#خاطرات | پيروى از امام رضا عليه السلام
قبل از انقلاب براى #تبليغ و كلاسدارى به شهرستان خوانسار رفتم؛ امّا از جلسات استقبالى نشد. يك روز در حمّام عمومى بودم كه جوانى براى زدن كيسه به پشتش از من كمك خواست. يك لحظه به ذهنم رسيد كه #امام_رضا عليه السلام هم در حمام چنين كارى كرد. بدون تأمل كيسه و صابون 😶🌫🧼 را گرفته و كمك كردم.
من زودتر از او از حمّام بيرون آمده و لباسهايم را پوشيدم. او وقتى مرا با لباس روحانيّت ديد جلو آمد و شروع به عذرخواهى كرد. گفتم: اشكالى ندارد، من به وظيفهام عمل كردهام. پول حمام او را هم حساب كردم.
از حمّام كه بيرون آمديم گفت: حاجآقا! مرا خجالت داديد، من هم بايد براى شما كارى بكنم.
گفتم: من احتياجى ندارم، ولى داستان آمدنم به خوانسار و استقبال نكردن از كلاس را برايش تعريف كرده و از هم جدا شديم.
از آن روز به بعد ديدم جلسه شلوغ شد و جوانان بسيارى شركت كردند، متوجّه شدم كه اين به بركت تقليد از امام رضا عليه السلام و تأثيرپذيرى و پىگيرى آن جوان بوده است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#متن_خطبه_غدیر
📢 #پیامبر_اکرم (صلی الله علیه و آله) حجت را در غدیر بر همگان با ابلاغ انتصاب #امیرالمؤمنین علی علیه السلام از سمت خداوند متعال، تمام کرد.
حضرت علاوه براین انتصاب، یک وظیفه عمومی را بر عهده مومنان قرار دادند و فرمودند: «… فَلْیُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَ الْوالِدُ الْوَلَدَ إلی یوْمِ الْقِیامَةِ». بر همگان لازم است غدیر را به دیگران برسانند، حاضران به غائبان، پدر ها به فرزندان، نسل در نسل.
✍️ از تعبیر " فَلْیُبَلِّغِ ..." نوعی از اهمیت و وجوب فهمیده می شود.
📜 بر همین اساس لازم هست مومنان و محبین #اهل_بیت علیهم السلام هر بیشتر و بهتر، #غدیر را #تبلیغ نمایند.
ان شاءالله سعی کنیم اهمیت #بزرگترین_عید روزبه روز در زندگی مان نمود و بروز بیشتری داشته باشد.
🌐 @Mabaheeth
#خاطرات | غفلتهاى ما
به نمازجماعت بسيار با شكوه و شلوغى در مشهد رفته بودم. با خود گفتم: الآن بهترين موقعيّت براى #تبليغ است ببينم چگونه از آن استفاده مىكنند.
#نماز كه تمام شد ديدم يك نفر از پشت بلندگو اعلام كرد: توجّه! توجّه! ديشب بعد از نماز يك لنگه كفش گمشده است هر كَس ...
😔 تأسف خوردم بر غفلتهاى خودمان.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | تاثير #تبليغ
زمان طاغوت براى جوانان و نوجوانان جلسه داشتم، شخصى به من گفت: زياد خودت را خسته نكن اينها تا ١٨ سالگى به حرفهايت گوش مىكنند بعد يا به سربازى مىروند يا دانشگاه و در آن محيطهاى بزرگ غرق مسائل انحرافى و شهوانى مىشوند.
به او گفتم: فايدۀ حرفهاى من اين است كه وقتى انسان فهميد حلال و حرام چيست؟ راه خدا و راه #شيطان كدام است؟ بر فرض به انحراف كشيده شود؛ امّا باز مىگردد. ↪️
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | #تبليغ با زبان بىزبانى
در مراسم حج، يكى از برادران ترك زبان از روى سوزى كه داشت مىخواست حقّانيت #جمهورى_اسلامى را به شخص عرب زبانى حالى كند.
قرآنى را بدست گرفته و به مرد عرب گفت:
شاه قرآن، آنگاه اشاره كرد به زير پايش، سپس گفت: امام خمينى، قرآن و اشاره به بالاى سرش نمود و بالاخره با اشاره مطلب خود را فهماند.
اگر كسى سوز دينى داشته باشد به هر قيمتى شده پيام خودش را مىرساند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | هجرت مقدّس
تاريخ يكى از علماى همدان در هفتصد سال پيش را مىخواندم، بسيار بر خود تأسف خوردم.
مرحوم آيت اللّه سيد على همدانى هفتصد سال قبل به هندوستان سفر كرد و اوج فقر و بتپرستى🗿 مردم را ديد.
در بازگشت از سفر دو نفر از طلاب را به هند فرستاد و به آنها گفت: مرتّب مشاهدات خود را از وضع جامعۀ هند براى من بنويسيد.
كار ديگرى نيز انجام داد و آن اين بود كه هفتصد نفر نيرو آماده كرد كه انواع حرفهها و تخصّصها در آنها جمع بود: آهنگر، نجّار، خطاطّ، موسيقىدان، معمار، قاليباف و... مدّتى با اين هفتصد نفر كار كرد، آنگاه با اين لشگر هفتصد نفرى وارد هند شد.
اين گروه به محض ورود مشغول كار شدند؛
امتياز اوّل اين گروه اين بود كه چون هنر داشتند بار بر مردم نبودند.
امتياز دوّم اين بود كه مجّانى هنرشان را به هندىها آموختند.
ديرى نگذشت كه هزاران نفر از مردم هند به #اسلام گرويدند. هندىها به موسيقى خيلى علاقه داشتند، موسيقىدانهاى مسلمان موسيقى آنان را نيز با محتواى سازنده جهت دادند، زبان فارسى و عربى رايج شد و خلاصه اينكه اين عالم همدانى تحوّلى در جامعۀ هند به پا كرد.
#تبلیغ
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | هيچى به هيچى؟!
يكى از دوستان طلبه مىگفت: رفته بودم #تبليغ.
هرچه منبر مىرفتم كسى پول نمىداد.
روزى به ميزبان گفتم: استاد ما در#حوزه_علميه به ما گفته هرجا كه براى تبليغ مىرويد پول نگيريد.
آيا به شما هم گفته پول ندهيد؟! گفت: نه.
گفتم: حالا ما چيزى نمىگوئيم شما هم هيچى به هيچى! 😁
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۴۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : حضور در مراسم مذهبى، نوعى مطرح كردن
خود است، آيا اين كار، ريا و تظاهر نيست؟
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
💬 پاسخ : اولاً هر خودنمايى و تظاهرى حرام نيست.
🪞 زن و مرد كه خود را براى يكديگر #آرايش مىكنند، براى تظاهر است و همين تظاهر عبادت است.
🕌 سفارش اسلام به حضور در مسجد براى نماز، نوعى تظاهر است، امّا تظاهر براى تعظيم شعائر دينى.
🏴 عزادارى براى امام حسين عليه السلام با حضور در خيابانها، تظاهرى است كه در آن عبادت نهفته است.
ثانياً شركت بعضى افراد در مساجد و محافل، يك نوع تبليغ و تشويق عملى براى ديگران است. اگر مسئولين به مسجد محلّه بروند، مردم عادّى نيز خواهند آمد.
تظاهر و ريا آنجا حرام است كه هدف، مطرح كردن خود باشد، نه مطرح كردن كار.
← يعنى اگر در جايى شركت كنيم كه نشان دهيم انسان نيكوكار و خوبى هستيم، اين ريا و حرام است، امّا اگر هدف ما از حضور در مراسم اين باشد كه به مردم بگوييم: «من آمدم، شما هم بياييد»، اين #تبليغ عملى است و حتى پاداش و ثواب دارد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
⟩ فردا صبح جوان که کسی جز علی بن ابی طالب (علیهماالسلام) نبود، از خانه بیرون آمد و راه افتاد، و ابوذر نیز از پشت سرش. خوشبختانه با خطری مواجه نشدند. علی ابوذر را به خانه پیغمبر رساند.
#ابوذر سرگرم مطالعه در احوال و اطوار پیغمبر شد و مرتب آیات قرآن را گوش میکرد.
به جلسه دوم نکشید که با میل و اشتیاق، #اسلام اختیار کرد و با رسول خدا صلیالله علیه وآله پیمان بست تا زنده است در راه خدا از هیچ ملامتی پروا نداشته باشد و سخن حق را ولو در ذائقهها تلخ آید بگوید.
رسول خدا (صلیالله علیه وآله وسلم) به او فرمود: «اکنون به میان قوم خود برگرد و آنها را به اسلام دعوت کن، تا دستور ثانوی من به تو برسد.».
ابوذر گفت: «بسیار خوب؛ اما به خدا قسم پیش از اینکه از این شهر بیرون بروم، در میان این مردم خواهم رفت و با آواز بلند به نفع اسلام شعار خواهم داد. هرچه بادا باد.»
ابوذر بیرون آمد و خود را به قلب مکه یعنی مسجد الحرام 🕋 رساند و در مجمع قریش فریاد برآورد: «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله.».
مکیان با شنیدن این شعار، بدون آنکه مهلت سؤال و جوابی بدهند، به سر این مرد که او را اصلا نمیشناختند ریختند.
اگر عباس بن عبد المطلب خود را به روی ابوذر نینداخته بود، چیزی از ابوذر باقی نمیماند.
عباس به مکیان گفت: «این مرد از قبیله بنی غفار است. راه کاروان تجارتی قریش از مکه به شام و از شام به مکه در سرزمین این قبیله است. شما هیچ فکر نمیکنید که اگر مردی از آنها را بُکشید، دیگر نخواهید توانست به سلامت از میان آنها عبور کنید؟!».
ابوذر از دست قریش نجات یافت، اما هنوز کاملا دلش آرام نگرفته بود. با خود گفت یک بار دیگر این عمل را تکرار میکنم، بگذار این مردم این چیزی را که دوست ندارند به گوششان بخورد بشنوند تا کم کم به آن عادت کنند.
روز بعد آمد و همان شعار روز پیش را تکرار کرد.
باز قریش به سرش ریختند و با وساطت عباس بن عبد المطلب نجات یافت.
ابوذر پس از این جریان طبق دستور رسول اکرم صلیالله علیه وآله وسلم به میان قوم خویش رفت و به تعلیم و #تبلیغ و ارشاد آنان پرداخت.
همینکه رسول اکرم (صلیالله علیه وآله وسلم) از مکه به مدینه مهاجرت کرد، ابوذر نیز به مدینه آمد و تا نزدیکی های آخر عمر خود در مدینه به سر برد.
ابوذر صراحت لهجه خود را تا آخر حفظ کرد. به همین جهت در زمان خلافت عثمان ابتدا به شام و سپس به نقطهای در خارج مدینه به نام «ربذه» تبعید شد و در همان جا در تنهایی درگذشت.
پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله وسلم) دربارهاش فرموده بود: «خدا رحمت کند ابوذر را، تنها زندگی میکند، تنها میمیرد، تنها محشور میشود.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . اسد الغابة، ج 1/ ص 301 و ج 5/ ص 186؛
←و الغدیر، ج 8/ ص 314، چاپ بیروت
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۱۴
❒ پند آموزگار
╔═ೋ✿࿐
👿 معاویه، پسر ابوسفیان، پس از آنکه در سال 41 هجری بر تخت سلطنت نشست، تصمیم گرفت با سلاح #تبلیغ و ایجاد شعارهای مخالف، علی علیه السلام را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام درآورد.
انواع وسائل تبلیغی را در این راه به کار انداخت:
❌ از یک طرف با شمشیر 🗡 و سرنیزه جلو نشر فضائل علی علیهالسلام را گرفت و به احدی فرصت نداد لب به ذکر حدیث یا حکایتی در مدح علی بن ابی طالب بگشاید؛
💰 از طرف دیگر برخی دنیاطلبان را با پولهای 💸 گزاف مزدور کرد تا احادیثی از پیغمبر علیه علی علیه السلام جعل کنند.
اما اینها برای منظور معاویه کافی نبود.
او گفته بود که من باید کاری کنم که کودکان با کینه علی بزرگ شوند و پیران با احساسات ضدعلی بمیرند.
آخرین فکری که به نظرش رسید این بود که در سراسر مملکت پهناور اسلامی لعن و دشنام علی علیهالسلام را به شکل یک شعار عمومی و مذهبی درآورد.
دستور داد همه جا روی منابر در روزهای جمعه لعن علی را ضمیمه خطبه کنند.
این کار رایج و عملی شد.
پس از معاویه نیز سایر خلفای اموی- برای اینکه علویین را تا حد نهایی تحقیر و آرزوی خلافت اسلامی را از دل آنها برای همیشه بیرون کنند- این فکر را دنبال کردند.
نسلهایی که از آن تاریخ به بعد به وجود میآمدند با این شعار مأنوس بودند و خود به خود آن را تکرار میکردند.
و این کار در اذهان مردم بیچاره ساده لوح اثر بخشیده بود، تا آنجا که یک روز مردی به عنوان شکایت جلو حَجّاج را گرفت و گفت: «فامیلم مرا از خود راندهاند و نام مرا «علی» گذاشتهاند، از تو تقاضای کمک و تغییرنام دارم.» حجاج نام او را عوض کرد و گفت: «به حکم اینکه وسیله خوبی (تنفر از علی) برای کمک خواهی انتخاب کردهای، فلان پُست را به عهده تو وامی گذارم، برو و آن را تحویل بگیر.»
تبلیغات و شعارها کار خود را کرده بود؛ اما کی میدانست یک جریان کوچک، آثار تبلیغاتی را که متجاوز از نیم قرن روی آن کار شده بود از بین خواهد برد و حقیقت از پشت این همه پردههای ضخیم آشکار خواهد شد.
عمربن عبد العزیز، که خود از بنی امیه بود، در ایام کودکی یک روز با سایر کودکان همسال خود مشغول بازی بود و طبق معمول تکیه کلام و وِرد زبان اطفال همبازی لعن علی بن ابی طالب (علیهماالسلام) بود.
کودکان در حالی که سرگرم بازی بودند و میخندیدند و جست وخیز میکردند، به هر بهانه کوچکی لعن علی را تکرار میکردند.
عمربن عبد العزیز نیز با آنها هماهنگ و همصدا بود.
اتفاقاً در همان وقت آموزگار وی که مردی خداشناس و متدیّن و با #بصیرت بود از کنار آنها گذشت. به گوش خود شنید که شاگرد عزیزش، علی علیهالسلام را لعن میکند.
آموزگار چیزی نگفت، از آنجا رد شد و به مسجد رفت.
کم کم وقت درس رسید.
عمر به مسجد رفت تا درس خود را فرا گیرد؛ اما همینکه چشم آموزگار👨🏻🏫 به عمر افتاد از جا حرکت کرد و به نماز ایستاد و نماز را خیلی طول داد.
عمر احساس کرد نماز بهانه است و واقع امر چیز دیگری است.
از هر جا هست رنجش ☹️ خاطری پیدا شده است.
آنقدر صبر کرد تا آموزگار از نماز فارغ شد.
آموزگار پس از نماز نگاهی خشم آلود😡 به شاگرد خود کرد.
عمر گفت: «ممکن است حضرت استاد علت رنجش خود را بیان کنند؟»
فرزندم! آیا تو امروز علی را لعن میکردی؟
بلی.
از چه وقت بر تو معلوم شده که خداوند پس از آنکه از اهل بدر راضی شده بر آنها غضب کرده است و آنها مستحق لعن شدهاند؟
مگر علی از اهل بدر بود؟
آیا بدر و مَفاخر بدر جز به علی علیهالسلام به کَس دیگری تعلق دارد؟
قول میدهم دیگر این عمل را تکرار نکنم.
قسم بخور.
قسم میخورم.
این طفل به عهد و قسم خود وفا کرد. سخن دوستانه و منطقی آموزگار همواره در مد نظرش بود و از آن روز دیگر هرگز لعن علی را به زبان نیاورد؛ اما در کوچه و بازار و مسجد و منبر همواره لعن علی به گوشش میخورد و میدید که ورد زبان همه است.
تا اینکه چند سال گذشت و یک روز یک جریان دیگر توجه او را به خود جلب کرد که فکر او را بکلی عوض کرد.
↓↓↓
نفوذ معنوی امام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
از اینجا شما بفهمید كه نفوذ معنوی ائمه ی شیعه چقدر بوده است.
آنها نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات، ولی دلها را داشتند.
در میان نزدیكترین افراد دستگاه هارون، شیعیان وجود داشتند.
حق و حقیقت، خودش یك جاذبه ای دارد كه نمی شود از آن غافل شد.
امشب در روزنامه ها خواندید كه ملك حسین گفت من فهمیدم كه حتی راننده ام با چریكهاست، آشپزم هم از آنهاست.
علیّ بن یقطین وزیر هارون است، شخص دوم مملكت است، ولی شیعه است؛ اما در حال استتار، و خدمت می كند به هدفهای موسی بن جعفر ولی ظاهرش با هارون است.
دو سه بار هم گزارشهایی دادند، ولی موسی بن جعفر با آن روشن بینی های خاص امامت زودتر درك كرد و دستورهایی به او داد كه وی اجرا كرد و مصون ماند.
در میان افرادی كه در دستگاه هارون بودند، اشخاصی بودند كه آنچنان مجذوب و شیفته ی امام بودند كه حد نداشت ولی هیچ گاه جرأت نمی كردند با امام تماس بگیرند.
یكی از ایرانیهایی كه شیعه و اهل اهواز بوده است می گوید كه من مشمول مالیاتهای خیلی سنگینی شدم كه برای من نوشته بودند و اگر می خواستم این مالیاتهایی را كه اینها برای من ساخته بودند بپردازم از زندگی ساقط می شدم. اتفاقاً والی اهواز معزول شد و والی دیگری آمد و من هم خیلی نگران كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتی از من مالیات مطالبه كند، از زندگی سقوط می كنم.
ولی بعضی دوستان به من گفتند: این باطناً شیعه است، تو هم كه شیعه هستی؛ اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگویم من شیعه هستم، چون باور نكردم.
گفتم بهتر این است كه بروم مدینه نزد خود موسی بن جعفر (آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند) ، اگر خود ایشان تصدیق كردند او شیعه است از ایشان توصیه ای بگیرم. رفتم خدمت امام.
امام نامه ای نوشت كه سه چهار جمله بیشتر نبود، سه چهار جمله ی آمرانه، اما از نوع آمرانه هایی كه امامی به تابع خود می نویسد، راجع به اینكه «قضای حاجت مؤمن و رفع گرفتاری از مؤمن در نزد خدا چنین است و السّلام».
نامه را با خودم مخفیانه آوردم اهواز. فهمیدم كه این نامه را باید خیلی محرمانه به او بدهم.
یك شب رفتم در خانه اش، دربان آمد، گفتم به او بگو كه شخصی از طرف موسی بن جعفر آمده است و نامه ای برای تو دارد. دیدم خودش آمد و سلام و علیك كرد و گفت: چه می گویید؟
گفتم من از طرف امام موسی بن جعفر آمده ام و نامه ای دارم.
نامه را از من گرفت، شناخت، نامه را بوسید، بعد صورت مرا بوسید، چشمهای مرا بوسید، مرا فوراً برد در منزل، مثل یك بچه در جلوی من نشست، گفت تو خدمت امام بودی؟!
گفتم بله.
تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت كردی؟!
گفتم بله.
گرفتاریت چیست؟
گفتم یك چنین مالیات سنگینی برای من بسته اند كه اگر بپردازم از زندگی ساقط می شوم.
دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند؛ و چون آقا نوشته بود «هركَس كه مؤمنی را مسرور كند، چنین و چنان» گفت اجازه می دهید من خدمت دیگری هم به شما بكنم؟
گفتم بله.
گفت من می خواهم هرچه دارایی دارم، امشب با تو نصف كنم، آنچه پول نقد دارم با تو نصف می كنم، آنچه هم كه جنس است قیمت می كنم، نصفش را از من بپذیر.
گفت با این وضع آمدم بیرون و بعد در یك سفری وقتی رفتم جریان را به امام عرض كردم، امام تبسّمی كرد و خوش حال شد.
هارون از چه می ترسید؟ از جاذبه ی حقیقت می ترسید. «كُونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَیْرِ اَلْسِنَتِكُمْ»[1] تبلیغ كه همه اش زبان نیست، تبلیغ زبان اثرش بسیار كم است؛ تبلیغ، #تبلیغ عمل است. آن كسی كه با موسی بن جعفر یا با آباء كرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو می شد و مدتی با آنها بود، اصلاً حقیقت را در وجود آنها می دید، و می دید كه واقعاً خدا را می شناسند، واقعاً از خدا می ترسند، واقعاً عاشق خدا هستند، و واقعاً هرچه كه می كنند برای خدا و حقیقت است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . اصول كافی، باب صدق و باب ورع.