روشن است؛ زیرا از یک سو قلب جوانان پاک و خالى از آلودگى به تعصب هاى کور و لجاجت و عقاید باطله است، به همین دلیل همانند زمینى است که خالى از هرگونه گیاه و علف هاى هرزه مزاحم باشد و هر بذرى در آن افشانده شود به سرعت آن را مى پذیرد.
از سوى دیگر، تعلقات دنیوى و مادى، او را به خود مشغول نداشته است تا پذیرش او نسبت به حق ضعیف شود.
از سوى سوم تعلیمات انبیا و احکام دین خدا با منافع نامشروع بسیارى از بزرگسالان در تضاد است و آنها حاضر نیستند به آسانى دست از منافع خود بردارند در حالى که جوانان گرفتار چنین منافعى نیستند.
یک از شعراى عرب مى گوید:
قَدْ یَنْفَعُ الأدَبُ الأحْداثُ فى مُهَل
وَ لَیْسَ یَنْفَعُ بَعْدَ الْکِبَرِ الاَْدَبُ
إنَّ الْقُصُونَ إذا قَوَّمْتَهَا اعْتَدَلَتْ
وَ لَنْ تَلینَ إذا قَوَّمْتَهَا الْخَشَبُ #تربیت نسبت به جوانان در مدت کوتاهى فایده مى بخشد ولى بعد از بزرگسالى اثرى ندارد.
شاخه هاى تر و نازک را به راحتى مى توان صاف و مستقیم کرد ولى هنگامى که به صورت چوب هاى سختى در آمد قابل تغییر نیست.
و به گفته سعدى:
آن که در خُردیش ادب نکنند
در بزرگى فلاح از او برخاست
چوب تر را چنان که خواهى پیچ نشود خشک جز به آتش راست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی :
۱ . «افضى» از ريشه «افضاء» و ريشه «فضا» گرفته شده و به معناى وصول به چيزى است، گويى در فضاى او وارد شده است سپس در مورد القا و تعليم مطلبى به ديگرى به کار رفته گويى آن مطلب را در فضاى فکر مخاطب وارد مى کند .
۲ . «نَفور» در اصل به معناى حيوان فرارى است که از چيز وحشتناکى رم کرده باشد و سپس به انسان هايى که از چيزى فرارى هستند نيز اطلاق شده است.
۳ . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۶ ص ۶۶ .
۴ . نهج البلاغه، خطبه ۹۳.
۵ . «بغية» به معناى طلب و تقاضا از ريشه «بغى» بر وزن «نفى» گرفته شده که به گفته راغب در مفردات گاهى بار مثبت دارد که طلب خيرات است و گاه بار منفى که تجاوز از حد عدالت و تمايل به ظلم و باطل است.
۶ . کافى، ج ۸، ص ۹۳.
۷ . کافى، ج ۲، ص ۶۰۳، ح ۴.
۸ . کافى، ج ۶، ص ۴۷، ح ۵.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
شرح و تفسیر
با توجّه به اینکه تمام بخش هاى این نامه ناظر به پاسخ گویى از سخنان واهى معاویه در نامه اى است که به سوى امام نگاشت لازم است قبلا خلاصه اى از متن نامه معاویه را در اینجا بیاوریم سپس به شرح نامه جوابیه امام(علیه السلام)بپردازیم.
اینک خلاصه نامه معاویه: او در نامه خود نخست مى گوید: ما بنى عبد مناف همه از سرچشمه واحدى سیراب مى شدیم; هیچ کدام بر دیگرى برترى نداشت و متحد و متفق بودیم و این امر همچنان ادامه پیدا کرد تا زمانى که تو نسبت به پسر عمویت (اشاره به عثمان است) حسد ورزیدى تا اینکه او به قتل رسید بى آنکه دفاعى از وى کنى، بلکه بر خلاف او اقدام کردى و بعد از وى مردم را به سوى خود فرا خواندى سپس دو نفر از شیوخ مسلمانان «طلحه» و «زبیر» را به قتل رساندى در حالى که آنها (به زعم تو) جزء عشره مبشره بودند (ده نفرى که بشارت بهشت به آنها داده شده بود) به علاوه ام المؤمنین عایشه را با خوارى تبعید کردى.
سپس دارالهجره (مدینه پیغمبر) را که بهترین جایگاه بود رها ساختى و از حرمین شریفین دور شدى و به زندگى در کوفه راضى گشتى و پیش از این نیز بر دو خلیفه پیغمبر عیب مى گرفتى و حاضر نبودى با آنها بیعت کنى و حکومت امروز تو مشکلى از مسلمانان را حل نمى کند و من تصمیم دارم با جمعى از مهاجران و انصار با شمشیرهاى کشیده به سوى تو آیم.
قاتلان عثمان را به من بسپار و خود را رهایى بخش.(۲) این نامه که مملوّ از تعبیرات زشت و دشنام ها و توهین هاى بى شرمانه اى است که ما از ذکر آن خوددارى کرده ایم و مملوّ از دروغ ها و تهمت هاى نارواست سبب شد که امام نامه مورد بحث را در پاسخ او مرقوم دارد و به دروغ ها و تهمت هاى معاویه پاسخ گوید که در شرح نامه یکى بعد از دیگرى خواهد آمد.
امام(علیه السلام) در آغاز مى فرماید: «اما بعد از حمد و ثناى الهى همان گونه که گفته اى ما و شما با هم الفت و اجتماع داشتیم; ولى در گذشته آنچه میان ما و شما جدایى افکند این بود که ما ایمان (به خدا و پیغمبرش) آوردیم و شما بر کفر خود باقى ماندید و امروز هم ما در راه راست گام بر مى داریم و شما منحرف شده اید»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَأَنْتُمْ عَلَى مَا ذَکَرْتَ مِنَ الاُْلْفَةِ وَالْجَمَاعَةِ، فَفَرَّقَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَکَفَرْتُمْ، وَالْیَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَفُتِنْتُمْ(۳)).
آن گاه امام(علیه السلام) مى افزاید: «آنها که از گروه شما مسلمان شدند از روى میل نبود بلکه در حالى بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تسلیم شدند و به حزب او درآمدند»; (وَمَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلاَّ کَرْهاً، وَبَعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ(۴) الاِْسْلاَمِ کُلُّهُ لِرَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله) حِزْباً).
هر کس کمترین آشنایى با تاریخ اسلام داشته باشد آنچه را امام در این چند جمله فرموده است تصدیق مى کند، زیرا همه مورخان نوشته اند: بنى امیّه به رهبرى ابوسفیان در میدان هاى نبرد اسلامى در برابر پیغمبر اکرم قرار داشتند و از هیچ کارشکنى بر ضد آن حضرت خوددارى نکردند و اسلام آنها تنها در زمان فتح مکه که رسول خدا با لشکر عظیمى براى فتح مکه آمد و مکیان همه تسلیم شدند صورت گرفت و به گفته «محمد عبده» در شرح نهج البلاغهاش، ابوسفیان تنها یک شب پیش از فتح مکه آن هم از ترس قتل و خوف از لشکر پیغمبر که بیش از ده هزار نفر بودند (ظاهراً) ایمان آورد در حالى که اشراف عرب قبل از آن اسلام را پذیرا شده بودند.(۵) راستى شگفت آور است که معاویه براى تحمیق جمعى از شامیان ساده لوح آن زمان، یک چنین حقیقت مسلم تاریخى را انکار مى کند و به مغالطه مى پردازد.
عجیب اینکه ـ هرچند از یک نظر عجیب نیست ـ سخن معاویه در برابر امام دقیقاً همان چیزى است که ابو جهل در برابر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) گفت; او مى گفت: قریش همه با هم متحد بودند تا اینکه محمد آمد و میان آنها تفرقه افکند.(۶) تعبیر به «کَرْهاً»; (پذیرش اسلام آنها از روى اکراه بود) اشاره به این است که ابوسفیان در فتح مکه ظاهراً ایمان آورد; ولى در دل ایمانى نداشت.
شاهد این مدعا این است که عباس عموى پیغمبر در حالى که سوار بر مرکب رسول خدا بود در اطراف مکه به دنبال کسى مى گشت که نزد قریش بفرستد تا آنها را به عذرخواهى نزد پیغمبر اکرم فرا خواند و فتح مکه بدون خونریزى پایان گیرد.
ناگهان ابوسفیان را دید.
به او گفت پشت سر من سوار شو تا تو را نزد پیامبر خدا ببرم و امان نامه از آن حضرت براى تو بگیرم.
هنگامى که ابوسفیان نزد پیامبر آمد آن حضرت اسلام را بر او عرضه داشت او قبول نکرد.
عمر گفت: یا رسول الله اجازه بده گردنش را بزنم و عباس به دلیل خویشاوندى که با او داشت مانع شد عرض کرد: یا رسول الله او فردا اسلام مى آورد و فردا او را نزد پیغمبر اکرم آورد.
پیامبر بار دیگر اسلام را بر او عرضه کرد.
ابوسفیان باز هم خوددارى کرد.
عباس آهسته زیر گوش او گفت: اى ابوسفیان هرچند به دل نمى گویى; اما به زبان گواهى ده که خداوند یگانه است و محمد رسول خداست که اگر نگویى جانت (به علت جنایت هایى که از پیش مرتکب شده اى) در خطر است.
ابوسفیان از روى اکراه و ترس شهادتین را بر زبان جارى کرد.
این در حالى بود که ده هزار نفر لشکر اسلام گرداگرد آن حضرت را گرفته بودند و تعبیر به «حزباً» اشاره به همین است.(۷) تعبیر به «اَنْفُ الإسْلامِ; بینى اسلام» کنایه از ایمان آوردن اشراف عرب به پیغمبر اکرم است زیرا این واژه در ادبیات عرب گاه در این گونه موارد به کار مى رود.
به این ترتیب، امام پاسخ کوبنده اى به بخش اوّل نامه معاویه داده است.
آن گاه تهمت دیگرى را که معاویه در نامه خود آورده یاد مى کند و مى فرماید: «و نیز گفته اى که من طلحه و زبیر را کشته ام و عایشه را آواره نموده ام و در میان کوفه و بصره اقامت گزیده ام (و دارالهجرة; یعنى مدینه پیغمبر را رها نمودم) ولى این امرى است که تو در آن حاضر نبوده اى و مربوط به تو نیست و لزومى ندارد عذر آن را از تو بخواهم (به علاوه تو خود پاسخ اینها را به خوبى مى دانى)»; (وَذَکَرْتَ أَنِّی قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرَ، وَشَرَّدْتُ(۸) بِعَائِشَةَ، وَنَزَلْتُ بَیْنَ الْمِصْرَیْنِ(۹)! وَذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَیْکَ، وَلاَ الْعُذْرُ فِیهِ إِلَیْکَ).
همه مى دانیم عامل قتل طلحه و زبیر در واقع خودشان بودند که نخست با امام بیعت کردند و بعد بر او شوریدند و آتش جنگ جمل را برافروختند و نیز همه مى دانیم عایشه با پاى خود و با میل خود شورشیان بصره را همراهى کرد و امیرمؤمنان على(علیه السلام) نهایت جوانمردى را به خرج داد و با احترام کامل براى احترام به پیغمبر خدا او را به مدینه بازگرداند و به یقین معاویه تمام اینها را مى دانسته; ولى هدفش فتنه انگیزى در میان شامیان بوده است و قاعدتاً دستور مى داد نامه اش را بر فراز تمام منابر شام بخوانند و شامیان ناآگاه زمان را بر ضد على(علیه السلام) بشورانند و اگر امام(علیه السلام)جواب مشروحى به معاویه نداد به سبب این بود که توضیح واضح محسوب مى شد از این رو با بى اعتنایى به او فرمود: اینها به تو مربوط نیست.
ابن ابى الحدید در اینجا تعبیرات جالبى دارد که شایسته ذکر است، مى گوید: جواب مشروح به معاویه در اینجا این است که طلحه و زبیر خودشان سبب قتل خود شدند به سبب سرکشى و فتنه انگیزى و شکستن بیعت; اگر آنها در مسیر صحیح قرار مى گرفتند سالم مى ماندند و هر کس به حق کشته شود خونش هدر است.
سپس مى افزاید: اما اینکه آنها از شیوخ اسلام بودند جاى شک نیست ولى گاهى عیب، دامان شخص بزرگ را هم مى گیرد و اصحاب ما معتقدند که آنها توبه کردند و با حال ندامت از آنچه در جنگ جمل انجام دادند از دنیا رفتند و ما نیز چنین مى گوییم، بنابراین آنها بر اساس توبه اهل بهشتند و اگر توبه نکرده بودند، بیچاره بودند زیرا خداوند با کسى در مورد اطاعت و تقوا دوستى خاصى ندارد; اما اینکه آنها جزء عشره مبشره بودند و وعده بهشت به آنها داده شده بود این وعده مشروط بود; مشروط به حسن عاقبت و اگر ثابت شود که آنها توبه کردند وعده مزبور محقق است (ولى ابن ابى الحدید روشن نساخته که آیا مى شود انسان سبب ریختن خون هفده هزار نفر شود و سپس با یک استغفار، خداوند گناهان او را ببخشد؟!).
سپس مى افزاید: اما در مورد عایشه امام(علیه السلام) او را تبعید نکرد، بلکه او خودش را به این سرنوشت گرفتار نمود، زیرا اگر در منزلش نشسته بود (آن گونه که قرآن دستور داده است) در میان اعراب و کوفیان خوار و بى مقدار نمى شد.
اضافه بر این، امیرمؤمنان على(علیه السلام) بعد از جنگ او را گرامى داشت و کاملا احترام کرد و اگر عایشه چنین رفتارى را با عمر کرده بود و مرتکب اختلاف افکنى و فتنه انگیزى شده بود و عمر به او دست مى یافت او را مى کشت و قطعه قطعه مى کرد; ولى على(علیه السلام) داراى حلم و بزرگوارى خاصى بود.(۱۰) شایان توجّه اینکه «احمد زکى صفوة» بنا به نقل «سید عبد الزهراء خطیب» (صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه) مى گوید: عایشه خودش خود را آواره کرد; به سوى بصره به عنوان خونخواهى عثمان آمد و آن مشکلات را براى خود فراهم ساخت; ولى على(علیه السلام) هنگامى که طرفداران عایشه متلاشى شدند به برادر عایشه محمد بن ابى بکر گفت: خیمه اى بزن و با دقت خواهرت را در آنجا وارسى کن ببین کاملا سالم است و جراحتى به او نرسیده.
محمد چنین کرد و گواهى داد: عایشه مشکلى ندارد.
سپس امام(علیه السلام) دستور داد او را با احترام تمام به مدینه باز گردانند و آنچه از مرکب و زاد و توشه لازم بود با او بفرستند و چهل نفر از زنان شناخته شده بصره را دستور داد که او را تا مدینه همراهى کنند.(۱۱) به عقیده ما این محبّت و احترامى که حضرت نسبت به عایشه در برابر آن همه خلاف کارى انجام داد کافى بود که عایشه تا آخر عمر خود را مدیون امام بداند; ولى تاریخ مى گوید: او حق شناسى نکرد و همچنان به مخالفتش ادامه داد.
از جمله ایرادهایى که معاویه در نامه خود به آن حضرت گرفته بود این بود که چرا مدینه، شهر پیامبر را رها کرده اى و به کوفه و بصره آمدى; جایى با آن عظمت را رها کردن و به چنین مکانى منتقل شدن کار درستى نیست.
به یقین نیت معاویه این بود که على(علیه السلام) در مدینه بماند و به علت بُعد طریق، او بر تمام شام و عراق مسلط گردد و آمدن امام به کوفه نقشه هاى شوم او را بر هم زد.
شاهد این سخن آنکه معاویه قبلا به «زبیر» نوشته بود که من در شام براى تو بیعت گرفتم و بعد از تو براى «طلحه»; به سراغ عراق بروید و آنجا را تصرف کنید در این صورت تمام عراق و شام در اختیار شماست.(۱۲) معاویه به آنچه در این زمینه گفته بود بسنده نکرد، بلکه تعبیر زشتى را در اینجا به کار برد و گفت: «در حدیث پیغمبر آمده است: هر کس از مدینه خارج شود خبیث و آلوده است» غافل از اینکه این حدیث قبل از هر کس خود معاویه را شامل مى شود و همچنین طلحه، زبیر و عایشه را که معاویه نسبت به آنها عشق مىورزید.
اضافه بر این بعضى از بزرگان و صالحان اصحاب پیغمبر همچون ابوذر، سلمان و ابن مسعود و غیر آنها از مدینه خارج شدند و در شهرهاى دور و نزدیک چشم از جهان فرو بستند.
درست است که مجاورت با قبر رسول الله داراى برکاتى است; اما وظیفه امام این است که براى خاموش کردن آتش فتنه گاهى از مجاورت آن قبر نورانى چشم بپوشد و به مناطقى که بهتر مى توان آتش فتنه را خاموش کرد قدم بگذارد.
ولى امام(علیه السلام) در پاسخ معاویه تنها به این نکته قناعت فرمود که این امر ارتباطى به تو ندارد، زیرا مسأله واضح تر از آن بود که نیاز به شرح و تفصیل داشته باشد.
تعبیر امام به «ذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَیْکَ; این امرى است که تو از آن غایب بودى و چیزى بر تو نیست» کنایه از این است که ربطى به تو ندارد که گاه در فارسى در تعبیرات عامیانه مى گوییم: «فضولى موقوف».
سپس امام(علیه السلام) از تهدید معاویه که تهدیدى توأم با مغالطه و سفسطه بود پاسخ مى دهد و مى فرماید: «و نیز گفته اى که با گروهى از مهاجران و انصار به مقابله من خواهى شتافت (کدام مهاجر و انصار) هجرت از آن روزى که برادرت (یزید بن ابى سفیان در روز فتح مکه) اسیر شد پایان یافت»; (وَذَکَرْتَ أَنَّکَ زَائِرِی فِی الْمُهَاجِرِینَ وَالاَْنْصَارِ، وَقَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ یَوْمَ أُسِرَ أَخُوکَ).
مى دانیم اطرافیان معاویه و یاران نزدیک او و حتى خود او جمعى از بازماندگان دوران جاهلیت عرب بودند، همان هایى که تا روز فتح مکه مقاومت نمودند، هنگامى که همه مقاومت ها در هم شکست اظهار ایمان کردند و پیغمبر اکرم فرمان آزادى آنها را صادر فرمود و به همین جهت «طُلَقاء» نامیده شدند.
از سویى دیگر مى دانیم مهاجران افرادى بودند که پیش از فتح مکه ایمان آوردند و به پیغمبر اکرم در مدینه ملحق شدند و انصار کسانى بودند که از آنها حمایت کردند، ولى هنگامى که مکه فتح شد و آن منطقه از حجاز یکپارچه در اختیار پیغمبر قرار گرفت دیگر هجرت مفهومى نداشت، از این رو پیغمبر اکرم فرمود: «لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ».(۱۳) جالب اینکه در روز فتح مکه برادر معاویه به نام «یزید بن ابوسفیان» و جماعتى در گوشه اى از مکه تصمیم بر مقاومت در برابر لشکر اسلام گرفتند.
پیامبر گروهى را فرستاد و آنها را در هم شکست و برادر معاویه اسیر شد.
خود معاویه نیز جزء طُلَقا بود.
افزون بر این ابوسفیان نیز در روز فتح مکه همانند اسیرى همراه عباس عموى پیغمبر به خدمت حضرت رسید و اسلام را ظاهرا پذیرفت و پیامبر او را عملا آزاد ساخت.
این موضوع با نسخه دیگرى که از نهج البلاغه در دست است که به جاى «أخُوکَ» واژه «أبُوکَ» آمده سازگار است.(۱۴) به هر حال نه معاویه و نه پدر و برادرش جزء مهاجران بودند و نه اطرافیان او بلکه آنها بقایاى دوران کفر و بت پرستى محسوب مى شدند این در حالى بود که گرداگرد على(علیه السلام) گروه عظیمى از مهاجران و انصار مشاهده مى شدند.
مرحوم مغنیّه در شرح نهج البلاغه خود مى نویسد که در اطراف معاویه کسى از مهاجران نبود و از انصار فقط دو نفر بودند که طمع در دنیا، آنها را به پیروى از معاویه کشانده بود در حالى که همراه امام(علیه السلام) نهصد نفر از انصار و هشتصد نفر از مهاجران بودند; لشکر معاویه را بنى امیّه و گروهى از منافقانى که همراه ابوسفیان با رسول خدا
جنگیدند تشکیل مى داد (ولى اصحاب على(علیه السلام)مجاهدان راستین اسلام بودند) و این جاى تعجب نیست، زیرا على(علیه السلام) ادامه وجود مبارک پیغمبر اکرم بود در حالى که معاویه ادامه پدرش ابوسفیان (دشمن شماره یک اسلام) بود.(۱۵) امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «با این حال اگر در این رویارویى و ملاقات شتاب دارى (کمى) دست نگه دار، زیرا اگر من به دیدار تو آیم سزاوارتر است، چرا که خداوند مرا به سوى تو فرستاده تا از تو انتقام بگیرم و اگر تو به دیدار من آیى (با نیروى عظیم کوبنده اى روبه رو خواهى شد و) چنان است که شاعر بنى اسد گفته: آنها به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند که آنان را در میان سراشیبى ها و تخته سنگها با سنگریزه هایش در هم مى کوبد.
و (بدان) همان شمشیرى که با آن بر پیکر جد و دایى و برادرت در یک میدان نبرد (در میان جنگ بدر) زدم هنوز نزد من است»; (فَإِنْ کَانَ فِیهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ(۱۶)، فَإِنِّی إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِیرٌ أَنْ یَکُونَ اللهُ إِنَّمَا بَعَثَنِی إِلَیْکَ لِلنِّقْمَةِ مِنْکَ! وَإِنْ تَزُرْنِی فَکَمَا قَالَ أَخُو بَنِی أَسَد: مُسْتَقْبِلِینَ رِیَاحَ الصَّیْفِ تَضْرِبُهُمْ *** بِحَاصِب(۱۷) بَیْنَ أَغْوَار(۱۸) وَجُلْمُودِ(۱۹) وَعِنْدِی السَّیْفُ الَّذِی أَعْضَضْتُهُ(۲۰) بِجَدِّکَ وَخَالِکَ وَأَخِیکَ فِی مَقَام وَاحِد).
اشاره به اینکه دست از تهدیدهاى توخالى بر دار; تو که على را در میدان جنگ ها دیده اى; تنها در یک میدان جنگ بدر سه نفر از نزدیکان تو که در صفوف مشرکان و دشمنان اسلام بودند با ضربات او بر خاک افتادند; جدت «قطبة بن ربیعه»، دائیت «ولید بن عتبه» و برادرت «حنظلة بن ابى سفیان».
چنین مرد جنگى را نمى توان با این گونه تهدیدها به وحشت انداخت و امام عملا شجاعت خود و یارانش را در میدان صفین ـ افزون بر میدان جمل و نهروان ـ به شامیان نشان داد که اگر حیله عمرو عاص و ساده لوحى جمعى از مردم فریب خورده کوفه نبود جنگ به طور کامل به نفع امام پایان یافته بود.
پاورقی :
۱. سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه اسناد ديگرى براى اين نامه (غير از نهج البلاغه) ذکر شده است از جمله اينکه ابن ابى الحديد نامه معاويه به امام که نامه امام پاسخ به آن است را در شرح اين نامه آورده است و دليل آن است که او نامه معاويه و پاسخ امام(عليه السلام) را در مصدر ديگرى غير از نهج البلاغه يافته است. و نيز ابن قتيبه (متوفاى ۲۷۶) که پيش از سيّد رضى مى زيسته در کتاب الامامة والسياسة اين نامه را به صورت مختصرترى آورده است. بعد از سيّد رضى نيز آن را «طبرسى» در احتجاج (و ديگران در کتاب هاى خود) ذکر کرده اند (مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۵۶).
۲. اين نامه را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود، ج ۱۷، ص ۲۵۱ آورده است.
۳. «فُتِنْتُم» از ريشه «فتنه» است که معانى متعددى دارد از جمله: آزمايش و امتحان، فريب دادن، بلا و عذاب، سوختن در آتش، ضلالت و گمراهى و شرک و بت پرستى است و در اينجا دو معناى اخير مراد است.
۴. «أنْفُ» همان طور که در شرح اين کلام آمده است در اصل به معناى بينى است; ولى در ادبيات عرب گاه کنايه از آغاز چيزى و گاه کنايه از افراد و اشخاص برجسته است، از اين رو شارحان نهج البلاغه هر کدام يکى از اين دو معنا را انتخاب کرده اند ولى با توجّه به کلمه «کله» معناى دوم مناسب تر است; يعنى برجستگان عرب همگى اسلام را پذيرفتند. البته اگر نسخه «حَرْبا» به جاى «حِزْبا» پذيرفته شود معناى جمله چنين خواهد بود: «شما بنى اميّه اسلام را بعد از آن پذيرفتيد که در تمام سال هاى آغازين اسلام با پيغمبر اسلام مى جنگيديد».
۵. شرح نهج البلاغه محمد عبده، ذيل نامه مورد بحث.
۶. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۴، ص ۲۵۲.
۷. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ذيل نامه مورد بحث. طبرى نيز در تاريخ خود (ج ۲، ص ۳۳۱) نيز اشاره اى به اين معنا دارد.
۸. «شَرَّدْتُ» از ريشه «تشريد» در اصل به معناى رم دادن و فرارى دادن است و گاه به معناى تبعيد نمودن و آواره ساختن نيز مى آيد.
۹. «المِصْرَيْن» به معناى دو شهر، در اينجا اشاره به کوفه و بصره است.
۱۰. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۷، ص ۲۵۴.
۱۱. مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۵۶. طبرى نيز در تاريخ خود در ج ۳، ص ۵۴۷ شبيه همين معنا را نقل کرده است.
۱۲. البدء و التاريخ مَقدسى، ج ۵، ص ۲۱۱.
۱۳. اين حديث در کافى از امام صادق(عليه السلام) از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل شده است. (اصول کافى، ج ۵، ص، ۴۴۳، ح ۵) و در کتب اهل سنّت نيز در کتاب استيعاب، ج ۲، ص ۷۲۰ و صحيح بخارى، ج ۳، ص ۲۱۰ آمده است.
۱۴. علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود، ج ۴، ص ۲۶۰ اين نسخه را ترجيح داده است.
۱۵. فى ظلال نهج البلاغه، ج ۴، ص ۱۶۱.
۱۶. «اسْتَرْفِه» از ريشه «رفاهية» به معناى زندگى آرام و راحت بخش است، بنابراين جمله «اِسْتَرْفِه» مفهومش اين است که آسوده باش.
۱۷. «حاصِب» به معناى طوفان و بادى است که سنگريزه ها را به حرکت در مى آورد و پشت سر هم بر جايى مى کوبد و در اصل از «حصباء» به معناى سنگريزه گرفته شده است.
۱۸. «أغْوار» جمع «غور» بر وزن «فور» به معناى سراشيبى و قعر چيزى است.
۱۹. «جُلْمُود» به معناى تخته سنگ است.
۲۰. «أعْضَضْتُ» از ريشه «اِعضاض» و «عضّ» به معناى گزيدن گرفته شده و «اعضاض» به معناى چيزى را به گزيدن وادار کردن است و در اينجا اشاره به ضربات شمشير است.