#خاطرات | پول شهرت
#شيخ_انصارى قدس سره در زمان گمنامى كه به سلمانى مىرفت و يك قِران مىداد، بعد هم كه مشهور شد به همان سلمانى مىرفت و يك قِران مىداد.
آرايشگر گفت: زمانى كه ناشناخته بوديد يك قِران مىداديد، حالا هم يك قران؟
شيخ گفت: نامم مشهور شده، مساحت سرم كه زياد نشده است! 😊
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | #تواضع در پذيرش مرجعيّت
وقتى براى قبولى زعامت و مرجعيّت، خدمت #شيخ_انصارى قدس سره رسيدند ايشان فرمود: در جوانى همشاگردى داشتم كه از من فهيمتر بود، به سراغ او برويد.
گفتند: ايشان در نجف نيست.
فرمود: هر كجا هست پيدايش كنيد.
بالاخره به رشت آمده خدمت ايشان رسيده و قصه را تعريف كردند.
ايشان فرمود: شيخ درست گفته من در جوانى از او بالاتر بودم؛ امّا سالهاست او در حوزۀ نجف فعّال بوده و من در رشت از درس و بحث منزوى، پس الآن او از من قوىتر است، به سراغ او برويد.
آرى، اگر هدف خدا باشد، چنين مىشود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | با ابوالفضل قهر نكن
شيخ عبدالرحيم شوشترى يكى از شاگردان #شيخ_انصارى قدس سره در نجف مشكل مسكن داشت.
براى حل اين مشكل گاهى مىآمد حرم حضرت على عليه السلام و گاهى حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام.
روزى در حرم #حضرت_ابوالفضل عليه السلام ، عربى بيابانى را ديد كه بچۀ فلجش را آورد كنار ضريح و گفت: يا ابوالفضل بچهام را خوب كن، بچه شفا پيدا كرد و خوب شد و رفت.
عالم شوشترى گفت: يا ابوالفضل پس ما چه؟ اين عرب دير آمد و زود رفت، من كه ديگر به حرمت نمىآيم.
اين حرف را زد و در حالى كه هيچ كَس از حاجت او اطلاعى نداشت، راهى نجف شد.
وقتى وارد جلسۀ درس شيخ انصارى شد، شيخ دو كيسه پول به او داد و گفت: اين پول را بگير و براى خود خانهاى بخر؛ امّا با ابوالفضل قهر نكن!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────