فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی جذاب و خلاقانه برای عملیات ریاضی😍
🧸@gheseh_gheseh
کاکا کثیفه.wav
9.52M
آی قصه قصه قصه
کاکا کثیفه
#قصه_صوتی
🧸@gheseh_gheseh
.
سلام به خوشگلای من😘
سلام به بچه های با ادب من😍
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕
این ایده بافتنی ها خیلی خوبه
مخصوصا برای بچه های بزرگتر
حس خوبی داره چیزی و با دست خودشون درست کنن
توی تقویت اعتماد به نفس هم کمک میکنه ❤️
#کاردستی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕
آخ جون بازی
آموزش اشکال هندسی با بازی😍
#بازی
🧸@gheseh_gheseh
.
ایده هایی جهت آموزش ساعت و دقیقه به کودکان⏰👧👦
🧸@gheseh_gheseh
(( مسواک ))
شبا که میشه وقت خواب🌛😴
دندوناتو مسواک بزن🪥
با حوله تمیز خود🧻
دست و رویت رو پاک بکن
*
صبح که میشه با شادی🙂
بلند شو از رختخواب🛌
یه کمی لی لی بکن
برو سر شیر آب🚰
دست و رویت را بشور
دوباره مسواک بزن🪥
*
دندوناتو سفید کن
مانند دندون من
دندونای من همه🦷
مانند مرواریده
سفیده و سفیده
تمیزه و تمیزه
*
بچه های خوب یادتون نره😍
هر شب مسواک بزنید🪥
#شعر
#مسواک
🧸@gheseh_gheseh
.
آی قصه قصه قصه
#قصه_متنی
#چه كسي كمك مي كند؟
يك مرغ حنايي كوچولو🐔 همراه با دوستانش در مزرعه زندگي مي كرد.دوستان او يك سگ خاكستري🐩، يك گربه ي نارنجي🐹 و يك غاز 🪿بودند.
يك روز مرغ 🐔حنايي مقداري دانه گندم🌾🌾 پيدا كرد. او پيش خودش فكر كرد ، "من مي توانم با اين دانه ها ، نان🍞 درست كنم .
مرغ حنائي كوچولو پرسيد: كسي به من كمك مي كند تا اين دانه ها را بكارم؟
سگ🐶 گفت: من نمي توانم.
گربه 🐱گفت: من دلم مي خواهد ولي كار دارم و نمي توانم.
غاز🪿 گفت: من امروز بايد به بچه هايم شنا ياد بدهم و نمي توانم.
مرغ حنائي🐔 گفت: پس من خودم اين كار را خواهم كرد.او بدون كمك كسي دانه ها را كاشت.
مرغ حنائي🐔 كوچولو پرسيد: كسي مي تواند در دروكردن گندم 🌾🌾به من كمك كند؟
سگ 🐶گفت: من بايد به شكار بروم.
گربه 🐱گفت: من تازه از خواب بيدار شدم و حال ندارم.
غاز🪿 گفت: من بالم درد مي كند.
مرغ🐔 گفت: پس خودم تنهايي آنرا انجام مي دهم. مرغ كوچولو🐔 بدون كمك كسي گندم ها 🌾🌾را دروكرد.
مرغ حنايي🐔 كه خسته شده بود، پرسيد: كسي به من كمك مي كند كه اين گندمها را به آسياب ببريم و آنها را آرد كنيم؟
سگ🐶 گفت: من نمي توانم.
گربه 🐱گفت: من نمي توانم.
غاز 🪿گفت: من هم نمي توانم.
مرغ حنايي گفت: خودم اينكار را خواهم كرد. او گندمها 🌾🌾را به آسياب برد و تنهايي آنها را آرد كرد بدون اينكه كسي به او كمك كند.
مرغ حنايي🐔 كه خيلي خيلي خسته بود، پرسيد: كسي به من كمك مي كند تا با اين آرد نان بپزيم؟
ولي باز هم سگ🐱 و گربه و غاز به او كمك نكردند و هر كدام بهانه اي آوردند.
مرغ حنايي گفت:خودم اين كار را خواهم كرد. و بعد مرغ خسته بدون كمك كسي نان🍞 پخت.
نان تازه🍞 و داغ بوي خيلي خوبي داشت. مرغ حنايي پرسيد: آيا كسي به من كمك مي كند تا نان را بخوريم.
سگ 🐶گفت: من كمك خواهم كرد.
گربه🐱 گفت: من كمك خواهم كرد.
غاز🪿 گفت: من كمك خواهم كرد.
اما مرغ حنايي با عصبانيت 😡فرياد كشيد، من نيازي به كمك شما ندارم و خودم تنها اين كار را خواهم كرد.
مرغ حنايي🐔 نان را جلوي خودش گذاشت و همه آن را خورد.
🐩🐓🐔🐤🐹
#قصه_متنی
🧸@gheseh_gheseh
🌺گل همه رنگش خوبه🌻🌸
چه زرنگش خوبه
🌺تو کتابها نوشته📚
تنبلی کار زشته
🌺تنبل همیشه خوابه😴
جاش توی رختخوابه
🌺پاشو پاشو صداش کن
از رختخواب جداش کن
🌺بشور دست و رویش
شانه بزن به مویش
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕من عاشق این کاردستی شدم😍
کاردستی فانوس
#کاردستی
🧸@gheseh_gheseh
.
سلام به گل دختری ها👧😍
سلام به گل پسری ها👦😍
صبحتون بخیر🌞🌻
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
به به عجب بازی آوردم😍
یه بازی برای تقویت مغز
#بازی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
کاردستی خوشگل و ساده 😍🍦
#کاردستی
🧸@gheseh_gheseh
66.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن جذاب ایرانی ایلیا - تولد یک قهرمان
این داستان : بعد از حادثه 🎇
#ایلیا
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
کلیپ میوه ها🍎🍓🍉🍋
#آموزشی
🧸@gheseh_gheseh
آی قصه قصه قصه
بزهای ناقلا
داستان ما در یک روز سرد،🌬 در یک چمنزار سبز و زیبا اتفاق افتاد. سه بز🐐🐐🐐 برادر بودند که با هم در یک چمنزار بزرگ زندگی می کردند.یک روز بز بزرگ به دو تای دیگر گفت "خسته شدم از این که هر روز به این چمنزار اومدم، دلم می خواد چمن های اون طرف نهر رو هم مزه مزه کنم."
برادر کوچکتر گفت "ما نمی تونیم به اون طرف بریم، چون نهر 🌊خیلی عمیقه و ما رو با خودش می بره."
برادر وسطی گفت "ما حتی نمی تونیم از روی پل رد بشیم، چون یک غول بزرگ زیر اون زندگی می کنه و اگه ما رو ببینه، یه لقمه ی چربمون می کنه."
بز بزرگ 🐐سرش را که شاخ های بزرگ گردی داشت باغرور بالا گرفت و گفت "من از آقا غوله نمی ترسم." بعد پاهایش را روی زمین کوبید و گفت "باید باهاش بجنگیم. بعد ببینیم کی توی این مبارزه برنده می شه."
بز وسطی🐐 گفت "ولی ما به اون جا نمی آیم، چون آقا غوله حتماً بز کوچیکه و منو می خوره."
بز بزرگتر 🐐چرخی توی چمنزار زد و سمش را با قدرت روی زمین کوبید و گفت "هرگز این اتفاق نمی افته، چون من یه نقشه دارم."
سه بز به هم نزدیک شدند و بز بزرگتر نقشه اش را برای آن ها گفت و بعد هر سه یورتمه کنان به سمت پل حرکت کردند.
بز کوچکتر🐐 نفس عمیقی کشید و روی پل رفت. وقتی بز کوچولو روی پل راه می رفت پل کمی به این طرف و آن طرف حرکت می کرد.
ناگهان یک جفت چشمان بزرگ و گرد از تاریکی زیر پل ظاهر شد و غرش کنان گفت "کی جرات کرده روی پل من بیاد؟" بعد دست بزرگ و پشمالویی از تاریکی بیرون آمد و با انگشتان بزرگش کناره ی پل را گرفت.
بز کوچولو🐐 با صدای آرام و لرزانی گفت "منم،بز کوچولوی لاغر و استخونی، داشتم می رفتم چمنزار تا کمی علف بخورم تا چاق و چله بشم."
آقا غوله با صدای بلندش که پل را می لرزاند گفت "من می خوام تو رو بخورم."
بز کوچولو که تمام بدنش از ترس می لرزید گفت "منو بخوری؟ من خیلی کوچیکم. یه گاز تو هم نمی شم. صبر کن بذار برادر وسطیم بیاد اون چاق و چله تر از منه."
آقا غوله که داشت زیر پل می رفت، غرش کنان گفت" بیا برو و تا وقتی چاق نشدی دیگه اینجا نیا."
بز کوچولو 🐐گفت "چشم" و بعد با غرور و خوشحالی از روی پل رد شد و به بالای تپه رفت.
وقتی بز کوچولو 🐐به بالای تپه رسید، بز وسطی قدم روی پل چوبی گذاشت. وقتی بز وسطی با سم های بزرگش روی پل راه می رفت، پل تکان می خورد. ناگهان یک جفت چشمان گرد و بزرگ از تاریکی از زیر پل ظاهر شد. آقا غوله با صدای بلند و وحشتناکش پرسید "کی داره روی پل من راه می ره؟" بعد دست پشمالوی بزرگش را از تاریکی بیرون آورد و کناره ی پل را گرفت.
بز وسطی 🐐گفت "منم منم بز استخونی. داشتم می رفتم چمنزار تا علف و یونجه بخورم. آخه می خوام چاق بشم."
آقا غوله با صدای بلند فریاد کشید "من می خوام تو رو بخورم."
بز وسطی🐐 با خنده گفت "منو بخوری؟ چرا می خوای منو بخوری؟من خیلی لاغرم، دو تا گاز تو هم نمی شم. استخون هام هم تو گلوت گیر می کنه. صبر کن بذار برادر بزرگترم بیاد. اون خیلی چاق و بزرگه."
آقا غوله کمی فکر کرد و گفت " بیا تو هم زودتر از روی پل رد شو و تا وقتی چاق نشدی دیگه برنگرد."
بز وسطی🐐 هم با غرور از روی پل رد شد و به بالای تپه پیش برادر وسطی اش رفت، آن دو از بالا به پل نگاه می کردند تا ببینند برادر بزرگتر آن ها چه می کند.
بالاخره برادر بزرگتر با غرور روی پل چوبی قدم گذاشت. بز بزرگتر 🐐خیلی سنگین بود و به همین خاطر و قتی روی آن راه می رفت پل به شدت تکان می خورد. از تکان های زیاد پل آقا غوله بیدار شد و غرش کنان پرسید "کی جرات کرده روی پل من بیاد."
بز بزرگ🐐 گفت "منم، بز بزرگ." بعد بز بزرگ چشم هایش را تنگ کرد و شاخ هایش را به طرف او نشانه گرفت و با شاخ هایش به شکم آقا غوله زد و او را به هوا پرتاب کرد. بعد آقا غوله داخل آب پرتاب شد و آب او را با خودش برد و دیگر کسی آقا غوله را آن طرف ها ندید.
بز بزرگ🐐 هم به بالای تپه پیش برادرانش در چمنزار رفت و کل تابستان را از علف های تازه و سرسبز چمنزار چریدند و بعد دوباره از روی پل رد شدند و به چمنزار قبلی برگشتند.
#قصه_متنی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
کاردستی شیر با برگهای پاییزی 🦁🦁
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آخ جون کارتون
سارا و اردک🐤(این قسمت :اسباب بازی های قدیمی)
#پویانمایی
#سارا_و_اردک
🧸@gheseh_gheseh