۱.
╭ ─━─━─• · · · · · ·
موارد جهاد در فقه شیعه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
می دانیم كه در دین اسلام جهاد هست. جهاد در چند مورد است. یك مورد، جهاد ابتدایی است، یعنی جهاد بر مبنای اینكه اگر دیگران [غیرمسلمان باشند و] مخصوصاً اگر مشرك باشند، اسلام اجازه می دهد كه مسلمین ولو اینكه سابقه ی عداوت و دشمنی هم با آنها نداشته باشند به آنها حمله كنند برای از بین بردن شرك.
شرط این نوع جهاد این است كه افراد مجاهد باید بالغ و عاقل و آزاد باشند، و انحصاراً بر مردها واجب است نه بر زنها.
✓ و در این نوع جهاد است كه اذن امام یا منصوب خاص امام شرط
است.
✓ از نظر فقه شیعه این نوع جهاد جز در زمان حضور امام یا كسی كه شخصاً از ناحیه ی امام منصوب شده باشد جایز نیست؛ یعنی از نظر فقه شیعه الآن یك نفر حاكم شرعی هم مجاز نیست كه دست به اینچنین جنگ ابتدایی بزند.
مورد دوم جهاد آن جایی است كه حوزه ی اسلام مورد حمله ی دشمن قرار گرفته؛ یعنی جنبه ی دفاع دارد، به این معنا كه دشمن یا قصد دارد بر بلاد اسلامی استیلا پیدا كند و همه یا قسمتی از سرزمینهای اسلامی را اشغال كند، یا قصد استیلای بر زمینها را ندارد، قصد استیلای بر افراد را دارد و می خواهد بیاید یك عده افراد را اسیر كند و ببرد، یا حمله كرده و می خواهد اموال مسلمین را به شكلی برُباید (یا به شكل شبیخون زدن یا به شكلی كه امروز می آیند منابع و معادن و غیره را می بَرند كه به زور می خواهند بگیرند و ببرند) و یا می خواهد به حریم و حرم مسلمین، به نوامیس مسلمین، به اولاد و ذرّیه ی مسلمین تجاوز كند.
بالأخره اگر چیزی از مال یا جان یا سرزمین و یا اموری كه برای مسلمین محترم است مورد حمله ی دشمن قرار گیرد، در اینجا بر عموم مسلمین اعمّ از زن و مرد و آزاد و غیر آزاد واجب است كه در این جهاد شركت كنند [1]، و در این جهاد اذن امام یا منصوب از ناحیه ی امام شرط نیست.
آنچه كه عرض می كنم عین عبارت فقهاست، عبارت محقّق و شهید ثانی است كه من دارم برای شما ترجمه اش را می گویم.
📕 محقّق كتابی دارد به نام «شرایع» كه از متون مسلّمه ی فقه شیعه است و شهید ثانی آن را شرح كرده به نام «مسالك الاَفهام» كه بسیار شرح خوبی است، و شهید ثانی هم از اكابر و بزرگان تقریباً درجه ی اول فقهای شیعه است.
در این مورد می گویند كه اجازه ی امام شرط نیست. تقریباً نظیر همین وضعی كه الآن بالفعل اسرائیل به وجود آورده كه سرزمین مسلمین را اشغال كرده است. در اینجا بر مسلمین اعمّ از زن و مرد، آزاد و غیر آزاد، و دور و نزدیك واجب است كه در این جهاد كه اسمش دفاع است شركت كنند، و هیچ موقوف به اذن امام نیست.
عرض كردیم «اعمّ از دور و نزدیك» . می گویند: «وَ لا یَخْتَصُّ بِمَنْ قَصَدوهُ مِنَ الْمُسْلِمینَ بَلْ یَجِبُ عَلی مَنْ عَلِمَ بِالْحالِ النُّهوضُ اِذا لَمْ یَعْلَمْ قُدْرَةَ الْمَقْصودینَ عَلَی الْمُقاوَمَةِ» [2].
می گوید: [این جهاد] اختصاص ندارد به افرادی كه خود آنها مورد تجاوز قرار گرفته اند (سرزمینشان، مالشان، جانشان، ناموسشان) بلكه بر هر مسلمانی كه اطلاع پیدا كند واجب است مگر اینكه بداند كه آنها خودشان كافی هستند، خودشان دفاع می كنند، یعنی قدرت دشمن ضعیف است و قدرت آنها قوی است و نیازی ندارند، والاّ اگر بداند نیاز به وجود او هست واجب است، و هرچه كه نزدیكتر به آنها باشند واجبتر است یعنی وجوب مؤكَّد می شود.
۲.
╭ ─━─━─• · · · · · ·
نوع سوم هم نظیر جهاد است ولی جهاد عمومی نیست؛ جهاد خصوصی است و احكامش با جهادهای عمومی فرق می كند. جهاد عمومی یك احكام خاصی دارد، از جمله اینكه هركَس كه در این جهاد كشته شود شهید 🌷 است و غسل ندارد.
كسی كه در جهاد رسمی كشته می شود او را با همان لباسش و بدون غسل با همان خونها دفن می كنند.
خون، شهیدان را ز آب اولی تر است
این گنه از صد ثواب اولی تر است
قسم سوم را هم اصطلاحاً «جهاد» می گویند، اما جهادی كه همه ی احكامش مثل جهاد نیست، اجرش مثل اجر جهاد است، فردش شهید است؛ و آن این است كه اگر فردی در قلمرو اسلام نباشد، در قلمرو كفار باشد و آن محیطی كه او در قلمرو آن است مورد هجوم یك دسته ی دیگر از كفار قرار بگیرد به طوری كه خطر تلف شدن او نیز كه در میان آنهاست وجود داشته باشد (مثلاً فردی در فرانسه است، بین آلمان و فرانسه جنگ در می گیرد)، یك آدمی كه اساساً جزء آنها نیست در اینجا چه وظیفه ای دارد؟
وظیفه دارد كه جان خودش را به هر شكل هست حفظ كند، و اگر بداند كه حفظ جانش موقوف به این است كه عملاً باید وارد جنگ شود و اگر نشود جانش در خطر است، نه برای همدردی با آن محیطی كه در آنجا هست بلكه برای حفظ جان خودش باید بجنگد، و اگر كشته شد اجرش مانند اجر شهید است.
كما اینكه موارد دیگری هم داریم كه در اسلام اینها را نیز شهید و مانند مجاهد می نامند اگرچه حكم شهید را ندارند در اینكه با همان لباسشان و بدون غسل دفنشان كنند و بعضی احكام دیگر.
از جمله ی این موارد این است كه كسی مورد حمله ی دشمن قرار بگیرد كه قصد جانش یا قصد مالش و یا قصد ناموسش را دارد، ولو اینكه آن دشمن مسلمان باشد. مثلاً انسان در خانه ی خودش خوابیده، یك دزد (حتی دزدی كه مسلمان است و ممكن است از آن دزدهای- به قول حاجی كلباسی- نماز شب خوان هم باشد [3]، ولی به هر حال دزد است) آمده و حمله كرده به این خانه و می خواهد مال او را ببرد.
آیا در اینجا انسان می تواند از مال خودش دفاع كند؟ بله.
می گویید احتمال كشته شدن هم هست.
ولو انسان صدی ده احتمال بدهد، حفظ جان در صدی ده احتمال هم واجب است؛ اما در اینجا چون مقام دفاع از مال است، تا حدود صدی پنجاه هم می تواند جلو برود. اما اگر خطرِ غیر مال مثل ناموس یا جان در كار باشد، با صددرصد یقین به اینكه كشته می شود هم باید قیام كند، باید دفاع كند، باید بجنگد و نباید بگوید خوب، او قصد كشتن مرا دارد، من چكار بكنم؟
نه، او قصد كشتن دارد، بر تو واجب است كه او را قبلاً بُكشی؛ یعنی باید مقاوم باشی نه اینكه بگویی او كه می خواهد بُكشد، من دیگر چرا دست به كاری بزنم، من چرا شركت كنم؟!ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] شاید حتی غیربالغ هم جایز است كه در این جهاد شركت كند.
[2] مسالك الافهام ، ج1/ ص 116.
[3] [اشاره به آن داستان است كه به حاجی كلباسی گفتند فلان خانه را نیمه شب دزد زده است، گفت: پس آن دزد كی نماز شبش را خوانده است؟! 😄 ]
╭═══════๛- - - ┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
قتال اهل بغی
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
سه مورد را عرض كردیم.
دو مورد دیگر هم داریم.
یك مورد را اصطلاحاً می گویند «قتال اهل بغی».
←مقصود این است: اگر در میان مسلمین جنگ داخلی در بگیرد و یك طایفه بخواهد نسبت به طایفه ی دیگر زور بگوید، اینجا وظیفه ی سایر مسلمین در درجهی اول این است كه میان اینها صلح برقرار كنند، میانجی بشوند، كوشش كنند كه اینها با یكدیگر صُلح كنند، و اگر دیدند یك طرف سركشی می كند و به هیچ وجه حاضر نیست صلح كند بر آنها واجب می شود كه به نفع آن فئه ی مظلوم علیه آن فئه ی سركش وارد جنگ بشوند. این نصّ آیه ی قرآن است:
«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ اِقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی اَلْأُخْری فَقاتِلُوا اَلَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اَللّهِ. » [1].
قهراً یكی از مواردش آن جایی است كه مردمی بر امام عادل زمان خودشان خروج كنند. چون او امام عادل و بحق است و این علیه او قیام كرده، فرض این است كه حق با اوست نه با این، پس باید كه له او و علیه این وارد جنگ شد.
یكی دیگر از موارد- كه در آن تا اندازه ای میان فقها اختلاف است- مسأله ی قیام خونین برای #امر_به_معروف و #نهی_از_منكر است. آن هم یك مرحله و یك مرتبه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] حجرات/9.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ صلح در فقه شیعه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
یك مسأله ی دیگر هم در كتاب «جهاد» مطرح است و آن مسأله ی صلح است كه در اصطلاح فقها آن را «هُدنه» یا «مهادنه» می گویند. مهادنه یعنی مصالحه، و هدنه یعنی صلح.
❓معنی این صلح چیست؟
✓ همان پیمان عدم تعرض، پیمان نجنگیدن و پیمان به اصطلاح امروز- همزیستی مسالمت آمیز با یكدیگر. اینجا هم من عبارت محقّق در شرایع را می خوانم: «اَلْمُهادَنَةُ وَ هِیَ الْمُعاقَدَةُ عَلی تَرْكِ الْحَرْبِ مُدَّةً مُعَیَّنَةً» .
می گوید: مهادنه یا صلح عبارت است از پیمان بر نجنگیدن و با سِلم با یكدیگر زیستن؛ اما به این شرط كه مدتش معین باشد.
در فقه این مسأله مطرح است كه اگر طرف فی حد ذاته قابل جنگیدن است [یعنی ] مشرك است، می توان با او پیمان صلح بست ولی نمی توان پیمان صلح را برای یك مدت مجهول بست و گفت «عجالتاً». نه، «عجالتاً» درست نیست؛ مدتش باید معین و مشخص باشد، مثلاً برای شش ماه، یك سال، ده سال یا بیشتر، چنانكه پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله در حدیبیه برای مدت ده سال پیمان صلح بست.
«وَ هِیَ جَایِزَةٌ اِذا تَضَمَّنَتْ مَصْلَحَةً لِلْمُسلِمینَ». می گوید: صلح جایز است اگر متضمن مصلحت مسلمین باشد.[1]
اگر مسلمین مصلحت ببینند فعلاً صلح بكنند جایز است و حرام نیست. ولی عرض كردیم كه اگر در موردی است كه باید جنگید (مثلاً گفتیم یكی از موارد، آن است كه سرزمین مسلمین مورد حمله ی دشمن قرار بگیرد) این، یك واجبی است كه به هر حال باید این سرزمین را آزاد كرد و باید جنگید و آزاد كرد. حال اگر مصلحت ایجاب كند كه با همان دشمن اشغالگر یك صلحی را امضا كنند، امضا بكنند یا نكنند؟ می گوید اگر مصلحت ایجاب می كند، بكنند؛ اما نه برای مدت نامحدود بلكه برای یك مدت معین، چون نمی تواند برای مدت نامحدود اشغال سرزمین مسلمین از طرف دشمن مصلحت باشد. اگر مصلحت باشد، معنایش ترك مخاصمه است برای مدت معین.
حال چطور می شود كه مصلحت مسلمین ایجاب كند صلح را؟ می گویند: «اِمّا لِقِلَّتِهمْ عَنِ المُقاوَمَةِ» [یا به خاطر اینكه ] اینها كمترند، یعنی قدرتشان كمتر است [2]؛ وقتی قدرت ندارند و جنگشان هم برای یك هدف معینی است، پس باید فعلاً صبر كنند تا مدتی كه كسب قدرت كنند.
«اَوْ لِما یَحْصُلُ بِهِ الْاِسْتِظْهارُ» یا ترك مخاصمه می كنند برای اینكه در مدت ترك مخاصمه كسب نیرو كنند؛ یعنی نقشه ای است برای جلب یك پشتیبانی.
«اَوْ لِرَجاءِ الدُّخولِ فِی الْاِسْلامِ مَعَ التَّرَبُّصِ» یا در این صلح امیدِ این باشد كه طرف وارد اسلام شود.
←این فرض در جایی است كه طرف كافر است؛ یعنی ما صلح می كنیم و این جور فكر می كنیم: در این مدت صلح طرف را از نظر روحی مغلوب خواهیم كرد همچنانكه در صلح حدیبیه همین طور بود، كه بعد عرض می كنم. «وَ مَتَی ارْتَفَعَتْ ذلِكَ وَ كانَ فِی الْمُسْلِمینَ قُوَّةٌ عَلَی الْخَصْمِ لَمْ یَجُزْ» هر وقت كه این جهات منتفی شد، ادامه دادن صلح جایز نیست.
این هم بحثی بود راجع به مسأله ی صلح و به اصطلاح «مهادنه». دیدیم كه از نظر فقه اسلام صلح در یك شرایط خاصی جایز است، حال صلح چه به معنی این باشد كه یك قراردادی امضا شود و چه به معنی ترك جنگ باشد. چون اینجا دو مطلب داریم: یك وقت ما می گوییم «صلح» و معنایش این است كه یك قرارداد صلحی بسته شود. این، آن جایی است كه دو نیرو در مقابل یكدیگر قرار می گیرند و حاضر می شوند كه یك قرارداد صلحی را امضا كنند، آن طور كه پیغمبر كرد و حتی آن طور كه امام حسن علیهالسلام كرد؛ و یك وقت می گوییم «صلح» و مقصود همان راه مسالمت و نجنگیدن است. گفته اند یك وقت ما می بینیم كه نمی توانیم مقاومت كنیم و خلاصه جنگیدن ما فایده ای ندارد، پس نمی جنگیم. صدر اسلام را این طور باید توجیه كرد.
در صدر اسلام مسلمین قلیل و اندك بودند و اگر می خواستند آن وقت بجنگند ریشه شان از بیخ كنده می شد و اصلاً اثری از خودشان و از كارشان باقی نمی ماند.
گفتیم ممكن است یا مصلحت این باشد كه در این خلالها پشتیبانها و پشتیبانیهایی جلب كنند، و یا مصلحت این باشد كه در این بینها تأثیر معنوی روی طرف بگذارند.
اینجا باید صلح حدیبیه ی پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله را شرح بدهم كه برهمین مبناست، كما اینكه صلح امام حسن علیهالسلام هم بیشتر از همین جا سرچشمه می گیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] این طور نیست كه جنگ واجب است و صلح همیشه حرام. نه، صلح جایز است و بلكه شهید می گوید این «جایز» كه اینجا می گویند نه معنایش این است كه اگر هم نكردید نكردید؛ جایز است یعنی حرام نیست، كه در بعضی موارد واجب می شود.
[2] در قدیم قدرت بر اساس كمّیت محاسبه می شد، ولی امروز قدرت بر اساس عدد محاسبه نمی شود، بر اساسهای دیگر است.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
۱.
صلح حدیبیّه
پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله در زمان خودشان صلحی كردند كه اسباب تعجب و بلكه اسباب ناراحتی اصحابشان شد، ولی بعد از یكی دوسال تصدیق كردند كه كار پیغمبر درست بود.
سال ششم هجری است؛ بعد از آن است كه جنگ بدر، آن جنگ خونین، به آن شكل واقع شده و قریش بزرگترین كینه ها را با پیغمبر پیدا كرده اند، و بعد از آن است كه جنگ احد پیش آمده و قریش تا اندازه ای از پیغمبر انتقام گرفته اند و باز مسلمین نسبت به آنها كینه ی بسیار شدیدی دارند و به هر حال از نظر قریش دشمن ترین دشمنانشان پیغمبر و از نظر مسلمین هم دشمن ترین دشمنانشان قریش است.
ماه ذی القعده پیش آمد كه به اصطلاح ماه حرام بود.
در ماه حرام سنت جاهلیت نیز این بود كه اسلحه به زمین گذاشته می شد و نمی جنگیدند.
دشمنهای خونی در غیر ماه حرام اگر به یكدیگر می رسیدند البته همدیگر را قتل عام می كردند ولی در ماه حرام به احترام این ماه اقدامی نمی كردند.
پیغمبر خواست از همین سنت جاهلیت در ماه حرام استفاده كند و برود وارد مكه شود و در مكه عمره ای بجا آورد و برگردد. هیچ قصدی غیر از این نداشت.
اعلام كرد و با هفتصد نفر (و به قول دیگر با هزار و چهارصد نفر) از اصحابش و عده ی دیگری حركت كرد، ولی از همان مدینه كه خارج شدند مُحرم شدند، چون حجشان حج قِران بود كه سوق هَدْی می كردند یعنی قربانی را پیش از خودشان حركت می دادند و علامت خاصی هم روی شانه ی قربانی قرار می دادند، مثلاً روی شانه ی قربانی كفش می انداختند- كه از قدیم معمول بود- كه هر كسی می بیند بفهمد كه این حیوان قربانی است.
دستور داد كه اینها- كه هفتصد نفر بودند- هفتاد شتر به علامت قربانی در جلوی قافله حركت دهند كه هر كسی كه از دور می بیند بفهمد كه ما حاجی هستیم نه افراد جنگی. زیّ و همه چیز زیّ حجاج بود.
از آنجا كه كار، مخفیانه نبود و علنی بود، قبلاً خبر به قریش رسیده بود. پیغمبر در نزدیكیهای مكه اطلاع یافت كه قریش، زن و مرد و كوچك و بزرگ، از مكه بیرون آمده و گفته اند: به خدا قسم كه ما اجازه نخواهیم داد كه محمد وارد مكه شود. با اینكه ماه ماه حرام بود، اینها گفتند ما در این ماه حرام می جنگیم. از نظر قانون جاهلیت هم كار قریش بر خلاف سنت جاهلیت بود.
پیغمبر تا نزدیك اردوگاه قریش رفت و در آنجا دستور داد كه پایین آمدند. مرتب رسولها و پیام رسان ها از دو طرف مبادله می شدند. ابتدا از طرف قریش چندین نفر به ترتیب آمدند كه تو چه می خواهی و برای چه آمده ای؟
پیغمبر فرمود: من حاجی هستم و برای حج آمده ام، كاری ندارم، حجّم را انجام می دهم، بر می گردم و می روم. هركَس هم كه می آمد، وضع اینها را كه می دید می رفت به قریش می گفت: مطمئن باشید كه پیغمبر قصد جنگ ندارد. ولی آنها قبول نكردند و مسلمین (خود پیغمبر اكرم هم) چنین تصمیم گرفتند كه ما وارد مكه می شویم ولو اینكه منجر به جنگیدن شود؛ ما كه نمی خواهیم بجنگیم، اگر آنها با ما جنگیدند با آنها می جنگیم. «بیعت الرضوان» در آنجا صورت گرفت؛ [اصحاب ] مجدداً با پیغمبر بیعت كردند برای همین امر.
تا اینكه نماینده ای از طرف قریش آمد و گفت كه ما حاضریم با شما قرارداد ببندیم.
پیغمبر فرمود: من هم حاضرم. پیغامهایی كه پیغمبر می داد پیغامهای مسالمت آمیزی بود.
به چند نفر از این پیام رسان ها فرمود: «وَیْحَ قُرَیْشٍ [1]اَكَلَتْهُمُ الْحَرْبُ» وای به حال قریش! جنگ اینها را تمام كرد. اینها از من چه می خواهند؟ مرا وا بگذارند با دیگر مردم؛ یا من از بین می روم، در این صورت آنچه آنها می خواهند به دست دیگران انجام شده، و یا من بر دیگران پیروز می شوم كه باز به نفع اینهاست؛ زیرا من یكی از قریش هستم، باز افتخاری برای اینهاست. فایده نكرد. گفتند قرارداد صلح می بندیم.
مردی به نام سهیل بن عمرو را فرستادند و قرارداد صلح بستند كه پیغمبر امسال برگردد و سال آینده حق دارد بیاید اینجا و سه روز در مكه بماند، عمل عمره اش را انجام دهد و بازگردد.
سایر موادی كه در صلحنامه گنجاندند یك موادی بود كه به ظاهر همه بر ضرر مسلمین بود، از جمله اینكه: بعد از این اگر یكی از قریش بیاید به مسلمین ملحق شود قریش حق داشته باشد بیایند او را ببرند، ولی اگر یكی از مسلمین فرار كند و به قریش ملحق شود مسلمین چنین حقی نداشته باشند، و بعضی مواد دیگر كه مواد بسیار سنگینی بود. ولی در مقابل، مسلمانها در مكه آزادی داشته باشند و تحت فشار قرار نگیرند. تمام همت پیغمبر متوجه همین یك كلمه بود. همه ی شرایط سنگین آنها را قبول كرد به خاطر همین یك كلمه. قرارداد را امضا كردند.
مسلمین ناراحت بودند، می گفتند: یا رسول اللّه! این برای ما ننگ است، ما تا نزدیك مكه آمده ایم، از اینجا برگردیم؟!
آیا چنین كاری درست است؟! خیر، ما حتماً می رویم.
پیغمبر صلیالله علیه وآله فرمود: خیر، قرارداد همین است و ما آن را امضا می كنیم.
۲.
سپس پیغمبر دستور داد قربانیها را همان جا قربانی كردند و بعد فرمود بیایید سر مرا بتراشید، و سرش را تراشید به علامت خروج از احرام.
ابتدا مسلمین نمی خواستند این كار را بكنند ولی بعد خودشان این كار را كردند؛ اما با ناراحتی زیاد، و آن كه از همه بیشتر اظهار ناراحتی می كرد عمر بن خطّاب بود؛
آمد نزد ابوبكر و گفت: مگر این پیغمبر نیست؟
- گفت: آری.
مگر ما مسلمین نیستیم؟ مگر اینها مشركین نیستند؟
- آری.
پس این وضع چیست؟!
پیغمبر قبلاً در عالم رؤیا دیده بود كه با مسلمانها وارد مكه می شوند و مكه را فتح می كنند، و این رؤیا را برای مسلمین نقل كرده بود.
آمدند گفتند: مگر شما خواب ندیده بودید كه ما وارد مكه می شویم؟
فرمود: آری.
پس چطور شد؟ چرا این خوابت تعبیر نشد؟
فرمود: من كه در خواب ندیدم و به شما هم نگفتم كه امسال وارد مكه می شویم، من خواب دیدم و خواب من هم راست است و ما هم وارد مكه خواهیم شد.
گفتند: پس این چه قراردادی است كه اگر از آنها یك نفر بیاید میان ما آنها اجازه داشته باشند او را ببرند، اما اگر از ما كسی برود میان آنها ما نتوانیم او را بیاوریم؟
فرمود: اگر از ما كسی بخواهد برود میان آنها، او یك مسلمانی است كه مرتد شده و به درد ما نمی خورد. مسلمانی كه مرتد شده، برود، ما اصلاً دنبالش نمی رویم. و اگر از آنها كسی مسلمان شود و بیاید نزد ما، ما به او می گوییم برو، فعلاً شما مسلمین در مكه به همان حالت استضعاف بسر ببرید، خداوند یك راهی برای شما باز خواهد كرد.
به شرایط خیلی عجیبی تن داد. همین سهیل بن عمرو یك پسر داشت كه مسلمان و در جیش مسلمین بود. این قرارداد را كه امضا كردند، پسر دیگرش دوان دوان از قریش فرار كرد و آمد نزد مسلمین.
تا آمد، سهیل گفت قرارداد امضا شده، من باید او را برگردانم. پیغمبر هم به او- كه اسمش ابوجندل بود- فرمود: برو، خداوند برای شما مستضعفین هم راهی باز می كند. این بیچاره مضطرب شده بود، داد می كشید و می گفت: مسلمین! اجازه ندهید مرا ببرند میان كفار، كه مرا از دینم برگردانند.
مسلمین هم عجیب ناراحت 😔 بودند و می گفتند: یا رسول اللّه! اجازه بده این یكی را دیگر ما نگذاریم ببرند.
فرمود: نه، همین یكی هم برود. نشانی به همان نشانی كه همینكه این قرارداد صلح را بستند و بعد مسلمین آزادی پیدا كردند و آزادانه می توانستند اسلام را تبلیغ كنند، در مدت یك سال یا كمتر، از قریش آن اندازه مسلمان شد كه در تمام آن مدت بیست سال مسلمان نشده بود. بعد هم اوضاع آنچنان به نفع مسلمین چرخید كه مواد قرارداد خود به خود از طرف خود قریش از بین رفت و یك شور عملی و معنوی در مكه پدید آمد.
#داستان شیرینی نقل كرده اند كه مردی از مسلمین به نام ابو بصیر- كه در مكه بود و مرد بسیار شجاع و قویّی هم بود- فرار كرد آمد به مدینه. قریش طبق قرارداد خودشان دو نفر فرستادند كه بیایند او را برگردانند.
آمدند گفتند ما طبق قرارداد باید این را ببریم. حضرت فرمود: بله همین طور است.
هرچه این مرد گفت: یا رسول اللّه! اجازه ندهید مرا ببرند، اینها در آنجا مرا از دینم برمی گردانند، فرمود: نه، ما قرارداد داریم و در دین ما نیست كه بر خلاف قرارداد خودمان عمل كنیم؛ طبق قرارداد تو برو، خداوند هم یك گشایشی به تو خواهد داد. رفت. او را تقریباً در یك حالت تحت الحفظ می بردند. او غیرمسلّح بود و آنها مسلّح بودند. رسیدند به ذوالحلیفه، تقریباً همین محل مسجد الشجره كه احرام می بندند و تا مدینه هفت كیلومتر است.
در سایه ای استراحت كرده بودند. یكی از آندو شمشیرش در دستش بود.
این مرد به او گفت: این شمشیر تو خیلی شمشیر خوبی است، بده من ببینم.
گفت: بگیر.
تا گرفت، زد او را كشت. تا او را كشت، نفر دیگر فرار كرد و مثل برق خودش را به مدینه رساند. تا آمد، پیغمبر فرمود: مثل اینكه خبر تازه ای است! [گفت ] بله، رفیق شما رفیق مرا كشت. طولی نكشید كه ابوبصیر آمد. گفت: یا رسول اللّه! تو به قراردادت عمل كردی. قرارداد شما این بود كه اگر كسی از آنها فرار كرد تو او را تسلیم كنی، و تو تسلیم كردی. پس كاری به كار من نداشته باشید. بلند شد رفت در كنار دریای احمر، نقطه ای را پیدا كرد و آنجا را مركز قرار داد. مسلمینی كه در مكه تحت زجر و شكنجه بودند، همینكه اطلاع پیدا كردند كه پیغمبر كسی را جوار نمی دهد ولی او رفته در ساحل دریا و آنجا نقطه ای را مركز قرار داده، یكی یكی رفتند آنجا.
كم كم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتی تشكیل دادند. قریش دیگر نمی توانستند رفت و آمد كنند. خودشان به پیغمبر نوشتند كه یا رسول اللّه! ما از خیر اینها گذشتیم، خواهش می كنیم به آنها بنویسید كه بیایند مدینه و مزاحم ما نباشند، ما از این ماده ی قرارداد خودمان صرف نظر كردیم؛ و به همین شكل صرف نظر كردند.
۳.
به هر حال این قرارداد صلح برای همین خصوصیت بود كه زمینه ی روحی مردم برای عملیات بعدی فراهمتر بشود، و همین طور هم شد.
عرض كردم مسلمین بعد از آن در مكه آزادی پیدا كردند، و بعد از این آزادی بود كه مردم دسته دسته مسلمان می شدند و آن ممنوعیتها بكلی از میان برداشته شده بود.
حال وارد شرایط زمان امام حسن علیهالسلام و شرایط زمان امام حسین علیهالسلام بشویم، ببینیم كه آیا دو جور شرایط بوده است كه واقعاً اگر امام حسن علیهالسلام به جای امام حسین علیهالسلام بود كار امام حسین علیهالسلام را می كرد و اگر امام حسین علیهالسلام هم به جای امام حسن علیهالسلام بود كار امام حسن علیهالسلام را
می كرد، یا نه؟
مسلّم همین طور است.
فقط نكته ای عرض بكنم و آن اینكه اگر كسی بپرسد آیا اسلام دین صلح است یا دین جنگ، ما چه باید جواب بدهیم؟ به قرآن رجوع می كنیم. می بینیم در قرآن، هم دستور جنگ رسیده و هم دستور صلح. آیات زیادی راجع به جنگ با كفار و مشركین داریم: «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اَلَّذِینَ یُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا» [2]و آیات دیگری.
همچنین است در باب صلح: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها» [3]اگر تمایل به سلم و صلح نشان دادند، تو هم تمایل نشان بده. یك جا می فرماید: «وَ اَلصُّلْحُ خَیْرٌ» [4]و صلح بهتر است. پس اسلام دین كدامیك است؟
اسلام نه صلح را به معنی یك اصل ثابت می پذیرد كه در همه ی شرایط [باید] صلح و ترك مخاصمه [حاكم باشد] و نه در همه ی شرایط جنگ را می پذیرد و می گوید همه جا جنگ. صلح و جنگ در همه جا تابع شرایط است، یعنی تابع آن اثری است كه از آن گرفته می شود. مسلمین چه در زمان پیغمبر صلیالله علیه وآله، چه در زمان حضرت امیر علیهالسلام، چه در زمان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام، چه در زمان ائمه ی دیگر و چه در زمان ما، در همه جا باید دنبال هدف خودشان باشند، هدفشان اسلام و حقوق مسلمین است؛ باید ببینند كه در مجموع شرایط و اوضاع حاضر اگر با مبارزه و مقاتله بهتر به هدفشان می رسند آن راه را پیش بگیرند و اگر احیاناً تشخیص می دهند كه با ترك مخاصمه بهتر به هدفشان می رسند آن راه را پیش بگیرند. اصلاً این مسأله كه جنگ یا صلح؟ هیچ كدامش درست نیست. هر كدام مربوط به شرایط خودش است.
وَ صَلَّی اللّه عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین
____________
[1] «وَیْحَ» همان «وای» است كه ما می گوییم؛ اما «وای» در حال خوش و بش. در عربی یك «وَیْلَ» داریم و یك «وَیْحَ» . ما در فارسی كلمه ای به جای «وَیْحَ» نداریم. وقتی می گویند «وَیْلَكَ» این در مقام تندی 😡و شدت است، وقتی می گویند «وَیْحَكَ» این در مقام خوش و بِش ☺️ و مهربانی است.
[2] بقره/190.
[3] انفال/61.
[4] نساء/128.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
پرسش و پاسخ
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
❓- استناد به فقه شیعه درباره ی اینكه صلح امام حسن علیهالسلام مجاز بوده یا مجاز نبوده درست نیست؛ زیرا پایه های فقه شیعه اصلاً رویّهی ائمه علیهم السلام است.
همیشه در هر موضوعی یك چیزهایی به عنوان اصل قرارداده می شود، بعد قضایا مبتنی بر آن اصل گذاشته می شود.
فقه محقّق یا سایر علمای شیعی اصلاً بنا و بنیادش بر رویّه ی ائمه علیهم السلام است.
⚜ استاد: تذكر بسیار مفید و مناسبی است. درست است، ولی منظور ما این نبود كه بخواهیم بگوییم امام حسن علیهالسلام در اینجا از فقه شیعه پیروی كرده اند، بلكه منظور ما این بود كه این كلیات فقهی را كه عرض می كنیم ببینیم آیا با منطق منطبق است یا نه.
اینكه این مطلب را طرح كردم این جور پیش خودم فكر كردم كه اول قطع نظر از هر بحث دیگری، ما كلیات فقهی را مطرح كنیم و بعد ببینیم این كلیات فقهی اصلاً با منطق جور در می آید یا جور در نمی آید (چون وقتی انسان مسأله را به صورت كلی طرح كند، این امر كمك می دهد برای اینكه بتواند به حل مسأله در یك مورد بالخصوص نایل بشود، و الاّ ما نخواستیم به یك مسائل تعبّدی استناد كرده باشیم. به نظر ما آنچه كه ما الآن در فقه می بینیم، خود همین مسائل یك مسائل منطقی است،
اعمّ از اینكه آن را از روش ائمه استفاده كرده باشند یا از جای دیگر) . ببینیم اینكه در مواردی جهاد را مشروع می دانند، آیا جای ایراد هست كه چرا در این موارد جهاد مشروع است یا نه، و نیز اینكه در مواردی صلح را مشروع می دانند آیا این منطقی است یا منطقی نیست. ما خواستیم این طور بفهمیم كه هم مواردی كه جهاد را مشروع دانسته اند منطقی است و هم مواردی كه صلح را مشروع دانسته اند. بعد كه این را از نظر منطق قبول كردیم، آن وقت برویم دنبال اینكه ببینیم آیا كار امام حسن علیهالسلام جایی بوده كه باید جهاد كند و صلح كرده، یا كار امام حسین علیهالسلام جایی بوده كه می بایست صلح كند و جهاد كرده (چون هر دو ستون در اسلام هست: ستون جهاد و ستون صلح) یا اینكه نه، امام حسن علیهالسلام در جایی صلح كرده كه جای صلح كردن بوده و امام حسین علیهالسلام در جایی جهاد كرده كه جای جهاد كردن بوده است. همین طور امیرالمؤمنین علیهالسلام و پیغمبر صلیالله علیه و آله. در مورد آنها كه دیگر قطعی است. راجع به پیغمبر صلیالله علیه وآله بالخصوص كه دیگر جای بحث نیست؛ زیرا پیغمبر صلیالله علیه وآله در یك جا صلح كرده و در یك جا جنگ كرده است.
❓- آیا در فقه برادران اهل تسنن ما در مورد جهاد اختلافی با فقه شیعه هست یا نه، و اگر هست موارد اختلاف چیست؟
سؤال دیگر اینكه در آنجایی كه شرایط جهاد را فرمودید تسلّط به مال و انفس بود به طور كلی؛ آیا تسلّط فكری در اینجا مطرح می شود یا نه؟ و در این صورت نوع جهاد چه خواهد بود؟
⚜ استاد: مسأله ی فقه اهل تسنن را باید مطالعه كنم. نگاه می كنم و برایتان عرض می كنم. البته این قدر می دانم كه اجمالاً شرایط آنها با شرایط ما زیاد فرق ندارد و اگر فرقی هست در ناحیه ی ما محدودیتهایی است كه آنها آن محدودیتها را ندارند؛ از نظر اینكه ما در یك مواردی شرط می كنیم وجود امام معصوم یا نایب خاص امام معصوم را كه آنها این شرایط را ندارند.
مسأله ی دومی كه سؤال كردید مسأله ای نیست كه در قدیم در فقه مطرح شده باشد، چون اصلاً پدیده اش پدیده ی جدیدی است. این را باید تأمل كرد كه روی اصول كلی حكم این پدیده چیست، و خلاصه باید رویش اجتهاد كرد از نظر قواعد، و الاّ چنین مسأله ای در قدیم مطرح نبوده است.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -