#داستان_راستان ۶
غذای دسته جمعی
همینكه رسول اكرم و اصحاب و یاران از مركبها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد كه برای غذا، گوسفندی را ذبح و آماده كنند.
یكی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند 🐑 با من.
دیگری: كندن پوست آن با من.
سومی: پختن گوشت 🍖🥩 آن با من.
چهارمی: . . .
رسول اكرم: «جمع كردن هیزم 🪵 از صحرا با من. » .
جمعیت: یا رسولَ اللّه شما زحمت نكشید و راحت بنشینید، ما خودمان با كمال افتخار همه ی این كارها را می كنیم.
رسول اكرم: «می دانم كه شما می كنید، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند كه برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد. » [1] سپس به طرف صحرا رفت و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد [2]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . انّ اللّه یكره من عبده ان یراه متمیّزاً بین اصحابه.
[2] . كحل البصر ، صفحه ی 68.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۷
قافله ای كه به حج می رفت
قافله ای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همینكه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت كرد و بعد، از مدینه به مقصد مكه به راه افتاد.
در بین راه مكه و مدینه، در یكی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد كه سیمای صالحین داشت و با چابكی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به كارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه ی اول او را شناخت. با كمال تعجب از اهل قافله پرسید:
این شخصی را كه مشغول خدمت و انجام كارهای شماست می شناسید؟ .
- نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ی ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نكرده ایم كه برای ما كاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است كه در كارهای دیگران شركت كند و به آنها كمك بدهد.
- معلوم است كه نمی شناسید، اگر می شناختید این طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی شدید مانند یك خادم به كارهای شما رسیدگی كند.
- مگر این شخص كیست؟
- این، علی بن الحسین #زین_العابدین است.
جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند.
آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه كاری بود كه شما با ما كردید؟ ! ممكن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بكنیم و مرتكب گناهی بزرگ بشویم. » .
امام: «من عمداً شما را كه مرا نمی شناختید برای همسفری انتخاب كردم؛ زیرا گاهی با كسانی كه مرا می شناسند مسافرت می كنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می كنند، نمی گذارند كه من عهده دار كار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب كنم كه مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می كنم تا بتوانم به سعادتِ خدمت رفقا نائل شوم. » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحار ، جلد 11، چاپ كمپانی، صفحهی 21، و در صفحه ی 27 بحار جمله هایی هست كه امام می فرماید: «اكره ان آخذ برسول اللّه ما لا اعطی مثله» . و در روایتی هست كه فرمود: «ما اكلت بقرابتی من رسول اللّه قطّ. »
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۸
مسلمان و كتابی
در آن ایام، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامی بود. در تمام قلمرو كشور وسیع اسلامی آن روز، به استثناء قسمت شامات، چشمها به آن شهر دوخته بود كه، چه فرمانی صادر می كند و چه تصمیمی می گیرد.
در خارج این شهر دو نفر، یكی مسلمان و دیگری كتابی (یهودی یا مسیحی یا زردشتی) ، روزی در راه به هم برخورد كردند. مقصد یكدیگر را پرسیدند. معلوم شد كه مسلمان به كوفه می رود و آن مرد كتابی در همان نزدیكی، جای دیگری را در نظر دارد كه برود. توافق كردند كه چون در مقداری از مسافت راهشان یكی است با هم باشند و با یكدیگر مصاحبت كنند.
🛣️ راه مشترك، با صمیمیت، در ضمن صحبتها و مذاكرات مختلف طی شد. به سر دوراهی رسیدند. مرد كتابی با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفیق مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت و از این طرف كه او می رفت آمد.
پرسید: مگر تو نگفتی من می خواهم به كوفه بروم؟
- چرا.
- پس چرا از این طرف می آیی؟ راه كوفه كه آن یكی است.
- می دانم، می خواهم مقداری تو را مشایعت كنم. پیغمبر ما فرمود: «هرگاه دو نفر در یك راه با یكدیگر مصاحبت كنند حقّی بر یكدیگر پیدا می كنند. » اكنون تو حقّی بر من پیدا كردی. من به خاطر این حق كه به گردن من داری می خواهم چند قدمی تو را مشایعت كنم، و البته بعد به راه خودم خواهم رفت.
- اوه، پیغمبر شما كه اینچنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا كرد و به این سرعت دینش در جهان رایج شد، حتماً به واسطه ی همین اخلاق كریمه اش بوده.
تعجب و تحسین مرد كتابی در این هنگام به منتها درجه رسید كه برایش معلوم شد این رفیق مسلمانش خلیفه ی وقت علی بن ابی طالب علیه السلام بوده. طولی نكشید كه همین مرد، مسلمان شد و در شمار افراد مؤمن و فداكار اصحاب علی علیه السلام قرار گرفت [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . اصول كافی ، ج 2، باب «حسن الصحابة و حق الصاحب فی السفر» ، صفحه ی 670.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۹
در ركاب خلیفه
علی علیه السلام هنگامی كه به سوی كوفه می آمد وارد شهر انبار شد كه مردمش ایرانی بودند.
كدخدایان و كشاورزان ایرانی خرسند بودند كه خلیفه ی محبوبشان از شهر آنها عبور می كند، به استقبالش شتافتند. هنگامی كه مركب علی به راه افتاد آنها در جلو مركب علی علیه السلام شروع كردند به دویدن. علی آنها را طلبید و پرسید: «چرا می دوید، این چه كاری است كه می كنید؟ ! » .
- این یك نوعی احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود می كنیم. این، سنت و یك نوع ادبی است كه در میان ما معمول بوده است.
- این كار، شما را در دنیا به رنج می اندازد و در آخرت به شقاوت می كشاند.
همیشه از این گونه كارها كه شما را پست و خوار می كند خودداری كنید. بعلاوه این كارها چه فایده ای به حال آن افراد دارد [1]؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره ی 37.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۰
#امام_باقر علیه السلام و مرد مسیحی
امام باقر، محمدبن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شكافنده. به آن حضرت «#باقرالعلوم» می گفتند، یعنی شكافنده ی دانشها.
مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، كلمه ی «باقر» را تصحیف كرد به كلمه ی «بقر» یعنی گاو، به آن حضرت گفت: «انت بقر» یعنی تو گاوی.
امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیّت كند، با كمال سادگی گفت: «نه، من بقر نیستم، من باقرم. » .
مسیحی: تو پسر زنی هستی كه آشپز بود.
- شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.
- مادرت سیاه و بی شرم و بدزبان بود.
- اگر این نسبتها كه به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستی.
مشاهده ی اینهمه حلم از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار یك مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، كافی بود كه انقلابی در روحیه ی مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بكشاند.
مرد مسیحی بعداً مسلمان شد [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحارالانوار ، جلد 11، حالات امام باقر علیهالسلام، صفحه ی 83.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۱
اعرابی و رسول اكرم
عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یكسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد كه رسول اكرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار كرد و عطائی خواست. رسول اكرم چیزی به او داد، ولی او قانع نشد و آن را كم شمرد، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت كرد. اصحاب و یاران سخت در خشم😡 شدند و چیزی نمانده بود كه آزاری به او برسانند، ولی رسول خدا مانع شد.
رسول اكرم بعداً اعرابی را با خود به خانه برد و مقداری دیگر به او كمك كرد.
ضمناً اعرابی از نزدیك مشاهده كرد كه وضع رسول اكرم به وضع رؤسا و حُكّامی كه تاكنون دیده شباهت ندارد و زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده.
اعرابی اظهار رضایت كرد و كلمه ای تشكرآمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اكرم به او فرمود: «تو دیروز سخن درشت و ناهمواری بر زبان راندی كه موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من می ترسم از ناحیه ی آنها به تو گزندی برسد. ولی اكنون در حضور من این جمله ی تشكرآمیز را گفتی. آیا ممكن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی كه آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟ » اعرابی گفت: «مانعی ندارد. »
روز دیگر اعرابی به مسجد آمد، درحالی كه همه جمع بودند. رسول اكرم رو به جمعیت كرد و فرمود: «این مرد اظهار می دارد كه از ما راضی شده، آیا چنین است؟ » اعرابی گفت: «چنین است» و همان جمله ی تشكرآمیز كه در خلوت گفته بود تكرار كرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند.
در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت كرد و فرمود: «مَثَل من و این گونه افراد، مثل همان مردی است كه شترش رمیده بود و فرار می كرد، مردم به خیال اینكه به صاحب شتر كمك بدهند فریاد كردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم كرد و فراری تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت خواهش می كنم كسی به شتر من كاری نداشته باشد، من خودم بهتر می دانم كه از چه راه شتر خویش را رام كنم.
«همینكه مردم را از تعقیب باز داشت، رفت و یك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد. بدون آنكه نعره ای بزند و فریادی بكشد و بدود، تدریجاً درحالی كه علف را نشان می داد جلو آمد. بعد با كمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.
«اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتما این اعرابی بدبخت به دست شما كشته شده بود- و در چه حال بدی كشته شده بود، در حال كفر و بت پرستی- ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام كردم. » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . كحل البصر ، صفحه ی 70
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۲
مرد شامی و امام حسین علیهالسلام
شخصی از اهل شام به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد. چشمش افتاد به مردی كه در كناری نشسته بود. توجهش جلب شد. پرسید: این مرد كیست؟ گفته شد: «حسین بن علی بن ابی طالب است. »
سوابق تبلیغاتی عجیبی [1]كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی اللّه آنچه می تواند سبّ و دشنام نثار حسین بن علی بنماید.
همینكه هرچه خواست گفت و عقده ی دل خود را گشود، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی كند، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آنكه چند آیه از قرآن- مبنی بر #حسن_خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود: «ما برای هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ایم. »
آنگاه از او پرسید: «آیا از اهل شامی؟ » جواب داد: آری. فرمود: «من با این خُلق و خوی سابقه دارم و سرچشمه ی آن را می دانم. » .
پس از آن فرمود: «تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاجی داری حاضریم به تو كمك دهیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی كنیم، حاضریم تو را بپوشانیم، حاضریم به تو پول بدهیم. » .
مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند و هرگز گمان نمی كرد با یك همچو گذشت و اغماضی روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:
«آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و اینچنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی كردم. تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود، و از آن ساعت برعكس، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست. » [2]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . شام در زمان خلافت عمر فتح شد. اول كسی كه امارت و حكومت شام را در اسلام به او دادند یزیدبن ابی سفیان بود. یزید دو سال حكومت كرد و مرد. بعد از او حكومت این استان پرنعمت به برادر یزید، معاویة بن ابی سفیان واگذار شد. معاویه بیست سال تمام در آنجا با كمال نفوذ و اقتدار حكومت كرد. حتی در زمان عمر كه زود به زود حكام عزل و نصب می شدند و به كسی اجازه داده نمی شد كه چند سال حكومت یك نقطه را در دست داشته باشد و جای خود را گرم كند، معاویه در مقرّ حكومت خویش ثابت ماند و كسی مزاحمش نشد. به قدری جای خود را محكم كرد كه بعدها به خیال خلافت افتاد. پس از بیست سال حكومت- بعد از صحنه های خونینی كه به وجود آورد- به آرزوی خود رسید و بیست سال دیگر به عنوان خلیفه ی مسلمین بر شام و سایر قسمتهای قلمرو كشور وسیع اسلامی آن روز حكومت كرد.
به این جهات، مردم شام از اولین روزی كه چشم به جهان اسلامی گشودند، در زیر دست امویان بزرگ شدند، و همچنانكه می دانیم امویها از قدیم با هاشمیان خصومت داشتند. در دوران اسلام و با ظهور اسلام خصومت امویان با هاشمیان شدیدتر و قویتر شد و در آل علی تمركز پیدا كرد؛ بنابراین مردم شام از اول كه نام اسلام را شنیدند و به دل سپردند، دشمنی آل علی را نیز به دل سپردند و روی تبلیغات سوء امویها دشمنی آل علی را از اركان دین می شمردند. این بود كه این خلق و خوی از آنها معروف بود.
[2] . نفثة المصدور محدث قمی، صفحه 4.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۳
مردی كه اندرز خواست
مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اكرم رسید. از آن حضرت پندی و نصیحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود: «خشم مگیر» و بیش از این چیزی نفرمود.
آن مرد به قبیله ی خویش برگشت. اتفاقا وقتی كه به میان قبیله ی خود رسید، اطلاع یافت كه در نبودن او حادثه ی مهمی پیش آمده، از این قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبیله ای دیگر زده اند و آنها نیز معامله به مثل كرده اند و تدریجا كار به جاهای باریك رسیده و دو قبیله در مقابل یكدیگر صف آرایی كرده اند و آماده ی جنگ و كارزارند. شنیدن این خبر هیجان آور خشم😡او را برانگیخت. فوراً سلاح 🗡️خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده ی همكاری شد.
در این بین، گذشته به فكرش افتاد، به یادش آمد كه به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده، به یادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده است و آن حضرت به او فرموده جلو خشم خود را بگیر.
🤔 در اندیشه فرو رفت كه چرا من تهییج شدم و به چه موجبی من سلاح پوشیدم و اكنون خود را مهیای كشتن و كشته شدن كرده ام؟ چرا بی جهت من برافروخته و خشمناك شده ام؟ ! با خود فكر كرد الآن وقت آن است كه آن جمله ی كوتاه را به كار بندم.
جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت: «این ستیزه برای چیست؟ اگر منظور غرامت آن تجاوزی است كه جوانان نادان ما كرده اند، من حاضرم از مال شخصی خودم ادا كنم. علت ندارد كه ما برای همچو چیزی به جان یكدیگر بیفتیم و خون یكدیگر را بریزیم. » .
طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند، #غیرت و مردانگی شان تحریك شد و گفتند: «ما هم از تو كمتر نیستیم. حالا كه چنین است ما از اصل ادعای خود صرف نظر می كنیم. » .
هر دو صف به میان قبیله ی خود بازگشتند [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . اصول كافی ، ج /2ص 404.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۴
مسیحی و زره علی علیه السلام
در زمان خلافت علی علیه السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندی در نزد یك مرد مسیحی پیدا شد. علی او را به محضر قاضی برد و اقامه ی دعوی كرد كه: «این زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسی بخشیده ام و اكنون آن را در نزد این مرد یافته ام. » قاضی به مسیحی گفت: «خلیفه ادعای خود را اظهار كرد، تو چه می گویی؟ » او گفت: «این زره مال خود من است، و در عین حال گفته ی مقام خلافت را تكذیب نمی كنم (ممكن است خلیفه اشتباه كرده باشد) . » .
قاضی رو كرد به علی و گفت: «تو مدعی هستی و این شخص منكر است، علیهذا بر تو است كه شاهد بر مدعای خود بیاوری. » .
علی خندید و فرمود: «قاضی راست می گوید، اكنون می بایست كه من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم. » .
قاضی روی این اصل كه مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حكم كرد و او هم زره🛡️را برداشت و روان شد.
ولی مرد مسیحی كه خود بهتر می دانست كه زره مال كیست، پس از آنكه چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: «این طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حكومت انبیاست» و اقرار كرد كه زره از علی است.
طولی نكشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و #ایمان در زیر پرچم علی در جنگ نهروان می جنگد [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . الامام علی، صوت العدالة الانسانیة ، صفحه ی 63. نیز بحار ، جلد 9، چاپ تبریز، صفحه ی 598 (با اختلافی) .
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۱۵
#امام_صادق علیه السلام و گروهی از متصوفه
سفیان ثوری [1] كه در مدینه می زیست بر امام صادق وارد شد. امام را دید جامه ای سپید و بسیار لطیف- مانند پرده ی نازكی كه میان سفیده ی تخم مرغ و پوست آن است و آندو را از هم جدا می سازد- پوشیده است.
به عنوان اعتراض گفت: «این جامه سزاوار تو نیست. تو نمی بایست خود را به زیورهای دنیا آلوده سازی. از تو انتظار می رود كه زهد بورزی و تقوا داشته باشی و خود را از دنیا دور نگه داری. » .
امام: «می خواهم سخنی به تو بگویم، خوب گوش كن كه از برای دنیا و آخرت تو مفید است. اگر راستی اشتباه كرده ای و حقیقت نظر دین اسلام را درباره ی این موضوع نمی دانی، سخن من برای تو بسیار سودمند خواهد بود؛ اما اگر منظورت این است كه در اسلام بدعتی بگذاری و حقایق را منحرف و وارونه سازی، مطلب دیگری است و این سخنان به تو سودی نخواهد داد. ممكن است تو وضع ساده و فقیرانه ی رسول خدا و صحابه ی آن حضرت را در آن زمان، پیش خود مجسم سازی و فكر كنی كه یك نوع تكلیف و وظیفه ای برای همه ی مسلمین تا روز قیامت هست كه عین آن وضع را نمونه قرار دهند و همیشه فقیرانه زندگی كنند؛ اما من به تو بگویم كه رسول خدا در زمانی و محیطی بود كه فقر و سختی و تنگدستی بر آن مستولی بود. عموم مردم از داشتن لوازم اولیه ی زندگی محروم بودند. وضع خاص زندگی رسول اكرم و صحابه ی آن حضرت مربوط به وضع عمومی آن روزگار بود. ولی اگر در عصری و روزگاری وسائل زندگی فراهم شد و شرایط بهره برداری از موهبتهای الهی موجود گشت، سزاوارترین مردم برای بهره بردن از آن نعمتها نیكان و صالحانند، نه فاسقان و بدكاران؛ مسلمانانند نه كافران.
«تو چه چیز را در من عیب شمردی؟ ! به خدا قسم من در عین اینكه می بینی كه از نعمتها و موهبتهای الهی استفاده می كنم، از زمانی كه به حد رشد و بلوغ رسیده ام، شب و روزی بر من نمی گذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقّی در مالم پیدا شود فوراً آن را به موردش برسانم. » .
سفیان نتوانست جواب منطق امام را بدهد، سرافكنده و شكست خورده بیرون رفت و به یاران و هم مسلكان خود پیوست و ماجرا را گفت. آنها تصمیم گرفتند كه دسته جمعی بیایند و با امام مباحثه كنند.
جمعی به اتفاق آمدند و گفتند: «رفیق ما نتوانست خوب دلائل خودش را ذكر كند، اكنون ما آمده ایم با دلائل روشنِ خود، تو را محكوم سازیم. » .
امام: «دلیلهای شما چیست؟ بیان كنید. » .
جمعیت: «دلیلهای ما از قرآن است. » .
امام: «چه دلیلی بهتر از قرآن؟ بیان كنید، آماده ی شنیدنم. » .
جمعیت: «ما دو آیه از قرآن را دلیل بر مدعای خودمان و درستی مسلكی كه اتخاذ كرده ایم می آوریم و همین ما را كافی است. خداوند در #قرآن_كریم یك جا گروهی از صحابه را این طور ستایش می كند: «در عین اینكه خودشان در تنگدستی و زحمتند، دیگران را بر خویش مقدم می دارند. كسانی كه از صفت بخل محفوظ بمانند، آنهایند رستگاران. » [2] در جای دیگر قرآن می گوید: «در عین اینكه به غذا احتیاج و علاقه دارند، آن را به فقیر و یتیم و اسیر می خورانند. » [3] همینكه سخنشان به اینجا رسید، یك نفر كه در حاشیه ی مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش می داد گفت: «آنچه من تاكنون فهمیده ام این است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقیده ندارید، شما این حرفها را وسیله قرار داده اید تا مردم را به مال خودشان بی علاقه كنید تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهره مند شوید، لهذا عملا دیده نشده كه شما از غذاهای خوب احتراز و پرهیز داشته باشید. » .
امام: «عجالتاً این حرفها را رها كنید، اینها فایده ندارد. » بعد رو به جمعیت كرد و فرمود: «اول بگویید آیا شما كه به قرآن استدلال می كنید، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تمیز می دهید یا نه؟ ! هركَس از این امت كه گمراه شد از همین راه گمراه شد كه بدون اینكه اطلاع صحیحی از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد. » .
جمعیت: «البته فی الجمله اطلاعاتی در این زمینه داریم ولی كاملا نه. » .
امام: «بدبختی شما هم از همین است. احادیث پیغمبر هم مثل آیات قرآن است، اطلاع و شناسایی كامل لازم دارد. » .
«اما آیاتی كه از قرآن خواندید: این آیات بر حرمت استفاده از نعمتهای الهی دلالت ندارد. این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار است. قومی را ستایش می كند كه در وقت معینی دیگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالی را كه بر خودشان حلال بود به دیگران دادند، و اگر هم نمی دادند گناهی و خلافی مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه باید چنین كنند، و البته در آن وقت نهی هم نكرده بود كه نكنند؛ آنان به حكم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستی و مضیقه گذاشتند و به دیگران دادند. خداوند به آنان پاداش خواهد داد.
پس این آیات با مدعای شما تطبیق نمی كند؛ زیرا شما مردم را منع می كنید و ملامت می نمایید بر اینكه مال خودشان و نعمتهایی كه خداوند به آنها ارزانی داشته استفاده كنند.
«آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند، ولی بعد در این زمینه دستور كامل و جامعی از طرف خداوند رسید، حدود این كار را معین كرد و البته این دستور كه بعد رسید ناسخ عمل آنهاست، ما باید تابع این دستور باشیم نه تابع آن عمل.
«خداوند برای اصلاح حال مؤمنین و به واسطه ی رحمت خاص خویش، نهی كرد كه شخص، خود و عائله ی خود را در مضیقه بگذارد و آنچه در كف دارد به دیگران بخشد؛ زیرا در میان عائله ی شخص، ضعیفان و خردسالان و پیران فرتوت👨🏻🦳 پیدا می شوند كه طاقت تحمل ندارند.
اگر بنا شود كه من گردهی نانی 🍞 كه در اختیار دارم انفاق كنم، عائله ی من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد. لهذا رسول اكرم صلی اللّه علیه وآله فرمود: «كسی كه چند دانه خرما یا چند قرص نان یا چند دینار🪙 دارد و قصد انفاق آنها را دارد، در درجه ی اول بر پدر و مادر خود باید #انفاق كند، و در درجه ی دوم خودش و زن و فرزندش، و در درجه ی سوم خویشاوندان و برادران مؤمنش، و در درجه ی چهارم خیرات و مبرّات. » این چهارمی بعد از همه ی آنهاست.
رسول خدا وقتی كه شنید مردی از انصار مرده و كودكان صغیری از او باقی مانده و او دارایی مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود: «اگر قبلا به من اطلاع داده بودید، نمی گذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن كنند. او كودكانی باقی می گذارد كه دستشان پیش مردم دراز باشد! ! »
«پدرم #امام_باقر برای من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است: «همیشه در انفاقات خود از عائله ی خود شروع كنید، به ترتیب نزدیكی، كه هر كه نزدیكتر است مقدمتر است. » .
«علاوه بر همه ی اینها، در نص قرآن مجید از روش و مسلك شما نهی می كند، آنجا كه می فرماید:
«متقین كسانی هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروی می كنند و نه كندروی، راه اعتدل و میانه را پیش می گیرند. » [4] «در آیات زیادی از قرآن نهی می كند از اسراف و تندروی در بذل و بخشش، همان طور كه از بخل و خسّت نهی می كند. قرآن برای این كار حد وسط و میانه روی را تعیین كرده است، نه اینكه انسان هرچه دارد به دیگران بخشد و خودش تهیدست بماند، آنگاه دست به دعا بردارد كه خدایا به من روزی بده. خداوند اینچنین دعایی را هرگز مستجاب نمی كند؛ زیرا پیغمبر اكرم فرمود: «خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمی كند:
الف. كسی كه از خداوند بدی برای پدر و مادر خود بخواهد.
ب. كسی كه مالش را به قرض داده، از طرف، شاهد و گواه و سندی نگرفته باشد و او مال را خورده است. حالا این شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره می خواهد. البته دعای این آدم مستجاب نمی شود؛ زیرا او به دست خودش راه چاره را از بین برده و مال خویش را بدون سند و گواه به او داده است.
ج. كسی كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد؛ زیرا چاره ی این كار در دست خود شخص است، او می تواند اگر واقعا از دست این زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.
د. آدمی كه در خانه ی خود نشسته و دست روی دست گذاشته و از خداوند روزی می خواهد. خداوند در جواب این بنده ی طمعكار جاهل می گوید:
«بنده ی من! مگر نه این است كه من راه حركت و جنبش را برای تو باز كرده ام؟ ! مگر نه این است كه من اعضا و جوارح صحیح به تو داده ام؟ ! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده ام كه ببینی و بشنوی و فكر كنی و حركت نمایی و دست بلند كنی. در خلقت همه ی اینها هدف و مقصودی در كار بوده. شكر این نعمتها به این است كه تو اینها را به كار واداری. بنابراین من بین تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام برداری و دستور مرا راجع به سعی و جنبش اطاعت كنی و بار دوش دیگران نباشی. البته اگر با مشیّت كلی من سازگار بود به تو روزی وافر خواهم داد، و اگر هم به علل و مصالحی زندگی تو توسعه پیدا نكرد، البته تو سعی خود را كرده وظیفه ی خویش را انجام داده ای و معذور خواهی بود. » .
هـ. كسی كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهای زیاد آنها را از بین برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدایا به من روزی بده.
خداوند در جواب او می گوید:
«مگر من به تو روزی فراوان ندادم؟ چرا میانه روی نكردی؟ ! .
«مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش باید میانه روی كرد؟ ! .
«مگر من از بذل و بخششهای بی حساب نهی نكرده بودم؟ » .
و. كسی كه درباره ی قطع رحم دعا كند و از خداوند چیزی بخواهد كه مستلزم قطع رحم است (یا كسی كه قطع رحم كرده بخواهد درباره ی موضوعی دعا كند) . » .
«خداوند در قرآن كریم مخصوصا به پیغمبر خویش طرز و روش بخشش را آموخت؛ زیرا داستانی واقع شد كه مبلغی طلا پیش پیغمبر بود و او می خواست آنها را به مصرف فقرا برساند و میل نداشت حتی یك شب آن پول در خانه اش بماند، لهذا در یك روز تمام طلاها را به این و آن داد. بامداد دیگر سائلی پیدا شد و با اصرار از پیغمبر كمك می خواست، پیغمبر هم چیزی در دست نداشت كه به سائل بدهد، از این رو خیلی ناراحت و غمناك شد. اینجا بود كه آیه ی قرآن نازل شد و دستور كار را داد، آیه آمد كه: «نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهیدست بمانی و مورد ملامت فقرا واقع شوی. » [5] «اینهاست احادیثی كه از پیغمبر رسیده. آیات قرآن هم مضمون این احادیث را تأیید می كند، و البته كسانی كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آیات قرآن ایمان دارند.
«به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصیتی بكن، گفت یك پنجم مالم
انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد. و یك پنجم كم نیست. ابوبكر به یك پنجم مال خویش وصیت كرد و حال آنكه مریض حق دارد در مرض موت تا یك سوم هم وصیت كند، و اگر می دانست بهتر این است از تمام حق خود استفاده كند، به یك سوم وصیت می كرد.
«سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد می شناسید، سیره و روش آنها هم همین طور بود كه گفتم.
«سلمان وقتی كه نصیب سالانه ی خویش را از بیت المال می گرفت، به اندازه ی یك سال مخارج خود- كه او را به سال دیگر برساند- ذخیره می كرد. به او گفتند: «تو با اینهمه زهد و تقوا در فكر ذخیره ی سال هستی؟ شاید همین امروز یا فردا بمیری و به آخر سال نرسی؟ » او در جواب گفت: «شاید هم نمردم، چرا شما فقط فرض مردن را صحیح می دانید. یك فرض دیگر هم وجود دارد و آن اینكه زنده بمانم، و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجی دارم. ای نادانها! شما از این نكته غافلید كه نفس انسان اگر به مقدار كافی وسیله ی زندگی نداشته باشد در اطاعت حق كندی و كوتاهی می كند و نشاط و نیروی خود را در راه حق از دست می دهد، و همین قدر كه به قدر كافی وسیله فراهم شد آرام می گیرد. » .
«و اما ابوذر، وی چند شتر🐫 و چند گوسفند 🐑 داشت كه از شیر آنها استفاده می كرد و احیانا اگر میلی در خود به خوردن گوشت🥩 می دید یا مهمانی برایش می رسید یا دیگران را محتاج می دید، از گوشت آنها استفاده می كرد و اگر می خواست به دیگران بدهد، برای خودش نیز برابر دیگران سهمی منظور می كرد.