eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
42.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
40 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD9c.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قاصدک
🔴 فروشِ ملزومات حجاب ب قیمت عمده😍 🧕تا کی میخوای از این مغازه به اون مغازه دنبال عباهایِ قیمت مناسبُ شیک بگردی!🤩 💁‍♀یکی از پرطرفدارترین فروشگاههایِ حجاب اینجاس خیلی از خانومای محجبه قبولش دارن تموم جنساشون زیر قیمت بازاره 👇😎 https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345 🌀عبا و مانتوهایِ پاییزیش محشره ☝️💁‍♀ 🌀دو شعبه حضوری در کرج 🛍 دل دل نکن بزن لینکو تخفیف ویژه برا تازه ورودیا🥳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚📚 🌟عنوان:ماجراهای امین و ایمان🌟 ✍به قلم:مونا جوان 🖨ناشر:انتشارات جمکران 👨‍👩‍👧‍👦رده سنی: 📔📓📔📓📔📓📔📓📔📓 ماجراهای امین و ایمان داستان دو برادر دوقلو است که سعی می کنند با انجام کارهای خوب به پدر و مادرشان کمک کنند. امین و ایمان همیشه فکرهای خوبی به ذهنشان می رسد مثلا آن ها راه های جدیدی برای پس انداز کردن پیدا می کنند، برای کمک به محیط زیست راه و روش بازیافت کردن را یاد می گیرند و … کتاب ماجراهای امین و ایمان نوشته خانم مونا جوان و برای گروه سنی کودک نوشته شده است. 📔📓📔📓📔📓📔📓📔📓 ❇️دسترسی به کتاب از طریق لینک زیر👇👇👇 ❇️https://ketabejamkaran.ir/120493❇️ 🧸@gheseh_gheseh
🔸️پاسخ به سوالات خداشناسی کودکان با شعر 🔸️این قسمت: خدا که دیدنی نیست شاید وجود نداره 🌸فکر کن داری می‌ری پارک 🌱به همراه مادرجون 🌸یکهو بوی شيرينی 🌱می‌پیچه تو خیابون 🌸از بوی اون شیرینی 🌱دلت پر از شاديه 🌸می‌فهمی این طرف‌ها 🌱حتما یه قنادیه 🌸تو که شیرینی‌ها رو 🌱با چشم خود ندیدی 🌸 فقط می‌دونی که هست 🌱عطرشو بو کشیدی 🌸خدا درست شبیه 🌱یک بوی خوب می‌مونه 🌸دیده نمی‌شه اما 🌱عزیز و مهربونه 🔸️شاعر: خانم رودابه حمزه‌ای 🔸️منبع: کتاب خدا چیه؟ کیه؟ کو؟ 🧸@gheseh_gheseh
کاردستی با تراشه مداد ـ 🧸@gheseh_gheseh
خلاقیت با نی 🧸@gheseh_gheseh
24.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انیمیشن اینورِ آب🇮🇷 👦🏻سامان پسر باهوشیه که یکمی هم بازیگوشه و این باعث می شه دردسرهایی برای خودش و پدر و مادرش و بعضی از اطرافیانش پیش بیاد.🤦🏻‍♀ ☂بخش سوم ✨این انیمیشن برای پرورش خلاقیت کودک،عالیه💫 ▣⃢🌱📿 🧸@gheseh_gheseh
قصه ی خرگوش سیاه و سفید 📍یکی بود یکی نبود، خرگوش سفید به خرگوش سیاه گفت: «بیا بریم گردش». خرگوش سیاه گفت: «کجا بریم؟» ▪️🐰 📍خرگوش سفید گفت: «توی جنگل». خرگوش سیاه گفت: «باشه، بریم گردش کنیم، بازی کنیم. دل‌هامونو راضی کنیم». 🐰▫️ 📍 راه افتادند و رفتند تا به جنگل رسیدند. یک درخت نارنج دیدند. سنجاب کوچولویی روی آن نشسته بود. سنجاب کوچولو آن‎ها را دید و صدا زد: «خرگوش سفید، خرگوش سیاه سلام، نارنج دوست دارید؟» خرگوش‌ها جواب دادند: «سلام، بله دوست داریم». سنجاب کوچولو یک نارنج چید و به طرف آن‌ها انداخت و گفت: «بگیرید که اومد». ▪️🐰 📍خرگوش سفید پرید و نارنج را گرفت و به خرگوش سیاه داد. آن‌ها با هم گفتند: «دستت درد نکنه، سنجاب مهربون!» خرگوش سیاه نارنج را پاره کرد؛ یک قاچ به خرگوش سفید داد و یک قاچ هم در دهان خودش گذاشت. 🐰▫️ 📍خرگوش سفید نارنج را خورد و گفت: «وای چه ترشه!» سنجاب داد زد: «بخور تا شکمت پُرشه!» خرگوش‌ها خندیدند. از سنجاب خداحافظی کردند و رفتند تا به یک بوته‌ی لوبیا رسیدند. خرگوش سیاه گفت: «وای! لوبیا!» ▪️🐰 📍خرگوش سفید گفت: «فردا زود بیا.» خرگوش سیاه خندید و دوید. خرگوش سفید هم دنبالش دوید. آنها دویدند و دویدند تا به درختی رسیدند که روی شاخه‌های آن چند تا طوطی نشسته بود. خرگوش سفید گفت: «وای چقدر طوطی!» خرگوش سیاه گفت: «بپر تو قوطی!» 🐰▫️ 📍خرگوش سفید گفت: «چی گفتی؟» خرگوش سیاه گفت: «یه وقت نیفتی!» و دوید. خرگوش سفید دنبالش دوید ▪️🐰 📍آن‌ها دویدند و رفتند تا به یک روباه رسیدند. ترسیدند و زیر بوته‌ها پنهان شدند. روباه، دنبال غذا بود. بو کشید و بو کشید تا به بوته‌ها رسید. داد زد: «آهای خرگوش‌ها، می‌دونم اون جایید. بیایید بیرون!» 🐰▫️ 📍خرگوش‌ها از جایشان تکان نخوردند. روباه دستش را جلو آورد تا آن‌ها را بیرون بکشد. خرگوش‌ها یواشکی خودشان را عقب کشیدند. از زیر بوته‌ها بیرون آمدند و پا به فرار گذاشتند. ▪️🐰 📍روباه دنبالشان دوید. خرگوش‌ها بدو روباه بدو. روباه پشت سر و خرگوش‌ها جلو. خرگوش‌ها به لانه‌شان رسیدند. داخل لانه پریدند و قایم شدند. روباه ناامید برگشت و رفت تا شکار تازه‌ای پیدا کند. 🐰▫️ 📍خرگوش سفید رو به خرگوش سیاه کرد و گفت: «روباهِ بلا!» خرگوش سیاه گفت: «هم کلک بود و هم ناقلا!» خرگوش سفید گفت: «روباه بلا، کلک بود و ناقلا، دشمن خرگوشا، نذاشت راحت گردش کنیم». خرگوش سیاه گفت: «اون یکی بود ما دو تا». خرگوش سفید گفت: «دمت کوتاه» خرگوش سیاه گفت: «چی گفتی؟ دُمب کی کوتاه؟» ▪️🐰 📍خرگوش سفید گفت: «دُمب تو». خرگوش سیاه نگاهی به دم خودش کرد، نگاهی هم به دم خرگوش سفید انداخت و با خنده گفت: «دم‌های هردوتامون کوتاهه. فقط مال تو سفیده مال من سیاه». 🐰▫️ 📍خرگوش سفید گفت: «دم من مثل ماه، دم تو مثل شب سیاه». خرگوش سیاه گفت: «وای! امروز چه روز شادی بود». خرگوش سفید گفت: «پر از ماجرا بود!» خرگوش سیاه گفت: «من که خسته شدم». خرگوش سفید گفت: «من هم چشم‌هایم بسته شدند». ▪️🐰 📍هردو با لبخندی به خواب رفتند و خواب‌های خرگوشی دیدند 💕💕پدرو مادر گل؛ کودکان قصه ی آخر شب رو با صدای شما بیشتر دوس دارن، 🧸@gheseh_gheseh