قطار قطار مورچه
قطار قطار مورچه
راه افتاده تو کوچه
بارش چیه این قطار؟
قند و شکر، کلوچه
ایستگاه به ایستگاه می ره
یواش یواش مثل مار
ایستگاه آخر کجاست؟
سوراخی توی دیوار
#شعر
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با قیچی ✂️ اسب بکش🐴
#نقاشی
🧸@gheseh_gheseh
🔸️شعر مسجد خرمشهر
🌸در مسجد زیبای خرمشهر
🌱صد یادگاری از شهیدان است
🌸پهلوی قاب عکس بابایم
🌱عکس قشنگی از عمو جان است
🌸بابایم اینجا توی خرمشهر
🌱مثل عموجان سخت میجنگید
🌸تا اینکه خرمشهر، شهر ما
🌱آزاد شد، لبخند زد، خندید
#سوم_خرداد
🧸@gheseh_gheseh
.
سلام خوشگلای من😍😚
صبحتون بخیر باشه نفس طلاها🌻 🌞🌺
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی های قشنگ ...روی سنگ🐝
#نقاشی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
فرار از مرکز دایره! *
در این بازی تعدادی حلقه رو به صورت دایره ای بچینید بچه ها داخل حلقه ها می ایستن و یک نفر در مرکز دایره قرار میگیره، نفر وسط باید سعی کنه از مرکز دایره داخل حلقه ها بپره، هر کس بیرون حلقه بمونه به مرکز دایره منتقل میشه و بازی به همین ترتیب ادامه پیدا میکنه.
#چهار_سال_به_بالا
#بازی_رقابتی
#بازی_گروه
🧸@gheseh_gheseh
📚#معرفی_کتاب🌟نگراناسور و بغلی ناسور🌟
✍به قلم:ریچل برایت
👬رده سنی: 4 تا 7 سال
🌟اگر فرزند خردسالتون به دایناسورها علاقه داره🦖
و میخواین قصه آموزنده دربارهش بهشون بگین
👈دو کتاب نگراناسور و بغلیناسور عاااالیه😍
💠نگراناسور موضوع دایناسوریه که هرچیزی نگرانش می کنه اما از مامانش یاد میگیره که چطور پروانه نگرانی رو پَر بده.
📚اگر هم که فرزندتون در ارتباط مهربانانه با همسالان مشکل داره و نمیتونه دوستاشو برای خودش نگه داره، بغلیناسور عااالی
🧸@gheseh_gheseh
#اسب_آبی
يکي بود يکي نبود غير از خداي مهربون هيچ کس نبود.
توي يک جزيره قشنگ که پر از گل هاي🌼🌸🌺 رنگارنگ بود، حيوانات زيادي وجود داشتند که همگي با خوبي و خوشي در کنار هم زندگي مي کردند. بين اين حيوانات آقاي اسب آبي از يک مشکل بزرگ رنج مي برد. آقاي اسب آبي و خانم اسب آبي چندين سال بود که با هم زندگي مي کردند و صاحب سه تا اسب آبي کوچولو بودند که اسامي آن ها به ترتيب: دندون طلا، پوست کلفت، و نازنازي بود.
نازنازي از همه اونا کوچک تر بود و اتفاقاً مشکل آقاي اسب آبي هم مربوط به نازنازي بود، آخه نازنازي قصه ما اصلاً دوست نداشت بره توي آب و اين يک مسأله براي يک اسب آبي واقعاً مشکل بزرگي بود چون اسب هاي آبي بايد توي آب شنا کنند و از علف هاي دريايي استفاده کنند و گرنه مريض ميشن. حتي حاضر نبود پاهاشو توي آب بذاره.
بله بچه ها خلاصه آقا و خانم اسب آبي هر کار که از دستشون بر مي اومد انجام دادند اما فايده اي نداشت که نداشت.
همان طور که گفته بودم نازنازي قصه ما هم در اثر همين کار اشتباه کم کم مريض شد. پوست بدنش زرد شده بود و ديگه نمي تونست خوب راه بره، خلاصه حالش خيلي بد بود.
آقاي اسب🐴 نازنازي را پيش دکتر دارکوب برد. آخه دکتر دارکوب از دکترهاي خيلي معروف جزيره بود. دکتر دارکوب وقتي نازنازي رو معاينه کرد گفت تنها راه درمانش اين است که نازنازي توي دريا بره و از علف هاي ته دريا به بدنش بمالد تا خوب شود اما نازنازي قبول نمي کرد.
توي جزيره لاک پشتي 🐢زندگي مي کرد که معروف به لاکي جون بود. لاکي جون خيلي مهربون بود وقتي که ديد حال نازنازي خيلي بده تصميم گرفت که هر روز بهش سر بزنه و احوالشو بپرسه. اين احوال پرسي ها باعث شد نازنازي و لاکي جون 🐢حسابي با هم دوست بشن.
لاکي جون هر روز مي اومد پيش نازنازي و حسابي با هم بازي مي کردند بعضي وقت ها هم لاکي 🐢جون نازنازي رو روي لاکش سوار مي کرد و توي جنگل 🌳🌳🌳دور مي زدند. يک روز لاکي🐢 جون به نازنازي گفت دوست داري بريم دريا!!! نازنازي گفت من مي ترسم نه نه نه!!!
اما لاکي🐢 جون بهش گفت نترس من تو رو روي لاکم سوار مي کنم تا توي آب نري. فقط بيا دريا را ببينيم. نازنازي هم قبول کرد چون مي دونست که لاکي 🐢جون حرف الکي نمي زنه. خلاصه قبول کرد با هم به دريا رفتن. هنوز چند قدمي دور نشده بودن که ناگهان يک موج هر دوي اون ها را پرت کرد توي آب!!!
نازنازي اولش خيلي ترسيده بود اما کم کم متوجه شد که مي تونه به راحتي توي آب شنا کنه و بي خودي مي ترسيده. همين طور که شنا مي کرد يک کم هم از علف هاي دريا را به خودش ماليد و ديد که واقعاً اون خوب شده.
خلاصه نازنازي ما خوبه خوبه خوب شده بود. وقتي آقا و خانم اسب آبي 🦛متوجه شدند خيلي خوشحال شدن و همه حيوون هاي جنگل🌳🌳 را دعوت کردن تا توي جشن شرکت کنن
اون جشن، جشن خيلي خوبي شد و خيلي به حيوون هاي جزيره خوش گذشت.
قصه ما به سر رسيد امیدواریم کلاغه به خونش رسیده باشه .
منبع:نشريه راه کمال
#قصه_متنی
🧸@gheseh_gheseh
.
سلام نازنازی های من😍😘ـ
صبحتون بخیر باشه گلهای زندگی🌻🌺🌹🍀🌷
🧸@gheseh_gheseh
🔸️شعر نقشه خوان دقیق
🌸پای آنها سُست و کوچک
🌱بالشان باریک و نوک تیز
🌸باز توی فکر کوچند
🌱با شروع فصل پاییز
🌸راهشان از روی خشکی
🌱یا که از دریای آبیست
🌸نمرهی جغرافیاشان
🌱میشود بالاتر از بیست
🌸این پرستوهای کوچک
🌱در سفر با هم رفیقند
🌸از هنرهای خدایند
🌱نقشه خوانهایی دقیقند
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳ تا دایره بزار تا باهم موش بکشیم 🐭🧀
#نقاشی
🧸@gheseh_gheseh
.
آی قصه قصه قصه
صابون شیطون🧼
یکی بود یکی نبود یک صابون 🧼 بود که اسمش لیزو بود .لیزو دلش نمی خواست تو حمام باشه
واسه همین سر می خورد، لیز می خورد و از حمام🛁 فرار می کردخیلی هم دروغ گو و چاخان بود.
یک روز رفت توی خانه ای که مرغ و جوجه🐥🐔 داشتند کنار حوض قایم و فریاد زد: آهای!! بدو بدو....گربه 🐱آمده جوجه ها را ببرد.صاحب خانه و بچه ها پا برهنه و هراسان دویدند تو حیاط.اما هیچ خبری از گربه🐱 نبود.لیزو از خنده غش کرد.
یک ساعت بعد، دوباره رفت پشت ماشین🚙 صاحب خانه و داد زد: آهاااای، ماشینتان را دزدیدند. باز صاحب خانه و بچه ها پا برهنه دویدند تو کوچه. اما از دزد خبری نبود لیزو بعد از این که کلی مردم را اذیت کرد و خندید.
رفت پشت در یخچال و در زد. یخچال گامبالو گفت: کیه؟ لیزو گفت: من کره هستم. در را باز کن بیام تو هوا گرمه آب می شم ها! یخچال درش را باز کرد لیزو پرید تو قفسه کره ها. صاحب خانه صبح زود او را برداشت و داخل سفره گذاشت. بچه ها خواب آلود لیزو را لای نون بربری گذاشتند و گاز زدند اما یک دفعه دهانشان پر از حباب شد.
یک حباب.... دو حباب ... سه حباب... صد تا حباب.... حالشان بد شد.
صاحب خانه گفت: شاید کره اش🧈 فاسد شده باشد. این دیگه چه جور کره ایه؟بعد هم لیزو را با عصبانیت پرت کرد تو سطل زباله. لیزو محکم به ته سطل خورد. سطل زباله که همه چیز را از اولش دیده بود گفت: ((حالت جا آمد؟ این هم آخر و عاقبت چاخان بازی و دروغ گویی.)) لیزو که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: حالا چی کار کنم؟ کاش زبونم کف می کرد دروغ نمی گفتم. اما چه فایده! دیگه کار از کار گذشته. سطل زباله که خیلی مهربان بود دلش سوخت و خودش را کج کرد. بعد گفت: غصه نخور! صابون🧼 را هر وقت از آشغالی بگیری تازه است.
بدو برو تو حموم🛁 سر جات بشین و دیگه چاخان نکن. لیزو از خوش حالی داشت دیوانه می شد. سر خورد و رفت تو حمام🛁 سر جاش نشست.
#قصه_متنی
🧸@gheseh_gheseh