📖 #قَبایِ_قاضی
ملا با غلام خود برای گردش به باغ های اطراف شهر رفته بود که درون باغی قاضی را دیدند.
قاضی مست و مدهوش یک طرف افتاده بود و قبایش یک طرف دیگر
ملا قبا را برداشت و پوشید و رفت. وقتی قاضی مست به هوش آمد ، قبای خود را ندید.
به اطرافیان سپرد: قبا را تن هرکس که دیدید ، او را پیش من بیاورید
در بازار چشمشان به ملانصرالدین افتاد که قبا را پوشیده بود. جلوی او را گرفتند و گفتند باید با ما بیایی به محضر قاضی!
ملا بی آنکه اعتراض کند همراه آنها رفت. قاضی سوال کرد قبا را از کجا آوردی؟
ملا گفت دیروز با غلامم برای گردش به اطراف شهر رفته بودم. مستی را دیدم که قبایش افتاده بود. قبایش را برداشتم و پوشیدم.
شاهد هم دارم ، هر وقت که آن فرد مست را پیدا کردید ، خبرم کنید تا بیایم و قبایش را پس بدهم
قاضی گفت: من چه می دانم کدام احمقی بوده. قبا پیش شما باشد اگر صاحبش پیدا شد خبرت می کنیم.