😔 آبرویمان رفت، مگر چه گناهی کردهایم!
💭 #حکایت محبان خطاکار و برخورد تربیتی امام رضا (علیهالسلام) در بیان آیت الله مصباح یزدی (قدسسره)
@mesbahyazdi_ir
#امام_رضا علیه السلام
#ولایت
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#مطالعه
#منازل_الآخرة | ۴
❥༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
#حکایت دیگر [دوم]
شیخ بهائی - عَطَّرَ اللَّهُ مَرْقَدَه - در کشکول ذکر نموده که شخصی از ارباب نعمت و ناز را مرگ در رسید، در حال اِحتِضار او را به کلمه شهادتین تلقین کردند.
او در عوض، این شعر را می خواند:
یا رُبَّ قائِلَةٍ یَوماً وَ قَد تَعِبَت
اَیْنَ الطَّریقُ اِلی حَمّامِ مَنجابٍ
و سبب خواندن او این شعر را - عَوَضِ کلمه شهادت - آن بوده که: روزی زن عفیفه خوش صورتی از منزل خود درآمد که برود به حمّامِ - معروف به حمام «مَنْجاب» - پس راه حمّام را پیدا نکرد، و از راه رفتن خسته شد. این مرد را بر دَرِ منزلی دید، از او پرسید که: حمام مَنْجاب کجا است؟
او اشاره کرد به منزل خود و گفت: حمّام این است. آن زن به خیال حمام، داخل خانه آن مرد شد.
آن مرد فوراً در را بر روی او بست و عزم کرد که با او زنا کند.
آن زن بیچاره دانست که گرفتار شده و چاره ای ندارد جز آنکه به تدبیر، خود را از چنگ او خلاص کند.
لا جَرَم اظهار کرد کمال رغبت و سرور خود را به این کار، و آنکه من چون بدنم کثیف و بدبو است که می خواستم به جهت آن به حمّام بروم، خوب است که یک مقدار عطر و بوی خوش برای من بگیری که من خود را برای تو خوشبو کنم و قدری هم طعام حاضر کنی که با هم طعامی بخوریم، و زود بیایی که من مشتاق توأم.
آن مرد چون کثرتِ رغبتِ آن زن را به خود دید مطمئن شده، او را در خانه گذاشت و بیرون شد برای گرفتن عطر و طعام.
چون آن مرد پا از خانه بیرون گذاشت، آن زن از خانه بیرون رفت و خود را خلاص کرد.
چون مرد برگشت زن را ندید و بجز حسرت چیزی عاید او نشد؛ الحال که آن مرد در حال اِحْتِضار است در فکر آن زن افتاده و قصه آن روز را در شعر، عوض کلمه شهادت می خواند.
⚠️ ای برادر تأمل کن در این حکایت! ببین [اراده یک گناه از این مرد چگونه او را منع کرد از اقرار به شهادت، وقت مردن، با آنکه از او چیزی صادر نشده، جز آنکه آن زن را داخل خانه نمود و قصد زنا کرد بدون آنکه زنا از او صادر شود و از این نحو حکایات بسیار است.
و بدانکه شیخ کلینی از #حضرت_صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: هر که منع کند و ندهد یک قیراط از زکات را، پس وقت مردن می خواهد به مذهب یهود بمیرد یا به مذهب نصارا.
فقیر گوید: قیراط بیست یک دینار است.
و قریب به همین مضمون وارد شده در حق کسی که مُستَطیع باشد و حجّ نرود تا وفات کند.
لطیفه
💭 نقل است از بعض عارفین که نزد مُحتَضَری حاضر شد.
حاضرین از او استدعا کردند که آن مُحتَضَر را تلقین کند. او این رباعی را تلقینِ او کرد:
گر من گُنَهِ جمله جهان کَردَستَم
لطف تو امید است که گیرد دستم
گویی که به وقت عجز دستت گیرم
عاجزتر از این مخواه که اکنون هستم
نماز دیگر
برای رفع وحشت شب اول قبر دو رکعت گزارد در رکعت اول حمد و آیة الکرسی یکمرتبه و در رکعت دوم حمد و ده مرتبه انا انزلناه بخواند و چون سلام دهد بگوید:
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبرِ فُلانٍ».
به جای فلان، نام میت را بگوید.
#حکایت
شیخ ما ثقة الإسلام نوری - نَوَّرَ اللَّهُ مَرقَدَه - در «دار السلام» از شیخ خود معدن الفضایل و المعالی، مولانا الحاج ملافتحعلی سلطان آبادی - عَطَّر اللَّهُ مَضْجَعَه - نقل کرده که فرمود:
عادت و طریقه من بر آن بود که هر کَس از دوستان اهل بیت را که خبر فوتش را می شنیدم دو رکعت نماز در شب دفن او برای او می گزاردم، خواه آن میّت را بشناسم یا نشناسم، و هیچ کَس بر این طریقه من مطّلع نبود، تا آنکه روزی یکی از دوستان، مرا در راهی ملاقات کرد.
گفت: دیشب خواب دیدم فلان شخص را که در این ایام وفات کرده و پرسیدم از حال او و از آنچه بر او گذشته بعد از مردن؟
گفت: من در سختی و بلا بودم و مَآل(فرجام) کارم به عِقاب بود، الاّ آنکه دو رکعت نمازی که فلانی خواند - و اسم شما را برد - آن دو رکعت نماز، مرا از عذاب نجات داد؛ خدا رحمت کند پدرش را به این احسانی که از او به من رسید.
مرحوم حاج ملاّ فتحعلی فرموده: آنگاه آن شخص از من پرسید که آن نماز چه نمازی بوده؟ پس من او را خبر دادم به طریقه مستمرّه خودم برای اموات.
✓ و نیز از چیزهایی که نافع است برای وحشت قبر آنکه رکوع نماز را کامل و تمام کند، چنانکه از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که کسی که تمام کند رکوع خود را داخل نشود او را وحشتی در قبرش.
✓ و نیز آنکه در هر روزی صد مرتبه بگوید:
«لا اِلهَ اِلّا اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین».📿
تا بوده باشد برای او امانی از فقر، و از وحشت قبر، و بِکِشَد به سوی خود توانگری را، و گشوده شود برای او درهای بهشت، چنانکه در خبر وارد شده است.
✓ و نیز آنکه بخواند سوره «یس» را پیش از آنکه بخوابد، و آنکه بخواند نماز «لَیْلَةُ الرَّغائِب» را؛ و من آن نماز را با بعضی از فضایل آن در «مفاتیح الجنان» در اعمال ماه رجب ذکر کردم.
✓ و روایت شده که هر که دوازده روز از ماه شعبان روزه بگیرد، زیارت کنند او را در قبر او هر روزی هفتاد هزار [هزار] مَلَک تا وقت دمیدن در صور.
✓ و هر که عیادت کند مریضی را حق تعالی موکّل فرماید به او مَلَکی که عیادت کند او را در قبرش تا وقتی که وارد محشر شود.
و از ابو سعید خُدْری منقول است که گفت: شنیدم که حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم به علی علیه السلام می فرمود:
یا علی! شاد شو و مژده بده که نیست برای شیعه تو حسرتی وقت مردن، و نه وحشتی در قبور، و نه اندوهی در روزِ نُشُور.
https://eitaa.com/mabaheeth/83324
╚═ ✧ ༅࿐✾ ✦ ✾࿐༅✧══
مطلب بعد؛
» عَقَبه دوم: ضَغطه و فشار قبر
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
و شیخ صدوق رحمه الله در فضیلت روزه شعبان روایت کرده که هر که نُه روز از آن را روزه دارد منکر و نکیر بر او وقت سؤال از او مهربان شوند(۱).
و از #حضرت_باقر علیه السلام فضیلت بسیار وارد شده برای کسی که احیا دارد شب بیست و سوم ماه رمضان را و صد رکعت نماز در آن گزارد، از جمله آنکه حق تعالی رفع کند از او هَوْلِ مُنْکَر و نکیر را، و بیرون بیاید از قبرش نوری که روشنی دهد برای اهل جمع(۲).
و از حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده که در خضاب چهارده خصلت است، و یکی از آنها را این شمرده که نکیر و منکر از او حیا می کنند(۳).
و دانستی قبل از این، که از خواصّ تربت پاک نجف آن است که حساب منکر و نکیر ساقط است از کسی که در آن مدفون است، ألحال به جهت تأیید آن [چند حکایت] می گوییم:
#حکایت
علامه مجلسی رحمه الله در تحفه از «ارشاد القلوب» و «فَرحَةُ الغَرِیّ» نقل کرده که مرد صالحی از اهل کوفه گفت: من در شب بارانی در مسجد کوفه بودم. ناگاه دری را که در جانب قبر مسلم [علیه السلام است کوبیدند. چون در را گشودند جنازه ای را داخل کردند و در صُفّه ای که در برابرِ قبر مسلم است گذاشتند. یکی از ایشان را خواب برد. در خواب دید که دو شخص نزد جنازه حاضر شدند، و یکی به دیگری گفت که ببین ما را با او حسابی هست تا از او بگیریم پیش از آنکه از رُصافه(۴) بگذرد که بعد از آن ما به نزدیک او نمی توانیم رفت. پس بیدار شد و خواب را برای رفیقان خود نقل کرد و در همان ساعت آن جنازه را برداشتند و داخل نجف کردند که از حساب و عذاب نجات یابد.
قُلْتُ وَ للَّهِ دَرُّ مَنْ قال:
اِذا مِتُّ فَادْفِنّی اِلی جَنْبِ حَیْدَرٍ
اَبی شُبَّرٍ - اَکْرِم بِه - وَ شُبَیرٍ
فَلَسْتُ اَخافُ النَّارَ عِنْدَ جَوارِه
وَ لاَ اَتَّقی مِنْ مُنْکَرٍ وَ نَکیرٍ
فَعارٌ عَلی حامِی الْحِمی - وَ هُوَ فِی الْحِمی -
اِذا ضَلَّ فِی الْبَیْداءِ عِقالُ بَعیرٍ(۵)
حکایت
از استاد اکبر، «مُحقّق بهبهانی رحمه الله» نقل است که فرموده: در خواب دیدم حضرت ابو عبد اللَّه الحسین علیه السلام را، پس گفتم ای سید و مولای من! آیا سؤال می کنند از کسی که دفن شده در جوار شما؟ فرمود: کدام مَلَک است که او را آن جرأت باشد که از او سؤال کند.
مؤلف گوید: که در أمثالِ عرب است که می گویند «اَحْمی مِنْ مُجیرِ الْجَرادِ» یعنی فلانی حمایت کردنش از کسی که در پناه او است، بیشتر است از پناه دهنده ملخها 🦗؛ و قصّه آن چنان است که مردی بادیه نشین از قبیله «طیّ» که نامش «مُدلِجِ بنِ سُوَید» بود، روزی در خیمه ⛺ خود نشسته بود، دید جماعتی از طایفه طیّ آمدند و جوال و ظرفهایی با خود دارند، پرسید چه خبر است؟ گفتند: ملخهای بسیار در اطراف خیمه شما فرود آمده اند. آمده ایم آنها را بگیریم.
«مُدْلِج» که این را شنید برخاست، سوار بر اسب 🏇🏻 خود شد. نیزه خود را بر دست گرفت و گفت: به خدا سوگند است که هر کَس مُتَعرّضِ این ملخها 🦗 شود من او را خواهم کشت.
«اَ یَکُونُ الْجَرادُ فی جِواری، ثُمَّ تُریدُونَ اَخْذَهُ؟»؛
«آیا این ملخها در جوار و پناه من باشند و شما آنها را بگیرید؟
چنین چیزی نخواهد شد».
و پیوسته از آنها حمایت کرد تا آفتاب ☀️ گرم 🥵 شد، ملخها پریدند و رفتند.
آن وقت گفت: این هنگام ملخها از جوار من منتقل شدند دیگر خود دانید با آنها(۶).
____________
۱. ثواب الاعمال، ص 87.
۲. اقبال الاعمال، ج 1، ص 386.
۳. ثواب الاعمال، ص 38، ح 3.
۴. رُصافه کوفه» بنائی بوده که منصور در کوفه بنا کرده بوده. منه.
۵. ارشاد القلوب، ج 2، ص 347.
#حکایت
شیخ ما ثقة الاسلام نوری - عَطَّرَ اللَّهُ مَرْقَدَه - در «دارُ السَّلام» نقل فرموده که حدیث کرد مرا سید فاضل مُؤَیّد، [فاضلِ ارشدِ ورعِ عالمِ تقی، امیر سید علی بن عالِم جلیل و فقیه نبیل، قدوه ارباب تحقیق، وَ مَنْ یُشَدُّ الرَّواحِلُ اِلَیْهِ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ، اَلْمُبَرَّءُ مِنْ کُلِ شَیْنٍ وَ دَرَنٍ، الامیر سید حسن الحسینی الاصفهانی - اَلْبَسَهُ اللَّهُ حُلَلَ الْاَمانِ وَ حَشَرَهُ مَعَ ساداتِ الْجِنانِ -، گفت که چون علاّمه والدم وفات کرد من در نجف اشرف مقیم بودم و اشتغال به تحصیل علوم داشتم و امور آن مرحوم به دست بعض [ی] از اِخوانِ من بود، و من به تفصیل، علم به آن نداشتم، و چون هفت ماه از وفات آن بزرگوار گذشت والده ام بر رحمت الهی پیوست. جنازه آن مرحومه را به نجف آوردند دفن کردند.
در یکی از روزها در خواب دیدم که گویا نشسته ام در اطاق سُکنای خودم که ناگاه مرحوم والدم وارد شد. من برخاستم و سلام کردم بر او، پس نشست در صدر مجلس و نوازش کرد مرا در سؤال از من، و بر من معلوم شد در آن وقت که او مرده است.
پس گفتم به او که شما در اصفهان وفات کردید چگونه شد که شما را در اینجا می بینم؟
فرمود: بلی، لکن ما را بعد از وفات، در نجف اشرف منزل دادند، و مکان ما الآن در نجف است. گفتم: که والده نزد شما است؟ فرمود: نه.
وحشت کردم از آنکه گفت نه. فرمود: او نیز در نجف است لکن در مکان دیگر است.
آنوقت فهمیدم وَجهَش آنست که پدرم عالِم است و محلّ عالِم بالاتر است از محلّ جاهل؛
پس سؤال کردم از حال آن مرحوم.
فرمود: من در ضیق و تنگی بودم و الان الحمدللَّه حالم خوب است، و از آن تنگی و شدّت، گشایش و فَرَجی برای من حاصل شده.
من از روی تعجب گفتم که آیا شما هم در ضیق و شدّت واقع شدید؟ فرمود: «بلی، حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبند، از من طلبی داشت، از جهت طلب او حال من به بدی کشید».
پس تعجب من زیاد شد و از خواب بیدار شدم با حال ترس و تعجّب، و نوشتم صورت خواب را برای برادرم که وصیّ آن مرحوم بود، و از او درخواست نمودم که بنویسد برای من که آیا حاج رضای مذکور طلب دارد از مرحوم والد یا نه؟
برادرم برای من نوشت که من در دفتری که اسامی طلبکاران بود مراجعه کردم هر چه تفحص 🔍 کردم اسم این مرد در آنجا نبود.
من ثانیاً نوشتم که از خود آن شخص سؤال کند.
برادرم بعد از آن برای من نوشت که من سؤال کردم از او، گفت: بلی من هیجده تومان از آن مرحوم طلبکارم و غیر از خدا هیچکس مطّلع نیست بر آن، و بعد از فوت ایشان از شما پرسیدم که اسم من در دفتر طلبکاران آن مرحوم هست؟
شما گفتید: نه. پس من با خود گفتم که اگر ادّعای طلب خود کنم قدرت بر اثبات آن ندارم؛ چون حجّت و بیّنه نداشتم و اعتمادم به آن مرحوم بود که در سیاهه [دفتر] خود ثبت می کند. معلوم شد که مسامحه نموده؛ پس من مأیوس از وصول طلب خود شدم و اظهار نکردم. پس من صورت خواب شما را برای او نقل کردم و خواستم که وجه او را بدهم، گفت: من اِبراء کردم ذمّه او را به جهت خبر دادنش از طلب من(۱).
───
۱. دارالسلام، ج ۲ ، صفحه ۱۶۵
╚═ ✧ ༅࿐✾ ✦ ✾࿐༅✧══
مطلب بعد؛
»
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#حکایت
و نیز در دارالسّلام است که شیخ أجلِّ أورع، آقای حاج ملا علی از والد ماجدش جناب حاج میرزا خلیل تهرانی رحمه الله نقل فرموده که من در کربلای مُعَلّی بودم و مادرم در تهران.
پس شبی در خواب دیدم که مادرم نزد من آمد و گفت ای پسر! من مُردم و مرا آوردند به سوی تو و بینی مرا شکستند🤕.
پس من ترسان 😨 از خواب برخاستم و از این خواب چندی گذشت که کاغذی آمد از بعضی اِخوان که نوشته بود: «والده ات وفات کرد، جنازه اش را به نزد شما فرستادیم».
چون جنازه کِشها آمدند گفتند: جنازه والده شما را در کاروانسرای نزدیک ذِی الکِفل گذاشتیم، چون گمان کردیم که شما در نجف اشرف می باشید.
پس من صِدقِ خواب را فهمیدم و لکن مُتَحیّر ماندم در معنای کلام آن مرحومه که گفته بود: بینی ام را شکستند!
تا اینکه جنازه اش را آوردند.
کفن را از روی او گشودم دیدم بینی او شکسته شده، سبب آن را از حاملین آن پرسیدم، گفتند: ما سببش را نمی دانیم جز آنکه در یکی از کاروانسراها تابوت آن مرحومه را روی تابوتهای دیگر گذاشته بودیم، مالها با هم لگدکاری کردند، لگد زدند و جنازه را افکندند به زمین، شاید در آن وقت این آسیب به آن مرحومه رسیده، دیگر غیر از این ما سببی برای آن نمی دانیم.
پس من جنازه مادرم را آوردم حرم جناب ابوالفضل علیه السلام و مقابل آن جناب گذاشتم و عرض کردم، ای ابوالفضل! مادر من نماز و روزه اش را نیکو به جا نیاورده، ألحال دخیل تو است پس برطرف کن از او اذیّت و عذاب را، و بر من است به ضمانت تو ای سیّد من، که پنجاه سال برای او روزه و نماز بدهم.
پس او را دفن کردم و در دادن نماز و روزه برای او مسامحه شد.
و مدتی گذشت که شبی در خواب دیدم که شور و غوغائی بر در خانه من است.
از خانه بیرون شدم ببینم چیست؟ دیدم مادرم را بر درختی بسته اند و تازیانه بر او می زنند.
گفتم: برای چه او را می زنید، چه گناهی کرده؟
گفتند: ما از جانب حضرت ابوالفضل علیه السلام مأموریم که او را بزنیم تا فلان مبلغ پول بدهد. من داخل خانه شدم و آن پولی که طلب می کردند آوردم، به ایشان دادم و مادرم را از درخت باز کردم و به منزل بردم و مشغول به خدمت او شدم.
پس چون بیدار شدم حساب کردم آن مقدار پولی را که در خواب از من گرفتند موافق بود با پول پنجاه سال عبادت، پس من آن مبلغ را برداشتم و بردم خدمت سیّدِ أجَلّ آمیرزا سید علی، صاحب کتاب «ریاض» - رضوان اللَّه [تعالی علیه - و گفتم: این پولِ پنجاه سال عبادت است، مُستَدعِیَم لطف فرموده برای مادرم بدهید(۱).
قالَ شَیخُنَا الاَجَلّ، صاحِبُ دارِ السَّلامِ - اَحَلَّهُ اللَّهُ دارَ السَّلامِ -: وَ فی هذِهِ الرُّؤْیا - مِنْ عِظَمِ الْاَمْرِ وَ خَطَرِ الْعاقِبَةِ وَ عَدَمِ جَوازِ التَّهاوُنِ بِما عاهَدَ اللَّهَ عَلی نَفْسِهِ وَ عُلُوِّ مَقامِ اَوْلِیائِهِ الُْمخْبِتینَ - ما لا یَخْفی عَلی مَنْ تَاَمَّلَها بِعَیْنِ الْبَصیرَةِ وَ نَظَرِ الْاِعْتِبار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. پیشین، مجلد ۲، صفحه ۲۴۵
╚═ ✧ ༅࿐✾ ✦ ✾࿐༅✧══
مطلب بعد؛
» حکایت | https://eitaa.com/ghararemotalee/5695
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#مطالعه
#منازل_الآخرة | ۹
❥༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
#حکایت
و نیز آن بزرگوار از والد صالح خود نقل فرموده که در تهران، در یکی از حمام ها، در سر حمّام آن خادمی بود - که او را پادو می گوییم - و او نماز و روزه به جا نمی آورد.
روزی آمد نزدِ یکی از معمارها و گفت می خواهم برای من حمامی بنا کنی.
معمار گفت تو از کجا پول می آوری؟
گفت تو چه کار داری پول بگیر و حمام بساز؛ پس آن معمار حمامی برای او ساخت معروف به اسم او - و اسمش علی طالب بود -.
مرحوم حاج ملا خلیل می گوید که من وقتی در نجف اشرف بودم که خواب دیدم علی طالب آمد به نجف اشرف در وادی السلام، پس من تعجب کردم و گفتم: تو چگونه به این مکانِ شریف آمدی و حال آنکه تو نه نماز می کردی و نه روزه می گرفتی؟
گفت: ای فلان! من مُردم و مرا گرفتند با غُل و زنجیرها که ببرند به سوی عذاب، که حاج ملا محمد کرمانشاهی - جَزاهُ اللَّهُ خَیْراً - فلانی را نائب گرفت برای من که حج بجا آورد، و فلانی را اجیر کرد برای روزه و نماز من، و از برای من زکاة و مظالم داد به فلانی و فلان، و چیزی بر ذمه من نگذاشت مگر آنکه ادا کرد و مرا از عذاب خلاص نمود. خداوندِ تعالی جزایِ خیر به او دهد.
پس من ترسان از خواب بیدار شدم و تعجّب داشتم از آن خواب، تا آنکه بعد از مدّتی جماعتی از تهران آمدند. احوال علی طالب را از ایشان پرسیدم، پس مرا خبر دادند به همان نحو که در خواب دیده بودم حتّی اشخاصی که نائب شده بودند برای حج و نماز و روزه او مطابق بودند با آنچه در خواب به من گفته بود و نام برده بود. پس من تعجب کردم از صِدقِ رؤیای خود و مطابق بودنش با واقع!(۱).
مخفی نماند که این خواب تصدیق می کند اخباری را که وارد شده که ثواب روزه و نماز و حجّ و سایر خیرات به میّت می رسد، و آنکه گاهی که مرده در تنگی و شدّت است به واسطه آن اعمال فَرَجی برای او حاصل می شود.
و نیز تصدیق می کند اخباری را که فرمودند: هیچ مؤمنی نیست که در شرق و غرب عالم بمیرد مگر آنکه روحش را به وادی السّلام می برند(۲).
و در بعض اخبار است که گویا می بینیم ایشان را که حلقه حلقه نشسته اند و با هم حدیث می گویند،(۳) و حاج ملا محمد کرمانشاهیِ مذکور از علمایِ اخیار و صلحا [ی ابرار تهران بوده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- پیشین، ج ۲، ص ۲۴۴
۲- بحارالانوار، ج ۶ ص ۲۶۸، ح ۱۱۸.
۳- همان مدرک.
#حکایت
از «أربَعینِیّاتِ» عالم فاضل و عارف کامل، قاضی سعید قمّی رحمه الله نقل شده که فرموده:
به ما رسیده از کسی که ثِقه و محلِّ اعتماد است از استاد اساتیدِ ما، شیخ بهاء المِلّة و الدّین العامِلی قدس سره، که روزی رفت به زیارت بعض [ی ارباب حال که در مقبره ای از مقابر اصفهان مَأْوی گُزیده بود. آن شخص عارف به شیخ گفت: من در این قبرستان قبل از این روز امر غریبی مشاهده کردم، و آن امر این است که دیدم جماعتی جنازه ای را آوردند در این قبرستان دفن کردند در فلان موضع و رفتند. پس چون ساعتی گذشت بوی خوشی شنیدم که از بوهای این نَشأَه نبود.
🤔 مُتحیّر ماندم.
به راست و چپِ خود نظر کردم تا بدانم که این بوی خوش از کجا آمد که ناگاه دیدم جوان خوش صورتی در لباس ملوک است می رود نزد آن قبر، پس رفت تا رسید به آن قبر.
من تعجب بسیار کردم از آمدن او نزد آن قبر؛ پس چون نشست نزد آن قبر، دیدم مفقود شد، گویا داخل در قبر شد.
پس از این واقعه، زمانی نگذشت که ناگاه بوی خبیثی شنیدم که از هر بوی بدی پلیدتر بود، پس نگاه کردم دیدم سگی 🐕 می رود بر اثر👣 آن جوان، تا رسید به آن قبر🪦 و پنهان شد.
پس من در تعجّب شدم و در حال تعجب بودم که ناگاه آن جوان بیرون آمد بد حال و بد هیئت، با بدن مجروح 🤕 و از همان راهی که آمده بود برگشت.
من عقب او رفتم واز او خواهش کردم که حقیقت حال را برای من بگوید.
گفت: من عمل صالح این میّت بودم و مأمور بودم که در قبر با او باشم، که ناگاه این سگی که دیدی آمد و او عمل غیر صالح او بود.
من خواستم او را از قبر🪦 بیرون کنم تا وفا کنم به حقِّ صُحبت او، آن سگ 🐕 مرا دندان گرفت و گوشت مرا کند و مرا مجروح🤕 کرد چنانچه می بینی، و مرا نگذاشت که با او باشم، دیگر نتوانستم در قبر او بمانم، بیرون آمدم و او را گذاشتم.
چون عارفِ مُکاشِف، این حکایت را برای شیخ نقل کرد شیخ فرمود: راست گفتی،
«فَنَحْنُ قائِلُونَ بِتجَسُّدِ الْاَعْمالِ و تَصَوُّرِها بِالصُّورةِ الْمُناسَبَةِ بِحَسَبِ الْاَحْوال»
[«ما به تجسّم اعمال و صورت یافتن آن به صورت مناسب با حالات معتقد و قائلیم».]
🔗 مطلب مرتبط را #بشنوید 👇
https://eitaa.com/ghararemotalee/6087