eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
45.9هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
32 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕 قصه سنگ کوچولو یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود. هرکسی از کوچه رد میشد، لگدی به سنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشه ی دیگر. سنگ کوچولو خیلی غمگین بود. تمام بدنش درد میکرد. هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده میشد. سنگ کوچولو اصلا حوصله نداشت. دلش می خواست از سر راه مردم کنار برود و در گوشه ای مخفی شود تا کسی او را نبیند و به او لگد نزند. یک روز مردی🧔‍♂ با یک وانت پر از هندوانه🍉 از راه رسید. وانت 🛻را کنار کوچه گذاشت و توی بلندگوی📣 دستیش داد زد: « هندونه ی🍉 قرمز و شیرین دارم. هندونه به شرط کارد. ببین و ببر.» مردم هم آمدند و هندوانه ها🍉 راخریدند و بردند. مرد تمام هندوانه ها را فروخت. فقط یک هندوانه🍉 کوچک برای خود باقی ماند. مرد نگاهی به روی زمین و زیر پایش انداخت. چشمش به سنگ کوچولو افتاد. آنرا برداشت و طوری کنار هندوانه 🍉گذاشت که موقع حرکت، هندوانه حرکت نکند و قل نخورد. بعد هم با ماشین🛻 بسوی رودخانه ای بیرون شهر رفت. کنار رودخانه ایستاد، سنگ کوچولو را برداشت و درون آب رودخانه انداخت. بعد هم هندوانه🍉 را پاره کرد و کنار رودخانه نشست و آنرا خورد و سوار وانت 🛻شد و حرکت کرد و رفت. سنگ کوچولوی قصه ی ما توی رودخانه بود و از اینکه دیگر توی آن کوچه ی پرسروصدا نیست و کسی لگدش نمی زند، شادمان بود و خدا را شکر میکرد . روزها گذشت. فصل تابستان رفت و پائیز🍂 و بعد هم زمستان آمدند و رفتند. سنگ کوچولو همان جا کف رودخانه افتاده بود. گاهی جریان آب وی را اندکی جا به جا میکرد و این جابجایی تن کوچک وی را به حرکت وامی داشت. او روی سنگ های دیگر می غلتید و ناهمواری های روی بدنش از بین میرفتند . وی آرام آرام به یک سنگ صاف و صیقلی تبدیل شد. یک روز تعدادی پسر بچه 👦🧒همراه معلمشان🧑‍🏫 به کنار رودخانه آمدند تا سنگها را ببینند. آن ها می خواستند بدانند به چه دلیل سنگ های کف رودخانه صاف هستند. یکی از آن ها سنگ کوچولوی قصه ی ما را مشاهده کرد. آنرا برداشت و به منزل برد. آنرا رنگ زد و برایش صورت و زلف و لباس کشید. سنگ کوچولو به صورت یک آدمک بامزه در آمد. پسرک سنگ را که اکنون شکل جدیدی پیدا کرده بود به مادرش 🧕نشان داد. مامان از آن خوشش آمد. یک تکه روبان قرمز 🎀به سنگ کوچولو بست و آنرا به دیوار اتاق خواب پسرک 👦آویزان کرد. اکنون سنگ کوچولوی داستان ی ما روی دیوار اتاق پسرک آویزان است و دیگر نگران لگد خوردن و پرتاب شدن به بین کوچه نیست. پسری هم که او را به صورت عروسک درآورده، هرروز نگاهش میکند و او را خیلی دوست دارد.😍 🧸@gheseh_gheseh
اسباب بازیا.mp3
3.4M
. آی قصه قصه قصه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 🧸@gheseh_gheseh
. سلام گلهای زندگی😍🌻 صبحتون بخیر فرشته های نازنینم🐓🌻🌞 🧸@gheseh_gheseh
31.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و لوازم مورد نیاز: کاغذ رنگی، چسب قیچی یک مربع به سایز دلخواه و مشابه سایز در کلیپ برش بزنید. مطابق تصویر تا زدن ها را دنبال کرده و در نهایت با چسب دو سر کاغذ را به هم بچسبانید و باله را هم وصل کرده و با قیچی به آن موجی دهید. و بعد به آرامی از یک ارتفاع به سمت پایین رو به جلو پرتابش کنید. از به پرواز در آمدن کاردستیتان لذت ببرید. 🧸@gheseh_gheseh
🔻هدیه خاص رئیسی به دختر بچه ۵ ساله 🔹در سفر قبلی آقای رئیسی به آذربایجان شرقی، دختربچه‌ای ۵ ساله‌ برای ایشان نامه‌ای نوشت و درخواست "چادر گل‌گل صورتی و یک سنجاق روسری" کرد و رئیس‌جمهور نامه‌اش را با ارسال این هدیه پاسخ داد. 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاربرگ شهید جمهور برای کودکان این طرح کار یکی از دوستان هنرمند تصویرگر متعهد هست که برای بچه‌ها استفاده بشه 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گام به گام مرغ با (مربع)😍🐔 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قطار قطار مورچه قطار قطار مورچه راه افتاده تو کوچه بارش چیه این قطار؟ قند و شکر، کلوچه ایستگاه به ایستگاه می ره یواش یواش مثل مار ایستگاه آخر کجاست؟ سوراخی توی دیوار 🧸@gheseh_gheseh
🔸️شعر مسجد خرمشهر 🌸در مسجد زیبای خرمشهر 🌱صد یادگاری از شهیدان است 🌸پهلوی قاب عکس بابایم 🌱عکس قشنگی از عمو جان است 🌸بابایم اینجا توی خرمشهر 🌱مثل عموجان سخت می‌جنگید 🌸تا این‌که خرمشهر، شهر ما 🌱آزاد شد، لبخند زد، خندید 🧸@gheseh_gheseh