*حلوا_فروش*
مـردی به نزد حلوا فـروشی رفت و گفت مقداری حلـوای نسيـه به مـن بـده . حـلوا فـروش قــدری #حلـوا برايـش در کفـه تـرازو گـذاشـت و گـفـت امتحان کن ببين خوب است يا نه
مرد گفت روزه ام باشد برای موقع افطار . حلوا فروش گفت هنـوز ده روز به مـاه رمضان مانـده،
چطور است که حالا #روزه گرفته ای
مرد گفت قضای روزه پارسال است. حلوا فروش حلـوايـش را از کفـه تـرازو بـرداشـت و گفـت تـو #قرض خدا را به يک سال بعد میاندازی ، قرض مـن را به ايـن زودی ها نخـواهی داد . مـن به تـو حلوا نمیدهم