درس و تعلیم نه تعارض
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
گفتم باید این تعارض را حل كرد و رمز آن را دریافت.
بلی باید رمز آن را دریافت.
واقعا رمز و سرّی دارد.
این تعارض با سایر تعارضها فرق دارد، تعارضی نیست كه روات و ناقلان احادیث به وجود آورده باشند و وظیفه ی ما آن گونه حل و رفع باشد كه معمولا در تعارض نقلها می شود، بلكه تعارضی است كه خود اسلام به وجود آورده، یعنی روح زنده و سیال تعلیمات اسلامی آن را ایجاب می كند؛ بنابراین این تعارضها در واقع درس و تعلیم است نه تعارض و تناقض، درس بسیار بزرگ و پرمعنی و آموزنده.
مطلب را در اطراف همان دو مثالی كه عرض كردم توضیح می دهم.
یكی مثال سختگیری و زندگی زاهدانه، در مقابل زندگی مقرون به تجمل و توسعه در وسائل زندگی؛
و یكی هم مثال قیام و نهضت، در مقابل سكوت و تقیه.
همین دو مثال برای نمونه كافی است.
اما مثال اول:
فلسفه ی زهد
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
به طور مسلم رسول خدا و علی مرتضی علیهما السلام زاهدانه زندگی می كردند و در زندگی بر خود سخت می گرفتند. این عمل را دو نحو می توان تفسیر كرد.
یكی اینكه بگوییم دستور اسلام به طور مطلق برای بشر این است كه از نعمتها و خیرهای این جهان محترز باشد. اسلام همان طوری كه به اخلاص در عمل، و توحید در عبادت، و به صدق و امانت و صفا و محبت دستور می دهد، به احتراز و اعراض از نعمتهای دنیا هم دستور می دهد. همان طوری كه آن امور بالذات برای بشر كمالند و در همه ی زمانها مردم باید موحد باشند، صدق و امانت و صفا و محبت داشته باشند، از دروغ و دغل و زبونی پرهیز داشته باشند، همین طور در همه ی زمانها و در هر نوع شرایطی لازم است كه از نعمتها و خیرات دنیا احتراز داشته باشند.
تفسیر دیگر اینكه بگوییم فرق است بین آن امور كه مربوط به عقیده و یا اخلاق و یا رابطه ی انسان با خدای خودش است و بین این امر كه مربوط به انتخاب طرز معیشت است. اینكه رسول خدا و علی مرتضی بر خود در غذا و لباس و مسكن و غیره سخت می گرفتند نه از این جهت است كه توسعه در زندگی بالذات زشت و ناپسند است، بلكه مربوط به چیزهای دیگر بوده. یكی مربوط بوده به وضع عصر و زمانشان كه برای عموم مردم وسیله فراهم نبود، فقر عمومی زیاد بود. در همچو اوضاعی مواسات و همدردی اقتضا می كرد كه به كم #قناعت كنند و مابقی را انفاق كنند.
+ بعلاوه آنها در زمان خود زعیم و پیشوا بودند، وظیفه ی زعیم و پیشوا كه چشم همه به اوست با دیگران فرق دارد.
وقتی كه علی علیه السلام در بصره بر مردی به نام علاء بن زیاد حارثی وارد شد، او از برادرش شكایت كرد و گفت برادرم تارك دنیا شده و جامه ی كهنه پوشیده و زن و فرزند را یكسره ترك كرده.
فرمود حاضرش كنید.
وقتی كه حاضر شد فرمود چرا بر خود سخت می گیری و خود را زجر می دهی؟ چرا بر زن و بچه ات رحم نمی كنی؟ آیا خداوند كه نعمتهای پاكیزه ی دنیا را آفریده و حلال كرده كراهت دارد كه تو از آنها استفاده كنی؟ آیا تو این طور فكر می كنی كه خداوند دوست نمی دارد بنده اش از نعمتش بهره ببرد؟
عرض كرد: «هذا اَنْتَ فی خُشونَةِ مَلْبَسِكَ وَ جُشوبَةِ مأْكَلِكَ» [1]
گفت یا امیر المؤمنین! خودت هم كه مثل منی، تو هم كه از جامه ی خوب و غذای خوب پرهیز داری.
فرمود من با تو فرق دارم، من امام و پیشوای امتم، مسئول زندگی عمومی هستم، باید در توسعه و رفاه زندگی عمومی تا آن حدی كه مقدور است سعی كنم. آن اندازه كه میسر نشد و مردمی فقیر باقی ماندند، بر من از آن جهت كه در این مقام هستم لازم است در حد ضعیف ترین و فقیرترین مردم زندگی كنم تا فقر و محرومیت، فقرا را زیاد ناراحت نكند، لااقل از آلام روحی آنها بكاهم، موجب تسلی خاطر آنها گردم.
این بود دو نوع تفسیری كه از طرز زندگانی زاهدانه ی رسول خدا و علی مرتضی علیهما السلام می توان كرد.
اگر تفسیر اول صحیح می بود می بایست همه در همه ی زمانها خواه آنكه وسیله برای عموم فراهم باشد خواه نباشد، خواه آنكه مردم در وسعت باشند خواه نباشند آن طور زندگی كنند و البته سایر ائمه علیهم السلام هم در درجه ی اول از آن طرز زندگی پیروی می كردند؛
و اما اگر تفسیر دوم صحیح است، نه، لازم نیست همه از آن پیروی كنند، آن طور زندگی مربوط به اوضاعی نظیر اوضاع آن زمان بوده، در زمانهای غیر مشابه با آن زمان، پیروی لازم نیست.
وقتی كه به احوال و زندگی و سخنان امام صادق علیه السلام مراجعه می كنیم می بینیم آن حضرت كه ظاهر زندگی اش با پیغمبر و علی فرق دارد، به خاطر همین نكته بوده و خود آن حضرت این نكته را به مردم زمانش درباره ی فلسفه ی زهد گوشزد كرده است.
اینها كه عرض كردم از تعلیمات آن حضرت اقتباس شد.
در زمان #امام_صادق علیه السلام گروهی پیدا شدند كه سیرت رسول اكرم صلیالله علیه وآله را در زهد و اعراض از دنیا به نحو اول تفسیر می كردند، معتقد بودند كه مسلمان همیشه و در هر زمانی باید كوشش كند از نعمتهای دنیا احتراز كند. به این مسلك و روش خود نام «زهد» می دادند و خودشان در آن زمان به نام «متصوّفه» خوانده می شدند. سفیان ثوری یكی از آنهاست. سفیان یكی از فقهای تسنن به شمار می رود و در كتب فقهی اقوال و آراء او زیاد نقل می شود. این شخص معاصر با امام صادق علیهالسلام است و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب می كرده ...
در كافی می نویسد روزی سفیان بر آن حضرت وارد شد، دید امام جامه ی سفید و لطیف و زیبایی پوشیده، اعتراض كرد و گفت یا ابن رسول اللّه سزاوار تو نیست كه خود را به دنیا آلوده سازی.
امام به او فرمود: ممكن است این گمان برای تو از وضع زندگی رسول خدا و صحابه پیدا شده باشد. آن وضع در نظر تو مجسم شده و گمان كرده ای این یك وظیفه ای است از طرف خداوند مثل سایر وظایف، و مسلمانان باید تا قیامت آن را حفظ كنند و همان طور زندگی كنند؛ اما بدان كه این طور نیست.
رسول خدا در زمانی و جایی زندگی می كرد كه فقر و تنگدستی مستولی بود، عامه ی مردم از داشتن وسایل و لوازم اولیه ی زندگی محروم بودند.
اگر در عصری و زمانی وسایل و لوازم فراهم شد، دیگر دلیلی برای آن طرز زندگی نیست، بلكه سزاوارترین مردم برای استفاده از موهبتهای الهی، مسلمانان و صالحانند نه دیگران.
این داستان بسیار مفصل و جامع است و امام در جواب سفیان كه بعد رفقایش هم به او ملحق شدند استدلالات زیادی بر مدعای خود و بطلان مدعای آنها كرد كه فعلاً مجال نقل همه ی آنها نیست [2].
______________________
[1] . نهج البلاغه، خطبه ی 200.
[2] . به كتاب كافی، ج 5 / ص 65 الی 70 و جلد اول داستان راستان تحت عنوان «امام صادق و متصوفه» مراجعه شود.
https://eitaa.com/ghararemotalee/130
اصول ثابت و اصول متغیر
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
این اختلاف و تعارض ظاهری سیرت، به كمك بیاناتی كه از پیشوایان دین رسیده، برای ما روشن می كند از نظر اسلام در باب معیشت و لوازم زندگی چیزهایی است كه اصول ثابت و تغییرناپذیر به شمار می روند و چیزهایی است كه این طور نیست.
یك اصل ثابت و تغییرناپذیر این است كه یك نفر مسلمان باید زندگی خود را از زندگی عمومی جدا نداند، باید زندگی خود را با زندگی عموم تطبیق دهد. معنی ندارد در حالی كه عموم مردم در بدبختی زندگی می كنند عده ی دیگر با مستمسك قرار دادن «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اَللّهِ اَلَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ اَلطَّیِّباتِ مِنَ اَلرِّزْقِ» [1] در دریای نعمت غوطه ور بشوند هرچند فرض كنیم كه از راه حلال به چنگ آورده باشند.
خود #امام_صادق سلام اللّه علیه كه به اقتضای زمان، زندگی را بر خاندان خود توسعه داده بود، یك وقت اتفاق افتاد كه نرخ خواربار ترقی كرد و قحط و غلا پدید آمد. به خادم خود فرمود چقدر آذوقه و گندم ذخیره موجود داریم؟
عرض كرد: زیاد داریم، تا چند ماه ما را بس است.
فرمود همه ی آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش.
گفت اگر بفروشم دیگر نخواهم توانست گندمی تهیه كنم.
فرمود لازم نیست، بعد مثل سایر مردم روز به روز از نانوایی تهیه خواهیم كرد، و دستور داد از آن به بعد خادم نانی كه تهیه می كند نصف جو و نصف گندم باشد، یعنی از همان نانی باشد كه اكثر مردم استفاده می كردند.
فرمود: من تمكن دارم به فرزندان خودم در این سختی و تنگدستی نان گندم بدهم؛ اما دوست دارم خداوند ببیند من با مردم مواسات می كنم.
اصل ثابت و تغییرناپذیر دیگری كه در همه حال و همه ی زمانها پسندیده است، زهد به معنی عزت نفس و مناعت طبع و بلندنظری است كه انسان در همه حال و همه ی زمانها خوب است نسبت به امور مادی بی اعتنا باشد، دین را به دنیا، و فضیلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد، به امور مادی به چشم وسیله نگاه كند نه به چشم هدف و مقصد.
اما سایر امور كه مربوط به توسعه و تضییق و بود و نبود وسایل زندگی است یك امر ثابت و تغییرناپذیری نیست. ممكن است در زمانی تكلیف جوری اقتضا كند و در زمانی دیگر جور دیگر، همان طوری كه رسول خدا و علی مرتضی علیهما السلام طوری زندگی كردند و سایر ائمه علیهم السلام طور دیگر.
__________________
[1] . اعراف/32
قیام یا سكوت؟
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مثال دیگر كه مثال زدم مسأله ی قیام و سكوت بود. این مسأله هم بسیار قابل بحث است، فرصت نخواهد بود كه در این جلسه به طور كامل در اطراف این مطلب بحث كنم.
برای نمونه سید الشهداء سلام اللّه علیه را از یك طرف، و امام صادق علیه السلام را از طرف دیگر ذكر می كنم.
امام حسین علیه السلام بدون پروا، با آنكه قرائن و نشانه ها حتی گفته های خود آن حضرت حكایت می كرد كه شهید خواهد شد، قیام كرد.
ولی امام صادق علیه السلام با آنكه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قیام نكرد، ترجیح داد كه در خانه بنشیند و به كار تعلیم و تدریس و ارشاد بپردازد.
به ظاهر، تعارض و تناقضی به نظر می رسد كه اگر در مقابل ظلم باید قیام كرد و از هیچ خطر پروا نكرد پس چرا #امام_صادق علیه السلام قیام نكرد بلكه در زندگی مطلقا راه #تقیه پیش گرفت، و اگر باید تقیه كرد و وظیفه ی امام این است كه به تعلیم و ارشاد و هدایت مردم بپردازد پس چرا #امام_حسین علیه السلام این كار را نكرد؟
در اینجا لازم است اشاره ای به اوضاع سیاسی زمان حضرت صادق علیه السلام بكنم و بعد به جواب این سؤال بپردازم.
اوضاع سیاسی در عهد امام صادق علیه السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در زمان #امام_صادق خلافت از دودمان اموی به دودمان عباسی منتقل شد.
عباسیان از بنی هاشم اند و عموزادگان علویین به شمار می روند.
در آخر عهد امویین كه كار مروان بن محمد، آخرین خلیفه ی اموی، به عللی سُست شد، گروهی از عباسیین و علویین دست به كار تبلیغ و دعوت شدند.
علویین دو دسته بودند: بنی الحسن كه اولاد امام مجتبی بودند، و بنی الحسین كه اولاد سید الشهداء علیهما السلام بودند. غالب بنی الحسین كه در رأسشان حضرت صادق علیه السلام
بود از فعالیت ابا كردند.
مكرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت.
ابتدای امر سخن در اطراف علویین بود.
عباسیین به ظاهر به نفع علویین تبلیغ می كردند.
سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن، معروف به «نفس زكیّه» بیعت كردند و حتی منصور- كه بعدها قاتل همین محمد شد- در آغاز امر ركاب عبد اللّه بن حسن را می گرفت و مانند یك خدمتكار جامه ی او را روی زین اسب مرتب می كرد؛ زیرا عباسیان می دانستند كه زمینه و محبوبیت از علویین است.
عباسیین مردمی نبودند كه دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و چیزی جز مقام و ریاست و خلافت نمی خواستند. حضرت صادق علیه السلام از اول از همكاری با اینها امتناع ورزید.
بنی العباس از همان اول كه دعات و مبلغین را می فرستادند، به نام شخص معین نمی فرستادند، به عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضی من آل محمد» یعنی «یكی از اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله كه شایسته باشد» تبلیغ می كردند و در نهان، جاده را برای خود صاف می كردند.
دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند، یكی عرب به نام «ابو سلمه ی خلاّل» كه در كوفه مخفی می زیست و سایر دعات و مبلغین را اداره می كرد و به او «وزیر آل محمد» لقب داده بودند، و اولین بار كلمه ی «وزیر» در اسلام به او گفته شد، و یكی ایرانی كه همان سردار معروف، أبو مسلم خراسانی است و به او «امیر آل محمد» لقب داده بودند.
مطابق نقل مسعودی در مروج الذهب، بعد از كشته شدن ابراهیم امام (برادر بزرگتر سفاح و منصور كه سفاح را وصی و جانشین خود قرار داده بود) نظر ابو سلمه بر این شد كه دعوت را از عباسیین به علویین متوجه كند.
📜📜 دو نامه به یك مضمون به مدینه نوشت و به وسیله ی یك نفر فرستاد، یكی برای حضرت صادق علیه السلام كه رأس و رئیس بنی الحسین بود و یكی برای عبد اللّه بن الحسن بن الحسن كه بزرگ بنی الحسن بود.
امام صادق علیه السلام به آن نامه اعتنایی نكرد و هنگامی كه فرستاده اصرار كرد و جواب خواست، در حضور خود او نامه را با شعله ی چراغ 🪔 سوخت و فرمود جواب نامه ات این است.
اما عبد اللّه بن الحسن فریب خورد و خوش حال شد و با اینكه حضرت صادق علیه السلام به او فرمود كه فایده ندارد و بنی العباس نخواهند گذاشت كار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد عبد اللّه قانع نشد، و قبل از آنكه جواب نامه ی عبد اللّه به ابو سلمه برسد سفاح كه به ابو سلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت أبو مسلم ابو سلمه را كشت و شهرت دادند كه خوارج او را كشته اند، و بعد هم خود عبد اللّه و فرزندانش گرفتار و كشته شدند.
این بود جریان إبا و امتناع امام صادق علیه السلام از قبول خلافت.