eitaa logo
📚📖 مطالعه
81 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
96 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
امام در زندان بصره ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ امام در یك زندان بسر نبرد، در زندانهای متعدد بسر برد. او را از این زندان به آن زندان منتقل می كردند؛ و راز مطلب این بود كه در هر زندانی كه امام را می بردند، بعد از اندك مدتی زندانبان مرید می شد. اول امام را به زندان بصره بردند. عیسی بن جعفر بن ابی جعفر منصور، یعنی نوه ی منصور دوانیقی والی بصره بود. امام را تحویل او دادند كه یك مرد عیّاش كیّاف و شراب 🍷 خوار و اهل رقص و آواز بود. به قول یكی از كسان او «این مرد عابد و خداشناس را در جایی آوردند كه چیزها به گوش او رسید كه در عمرش نشنیده بود. » در هفتم ماه ذی الحجه ی سال 178 امام را به زندان بصره بردند، و چون عید قربان در پیش بود و ایام به اصطلاح جشن و شادمانی بود، امام را در یك وضع بعدی (از نظر روحی) بردند. مدتی امام در زندان او بود. كم كم خود این عیسی بن جعفر علاقه مند و مرید شد. او هم قبلاً خیال می كرد كه شاید واقعاً موسی بن جعفر همان طور كه دستگاه خلافت تبلیغ می كند مردی است یاغی كه فقط هنرش این است كه مدعی خلافت است، یعنی عشق ریاست به سرش زده است. دید نه، او مرد است و اگر مسأله ی خلافت برای او مطرح است از جنبه ی معنویت مطلب مطرح است نه اینكه یك مرد دنیاطلب باشد. بعدها وضع عوض شد. دستور داد یك اتاق بسیار خوبی را در اختیار امام قرار دادند و رسماً از امام پذیرایی می كرد. هارون محرمانه پیغام داد كه كلك این زندانی را بكن. جواب داد من چنین كاری نمی كنم. اواخر، خودش به خلیفه نوشت كه دستور بده این را از من تحویل بگیرند و الاّ خودم او را آزاد می كنم؛ من نمی توانم چنین مردی را به عنوان یك زندانی نزد خود نگاه دارم. چون پسر عموی خلیفه و نوه ی منصور بود، حرفش البته خریدار داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام در زندانهای مختلف ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ امام را به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند. فضل بن ربیع، پسر «ربیع» حاجب معروف است [1]. هارون امام را به او سپرد. او هم بعد از مدتی به امام علاقه مند شد، وضع امام را تغییر داد و یك وضع بهتری برای امام قرار داد. جاسوسها به هارون خبر دادند كه موسی بن جعفر در زندان فضل بن ربیع به خوشی زندگی می كند، در واقع زندانی نیست و باز مهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیای برمكی داد. فضل بن یحیی هم بعد از مدتی با امام همین طور رفتار كرد كه هارون خیلی خشم 😡 گرفت و جاسوس فرستاد. رفتند و تحقیق كردند، دیدند قضیه از همین قرار است، و بالاخره امام را گرفت و فضل بن یحیی مغضوب واقع شد. بعد پدرش یحیی برمكی، این وزیر ایرانی علیهِ ما علیه، برای اینكه مبادا بچه هایش از چشم هارون بیفتند كه دستور هارون را اجرا نكردند، در یك مجلسی سرزده از پشت سر هارون رفت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت: اگر پسرم تقصیر كرده است، من خودم حاضرم هر امری شما دارید اطاعت كنم، پسرم توبه كرده است، پسرم چنین، پسرم چنان. بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگری به نام سندی بن شاهِك داد كه می گویند اساساً مسلمان نبوده؛ و در زندان او خیلی بر امام سخت گذشت، یعنی دیگر امام در زندان او هیچ روی آسایش ندید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . خلفای عباسی دربانی دارند به نام «ربیع» كه ابتدا حاجب منصور بود، بعد از منصور نیز در دستگاه آنها بود، و بعد پسرش در دستگاه هارون بود. اینها از خصّیصین دربار به اصطلاح خلفای عباسی و فوق العاده مورد اعتماد بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علت دستگیری امام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ حال چرا هارون دستور داد امام را بگیرند؟ برای اینكه به موقعیت اجتماعی امام حسادت می ورزید و احساس خطر می كرد، با اینكه امام هیچ در مقام قیام نبود، واقعاً كوچكترین اقدامی نكرده بود برای آنكه انقلابی بپا كند (انقلاب ظاهری) اما آنها تشخیص می دادند كه اینها انقلاب معنوی و انقلاب عقیدتی بپاكرده اند. وقتی كه تصمیم می گیرد كه ولایتعهد را برای پسرش امین تثبیت كند، و بعد از او برای پسر دیگرش مأمون، و بعد از او برای پسر دیگرش مؤتمن، و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوت می كند كه همه امسال بیایند مكه كه خلیفه می خواهد بیاید مكه و آنجا یك كنگره ی عظیم تشكیل بدهد و از همه بیعت بگیرد؛ فكر می كند مانع این كار كیست؟ آن كسی كه اگر باشد و چشمها به او بیفتد این فكر برای افراد پیدا می شود كه آن كه لیاقت برای خلافت دارد اوست، كیست؟ موسی بن جعفر علیهماالسلام. وقتی كه می آید مدینه، دستور می دهد امام را بگیرند. همین یحیی برمكی به یك نفر گفت: من گمان می كنم خلیفه در ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسی بن جعفر را توقیف كنند. گفتند چطور؟ گفت من همراهش بودم كه رفتیم به زیارت حضرت رسول در مسجد النبی [1]. وقتی كه خواست به پیغمبر سلام بدهد، دیدم اینجور می گوید: اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا ابْنَ الْعَمِّ (یا: یا رسول اللّه) . بعد گفت: من از شما معذرت می خواهم كه مجبورم فرزند شما موسی بن جعفر را توقیف كنم. (مثل اینكه به پیغمبر هم می تواند دروغ بگوید.) دیگر مصالح اینجور ایجاب می كند، اگر این كار را نكنم در مملكت فتنه بپامی شود؛ برای اینكه فتنه بپانشود، و به خاطر مصالح عالی مملكت مجبورم چنین كاری را بكنم، یا رسول اللّه! من از شما معذرت می خواهم. یحیی به رفیقش گفت: خیال می كنم در ظرف امروز و فردا دستور توقیف امام را بدهد. 👹 هارون دستور داد جلادهایش رفتند سراغ امام. اتفاقاً امام در خانه نبود. كجا بود؟ مسجد پیغمبر. وقتی وارد شدند كه امام نماز می خواند. مهلت ندادند كه موسی بن جعفر نمازش را تمام كند، در همان حالِ نماز، آقا را كشان كشان از مسجد پیغمبر بیرون بردند كه حضرت نگاهی كرد به قبر رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله و عرض كرد: اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا رَسولَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا جَدّاه، ببین امت تو با فرزندان تو چه می كنند؟! چرا [هارون این كار را می كند؟ ] چون می خواهد برای ولایتعهد فرزندانش بیعت بگیرد. موسی بن جعفر كه قیامی نكرده است؛ قیام نكرده است، اما اصلاً وضع او وضع دیگری است، وضع او حكایت می كند كه هارون و فرزندانش غاصب خلافتند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . این خاك بر سرها واقعاً در عمق دلشان اعتقاد هم داشتند. باور نكنید كه این اشخاص اعتقاد نداشتند. اینها اگر بی اعتقاد می بودند این قدر شقیّ نبودند، كه با اعتقاد بودند و این قدر شقیّ بودند. مثل قتله ی امام حسین علیه‌السلام كه وقتی امام پرسید اهل كوفه چطورند؟ فرزدق و چند نفر دیگر گفتند: «قُلوبُهُم مَعَكَ وَ سُیوفُهُمْ عَلَیْكَ» دلشان با توست، در دلشان به تو ایمان دارند، در عین حال علیه دل خودشان می جنگند، علیه اعتقاد و ایمان خودشان قیام كرده اند و شمشیرهای اینها بر روی تو كشیده است. وای به حال بشر كه مطامع دنیوی، جاه طلبی، او را وادار كند كه علیه اعتقاد خودش بجنگد. اینها اگر واقعاً به اسلام اعتقاد نمی داشتند، به پیغمبر اعتقاد نمی داشتند، به موسی بن جعفر اعتقاد نمی داشتند و یك اعتقاد دیگری می داشتند، این قدر مورد ملامت نبودند و این قدر در نزد خدا شقیّ و معذّب نبودند، كه اعتقاد داشتند و بر خلاف اعتقادشان عمل می كردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخن مأمون ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مأمون طوری عمل كرده است كه بسیاری از مورخین او را شیعه می دانند، می گویند او شیعه بوده است، و بنا بر عقیده ی من- كه هیچ مانعی ندارد كه انسان به یك چیزی اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل كند- او شیعه بوده است و از علمای شیعه بوده است. این مرد مباحثاتی با علمای اهل تسنن كرده است كه در متن تاریخ ضبط است. من ندیده ام هیچ عالم شیعی اینجور منطقی مباحثه كرده باشد. چند سال پیش یك قاضی سنی تركیه ای كتابی نوشته بود كه به فارسی هم ترجمه شد به نام «تشریح و محاكمه درباره ی آل محمد». در آن كتاب، مباحثه ی مأمون با علمای اهل تسنن درباره ی خلافت بلافصل حضرت امیر نقل شده است. به قدری این مباحثه جالب و عالمانه است كه انسان كمتر می بیند كه عالمی از علمای شیعه اینجور عالمانه مباحثه كرده باشد. نوشته اند یك وقتی خود مأمون گفت: اگر گفتید چه كسی تشیع را به من آموخت؟ گفتند چه كسی؟ گفت: پدرم هارون. من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم. گفتند پدرت هارون كه از همه با شیعه و ائمه ی شیعه دشمن تر بود. گفت: در عین حال قضیه از همین قرار است. در یكی از سفرهایی كه پدرم به حج رفت، ما همراهش بودیم، من بچه بودم، همه به دیدنش می آمدند، مخصوصاً مشایخ، معاریف و كبار، و مجبور بودند به دیدنش بیایند. دستور داده بود هر كسی كه می آید، اول خودش را معرفی كند، یعنی اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جدّ اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد كه او از قریش است یا از غیر قریش، و اگر از انصار است خزرجی است یا اُوسی. هركَس كه می آمد، اول دربان می آمد نزد هارون و می گفت: فلان كَس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است. روزی دربان آمد گفت آن كسی كه به دیدن خلیفه آمده است می گوید: بگو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب... تا این را گفت، پدرم از جا بلند شد، گفت: بگو بفرمایید، و بعد گفت: همان طور سواره بیایند و پیاده نشوند؛ و به ما دستور داد كه استقبال كنید. ما رفتیم. مردی را دیدیم كه آثار عبادت و تقوا در وَجَناتش كاملاً هویدا بود. نشان می داد كه از آن عُبّاد و نُسّاك درجه اول است. سواره بود كه می آمد، پدرم از دور فریاد كرد: شما را به كی قسم می دهم كه همین طور سواره نزدیك بیایید، و او چون پدرم خیلی اصرار كرد یك مقدار روی فرشها سواره آمد. به امر هارون دویدیم ركابش را گرفتیم و او را پیاده كردیم. وی را بالادست خودش نشاند، مؤدّب، و بعد سؤال و جوابهایی كرد: عائله تان چقدر است؟ معلوم شد عائله اش خیلی زیاد است. وضع زندگیتان چطور است؟ وضع زندگی ام چنین است. عوایدتان چیست؟ عواید من این است؛ و بعد هم رفت. وقتی خواست برود پدرم به ما گفت: بدرقه كنید، در ركابش بروید، و ما به امر هارون تا درِ خانه اش در بدرقه اش رفتیم، كه او آرام به من گفت تو خلیفه خواهی شد و من یك توصیه بیشتر به تو نمی كنم و آن اینكه با اولاد من بدرفتاری نكن. ما نمی دانستیم این كیست. برگشتیم. من از همه ی فرزندان جری تر بودم، وقتی خلوت شد به پدرم گفتم این كی بود كه تو این قدر او را احترام كردی؟ یك خنده ای كرد و گفت: راستش را اگر بخواهی این مسندی كه ما بر آن نشسته ایم مال اینهاست. گفتم آیا به این حرف اعتقاد داری؟ گفت: اعتقاد دارم. گفتم: پس چرا واگذار نمی كنی؟ گفت: مگر نمی دانی اَلْمُلْكُ عَقیمٌ؟ تو كه فرزند من هستی، اگر بدانم در دلت خطور می كند كه مدعی من بشوی، آنچه را كه چشمهایت در آن قرار دارد از روی تنت برمی دارم. قضیه گذشت. هارون صله می داد، پولهای گزاف می فرستاد به خانه ی این و آن، از پنج هزار دینار زر سرخ، چهار هزار دینار زر سرخ و غیره. ما گفتیم لا بد پولی كه برای این مردی كه این قدر برایش احترام قائل است می فرستد خیلی زیاد خواهد بود. كمترین پول را برای او فرستاد: دویست دینار. باز من رفتم سؤال كردم، گفت: مگر نمی دانی اینها رقیب ما هستند. سیاست ایجاب می كند كه اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند؛ زیرا اگر زمانی امكانات اقتصادی شان زیاد شود، یك وقت ممكن است كه صد هزار شمشیر🗡 علیه پدر تو قیام كند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نفوذ معنوی امام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ از اینجا شما بفهمید كه نفوذ معنوی ائمه ی شیعه چقدر بوده است. آنها نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات، ولی دلها را داشتند. در میان نزدیكترین افراد دستگاه هارون، شیعیان وجود داشتند. حق و حقیقت، خودش یك جاذبه ای دارد كه نمی شود از آن غافل شد. امشب در روزنامه ها خواندید كه ملك حسین گفت من فهمیدم كه حتی راننده ام با چریكهاست، آشپزم هم از آنهاست. علیّ بن یقطین وزیر هارون است، شخص دوم مملكت است، ولی شیعه است؛ اما در حال استتار، و خدمت می كند به هدفهای موسی بن جعفر ولی ظاهرش با هارون است. دو سه بار هم گزارشهایی دادند، ولی موسی بن جعفر با آن روشن بینی های خاص امامت زودتر درك كرد و دستورهایی به او داد كه وی اجرا كرد و مصون ماند. در میان افرادی كه در دستگاه هارون بودند، اشخاصی بودند كه آنچنان مجذوب و شیفته ی امام بودند كه حد نداشت ولی هیچ گاه جرأت نمی كردند با امام تماس بگیرند. یكی از ایرانیهایی كه شیعه و اهل اهواز بوده است می گوید كه من مشمول مالیاتهای خیلی سنگینی شدم كه برای من نوشته بودند و اگر می خواستم این مالیاتهایی را كه اینها برای من ساخته بودند بپردازم از زندگی ساقط می شدم. اتفاقاً والی اهواز معزول شد و والی دیگری آمد و من هم خیلی نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتی از من مالیات مطالبه كند، از زندگی سقوط می كنم. ولی بعضی دوستان به من گفتند: این باطناً شیعه است، تو هم كه شیعه هستی؛ اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگویم من شیعه هستم، چون باور نكردم. گفتم بهتر این است كه بروم مدینه نزد خود موسی بن جعفر (آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند) ، اگر خود ایشان تصدیق كردند او شیعه است از ایشان توصیه ای بگیرم. رفتم خدمت امام. امام نامه ای نوشت كه سه چهار جمله بیشتر نبود، سه چهار جمله ی آمرانه، اما از نوع آمرانه هایی كه امامی به تابع خود می نویسد، راجع به اینكه «قضای حاجت مؤمن و رفع گرفتاری از مؤمن در نزد خدا چنین است و السّلام». نامه را با خودم مخفیانه آوردم اهواز. فهمیدم كه این نامه را باید خیلی محرمانه به او بدهم. یك شب رفتم در خانه اش، دربان آمد، گفتم به او بگو كه شخصی از طرف موسی بن جعفر آمده است و نامه ای برای تو دارد. دیدم خودش آمد و سلام و علیك كرد و گفت: چه می گویید؟ گفتم من از طرف امام موسی بن جعفر آمده ام و نامه ای دارم. نامه را از من گرفت، شناخت، نامه را بوسید، بعد صورت مرا بوسید، چشمهای مرا بوسید، مرا فوراً برد در منزل، مثل یك بچه در جلوی من نشست، گفت تو خدمت امام بودی؟! گفتم بله. تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت كردی؟! گفتم بله. گرفتاریت چیست؟ گفتم یك چنین مالیات سنگینی برای من بسته اند كه اگر بپردازم از زندگی ساقط می شوم. دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند؛ و چون آقا نوشته بود «هركَس كه مؤمنی را مسرور كند، چنین و چنان» گفت اجازه می دهید من خدمت دیگری هم به شما بكنم؟ گفتم بله. گفت من می خواهم هرچه دارایی دارم، امشب با تو نصف كنم، آنچه پول نقد دارم با تو نصف می كنم، آنچه هم كه جنس است قیمت می كنم، نصفش را از من بپذیر. گفت با این وضع آمدم بیرون و بعد در یك سفری وقتی رفتم جریان را به امام عرض كردم، امام تبسّمی كرد و خوش حال شد. هارون از چه می ترسید؟ از جاذبه ی حقیقت می ترسید. «كُونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَیْرِ اَلْسِنَتِكُمْ»[1] تبلیغ كه همه اش زبان نیست، تبلیغ زبان اثرش بسیار كم است؛ تبلیغ، عمل است. آن كسی كه با موسی بن جعفر یا با آباء كرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو می شد و مدتی با آنها بود، اصلاً حقیقت را در وجود آنها می دید، و می دید كه واقعاً خدا را می شناسند، واقعاً از خدا می ترسند، واقعاً عاشق خدا هستند، و واقعاً هرچه كه می كنند برای خدا و حقیقت است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . اصول كافی، باب صدق و باب ورع.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو سنت معمول میان ائمه علیهم السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ شما دو سنت را در میان همه ی ائمه می بینید كه به طور وضوح و روشن هویداست. ◈ یكی عبادت و خوف از خدا و خداباوری است. ← یك خداباوری عجیب در وجود اینها هست، از خوف خدا می گریند و می لرزند، گویی خدا را می بینند، قیامت را می بینند، بهشت را می بینند، جهنم را می بینند. درباره ی موسی بن جعفر می خوانیم: حَلیفِ السَّجْدَةِ الطَّویلَةِ وَ الدُّموعِ الْغَزیرَةِ [1]، یعنی هم قسم سجده های طولانی و اشكهای جوشان. تا یك درونِ منقلبِ آتشین نباشد كه انسان نمی گرید. ◈ سنت دومی كه در تمام اولاد علی علیه السلام [از ائمه ی معصومین علیهم‌السلام] دیده می شود همدردی و همدلی با ضعفا، محرومان، بیچارگان و افتادگان است. ← اصلاً «انسان» برای اینها یك ارزش دیگری دارد. امام حسن علیه‌السلام را می بینیم، امام حسین علیه‌السلام را می بینیم؛ زین العابدین علیه‌السلام، امام باقر علیه‌السلام، امام صادق علیه‌السلام، امام كاظم علیه‌السلام و ائمه ی بعد از آنها؛ در تاریخِ هر كدام از اینها كه مطالعه می كنیم، می بینیم اصلاً رسیدگی به احوال ضعفا و فقرا برنامه ی اینهاست، آن هم [به این صورت كه ] شخصاً رسیدگی كنند نه فقط دستور بدهند، یعنی نایب نپذیرند و آن را به دیگری موكول نكنند. بدیهی است كه مردم اینها را می دیدند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . منتهی الآمال، ج /2ص 222.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا