انسان چه بخواهد چه نخواهد
ترقی و رشد رو خواهد داشت
منتهی تعیین کننده این که ترقی ورشد او در چه عرصه ای باشه رو خودش انتخاب میکنه
برخی در ترقی و رشد خود اعتماد را بر خداوند میگیرند ودنیای را دارالاسباب این ترقی [که درستش هم همینه]
برخی دیگر هم دنیا را خود ِترقی می دونن و خدا رودارالاسباب ...
اما گاهاهمین افرادی که دنیا را دارالاسباب میدونن به وسیله انقلاب هایی که در این مسیر صورت میگیره اعتمادشون به خداوند به مرور کمرنگ میشه و
به مسیر منحط کشیده میشن
ویا بالعکس..
به همین علت هاست که میگن:
خداعاقبتت رو بخیر کنه مؤمن..!
امروزم نمیخوایم توبه کنیم؟!
نرسیده اون روزی که قرار بود توبه کنیم؟!
ما باهرنفسمون یه قدم به مرگ نزدیک تر میشیم ..(قال امیرالمومنین )
خود حضرت عزرائيل میفرماید
هیچ خانهای در ده و بیابان و خشکى و دریا نیست، جز اینکه من در هر شبانهروز پنجبار هنگام پنج وقت نماز آنرا بازرسی میکنم، بهگونهای که کوچک و بزرگشان را از خودشان بهتر میشناسم.
تاکی میخوایم غرق گناه باشیم؟!
آنقدر اسیرِ لهوولعب دنیا نباشیم ما باعشق و وابستگی به این دنیا به هیچ جا نمی رسیم..
دنیا برای آرامش نیست؛نگرد..تواین دنیا آرامش پیدا نمیکنی ..مگر آرامشی که تودر راه رسیدن به خدا پیدامیکنی..
پس آیا هنگام آن نشد که توبه کنیم؟!..
penhooneh-mahe-nime-shabe-man.mp3
7.98M
کفنو میبندن..
بایه خورده پنبه راه دهنو میبندن..!
تقدیر ماجرای شگفتی است!
وقتی که همه چیز را آن طور که میخواهیم یابی..
ناگهان دستی از غیب همه چیز را به هم میریزد..
و تو را به این یقین می رساند هیچ کاره نیستی !
وقتی در این احساس غوطه ور شدی و به این نتیجه رسیدی که مثل پر کاهی در آسمان تو را به هر طرف که بخواهد می برد..
دستی دیگر ان را به شیوهای تغییر میدهد که میفهمی تقدیر ها نتیجه اعمال خودت است! اعمالت را بررسی کنی :تصمیم هایت، اشتباهاتت، سماجت ها و پافشاری هایت و خود را در زندان تاریکی از غمها می یابی و احساس تنهایی و پشیمانی و ناامیدی دامنت را رها نمی کند ..
آنگاه است که میبینی باز هیچ چیز دست تو نیست .
غریبہ186
تقدیر ماجرای شگفتی است! وقتی که همه چیز را آن طور که میخواهیم یابی.. ناگهان دستی از غیب همه چیز را
در گوشهای از این زندان درخشش شروع به تابیدن می کند که تمام حصار های پیچیده به هم خیالت را از بیخ و بن بر می کند .حصار هایی که دیوار و میله های این زندانی شده بود آن حقیقت میخواهد حاکمیتش را به تو نشان دهد و برای اینکه تو را به این فهم برساند هزار گردباد و طوفان را باید طی کنی تا بفهمی که در این عالم کارها دست خداست.
غریبہ186
در گوشهای از این زندان درخشش شروع به تابیدن می کند که تمام حصار های پیچیده به هم خیالت را از بیخ و ب
آنگاه که فهمیدی و فهمانده شدی سفرهای می گستراند و تو را به همنشینی با خودش دعوت می کند و می گوید بیا مثل من شو و جانشین من روی زمین باش توهم عازم زمین سفر شگفت انگیز میشوی راهی که در آغاز آن هزار و یک کشته خونین جگر می یابی میروی و میروی و میروی تا اینکه در جای جای این سفر میفهمی که باز به اراده خودت نمی توانی بروی هرگاه تو بودی و تو رفتی شکست میخوری و هرگاه او در تو به حرکت درآمد و عزم جاری لایههای وجودت شد آنچنان پر میکشی حیرت آسمانها را برمیانگیزاند سفری بی نهایت که مبدا آن تو هستی و مقصد آن او هزاران سوال اگر به او نرسی اطمینان و التیام و آرامش نخواهی رسید.
enc_16723301451699729539720.mp3
8.95M
يكي اينجا دلش تنگه..
اونجا رو نميدونم!
توقبلا منو دوست داشتي..
حالا رونميدونم!