eitaa logo
📚📖 مطالعه
81 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
94 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۶ هشام و فرزدق هشام بن عبد الملك با آنكه مقام ولایت عهدی داشت و آن روزگار- یعنی دهه ی اول قرن دوم هجری- از اوقاتی بود كه حكومت اموی به اوج قدرت خود رسیده بود، هرچه خواست بعد از طواف كعبه 🕋 خود را به «حجرالاسود» برساند و با دست خود آن را لمس كند میسر نشد. مردم همه یك نوع جامه ی ساده كه جامه ی احرام بود پوشیده بودند، یك نوع سخن كه ذكر خدا بود به زبان داشتند، یك نوع عمل می كردند، چنان در احساسات پاك خود غرق بودند كه نمی توانستند درباره ی شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند. افراد و اشخاصی كه او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ كنند، در مقابل ابّهت و عظمت معنوی عمل حج ناچیز به نظر می رسیدند. هشام هرچه كرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج آن را لمس كند، به علت كثرت و ازدحام مردم میسر نشد. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش كرسی گذاشتند. او از بالای آن كرسی به تماشای جمعیت پرداخت. شامیانی كه همراهش آمده بودند دورش را گرفتند. آنها نیز به تماشای منظره ی پرازدحام جمعیت پرداختند. در این میان مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزكاران. او نیز مانند همه یك جامه ی ساده بیشتر به تن نداشت. آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره اش نمودار بود. اول رفت و به دور كعبه طواف كرد. بعد با قیافه ای آرام و قدمهایی مطمئن به طرف حجرالاسود آمد. جمعیت با همه ی ازدحامی كه بود، همینكه او را دیدند فوراً كوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزدیك ساخت. شامیان كه این منظره را دیدند، و قبلا دیده بودند كه مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود كه خود را به حجرالاسود نزدیك كند، چشمهاشان خیره شد و غرق در تعجب 😳 گشتند. یكی از آنها از خود هشام پرسید: «این شخص كیست؟ » هشام با آنكه كاملا می شناخت كه این شخص علی بن الحسین زین العابدین است، خود را به ناشناسی زد و گفت: «نمی شناسم. » . در این هنگام چه كسی بود- از ترس هشام كه از شمشیرش خون می چكید- جرأت به خود داده او را معرفی كند؟ ! ولی در همین وقت همام بن غالب، معروف به «فرزدق» ، شاعر زبردست و توانای عرب، با آنكه به واسطه ی كار و شغل و هنر مخصوصش بیش از هركَس دیگر می بایست حرمت و حشمت هشام را حفظ كند، چنان وجدانش تحریك شد و احساساتش به جوش آمد كه فوراً گفت: «لكن من او را می شناسم» و به معرفی ساده قناعت نكرد، بر روی بلندی ایستاده قصیده ای غرّا - كه از شاهكارهای ادبیات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هیجان كه روح شاعر مثل دریا موج بزند می تواند چنان سخنی ابداع شود- بالبدیهه سرود و انشاء كرد. در ضمن اشعارش چنین گفت: «این شخص كسی است كه تمام سنگریزه های سرزمین بطحا او را می شناسند. این كعبه او را می شناسد، زمین حرم و زمین خارج حرم او را می شناسند. » . «این، فرزند بهترین بندگان خداست. این است آن پرهیزكار پاك پاكیزه ی مشهور. » . «اینكه تو می گویی او را نمی شناسم، زیانی به او نمی رساند. اگر تو یك نفر فرضاً نشناسی، عرب و عجم او را می شناسند. » . . . [¹] هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و این بیان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع كردند و خودش را در «عسفان» بین مكه و مدینه زندانی كردند. ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث- كه در نتیجهٔ شجاعت در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود- نداد، نه به قطع حقوق و مستمری اهمیت داد و نه به زندانی شدن؛ و در همان زندان نیز با انشاء اشعار آبدار از هجو و انتقاد هشام خودداری نمی كرد. علی بن الحسین علیه السلام مبلغی پول برای فرزدق- كه راه درآمدش بسته شده بود- به زندان فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع كرد و گفت: «من آن قصیده را فقط در راه عقیده و و برای خدا انشاء كردم و میل ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم. ». بار دوم علی بن الحسین آن پول را برای فرزدق فرستاد و پیغام داد به او كه: «خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیك خواهد داد. تو اگر این كمك را بپذیری به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمی رساند» و فرزدق را قسم داد كه حتماً آن كمك را بپذیرد. فرزدق هم پذیرفت [²] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . هذا الذی تعرف البطحاء و طأته و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم هذا ابن خیر عباد اللّه كلهم هذا التقی النقی الطاهر العلم و لیس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من انكرت و العجم [2] . بحار ، جلد11 / صفحه 36. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
۳۷ بزنطی احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی، كه خود از علما و دانشمندان عصر خویش بود، بالاخره بعد از مراسله های زیادی كه بین او و علیه السلام ردّ و بدل شد و سؤالاتی كه كرد و جوابهایی كه شنید، معتقد به امامت حضرت رضا علیه‌السلام شد. روزی به امام گفت: «من میل دارم در مواقعی كه مانعی در كار نیست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حكومت اشكالی تولید نمی كند شخصاً به خانه ی شما بیایم و حضورا استفاده كنم. » . یك روز، آخر وقت، امام رضا علیه السلام مَركب شخصی خود را فرستاد و بزنطی را پیش خود خواند. آن شب تا نیمه های شب به سؤال و جوابهای علمی گذشت. مرتبا بزنطی مشكلات خویش را می پرسید و امام جواب می داد. بزنطی از این موقعیت كه نصیبش شده بود به خود می بالید و از خوشحالی در پوست نمی گنجید. شب گذشته و موقع خواب شد. امام خدمتكار را طلب كرد و فرمود: «همان بستر شخصی مرا كه خودم در آن می خوابم بیاور برای بزنطی بگستران تا استراحت كند. » . این اظهار محبت، بیش از اندازه در بزنطی مؤثر افتاد. مرغ خیالش به پرواز درآمد. در دل با خود می گفت الان در دنیا كسی از من سعادتمندتر و خوشبخت تر نیست. 😇 این منم كه امام مركب شخصی خود را برایم فرستاد و با آن مرا به منزل خود آورد. ☺️ این منم كه امام نیمی از شب را تنها با من نشست و پاسخ سؤالات مرا داد. بعلاوه ی همه ی اینها این منم كه چون موقع خوابم 🛏 رسید امام دستور داد كه بستر شخصی او را برای من بگسترانند. ❓ پس چه كسی در دنیا از من سعادتمندتر و خوشبخت تر خواهد بود؟ 😇 بزنطی سرگرم این خیالات خوش بود و دنیا و مافیها را زیر پای خودش می دید. ناگهان امام رضا علیه السلام در حالی كه دستها را به زمین عمود كرده بود و آماده ی برخاستن و رفتن بود، با جمله ی «یا احمد» بزنطی را مخاطب قرار داد و رشته ی خیالات او را پاره كرد، آنگاه فرمود: «هرگز آنچه را كه امشب برای تو پیش آمد مایه ی فخر و مباهات خویش بر دیگران قرار نده؛ زیرا صعصعة بن صوحان كه از اكابر یاران علی بن ابیطالب علیه السلام بود مریض شد، علی به عیادت او رفت و بسیار به او محبت و ملاطفت كرد، دست خویش را از روی مهربانی بر پیشانی صعصعه گذاشت، ولی همینكه خواست از جا حركت كند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود: این امور را هرگز مایه ی فخر و مباهات خود قرار نده. اینها دلیل بر چیزی از برای تو نمی شود. من تمام اینها را به خاطر تكلیف و وظیفه ای كه متوجه من است انجام دادم، و هرگز نباید كسی این گونه امور را دلیل بر كمالی برای خود فرض كند. » [¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . بحار ، جلد 12 / صفحه 14 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
📖 غدیر و خطری که مسلمین را تهدید می کند← ابتدای مطالعه 📖 مسئله نفاق← ابتدای مطالعه 📖 ولاء ها و ولایت ها ← ابتدای مطالعه | | ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
غدیر و خطری كه مسلمین را از داخل تهدید می كند (پانزده گفتار) - چرا دستور پیامبر صلی الله علیه و آله درباره ی خلافت علی علیه السلام اجرا نشد؟ - نمونه ای از انعطاف ناپذیری علی علیه السلام در اجرای دستور الهی _ نظریه ی صحیح: مسلمین اغفال شدند. - فرق اتمام و اكمال - چگونگی مشیّت الهی - دو حدیث از پیغمبر اكرم - حدیث دیگر - جامعه ی اسلامی را خطر از داخل تهدید می كند - مشكلات علیه السلام - تردید اكابر اصحاب علی علیه السلام در جنگ با نفاق - نتیجه
كه ... | ۱ [1] بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمدللّه ربّ العالمین بارئ الخلائق اجمعین و الصلوة و السلام علی عبداللّه و رسوله و حبیبه و صفیّه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم: اَلْیَوْمَ یَئِسَ اَلَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ دِینِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اِخْشَوْنِ اَلْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً [2]. قبل از هر چیزی این عید سعید را به شما برادران عزیز و همه ی شیعیان مولای متقیان علی علیه السلام تبریك می گویم. برای من موجب خوشوقتی است كه در جلسه ای شركت می كنم كه از طرف گروهی از جوانان، جوانان دانش آموز و دانشجو، تشكیل شده است. حقیقتاً یگانه چیزی كه بیش از هر چیز دیگر موجب خوشوقتی و مسرت است نشانه های یك نهضت دینی و مذهبی است كه در عموم مسلمانان و مخصوصاً - در كشور خودمان كه شاهد و ناظر هستیم- در میان طبقه ی جوان مشاهده می شود آنهم طبقه ی جوان دانش آموز و دانشجو كه دِماغشان با مفاهیم علمی آشناست. جوانی و دانشجویی؛ این بسیار موجب خوشوقتی است. اولاً جوانان هر كشوری به هر سو باشند آینده ی آن كشور را از آن می شود پیش بینی كرد چون مردم آینده ی كشور جوانان هستند، پیرها و كامل مردها طبقه ی گذشته هستند و وابسته به گذشته اند ولی جوانان وابسته به آینده اند و بالخصوص جوانان تحصیلكرده، دانش آموز و دانشجو. علی رغم بعضی فعالیتهایی كه عناصر ناپاك می كنند كه از طرفی كوشش می كنند به هر وسیله كه هست طبقه ی جوان را به سوی فساد بكشانند و از این راه میان آنها و مفاهیم عالی و مقدس دینی جدایی بیندازند و از طرف دیگر فعالیتهای دیگری می شود كه یك تضاد مصنوعی میان دین و مذهب از یك طرف و علم و دانش از طرف دیگر به وجود بیاورند، طلیعه ی این نهضتی كه در میان جوانان پیدا شده است نشانه ی این است كه این فعالیتهای مضر و خطرناك دارد بحمداللّه خنثی می شود و از این نظر است كه من احساس خوشوقتی و مباهات می كنم كه در چنین جلسه ای شركت كرده ام و با همه ی كارهای فوق العاده و زیادی كه شخصاً دارم و در تهران كمتر جلسه ای را شركت می كنم، این جلسه را پذیرفتم و قبول كردم. زمینه و میدان بحث در این شب مقدس كه شب است و تعلق به مولای متقیان علی علیه السلام دارد بسیار وسیع است. از هر طرفی از این میدان كه انسان وارد بشود جای بحث و سخن هست چون خود علی علیه السلام یك موضوع دامنه دار و پرسخنی است. در هر ناحیه ای از نواحی وجود علی علیه السلام كه انسان بخواهد صحبت كند میدان را باز می بیند. راجع به خصوص و نصب علی علیه السلام به خلافت و امامت و ولایت باز هم دامنه ی سخن وسیع است، از قسمتهای مختلف می شود صحبت كرد از قبیل اینكه اولاً داستان غدیر یك واقعیت و یك حقیقت تاریخی است كه در این باره كتابها حتی به فارسی نوشته اند و به زبان عربی زیاد نوشته شده است، و از قبیل اینكه مفاد كلام پیغمبر اكرم در روز غدیر كه فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ چیست، با مقدمات و مؤخراتش كه اول فرمود: اَلَسْتُ اَوْلی بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم، حق ولایت بر همه ی شما ندارم؟ اشاره كرد به آیه ی كریمه ی قرآن: اَلنَّبِیُّ اَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ [3]. همه فریاد كشیدند: بلی ، بلی چرا چرا چنین است. بعد فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ و بعد: اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ. این خودش یك موضوعی است كه اصلاً مفاد این حدیث چیست و این ولایت تا كجا دامنه دارد. سایر نصوصی كه در قرآن مجید در این زمینه وارد شده است یا پیغمبر اكرم درباره ی علی علیه السلام فرموده است، به طور كلی اصلحیت و الیَقیّت مولای متقیان، سایر فضایلش، اینها مسائلی است كه به تناسب این شب می شود درباره ی همه ی اینها صحبت كرد ولی من می خواهم عرایض خودم را به موضوعی اختصاص بدهم كه فكر می كنم بحث در این موضوع به حال ما از نظر عمل خود ما نافعتر و مفیدتر و آموزنده تر است در عین اینكه یكی از مباحث و فصلهای غدیر است و آن این است: [1] این سخنرانی در شب عید غدیر سال 1390 هجری قمری برابر با 1347 هجری شمسی در كانون آموزشی دین و دانش نجف آباد در مسجد چهارسوق ایراد شده است. [2] . مائده / 3. [3] . احزاب / 6.
كه ... | ۲ چرا دستور پیامبر صلی الله علیه و آله دربارهٔ خلافت علی علیه السلام اجرا نشد؟ ❓این سؤال برای هركسی به وجود می آید كه چطور شد با آن همه تأكیدات و اصرارهایی كه پیغمبر اكرم در زمینه ی خلافت علی علیه السلام كرد در عین حال این موضوع به مرحله ی اجرا در نیامد؟ از زمان تا وفات رسول اكرم در حدود دوماه و نیم فاصله شد، چطور شد كه مسلمانان وصیت پیغمبر اكرم را درباره ی علی علیه السلام نادیده گرفتند؟ نظریه ی اول این را چند جور می شود توجیه و تفسیر كرد. یكی اینكه بگوییم مسلمین یكمرتبه همه نسبت به اسلام و پیغمبر متمرد و طاغی شدند، روی تعصبات قومی و عربی؛ به این مسئله كه رسید همه ی آنها یكمرتبه از اسلام رو برگرداندند. این یك جور توجیه و تفسیر است ولی وقایع بعد این جور نشان نمی دهد كه مسلمین یكمرتبه از اسلام و از پیغمبر به طور كلی روبرگردانده باشند كه نتیجه اش این است كه باید به حالت اول جاهلیت خودشان و بت پرستی برمی گشتند. نظریه ی دوم فرض دوم این است كه بگوییم مسلمین نخواستند نسبت به اسلام متمرد شوند ولی نسبت به این یك دستور پیغمبر جنبه ی تمرد به خودشان گرفتند؛ این یك دستور، به علل و جهات خاصی مثلاً كینه هایی كه از ناحیه ی پدركشتگی ها با علی علیه السلام داشتند یا به قول بعضی از اهل تسننِ امروز نمی خواستند كه نبوت و خلافت در یك خاندان قرار داشته باشد، تحملّش برایشان مشكل بود. یا آنكه آن حالت عدم تساهل و سخت گیری و صلابت و انعطاف ناپذیری علی علیه السلام خودش عاملی است. بعضی از علمای معاصر اهل تسنن این را یكی از علل ذكر كرده اند، گفته اند حالت صلابت و شدت و انعطاف ناپذیری علی كه به این صفت در میان مسلمین شناخته شده بود موجبی بود كه مسلمین- البته آنها به این صورت نمی گویند كه نصّ پیغمبر را كنار گذاشتند- چشمشان به طرف علی نمی رفت و می گفتند اگر او روی كار بیاید ملاحظه ی احدی را نمی كند، چون تاریخ زندگی علی نشان داده بود.
كه ... | ۳ نمونه ای از انعطاف ناپذیری علی علیه السلام در اجرای دستور الهی در همان حجةالوداع یعنی در چند روز قبل از حادثه‌ ، علی علیه السلام به امر پیغمبر اكرم (صلی‌‌ الله‌‌ علیه‌‌ و‌ آله) مأمور شده بود كه به یمن برود برای تعلیمات دادن به تازه مسلمانهای یمن و برای تبلیغ اسلام به یمن. از آن طرف علی از یمن به مكه بر می گشت، پیغمبر اكرم هم از مدینه به مكه آمدند. در مكه به یكدیگر ملحق شدند. علی با سپاهش حركت می كرد. همراه سپاهش یك مقدار حُلّه های تازه و نو یمنی بود. اینها را علی می آورد برای اینكه خدمت رسول اكرم بدهد. البته بعد تقسیم می شد و در درجه ی اول به خود همان سربازها می دادند. علی وقتی می خواست بیاید، چند منزل مانده به مكه خودش جلوتر آمد خدمت پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله تا گزارش كار خودش را بدهد و بعد برگردد میان سپاه و با سپاه با هم بیایند. در این فرصت كه علی (علیه السلام) آمد خدمت پیغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اینها با خودشان فكر كردند حالا كه ما وارد مكه می شویم لباسهایمان كثیف و كهنه است، خوب است این حُلّه های نو را در بیاوریم بپوشیم و با لباس نو وارد مكه بشویم، بالاخره اینها را به ما خواهند داد. همین كار را كردند. وقتی كه علی علیه السلام برگشت و دید چنین كاری كرده اند فرمود: چرا چنین كاری كردید؟ چرا در قبل از آنكه در اختیار پیغمبر قرار بگیرد تصرف كردید؟ گفتند: بالاخره پیغمبر اینها را در اختیار ما می گذاشت. فرمود: ولی شما حق نداشتید؛ این خلاف مقرّرات است. فرمان داد همه لباسهایشان را بیرون آورند و دو مرتبه لباسهای اصلی خودشان را بپوشند. آمدند مكه. پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله از آنها سؤال كرد علی چطور امیر و فرماندهی برای شما بود؟ گفتند: یا رسول اللّه! علی همه چیزش خوب است ولی یك مقدار سخت گیر است. همین جریان را نقل كردند كه این جور با ما رفتار كرد. پیغمبر اكرم ظاهراً چهره شان را عبوس كردند و به این مردم ناراحتی نشان دادند كه چرا به علی اعتراض می كنید؟ فرمود: درباره ی علی سخن مگویید اِنَّهُ لَاَخْشَنُ (یا لَاُخَیْشِنٌ)فی ذاتِ اللّه علی آنجا كه پای حقیقت و پای دستور خدا در كار بیاید تبدیل به یك موجود بی عاطفه می شود. همین شخصی كه سراسر عاطفه است، عاطفه را در دستور الهی هرگز دخالت نمی دهد. به هر حال این هم یكی از جهاتی است كه بعضی گفته اند. ولی با اینها حادثه ی به این مهمی را نمی شود توجیه كرد: همه ی مسلمین یكمرتبه مرتد شدند و از اسلام برگشتند. چطور می شود چنین حرفی را گفت؟! مسلمین همه در این یك مسئله تمرد پیشه كردند. خیلی بعید نیست ولی آیا همه ی مسلمانها را می شود گفت متمرد شدند یا یك مسئله ی دیگری در كار است و آن این است:
كه ... | ۴ نظریه ی صحیح: مسلمین اغفال شدند. مسلمین در این مسئله اغفال شدند؛ یعنی عده ای متمرد شدند، آن عده ی زیرك متمرد عامه ی مسلمین را در این مسئله اغفال كردند. آیه ای در اول خواندم، از این آیه ما می توانیم بحث خودمان را شروع كنیم و هم می توانیم از همین آیه استنتاج و نتیجه گیری كنیم. همین آیه ای است كه درباره ی نصب یعنی بعد از تعیین امیرالمؤمنین به خلافت نازل شد. آیه این است: اَلْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ كَفَروا مِنْ دینِكُمْ امروز كافران از دین شما مأیوس گشتند؛ یعنی از امروز دیگر كافران ناامیدند كه از راه كفر، از خارج حوزه ی اسلام به اسلام حمله كنند، دیگر مأیوس شدند كه از این راه نتیجه بگیرند، فهمیدند كه دیگر اسلام را نمی شود از بیرون كوبید. فَلاتَخْشَوْهُمْ مسلمانها! دیگر از كافران بیم نداشته باشید و نگران نباشید. تا اینجا دو جمله است: - جمله ی اول یك واقعیت تاریخی را بیان می فرماید. - در جمله ی دوم تأمین می دهد. در جمله ی اول می گوید آنها دیگر كاری نخواهند كرد چون ناامیدند، دیگر بعد از این فعالیتی نخواهند داشت. در جمله ی دوم تأمین می دهد كه خیالتان از ناحیه ی آنها ناراحت نباشد. قرآن در آیات زیادی- البته آیاتی كه قبل از این آیه بوده است و در سالهای پیش نازل می شد- همیشه مسلمین را از خطر كفار بیم می داد؛ اما در اینجا بعد از حادثه ی نصب علی علیه السلام به خلافت، می گوید دیگر بعد از این بیمی نیست، از ناحیه ی آنها نگرانی نیست. جمله ی بعد خیلی عجیب است: وَ اخْشَوْنِ از ناحیه ی آنها بر دین خودتان نگران نباشید اما از من بترسید. معنایش این می شود كه از ناحیه ی من نگران باشید. یعنی چه از ناحیه ی خدا نگران باشیم؟ از ناحیه ی دشمن نگران نباشیم؛ اما از ناحیه ی دوست و صاحب دین، از ناحیه ی خدا نگران باشیم! برعكس، از ناحیه ی خدا باید امیدوار باشیم، پس چرا قرآن می گوید از ناحیه ی خدا نگران باشید؟ نكته و جان كلام همین جاست. این مطلب را در نظر داشته باشید تا به آن برگردیم. اَلْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ كَفَروا مِنْ دینِكُمْ (یك جمله)فَلا تَخْشَوْهُمْ (جمله دوم) وَ اخْشَوْنِ (جمله سوم)اَلْیَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ دیناً در این روز من دین شما را به سرحد كمال رساندم، آنچه كه كمال این دین به آن است در این روز من به شما عنایت كردم؛ آن چیزی كه نعمت خودم را به آن وسیله به پایان رساندم امروز به پایان رساندم. امروز من دین اسلام را برای شما به عنوان یك دین می پسندم؛ یا آن اسلامی كه ما در نظر داشتیم، اسلام كامل و تمام، این است كه امروز ما به شما عنایت [كردیم. ] توضیح مختصری راجع به این آیه عرض بكنم. اینجا دو تعبیر داریم: یكی اینكه اَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ، دیگر اینكه اَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتی دین شما را به حد كمال رساندم، نعمت خودم را- كه همین نعمت دین است- به اتمام رساندم.
كه ... | ۵ فرق است میان اتمام و اكمال؛ پس دین را، هم اكمال كردم و هم اتمام كردم. اتمام در جایی گفته می شود كه یك ساخته ای ناقص است به معنی اینكه بعضی از اجزائش هنوز ناتمام است. مثلاً اگر یك ساختمان را بسازند، قبل از آنكه همه ی كارها تمام بشود كه بتوان از آن استفاده كرد، مثل اینكه سقفش مانده باشد یا درهایش را هنوز كار نگذاشته باشند، به آن «ناتمام» می گویند. اما مسئله ی اكمال چیز دیگری است: یك شیء ممكن است پیكره اش درست و تمام باشد؛ اما از باب اینكه روح ندارد و آن واقعیتش و آثاری كه منتظَر است بر آن مترتب بشود مترتب نمی شود می گویند كامل نیست. مثلاً اگر بگویند كمال علم به عمل است معنایش این نیست كه تا عمل نیامده است علم یك جزئش ناقص است؛ خیر، علم علم است، علم با علم تمام می شود ولی علم با عمل كامل می شود، یعنی آن آثاری كه از علم باید گرفت با عمل گرفته می شود. اِنَّ كَمالَ الْعِلْمِ بِالْعَمَلِ وَ كَمالَ الْعَمَلِ بِالنِّیَّةِ وَ كَمالَ النِّیَّةِ بِالْاِخْلاص؛ كمال علم به عمل است، كمال عمل به نیت است و كمال نیت به اخلاص است. نیت جزء عمل نیست ولی اگر نیتی همراه عمل نباشد بی اثر است. اخلاص هم جزء نیت نیست ولی اگر اخلاص نباشد نیت اثر ندارد. اَلْیَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتی. این دستور [یعنی نصب علی علیه السلام به امامت ] به اعتبار اینكه یك جزء از اجزاء دین و یك دستور از دستورهای دین است پس نعمت ناتمام بود، تمام شد. باز این دستور به اعتبار اینكه اگر نبود همه ی دستورهای دیگر ناكامل بود، كمال همه ی آنها به این است. این است كه ما می گوییم روح دین ولایت و امامت است. اگر انسان ولایت و امامت نداشته باشد اعمالش حكم یك پیكر بدون روح را پیدا می كند. حال می پردازیم به آن جمله ای كه در قسمت پیشین بود كه وعده دادم آن را توضیح بدهم. فرمود: اَلْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ كَفَروا مِنْ دینِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ؛ امروز كافران از دین شما مأیوس شدند، از آنها نگران نباشید و نترسید، از من نگران باشید و بترسید. 📖 این جمله را مفسرین مخصوصاً [صاحب ] تفسیر المیزان خوب معنی كرده و توضیح داده اند كه معنی جمله‌ی «از آنها بر دینتان نترسید از من بر دینتان بترسید» چیست. مقدمه ای باید عرض بكنم تا مطلب روشن بشود و ضمناً آن سؤال تاریخی هم حل بشود و آن این است:
كه ... | ۶ چگونگی مشیّت الهی اولاً یك اصل كلی دارد و آن این است كه می گوید همه چیز به مشیت الهی است، هیچ چیزی در عالم واقع نمی شود مگر به مشیت الهی. وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلّا فی كتابٍ مُبینٍ [¹] (یا در آیه دیگر: اِلّا فی كِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأَها [²]) یا: تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ [³]. 🤔 اما معنی اینكه هر چیزی به مشیت الهی است چیست؟ ❓ مشیت الهی آیا یك حقیقتی است كه همین جور گزاف و گتره مثل قرعه كشی یك چیزی اینجا انتخاب می كند، یك چیزی آنجا؟ آیات دیگری این را توضیح می دهد كه مشیت الهی در این جهان سنت و قانون و حسابی دارد، چطور؟ در دو آیه از آیات قرآن با یك اختلاف لطیفی كه میان این دو آیه هست این جور می فرماید: اِنَّ اللّهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِاَنْفُسِهِمْ [⁴] خدا نعمتی را كه بر قومی عنایت می فرماید از آنها نمی گیرد مگر آنكه قبلاً خود آن مردم خودشان را عوض كرده باشند؛ یعنی از قابلیّت و صلاحیّت این نعمت خودشان را انداخته باشند، آن وقت است كه خدا نعمتش را سلب می كند؛ یعنی اینكه ما می گوییم هر چیزی به مشیت الهی است معنایش این نیست كه هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست؛ ما- كه همه چیز به مشیت ماست- برای عالم، قانون و قاعده قرار دادیم، سبب و مسبَّب قرار دادیم، شرط و مشروط قرار دادیم؛ نعمتها از جمله «وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتی» [بی حساب نیست. ] ای قوم مسلمان! من نعمت خودم را برای شما اتمام كردم به حد تمام، نعمت خودم را به شما ارزانی داشتم، این نعمت آیا در میان شما پایدار است یا ناپایدار؟ یكی از نعمتها است (وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتی) آیا این نعمت پایدار است یا ناپایدار؟ آیا آسیب پذیر است یا آسیب ناپذیر؟ قرآن جواب می دهد: اَلْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ كَفَروا مِنْ دینِكُمْ؛ از ناحیه ی خارج و بیرون، از ناحیه ی دشمنی كه به صورت دشمن و كافر است دیگر اسلام آسیبی نمی پذیرد، از آنها بیم و نگرانی نیست. از چه نگرانی هست؟ از ناحیه ی من. یعنی چه از ناحیه ی من؟ از ناحیه ی مشیت من. چطور از ناحیه ی مشیت من؟ من به شما گفته ام كه من هرگز نعمتی را از مردمی سلب نمی كنم مگر اینكه آن مردم خودشان عوض شده و تغییر كرده باشند؛ پس ای مسلمین! بعد از این هر چشم زخمی كه به شما بخورد از داخل خود شما خورده است و هر آسیبی كه به جامعه ی اسلامی برسد از داخل جامعه ی اسلامی می رسد نه از بیرون. بیرون به كمك داخل استفاده می كند. این یك اصل اساسی است: دنیای اسلام هر آسیبی كه دیده است و می بیند تا عصر ما، از داخله ی خودش است. نگویید از بیرون هم دشمن دارد! من هم قبول دارم كه از بیرون دشمن دارد ولی دشمن بیرون از بیرون نمی تواند كار بكند، دشمن بیرون هم از داخل كار می كند. این است معنی «وَ اخْشَوْنِ» از من بترسید؛ از من بترسید به اینكه اخلاق و روح و معنویات و ملكات و اعمال شما عوض بشود و من به حكم سنتی كه دارم كه اگر مردمی از قابلیت و صلاحیت افتادند نعمت را از آنها سلب می كنم این نعمت را از شما خواهم گرفت. ---------- [1] . انعام / 59. [2] . حدید / 22. [3] . آل عمران / 26. [4] . رعد / 11.