#داستان
در کانالی نوشته شده است:
روزگاری کلاغی زندگی میکرد. او کاملاً شاد بود تا این که یک «قو»ی زیبا دید. کلاغ با خودش گفت اون قو چه سفیدی فوقالعادهای داره!؛ ولی من خیلی سیاه هستم؛ حتماً اون، شادترین پرندۀ دنیاست.
قو کمی جلوتر، یک طوطی میبیند. با خودش میگوید این طوطی چه رنگارنگ و زیباست و من چقدر زشتم!؛ حتماً اون، شادترین پرندۀ دنیاست.
طوطی کمی جلوتر، طاووسی میبیند و با خودش میگوید طاووس چه دُم زیبایی دارد!؛ درست برخِلاف دم من؛ حتماً اون، شادترین پرندۀ دنیاست.
طاووس همینطورکه داشت میرفت، به کلاغ رسید. با خودش گفت کلاغ خیلی خوششناسه؛ چون آزاده و میتونه پرواز کنه؛ ولی من نمیتونم پرواز کنم.
هرگز حسرت داشتههای دیگران را نخورید. این، تنهاراه رسیدن به شادی حقیقی است.
#حسرت، #شادی، #مقایسه
🔗 عضویّت کانال
🌷
#شعر
حسرت مرغی که جدا مانده ز گلشن
آگه نشدم، تا نشکستند پرم را
(مرغ: پرنده.)
از: عاشق اصفهانی.
#حسرت، #درک
@ghatreghatre
🌷