۱ - كلیاتی در مسأله ی جنگ و صلح از نظر فقه اسلامی
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بسم اللّه الرحمن الرحیم
مسأله ی صلح امام حسن علیه السلام، هم در قدیم مورد سؤال و پرسش بوده [1]و هم در زمانهای بعد، و بالخصوص در زمان ما بیشتر این مسأله مورد سؤال و پرسش است كه چگونه شد امام حسن علیه السلام با معاویه صلح كرد؟ مخصوصاً كه مقایسه ای به عمل می آید میان صلح امام حسن علیهالسلام با معاویه و جنگیدن امام حسین علیهالسلام با یزید و تسلیم نشدن او به یزید و ابن زیاد.
به نظر می رسد برای كسانی كه زیاد در عمق مطلب دقت نمی كنند این دو روش متناقض است، و لهذا برخی گفته اند اساساً امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام دو روحیه ی مختلف داشته اند و امام حسن علیهالسلام طبعاً و جنساً صلح طلب بود برخلاف امام حسین علیهالسلام كه مردی شورشی و جنگی بود.
بحث ما این است كه آیا اینكه امام حسن علیهالسلام قرارداد صلح با معاویه امضا كرد و امام حسین علیهالسلام به هیچ وجه حاضر به صلح و تسلیم نشد، ناشی از دو روحیه ی مختلف است كه اگر فرض كنیم در موقع امام حسن علیهالسلام، امام حسین علیهالسلام قرار گرفته بود و به جای امام حسن علیهالسلام، امام حسین علیهالسلام می بود، سرنوشت چیز دیگری می بود و امام حسین علیهالسلام تا قطره ی آخر خونش می جنگید، و همین طور اگر در كربلا به جای امام حسین علیهالسلام ، امام حسن علیهالسلام می بود جنگی واقع نمی شد و مطلب به شكلی خاتمه می یافت؟
یا این مربوط به شرایط مختلف است؛ شرایط در زمان امام حسن علیهالسلام یك جور ایجاب می كرد و در زمان امام حسین علیهالسلام جور دیگری.
برای اینكه راجع به شرایط مختلف بحث كنیم باید مبحثی را مطرح نماییم، و معمولاً كسانی كه بحث كرده اند وارد همین مبحث شده اند كه شرایط زمان امام حسن علیهالسلام با شرایط زمان امام حسین علیهالسلام اختلاف داشت و واقعاً مصلحت اندیشی در زمان امام حسن علیهالسلام آنچنان ایجاب می كرد و مصلحت اندیشی در زمان امام حسین علیهالسلام اینچنین.
البته ما هم این مطلب را قبول داریم و بعد هم روی آن بحث می كنیم ولی قبل از آنكه این مطلب را بحث كنیم یك بحث اساسی راجع به دستور اسلام در موضوع جهاد لازم است، چون هر دو بر می گردد به مسأله ی جهاد:
امام حسن علیهالسلام متاركه كرد و صلح نمود و امام حسین علیهالسلام متاركه نكرد و صلح ننمود و جنگید؛ پس ما كلیات اسلام در باب جهاد را بیان می كنیم- كه ندیده ایم كسانی كه در باب صلح امام حسن علیهالسلام بحث كرده اند این جهات را وارد شده باشند- بعد وارد این مسأله می شویم كه صلح امام حسن علیهالسلام روی چه حسابی بوده و جنگ امام حسین علیهالسلام روی چه حسابی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] در زمان خود امام حسن علیهالسلام برخی اعتراض می كردند، و در زمان ائمه ی بعد نیز این مسأله مورد سؤال بوده است."
علی علیه السلام و صلح
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
همچنین ما می بینیم امیرالمؤمنین علیهالسلام در یك جا می جنگد، در جای دیگر نمی جنگد.
بعد از پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله كه مسأله ی خلافت پیش می آید و خلافت را دیگران می گیرند و می برند، علی علیهالسلام در آنجا نمی جنگد، دست به شمشیر 🗡 نمی زند و می گوید من مأمور هستم كه نجنگم و نباید بجنگم، و هر مقدار هم كه از دیگران خشونت می بیند، نرمش نشان می دهد، به طوری كه یك وقت تقریباً مورد سؤال و اعتراض #حضرت_زهرا سلام الله علیها قرار گرفت كه فرمود: «ما لَكَ یَا ابْنَ اَبی طالِبٍ اِشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنینِ وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنینِ» [1]
پسر ابوطالب! چرا مثل جنینِ در رحم، دست و پایت را جمع كرده و همین جور یك گوشه نشسته ای، و مثل اشخاصی كه متهم هستند و خجالت می كشند از خانه بیرون بروند در خانه نشسته ای؟ چ
تو همان مردی هستی كه در میدانهای جنگ شیران از جلوی تو فرار می كردند، حالا این شغالها بر تو مسلط شده اند؟ ! چرا؟
كه بعد حضرت توضیح می دهد كه آنجا وظیفه ی من آن بوده، اكنون وظیفه ی من این است.
بیست و پنج سال می گذرد و در تمام این بیست و پنج سال علی علیهالسلام یك مرد به اصطلاح صلح جو و مسالمت طلب است.
آن وقتی كه مردم علیه عثمان شورش می كنند (همان شورشی كه بالأخره منجر به قتل عثمان شد) علی علیهالسلام خودش جزء شورشیان نیست، جزء طرفداران هم نیست، میانجی است میان شورشیان و عثمان، و كوشش می كند كه بلكه قضایا به جایی بینجامد كه از طرفی تقاضاهای شورشیان- كه تقاضاهایی عادلانه بود راجع به شكایتی كه از حُكّام عثمان داشتند و مَظالمی كه آنها ایجاد كرده بودند- برآورده شود و از طرف دیگر عثمان كشته نشود. این در نهج البلاغه است و تاریخ هم به طور قطع و مسلّم همین را می گوید.
به عثمان می فرمود: من می ترسم بر اینكه تو آن پیشوای مقتول این امت باشی، و اگر تو كشته شوی باب قتل بر این امت باز خواهد شد، فتنه ای در میان مسلمین پیدا می شود كه هرگز خاموش نشود.
پس علی حتی در اواخر عهد عثمان- كه بدترین دوره های زمان عثمان بود- نیز میانجی واقع می شود میان شورشیان و عثمان.
در ابتدای خلافت عثمان هم وقتی كه آن نیرنگ عبد الرحمن بن عوف طی شد كه در آخر فقط دو نفر از شش نفر به عنوان كاندیدا و نامزد باقی ماندند: علی علیه السلام و عثمان، [روش حضرت از همین قبیل بود. قضیه از این قرار بود كه عمر شورایی مركب از شش نفر را مأمور انتخاب جانشین خود كرد. در این شورا ابتدا] سه نفر كنار رفتند، یكی به نفع حضرت امیر و او زبیر بود، یكی به نفع عثمان و او طلحه بود، و یكی به نفع عبد الرحمن و او سعد وقّاص بود. سه نفر باقی ماندند. عبد الرحمن گفت من هم داوطلب نیستم. باقی ماند دو نفر، و رأی شد رأی عبد الرحمن. عبد الرحمن به هركس رأی بدهد او چهار رأی دارد (چون خودش دو رأی داشت، هر یك از آندو هم دو رأی داشتند) و طبق آن شورا خلیفه است. اول آمد نزد حضرت امیر و گفت: من حاضرم با تو بیعت كنم به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره ی شیخین.
فرمود: من با تو بیعت می كنم به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پیغمبر و آنچه خودم درك می كنم. بعد رفت نزد عثمان و گفت: من با تو بیعت می كنم به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره ی شیخین.
گفت: بسیار خوب، قبول می كنم؛ در صورتی كه عثمان از سیره ی شیخین هم منحرف شد.
به هر حال، در آنجا آمدند به حضرت اعتراض كردند كه چرا این طور شد؟ حال كه اینها چنین كاری كردند تو چه می كنی؟ (در نهج البلاغه است)
فرمود: «وَاللّهِ لاَُسَلِّمَنَّ ما سَلِمَتْ اُمورُ الْمُسْلِمینَ وَ لَمْ یَكُنْ فیها جَوْرٌ اِلاّ عَلَیَّ خاصَّةً» [2] مادامی كه ستم بر شخص من است ولی كار مسلمین بر محور و مدار خودش می چرخد و آن كسی كه به جای من هست اگرچه به ناحق آمده اما كارها را عجالتاً درست می چرخاند، من تسلیمم و مخالفتی نمی كنم.
بعد از عثمان و در زمان معاویه، مردم می آیند با حضرت بیعت می كنند. آنجا دیگر امیرالمؤمنین علیهالسلام با متمرّدین یعنی ناكثین و قاسطین و مارقین، اصحاب جمل و اصحاب صفّین و اصحاب نهروان می جنگد و جنگ خونین راه می اندازد.
همچنین بعد از جنگ صفّین، در قضیه ی طغیان خوارج و نیرنگ عمرو عاص و معاویه كه قرآنها را سر نیزه كردند و گفتند بیاییم قرآن را میان خودمان داور قرار بدهیم، و عده ای گفتند راست می گوید، و در سپاه امیرالمؤمنین علیهالسلام انشعاب پدید آمد و دیگر جایی برای امیرالمؤمنین علیهالسلام باقی نماند، با اینكه مایل نبود، تسلیم شد و بالأخره حكمیت را پذیرفت. این هم خودش كاری نظیر صلح بود؛ یعنی گفت حَكَمها بروند مطابق قرآن و مطابق دستور اسلام حكومت كنند، منتها عمرو عاص قضیه را به شكلی درآورد كه حتی برای خود معاویه هم دیگر ارزش نداشت، یعنی قضیه را به شكل حقه بازی تمام كرد، ابوموسی را فریب داد؛ اما فریبش به شكلی نبود كه نتیجه اش این باشد كه علی خلع بشود و معاویه بماند بلكه به شكلی بود كه همه فهمیدند كه
اساساً اینها با همدیگر توافق نكرده اند و یكی از ایندو سر دیگری كلاه گذاشته است، چون یكی می گوید من هر دو نفر را خلع كردم و دیگری می گوید در یكی راست گفت و در دیگری دروغ گفت، آن یكی را من قبول ندارم؛ و هنوز از منبر پایین نیامده، خودشان با همدیگر جنگشان در گرفت و فحش و فضاحت كه تو چرا كلاه سر من گذاشتی؟ و معلوم شد كه قضیه پوچ است.
به هر حال، قضیه ی حكمیت هم همین طور است.
❓چرا علی علیهالسلام ولو اینكه خوارج هم بر او فشار آوردند حاضر به حكمیت شد و جنگ را ادامه نداد؟ حداكثر این بود كه كشته می شد، همین طور كه پسرش امام حسین علیهالسلام كشته شد؛
چنانكه می گوییم چرا پیغمبر در ابتدا نجنگید؟ حداكثر این بود كه كشته بشود، همین طور كه امام حسین علیهالسلام كشته شد.
چرا در حدیبیه صلح كرد؟ حداكثر این بود كه كشته بشود، همین طور كه امام حسین علیهالسلام كشته شد.
یا می گوییم چرا امیرالمؤمنین علیهالسلام در ابتدای بعد از پیغمبر نجنگید؟ حداكثر این بود كه كشته بشود؛ بسیار خوب، مثل امام حسین علیهالسلام كشته می شد.
همچنین چرا تسلیم حكمیت شد؟ حداكثر این بود كه كشته می شد؛ بسیار خوب، مثل امام حسین علیهالسلام كشته می شد.
آیا این سخن درست است یا نه؟ بعد هم می آییم به زمان امام حسن علیهالسلام و صلح امام حسن علیهالسلام.
ائمّه ی دیگر هم كه تقریباً همه شان در حالی شبیه حال صلح امام حسن علیهالسلام زندگی می كردند.
این است كه مسأله تنها مسأله ی صلح امام حسن علیهالسلام و جنگ امام حسین علیهالسلام نیست؛ مسأله را باید كلی تر بحث كرد.
من قسمتهایی از «كتاب جهاد» فقه را برای شما می خوانم تا یك كلیاتی به دست آید. بعد، از این كلیات وارد جزئیات می شویم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] احتجاج طبرسی، ج /1ص 107.
[2] نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه ی 74.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
۱.
╭ ─━─━─• · · · · · ·
موارد جهاد در فقه شیعه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
می دانیم كه در دین اسلام جهاد هست. جهاد در چند مورد است. یك مورد، جهاد ابتدایی است، یعنی جهاد بر مبنای اینكه اگر دیگران [غیرمسلمان باشند و] مخصوصاً اگر مشرك باشند، اسلام اجازه می دهد كه مسلمین ولو اینكه سابقه ی عداوت و دشمنی هم با آنها نداشته باشند به آنها حمله كنند برای از بین بردن شرك.
شرط این نوع جهاد این است كه افراد مجاهد باید بالغ و عاقل و آزاد باشند، و انحصاراً بر مردها واجب است نه بر زنها.
✓ و در این نوع جهاد است كه اذن امام یا منصوب خاص امام شرط
است.
✓ از نظر فقه شیعه این نوع جهاد جز در زمان حضور امام یا كسی كه شخصاً از ناحیه ی امام منصوب شده باشد جایز نیست؛ یعنی از نظر فقه شیعه الآن یك نفر حاكم شرعی هم مجاز نیست كه دست به اینچنین جنگ ابتدایی بزند.
مورد دوم جهاد آن جایی است كه حوزه ی اسلام مورد حمله ی دشمن قرار گرفته؛ یعنی جنبه ی دفاع دارد، به این معنا كه دشمن یا قصد دارد بر بلاد اسلامی استیلا پیدا كند و همه یا قسمتی از سرزمینهای اسلامی را اشغال كند، یا قصد استیلای بر زمینها را ندارد، قصد استیلای بر افراد را دارد و می خواهد بیاید یك عده افراد را اسیر كند و ببرد، یا حمله كرده و می خواهد اموال مسلمین را به شكلی برُباید (یا به شكل شبیخون زدن یا به شكلی كه امروز می آیند منابع و معادن و غیره را می بَرند كه به زور می خواهند بگیرند و ببرند) و یا می خواهد به حریم و حرم مسلمین، به نوامیس مسلمین، به اولاد و ذرّیه ی مسلمین تجاوز كند.
بالأخره اگر چیزی از مال یا جان یا سرزمین و یا اموری كه برای مسلمین محترم است مورد حمله ی دشمن قرار گیرد، در اینجا بر عموم مسلمین اعمّ از زن و مرد و آزاد و غیر آزاد واجب است كه در این جهاد شركت كنند [1]، و در این جهاد اذن امام یا منصوب از ناحیه ی امام شرط نیست.
آنچه كه عرض می كنم عین عبارت فقهاست، عبارت محقّق و شهید ثانی است كه من دارم برای شما ترجمه اش را می گویم.
📕 محقّق كتابی دارد به نام «شرایع» كه از متون مسلّمه ی فقه شیعه است و شهید ثانی آن را شرح كرده به نام «مسالك الاَفهام» كه بسیار شرح خوبی است، و شهید ثانی هم از اكابر و بزرگان تقریباً درجه ی اول فقهای شیعه است.
در این مورد می گویند كه اجازه ی امام شرط نیست. تقریباً نظیر همین وضعی كه الآن بالفعل اسرائیل به وجود آورده كه سرزمین مسلمین را اشغال كرده است. در اینجا بر مسلمین اعمّ از زن و مرد، آزاد و غیر آزاد، و دور و نزدیك واجب است كه در این جهاد كه اسمش دفاع است شركت كنند، و هیچ موقوف به اذن امام نیست.
عرض كردیم «اعمّ از دور و نزدیك» . می گویند: «وَ لا یَخْتَصُّ بِمَنْ قَصَدوهُ مِنَ الْمُسْلِمینَ بَلْ یَجِبُ عَلی مَنْ عَلِمَ بِالْحالِ النُّهوضُ اِذا لَمْ یَعْلَمْ قُدْرَةَ الْمَقْصودینَ عَلَی الْمُقاوَمَةِ» [2].
می گوید: [این جهاد] اختصاص ندارد به افرادی كه خود آنها مورد تجاوز قرار گرفته اند (سرزمینشان، مالشان، جانشان، ناموسشان) بلكه بر هر مسلمانی كه اطلاع پیدا كند واجب است مگر اینكه بداند كه آنها خودشان كافی هستند، خودشان دفاع می كنند، یعنی قدرت دشمن ضعیف است و قدرت آنها قوی است و نیازی ندارند، والاّ اگر بداند نیاز به وجود او هست واجب است، و هرچه كه نزدیكتر به آنها باشند واجبتر است یعنی وجوب مؤكَّد می شود.
۲.
╭ ─━─━─• · · · · · ·
نوع سوم هم نظیر جهاد است ولی جهاد عمومی نیست؛ جهاد خصوصی است و احكامش با جهادهای عمومی فرق می كند. جهاد عمومی یك احكام خاصی دارد، از جمله اینكه هركَس كه در این جهاد كشته شود شهید 🌷 است و غسل ندارد.
كسی كه در جهاد رسمی كشته می شود او را با همان لباسش و بدون غسل با همان خونها دفن می كنند.
خون، شهیدان را ز آب اولی تر است
این گنه از صد ثواب اولی تر است
قسم سوم را هم اصطلاحاً «جهاد» می گویند، اما جهادی كه همه ی احكامش مثل جهاد نیست، اجرش مثل اجر جهاد است، فردش شهید است؛ و آن این است كه اگر فردی در قلمرو اسلام نباشد، در قلمرو كفار باشد و آن محیطی كه او در قلمرو آن است مورد هجوم یك دسته ی دیگر از كفار قرار بگیرد به طوری كه خطر تلف شدن او نیز كه در میان آنهاست وجود داشته باشد (مثلاً فردی در فرانسه است، بین آلمان و فرانسه جنگ در می گیرد)، یك آدمی كه اساساً جزء آنها نیست در اینجا چه وظیفه ای دارد؟
وظیفه دارد كه جان خودش را به هر شكل هست حفظ كند، و اگر بداند كه حفظ جانش موقوف به این است كه عملاً باید وارد جنگ شود و اگر نشود جانش در خطر است، نه برای همدردی با آن محیطی كه در آنجا هست بلكه برای حفظ جان خودش باید بجنگد، و اگر كشته شد اجرش مانند اجر شهید است.
كما اینكه موارد دیگری هم داریم كه در اسلام اینها را نیز شهید و مانند مجاهد می نامند اگرچه حكم شهید را ندارند در اینكه با همان لباسشان و بدون غسل دفنشان كنند و بعضی احكام دیگر.
از جمله ی این موارد این است كه كسی مورد حمله ی دشمن قرار بگیرد كه قصد جانش یا قصد مالش و یا قصد ناموسش را دارد، ولو اینكه آن دشمن مسلمان باشد. مثلاً انسان در خانه ی خودش خوابیده، یك دزد (حتی دزدی كه مسلمان است و ممكن است از آن دزدهای- به قول حاجی كلباسی- نماز شب خوان هم باشد [3]، ولی به هر حال دزد است) آمده و حمله كرده به این خانه و می خواهد مال او را ببرد.
آیا در اینجا انسان می تواند از مال خودش دفاع كند؟ بله.
می گویید احتمال كشته شدن هم هست.
ولو انسان صدی ده احتمال بدهد، حفظ جان در صدی ده احتمال هم واجب است؛ اما در اینجا چون مقام دفاع از مال است، تا حدود صدی پنجاه هم می تواند جلو برود. اما اگر خطرِ غیر مال مثل ناموس یا جان در كار باشد، با صددرصد یقین به اینكه كشته می شود هم باید قیام كند، باید دفاع كند، باید بجنگد و نباید بگوید خوب، او قصد كشتن مرا دارد، من چكار بكنم؟
نه، او قصد كشتن دارد، بر تو واجب است كه او را قبلاً بُكشی؛ یعنی باید مقاوم باشی نه اینكه بگویی او كه می خواهد بُكشد، من دیگر چرا دست به كاری بزنم، من چرا شركت كنم؟!ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] شاید حتی غیربالغ هم جایز است كه در این جهاد شركت كند.
[2] مسالك الافهام ، ج1/ ص 116.
[3] [اشاره به آن داستان است كه به حاجی كلباسی گفتند فلان خانه را نیمه شب دزد زده است، گفت: پس آن دزد كی نماز شبش را خوانده است؟! 😄 ]
╭═══════๛- - - ┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
قتال اهل بغی
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
سه مورد را عرض كردیم.
دو مورد دیگر هم داریم.
یك مورد را اصطلاحاً می گویند «قتال اهل بغی».
←مقصود این است: اگر در میان مسلمین جنگ داخلی در بگیرد و یك طایفه بخواهد نسبت به طایفه ی دیگر زور بگوید، اینجا وظیفه ی سایر مسلمین در درجهی اول این است كه میان اینها صلح برقرار كنند، میانجی بشوند، كوشش كنند كه اینها با یكدیگر صُلح كنند، و اگر دیدند یك طرف سركشی می كند و به هیچ وجه حاضر نیست صلح كند بر آنها واجب می شود كه به نفع آن فئه ی مظلوم علیه آن فئه ی سركش وارد جنگ بشوند. این نصّ آیه ی قرآن است:
«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ اِقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی اَلْأُخْری فَقاتِلُوا اَلَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اَللّهِ. » [1].
قهراً یكی از مواردش آن جایی است كه مردمی بر امام عادل زمان خودشان خروج كنند. چون او امام عادل و بحق است و این علیه او قیام كرده، فرض این است كه حق با اوست نه با این، پس باید كه له او و علیه این وارد جنگ شد.
یكی دیگر از موارد- كه در آن تا اندازه ای میان فقها اختلاف است- مسأله ی قیام خونین برای #امر_به_معروف و #نهی_از_منكر است. آن هم یك مرحله و یك مرتبه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] حجرات/9.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ صلح در فقه شیعه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
یك مسأله ی دیگر هم در كتاب «جهاد» مطرح است و آن مسأله ی صلح است كه در اصطلاح فقها آن را «هُدنه» یا «مهادنه» می گویند. مهادنه یعنی مصالحه، و هدنه یعنی صلح.
❓معنی این صلح چیست؟
✓ همان پیمان عدم تعرض، پیمان نجنگیدن و پیمان به اصطلاح امروز- همزیستی مسالمت آمیز با یكدیگر. اینجا هم من عبارت محقّق در شرایع را می خوانم: «اَلْمُهادَنَةُ وَ هِیَ الْمُعاقَدَةُ عَلی تَرْكِ الْحَرْبِ مُدَّةً مُعَیَّنَةً» .
می گوید: مهادنه یا صلح عبارت است از پیمان بر نجنگیدن و با سِلم با یكدیگر زیستن؛ اما به این شرط كه مدتش معین باشد.
در فقه این مسأله مطرح است كه اگر طرف فی حد ذاته قابل جنگیدن است [یعنی ] مشرك است، می توان با او پیمان صلح بست ولی نمی توان پیمان صلح را برای یك مدت مجهول بست و گفت «عجالتاً». نه، «عجالتاً» درست نیست؛ مدتش باید معین و مشخص باشد، مثلاً برای شش ماه، یك سال، ده سال یا بیشتر، چنانكه پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله در حدیبیه برای مدت ده سال پیمان صلح بست.
«وَ هِیَ جَایِزَةٌ اِذا تَضَمَّنَتْ مَصْلَحَةً لِلْمُسلِمینَ». می گوید: صلح جایز است اگر متضمن مصلحت مسلمین باشد.[1]
اگر مسلمین مصلحت ببینند فعلاً صلح بكنند جایز است و حرام نیست. ولی عرض كردیم كه اگر در موردی است كه باید جنگید (مثلاً گفتیم یكی از موارد، آن است كه سرزمین مسلمین مورد حمله ی دشمن قرار بگیرد) این، یك واجبی است كه به هر حال باید این سرزمین را آزاد كرد و باید جنگید و آزاد كرد. حال اگر مصلحت ایجاب كند كه با همان دشمن اشغالگر یك صلحی را امضا كنند، امضا بكنند یا نكنند؟ می گوید اگر مصلحت ایجاب می كند، بكنند؛ اما نه برای مدت نامحدود بلكه برای یك مدت معین، چون نمی تواند برای مدت نامحدود اشغال سرزمین مسلمین از طرف دشمن مصلحت باشد. اگر مصلحت باشد، معنایش ترك مخاصمه است برای مدت معین.
حال چطور می شود كه مصلحت مسلمین ایجاب كند صلح را؟ می گویند: «اِمّا لِقِلَّتِهمْ عَنِ المُقاوَمَةِ» [یا به خاطر اینكه ] اینها كمترند، یعنی قدرتشان كمتر است [2]؛ وقتی قدرت ندارند و جنگشان هم برای یك هدف معینی است، پس باید فعلاً صبر كنند تا مدتی كه كسب قدرت كنند.
«اَوْ لِما یَحْصُلُ بِهِ الْاِسْتِظْهارُ» یا ترك مخاصمه می كنند برای اینكه در مدت ترك مخاصمه كسب نیرو كنند؛ یعنی نقشه ای است برای جلب یك پشتیبانی.
«اَوْ لِرَجاءِ الدُّخولِ فِی الْاِسْلامِ مَعَ التَّرَبُّصِ» یا در این صلح امیدِ این باشد كه طرف وارد اسلام شود.
←این فرض در جایی است كه طرف كافر است؛ یعنی ما صلح می كنیم و این جور فكر می كنیم: در این مدت صلح طرف را از نظر روحی مغلوب خواهیم كرد همچنانكه در صلح حدیبیه همین طور بود، كه بعد عرض می كنم. «وَ مَتَی ارْتَفَعَتْ ذلِكَ وَ كانَ فِی الْمُسْلِمینَ قُوَّةٌ عَلَی الْخَصْمِ لَمْ یَجُزْ» هر وقت كه این جهات منتفی شد، ادامه دادن صلح جایز نیست.
این هم بحثی بود راجع به مسأله ی صلح و به اصطلاح «مهادنه». دیدیم كه از نظر فقه اسلام صلح در یك شرایط خاصی جایز است، حال صلح چه به معنی این باشد كه یك قراردادی امضا شود و چه به معنی ترك جنگ باشد. چون اینجا دو مطلب داریم: یك وقت ما می گوییم «صلح» و معنایش این است كه یك قرارداد صلحی بسته شود. این، آن جایی است كه دو نیرو در مقابل یكدیگر قرار می گیرند و حاضر می شوند كه یك قرارداد صلحی را امضا كنند، آن طور كه پیغمبر كرد و حتی آن طور كه امام حسن علیهالسلام كرد؛ و یك وقت می گوییم «صلح» و مقصود همان راه مسالمت و نجنگیدن است. گفته اند یك وقت ما می بینیم كه نمی توانیم مقاومت كنیم و خلاصه جنگیدن ما فایده ای ندارد، پس نمی جنگیم. صدر اسلام را این طور باید توجیه كرد.
در صدر اسلام مسلمین قلیل و اندك بودند و اگر می خواستند آن وقت بجنگند ریشه شان از بیخ كنده می شد و اصلاً اثری از خودشان و از كارشان باقی نمی ماند.
گفتیم ممكن است یا مصلحت این باشد كه در این خلالها پشتیبانها و پشتیبانیهایی جلب كنند، و یا مصلحت این باشد كه در این بینها تأثیر معنوی روی طرف بگذارند.
اینجا باید صلح حدیبیه ی پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله را شرح بدهم كه برهمین مبناست، كما اینكه صلح امام حسن علیهالسلام هم بیشتر از همین جا سرچشمه می گیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] این طور نیست كه جنگ واجب است و صلح همیشه حرام. نه، صلح جایز است و بلكه شهید می گوید این «جایز» كه اینجا می گویند نه معنایش این است كه اگر هم نكردید نكردید؛ جایز است یعنی حرام نیست، كه در بعضی موارد واجب می شود.
[2] در قدیم قدرت بر اساس كمّیت محاسبه می شد، ولی امروز قدرت بر اساس عدد محاسبه نمی شود، بر اساسهای دیگر است.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -