eitaa logo
قرارگاه فرهنگی جهادی شهیدحاج قاسم سلیمانی و شهدای گرانقدرشهرکهک
453 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
9.8هزار ویدیو
75 فایل
من کان لله کان الله له... هر که برای خدا باشد خدا برای اوست جهت ارائه و انعکاس برنامه های قرآنی، فرهنگی،جهادی،محرومیت زدایی۰۰۰۰۰ ارتباط باادمین👇👇 @mahdiaj
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ گاهی عشق می‌کند و بی‌سیم‌چی گردان ، آشنای غریب می شود. . 🍀امیر امینی ، ی ساده ی گردان که حال و هوای هر را با به جاماندگان خبر می‌داد. . ☘ فرمانده قلبش شد و و مناجاتش برای خدا . آنقدر دعا کرد تا عاشق ، مخلص و شد. . ☘ عکاس ِجنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد ، بی‌سیم‌چیِ عاشق را ثبت کرد و این برگی شد از دفتر ، که این روزها دل هر آدم را می لرزاند😣 . 🍃سربندش،چشم هایش که از خستگی آرام گرفته است و لب های خونینش، که گویی هنوز هم می‌گویند.این‌ها هرکدام روضه ای است برای آنان که دنیا شده‌اند💔 . 🍀 او با و گریه‌هایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و شد برای دنیا و آدم‌هایش . . ☘ کاش می‌شد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای و کمی بندگی کنیم و او با بی‌سیم‌اش از عشق به محبوب بگوید😢 . 🍃به مناسبت سالروز تولد . ✍ نویسنده: . 📆 تاریخ تولد: ۵ دی ۱۳۴۰ ، ساوه . 📆 تاریخ شهادت: ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ ، شلمچه، کربلای۵ . 🥀مزار: بهشت زهرای تهران . ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💎 (۴۲) 🍀(ره) 🍁 همراه با تلاش خالصانه 🌿 و درس آموز 🍂مقدمه سازی 👈: ص ۶۳ 🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی 🔸️انتشارات زائر رضوی 🖊آخرین عکس یادگاری ص ۶۷ 🔸️من آخرین لحظه ای که را دیدم، چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانی در وی دیدم. او بسیار بود. 🔸️تا کسی به این شهید نزدیک نمی شد، پی به شخصیتش نمی برد. من در دوران زیاد نزدیکش نبودم؛ اما در توفیق شد از نزدیک با ایشان آشنا شوم. 🔸️در لحظۀ آخر که شهید همدانی را دیدم، تکانی خوردم. احساس کردم او از خود است. بعدا وقتی با خانواده اش صحبت کـردم، یقین پیدا کردم که واقعااز شهادت خـود مطلع بـود. 🔸️با خنده به من گفت: ’بیا عکسی بگیریم، شاید ما باشد.‘ وقتی ایـن حـرف را زد، تکان خوردم.« 🌼شهید سلیمانی ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
26.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✨✺‌﷽‌‌‌✺✨۞✦┄ آخرین عشق است🕊🌹 ❣الهے اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشے . پایان نیست، آغاز است، تولدے دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌اے است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رَب‌ُالاَرباب اشراق مے بخشد.  قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه مے دارد. ✍، سیّد مرتضے آوینی🌹 💎اینجا آرامگاه ، سلیمانے است . نائب الزیاره تمام دوستان هستم.🌷🌷🌷 🌹🕊 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💎 (۵۷) 🍀(ره) 🍁 همراه با تلاش خالصانه 🌿 و درس آموز 🍂مقدمه سازی 👈: ص ۷۹ 🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی 🔸️انتشارات زائر رضوی 🖊نامۀ حاج قاسم به رفیقش ص ۸۵ 🍀قسمت الف 🔹 🔸️(پورجعفری) 💢بسم الله الرحمن الرحیم 🔹️، پس از سی سال خصوصاً در این بیست سال که بود،اولین سفر را بدون تو در حال انجام هستم. 🔹️در طول سفر بارها بر حسب صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و... . بارها نگاه کردم، جایت خالی بود. معلوم شد خیلی دوستت داشته ام. 🔹️، تو نسبتی با من داشتی که حتماً فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند. 🔹️همیشه نه تنها از جسمم می کردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و... 🔹️بیش از احـسـاس یـک فـرزنـد بـه پــدرش بــود. بیست سـال اخیر پیوسته کردی که تمام وقت من صرف و_جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌷علاقه محمد به 💠روی انگشترش نام ،فاطمة الزهرا(سلام الله علیها) نقش بسته. محمد علاقه ی زیادی به حضرت مادر داشت. مادرش میگفت سحرگاه سیزده شهریور،همان موقع محمدم خواب دیدم سرش را برروی زانوهام گذاشته بعد گفت یازهرا(س) وسرش از زانوهام افتاد. 🌹راوی:مادر بزرگوار شهید غفاری ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💎 (۵۹) 🍀(ره) 🍁 همراه با تلاش خالصانه 🌿 و درس آموز 🍂مقدمه سازی 👈: ص ۷۹ 🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی 🔸️انتشارات زائر رضوی 🖊نامۀ حاج قاسم به رفیقش ص ۸۵ 🍀قسمت ج 🔹 🔸️(پور جعفری) 🔹️، شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و زندگی ات را فدای کردی. تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر. 🔹️، پسرم، عزیزم، بـرادرم، دوستم، از خداوند می خواهم عمری با داشته باشی و حسین پورجعفری را همان گونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفظ کنی. 🔹️حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی آشنا بود. او و نشانیِ من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من می گرفتند و کسی باور نمی کرد همراهم نباشی... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💎 (۶۰) 🍀(ره) 🍁 همراه با تلاش خالصانه 🌿 و درس آموز 🍂مقدمه سازی 👈: ص ۷۹ 🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی 🔸️انتشارات زائر رضوی 🖊نامۀ حاج قاسم به رفیقش ص ۸۵ 🍀قسمت د 🔹 🔸️(پور جعفری) 🔹️، فقط است که حقیقت معلوم می شود و چه زیباست آن وقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی. 🔹️اجـر ایـن خستگی ها را آن وقـت دریافت خواهی کرد، آن وقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو می جویند. 🔹️خداوند تو برادر خوبم را قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد نشوم... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💎 (۶۱) 🍀(ره) 🍁 همراه با تلاش خالصانه 🌿 و درس آموز 🍂مقدمه سازی 👈: ص ۷۹ 🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی 🔸️انتشارات زائر رضوی 🖊نامۀ حاج قاسم به رفیقش ص ۸۵ 🍀قسمت ه 🔹 🔸️(پور جعفری) 🔹️، سعی کن پیوسته تر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی، اجازه نده روزمرگی روزانه و یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد، یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، 🔹️یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟ چراکه فراموشی آنها حتماً فراموشی خداوند سبحان است. 🔹️، عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می شود. ما همه به سرعت از هم پراکنده می شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله مـی افـتـد. مـا را در گــودال و حفرۀ وحشت که می گذارند، در این حالت هیچ فریادرسی جز نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💎 (۶۲) 🍀(ره) 🍁 همراه با تلاش خالصانه 🌿 و درس آموز 🍂مقدمه سازی 👈: ص ۷۹ 🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی 🔸️انتشارات زائر رضوی 🖊نامۀ حاج قاسم به رفیقش ص ۸۵ 🍀قسمت و 🔹 🔸️(پور جعفری) 🔹️، اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند. 🔹️برادر خوبم، اگر می خواهی دردمند نشوی، دردمند شو! دردی که خنکای وجودت را در گرمای سوزنده غیر طاقت است، دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد. 🔹️ همۀ دردها درد نیستند و همۀ بلاها بلا نمی باشند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در حقیقت خودت را به او بسپار و رضایتش را عین و و بدان. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
❣️ بسْــــمِ ربِّــ الشُهَـــــدا 🔻ولادت : ۶۱/۶/۲۸ 🔻شهادت ۹۴/۱۱/۱۲ آزادسازے نبُل و الزهرا، سوریہ هشتمین شهید استان گیلان کارشناسی علوم سیاسی شهید مادر ندارد 🔻دوست شهید: 💢صبح ها که می خواست سر کار برود، با جثه لاغرش، موتور🏍 به آن سنگینی را میداد و می برد تا سر خیابان. که نکند صدای روشن شدن موتور، را از خواب بیدار کند📛 💢 همسایه بودیم🏘به آداب همسایگی کاملا مسلط بود! همه چیز را می کرد. از تفکیک زباله های تر و خشک گرفته، تا سر وقت⏱ زباله ها را به دم در آوردن و نیروهای شهرداری دادن. 💢آدم ها را باید از زندگی شان شناخت. اعتقادم این است حامد قبل از عزیمت به و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم، خاص بود👌 و خاص زیست و برای ، انتخاب شد✅ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🔻حاجات مردم و نعمت خدا ص ۱۸۵ ✔جمعي از دوستان شهيد 💚حل مشکل مالی همسایه❤️ 🔻...دوران دبيرســتان بود. ابراهيم عصرها در بازار مشــغول به کار می شد و براي خودش درآمد داشت. 🔻متوجه شد يکي از همسايه ها مشکل مالي شديدي دارد. آنها عليرغم از دست دادن مرد خانواده، کسي را براي تأمين هزينه ها نداشتند. 🍁@shahidabad313 🔻ابراهيم به كســي چيزي نگفت. هر ماه وقتي حقوق مي گرفت، بيشتر هزينه آن خانــواده را تأمين مي کرد! 🍁@pmsh313 🔻هر وقت در خانه زياد غذا پخته مي شــد، حتمًا براي آن خانواده مي فرستاد. 🔻اين ماجرا تا سالها و تا زمان ابراهيم ادامه داشت و تقريبًا کسي به جز مادرش از آن اطلاعي نداشت... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
"بسم الله الرحمن الرحیم" 🍃ایام اربعین سال ۹۴ بود که تصمیم گرفتیم با چندتا از رفقا راه بیفتیم سمت مرز تا برویم و خودمان را بندازیم توی اقیانوس خروشان امام حسین علیه السلام 🍃دو تا ماشین شدیم و زدیم به جاده من و جواد و سه نفر دیگه از بچه ها توی یک ماشین بودیم.اون سه نفر که تا راه افتادیم خوابیدند، ماندیم من و جواد. از همانجا تا خود مرز برای هم تعریف کردیم تا خوابمان نبرد و بتوانیم رانندگی کنیم. 🍃سالها بود جواد را میشناختم، با هم توی ستاد شهید بابانظر کار میکردیم، عاشق شهدا بود، آنقدر که هرکجا کار شهدا روی زمین می ماند و کسی نمیتوانست سختی آن کار را تحمل کند اصطلاحا او می رفت و زیر یک خم کار را می گرفت. 🍃آن شب هم کلی از خاطرات کارهایش گفت اما خیلی هم برایم درد دل کرد.کفری بود از اینکه خیلی تلاش کرده است تا برای دفاع از حرم برود سوریه حتی یک بار تا پای پرواز هم رفته اما از همانجا برش گردانده اند. می گفت من در حق اهل بیت کوتاهی کرده ام و نتوانسته ام کاری برای آنها بکنم، میخواهم بروم سوریه و حداقل کاری را که میشود انجام بدهم. 🍃از زیارت اربعین که برگشتیم، مدتی بعد کارهای اعزامش درست شد و رفت و دست آخر در آزادی نبل و الزهرا یک تیر و دو نشان کرد، هم مدال دفاع از حرم و خدمت به سلام الله علیهم را گرفت و هم به عشقش که و شهدا بودند رسید🕊 🍃حالا که فکر میکنم چقدر خوب است که انسان زندگی اش را مانند شهید جواد محمدی مفرد چیزهایی کند که پیوستن به آنها مایه سربلندی دنیا و آخرتش باشد. 🕊به مناسبت سالروز شهادت
💠سال ۱۳۶۷ بود كه هادي به دنيا آمد. او در و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. وقتی تقويم را میبینند درست مصادف است باشهادت امام هادي(ع) بر همین اساس نام او را محمدهادي میگذارند. 📚در دوران دبستان به مدرسه شهید سعیدی رفت. هادی در دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شد و خادمی را تحویل داد. دوران راهنمایی را در مدرسه ی توپچی درس خواند. از همان سال های اولیه ی دبیرستان،زمزمه ی ترک تحصیل را کوک کرد! 🔹هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد. زیرا راهی جز طلبگی در پاسخگوی غوغای درون هادی نبود. هادی انرژی‌اش را وقف و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. 💠شهید هادی ذوالفقاری سه بار برای مبارزه با راهی منطقه سامراء شد. روز ۲۶ بهمن بود، در حومه ی ،ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و هادی به آرزویش رسید...🕊 ▪️خبر رسید که هادی ذوالفقاری شده. سه روز از اش گذشته بود. روز سوم خبر دادند در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون آمده که پیکر شهدا راآورده بیشتر این شهدا از سامرابودند. ودر میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما ! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو است. شهید ذوالفقاری بود صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. 🌱 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🔸️روزهاي آخر ص ۱۹۷ ✔علي صادقي،علي مقدم 💚حالت شهادت در چهره ابراهیم❤️ 🔸️...اواسط بهمن بود. ساعت نه شب، يكي تو كوچه داد زد: حاج علي خونه اي!؟ آمدم لب پنجره. ابراهيم و علي نصرالله با موتور داخل كوچه بودند، خوشحال شدم و آمدم دم در. 🔸️ابراهيم و بعد هم علي را بغل كردم و بوسيدم. داخل خانه آمديم.هوا خيلي ســرد بود. من تنها بودم. گفتم: شــام خورديد؟ ابراهيم گفت: نه، زحمت نكش. 🍁@pmsh313 🔸️گفتم: تعارف نكن، تخم مرغ درســت مي كنم. بعد هم شــام مختصري را آماده كردم. گفتم: امشب بچه هام نيستند، اگر كاري نداريد همين جا بمانيد، كرسي هم به راهه. 🔸️ابراهيم هم قبول كرد. بعد با خنده گفتم: داش ابرام توي اين سرما با شلوار كردي راه ميري!؟سردت نميشه!؟ او هم خنديد و گفت: نه، آخه چهار تا شلوار پام كردم! 🔸️بعد سه تا از شلوارها را درآورد و رفت زيركرسي! من هم با علي شروع به صحبت كردم.نفهميــدم ابراهيم خوابش برد يا نه، اما يك دفعه از چا پريد و به صورتم نگاه كرد و بي مقدمه گفت: حاج علي، جان من راست بگو! تو چهره من مي بيني؟! 🍁@shahidabad313 🔸️توقع اين ســؤال را نداشتم. چند لحظه اي به صورت ابراهيم نگاه كردم و با آرامش گفتم: بعضي از بچه ها موقع شــهادت حالــت عجيبي دارند، اما ابرام جون، تو هميشه اين حالت رو داري! 🔸️ســكوت فضاي اتاق را گرفت. ابراهيم بلند شد و به علي گفت: پاشو، بايد سريع حركت كنيم. با تعجب گفتم: آقا ابرام كجا!؟گفت: بايد سريع بريم. بعد شلوارهايش را پوشيد و با علی راه افتادند. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
📌فكه آخرين ميعاد ص ۲۰۰ ✔علي نصرالله 💚خوشگل ترین شهادت❤️ 📌...فــردا عصــر بچه هــاي گردانهــا آمــاده شــدند. از لشــکر 27 حضرت رسول(ص)يازده گردان آخرين جيره جنگي خودشان را تحويل گرفتند. همه آماده حركت به سمت بودند. 📌از دور ابراهيــم را ديدم. با ديدن چهره ابراهيــم دلم لرزيد. جمال زيباي او شده بود!صورتش ســفيدتر از هميشــه بود. 🍁@shahidabad313 📌چفيه اي عربي انداخته و اوركت زيبائي پوشــيده بود. به ســمت ما آمد و با همه بچه ها دســت داد. كشيدمش كنار و گفتم: داش ابرام خيلي شدي! 📌نفس عميقي كشــيد و با حســرت گفت: روزي كه بهشتي شد خيلي ناراحت بودم. اما باخودم گفتم: خوش به حالش كه با رفت، حيف بود با از دنيا بره. 📌اصغر وصالي، علي قرباني، قاســم تشــكري و خيلي از رفقاي ما هم رفتند، طوري شده كه توي بهشت زهرا(س) بيشتر از تهران داريم. 🍁@pmsh313 📌مكثي كرد و ادامه داد: خرمشهر هم كه آزاد شد، من مي ترسم جنگ تمام بشه و را از دست بدهم، هر چند توكل ما به خداست. 📌بعــد نفس عميقي كشــيد وگفت: خيلي دوســت دارم شــهيد بشــم. اما، خوشگلترين شهادت رو ميخوام! 🍁@shahidabad313 📌بــا تعجب نگاهش كــردم. منتظر ادامه صحبت بودم که قطرات اشــك از گوشه چشمش جاري شد. ابراهيم ادامه داد: اگه جائي بماني كه دســت احدي به تو نرســه، كسي هم تو رو نشناســه، خودت باشي و آقا، مولا هم بياد سرت رو به دامن بگيره، اين خوشگلترين شهادته. 📌گفتم: داش ابرام تو رو خدا اين طوري حرف نزن. بعد بحث را عوض كردم و گفتم: بيا با گروه فرماندهي بريم جلو، اين طوري خيلي بهتره. هر جا هم كه احتياج شد كمك ميكني. گفت: نه، من مي خوام با بسيجي ها باشم... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
! این بنده ناچیز را بپذیر و مرگم را در راه خودت قرار بده. خدایا ببخش گناهانى را که پرده عصمت مى‏ درد.🙏 "فرازی از وصیت نامه " ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💢والفجرمقدماتي ص ۲۰۵ ✔علي نصرالله 💚میدان پر از مین❤️ 💢...آنها از همه طرف به سوي ما شليك كردند!بچه ها هيچ كاري نمي توانســتند انجام دهند. موانع خورشيدي و ميدان هاي مين، جلوي هر حركتي را گرفته بود. 💢تعداد كمي از بچه ها وارد كانال ســوم شــدند. بســياري از بچه ها در ميان خاك هاي رملي گير كردند. همه به اين طرف و آن طرف مي رفتند. 💢بعضي از بچه ها مي خواســتند با عبور از موانع خورشــيدي در داخل دشت سنگر بگيرند، اما با انفجار مين به رسيدند. 💢اطراف مســير پر از مين بود. ابراهيم اين را مي دانست، براي همين به سمت كانال سوم دويد و با فريادهايش اجازه رفتن به اطراف را نمي داد. 💢همه روي زمين خيز برداشتند. هيچ كاري نمي شد كرد. توپخانه عراق كاملا ً مي دانست ما از چه محلي عبور مي كنيم! و دقيقًا همان مسير را مي زد. 🍁@shahidabad313 💢همه چيز به هم ريخته بود. هر كس به سمتي مي دويد.ديگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايي كه امنيت بيشتري داشت داخل كانالها بود. در آن تاريكي و شلوغي ابراهيم را گم كردم! 💢تا كانال سوم جلو رفتم، اما نمي شد كسي را پيدا كرد! يكي از رفقا را ديدم و پرسيدم: ابراهيم را نديدي!؟گفت: چند دقيقه پيش از اينجا رد شد. 💢همين طور اين طــرف و آن طرف مي رفتم. يكي از فرمانده ها را ديدم. من را شناخت و گفت: سريع برو توي معبر، بچه هائي كه توي راه هستند بفرست عقب. اينجا توي اين كانال نه جا هست نه امنيت، برو و سريع برگرد. 🍁@pmsh313 💢طبق دســتور فرمانده، بچه هائي را كه اطراف كانال دوم و توي مسير بودند آوردم عقب، حتي خيلي از مجروحها را كمك كرديم و رسانديم عقب.اين كار، دو سه ساعتي طول كشيد... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
📌 دعا كنيد خداوند را نصيب شما كند در غير اين صورت زمانی فرا مي‌رسد كه جنگ تمام ميشود و رزمندگان امروز سه دسته مي‌شوند: 🔸 دسته‌ اول به مخالفت با گذشته خود بر مي‌خيزند و از گذشته خود پشيمان مي‌شوند! 🔸 دسته‌ دوم راه بي‌تفاوتی را بر مي‌گزينند و در زندگی مادی غرق مي‌شوند و همه چيز را فراموش مي‌كنند. 🔸 دسته سوم به گذشته خود وفادار مي‌مانند و احساس مسئوليت مي‌كنند كه از شدت مصائب و غصه‌ها دق خواهند كرد. 🥀 ( ) ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🍃گاهی عشق معجزه می‌کند و بی‌سیم‌چی گردان، آشنای غریب می شود. 🍃امیر امینی، ی ساده ی گردان که حال و هوای هر عملیات را با بی‌سیم به جاماندگان خبر می‌داد. 🍃فرمانده قلبش شد و اشک و مناجاتش برای خدا. آنقدر دعا کرد تا عاشق، مخلص و شد. 🍃عکاسِ جنگ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد، بی‌سیم‌چیِ عاشق را ثبت کرد و این عکس برگی شد از دفتر ، که این روزها دل هر آدم سردرگمی را می لرزاند. 🍃سربندش، چشم هایش که از خستگی آرام گرفته است و لب های خونینش، که گویی هنوز هم می‌گویند. این‌ها هرکدام روضه ای است برای آنان که گرفتار دنیا شده‌اند😔 🍃او با و گریه‌هایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و شد برای دنیا و آدم‌هایش. 🍃کاش می‌شد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای و کمی بندگی کنیم و او با بی‌سیم‌اش از عشق به محبوب بگوید😢 🕊به مناسبت سالروز شهادت ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۵ دی ۱۳۴۰، ساوه 📅تاریخ شهادت : ۱۰ اسفند ۱۳۶۵، شلمچه، کربلای۵ 🥀مزار شهید : بهشت زهرای تهران ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید_حاج_قاسم_سلیمانی : ‌‌ سوار بر موتور (نه سوار بر بنز ضدگلوله) به صورت ناشناس به رسید من عاشق چشمهایش بودم موقع شهادت خدا چشماشو  با قابش برداشت و برد برا خودش، خدا همیشه خوباشو برا خودش خواست. ‌   🌸🍃 با عشق سر میڪنم حیایے را  ڪہ تار و پودش دست دوز مادر است میبندم بہ سر ، سربند عشقے ڪہ آیہ اش ڪلنا فداڪ یا زینب است🥀🥀 🌷 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌹 تازه دامادی که ۲۳ روز بعد از ازدواجش شد 🌹 « » لقب است که، چون در شرایط تازه‌دامادی به شهادت رسید.❤️🌹 جوانی ۲۶ ساله که فقط ده روز پس از ازدواج و زندگی مشترکش عازم سوریه شد و ۱۳ روز بعد در شب ششم محرم ۱۴۳۷ (شب حضرت قاسم) به فیض نائل آمد و پیکر مطهرش همانطور که آرزویش بود در روز تاسوعا تشییع و آسمانی شد. ♥️ شهید حاج تازه داماد ده روزه ایست که تمامی تعلقات دنیوی با تمام زیبایی هایش را رها کرده و دل به رضایت خداوند بست. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🍃قلم حکایت میکند از نسیم در میان شاخ و برگ درختها، درخت هایی که سایبان قبر شهدا، قبر هستند🥀 🍃صدای نسیمی را که میان برگ های آنان می پیچد میشنوم، رازی نهفته در پس حرفی نگفته است. 🍃اوایل صدایش میکنند اما بعد ها از میان تمامی نام ها زینب را انتخاب میکند و براستی که این نام برازنده او بود♡ 🍃علاقه زیادی به داشت، هربار که برای تشیع شهیدی میرفت مقداری از خاک مزار را به عنوان تربت بر میداشت هفت میوه درخت کاج و هفت خاک تبرکی مزار شهدا همیشه در وسایلش بود. 🍃قلم حکایت میکند از بزرگی و اش. از ندا ها و ناله های شبانه به روی سجاده، از آخرین جمله وصیت نامه، خانه ام را ساخته ام، باید بروم🕊 🍃۱۵ سال عارفانه زندگی کرد و در اولین بهار شانزده‌سالگی برای همیشه زیر سایه درخت کاج آرام گرفت. رفت تا سر لوحه ایی از باشد برای تمام دختران بعد از خود. تا بدانند فقط در میدان و برای مرد جنگی نیست. شهید که باشی در آغوش هم میتوان تا آسمان ها پرواز کرد🌹 ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۲ فروردین ۱۳۶۱ 🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💚مزار يادبود❤️ص ۲۳۶ ✔خواهر شهيد 🦋...ســالها از شهادت ابراهيم گذشــت. هيچ کس نمي توانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانواده ي ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهيم از پا افتاد و... 🦋تا اينکه در ســال ۱۳۹۰ شــنيدم که قرار است سنگ يادبودي براي ابراهيم، روي قبر يکي از شهداي گمنام در بهشت زهرا(س) ساخته شود. 🦋ابراهيم بود. حالا هم يادبود او روي قبر يکي از شهداي گمنام ساخته مي شد. 🦋در واقع يکي از شــهداي گمنام به واسطه ابراهيم تکريم مي شد. اين ماجرا گذشت تا اينكه به كنار يادبود او رفتم. 🍁@shahidabad313 🦋روزي که براي اولين بار در مقابل ســنگ مزار ابراهيم قرار گرفتم، يک باره بدنم لرزيد! رنگم پريد و با تعجب به اطراف نگاه کردم!چند نفر از بســتگان ما هم همين حال را داشتند! 🦋ما به ياد يک ماجرا افتاديم که سي سال قبل در همين نقطه اتفاق افتاده بود!درســت بعد از عمليات آزادي خرمشهر، پســرعموي مادرم، شهيد حسن سراجيان به رسيد. 🦋آن زمــان ابراهيــم مجروح بود و با عصا راه مي رفت. اما به خاطر شــهادت ايشان به بهشت زهرا(س) آمد. 🍁@pmsh313 🦋وقتي حسن را دفن کردند، ابراهيم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جاي خوبي هستي! قطعه۲۶ و كنار خيابان اصلي. هرکي از اينجا رد بشه يه برات مي خونه و تو رو ياد مي کنه. 🦋بعد ادامه داد: من هم بايد بيام پيش تو! دعا کن من هم بيام همين جا، بعد هم با عصاي خودش به زمين زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد! 🦋چند ســال بعد، درست همان جائي که ابراهيم نشــان داده بود، يک دفن شد و بعد به طرز عجيبي ســنگ يادبــود ابراهيم در همان مــکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!! ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🔰راز شهید محمد مهدی مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر 🔆گفت میخواهم یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش و خدا. پیشنهاد به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند. 🔰 محمد مهدی با یک تیر ☄دو نشان زده بود: "سلام بر ابراهیم". 🔸️آنچنان بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد. 🔆در اتاق کارش بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه کرده بود. می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست. 🔹️به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند. درست مثل هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است. 🔰حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا مهدی در آن محاصره ، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت. مثل ابراهیم، او هم نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید 🔑سعادت است. 🔆شاید خودش را برده بود به 📅 ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل. با خودش گفت مگر عاشق💞 ابراهیم نبودی ⁉️مگر نمی خواستی مثل او باشی؟ امروز همان روزی است که منتظرش بودی، بسم الله، ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان. او ماند و معبری زد از الحریر به کانال کمیل. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
✨امام (ره) می فرمایند اوج بندگی در عالم معنویت است و بندگی خالصانه و عبودیت منجر به شهادت می شود. ✨یکی از دلایل صحبت دشمن از ترساندن، عدم درک فرهنگ درون جامعه ایران است، چون دشمن جامعه ای که با گریه ای توام با شوق به سمت می روند، درک نکرده است. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem