eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
45.9هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
32 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جعبه کادویی به شکل بستنی 💕💕💕حتما بچه هاتون استقبال میکنن🌹فقط کافیه یک بار باهم امتحانش کنید. 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕 ترانه شاد کودکانه تقدیم به کوچولوهای ناز تو خونه🥰🥰 🧸@gheseh_gheseh
داستان بهترین هدیه تولد🎁🎉 ✅هدف از قصه امشب کمک کردن و همکاری در کودکان هست... شروع داستان بهترین هدیه تولد: روزی روزگاری یه پسری👦 بود به نام کوشا که به همراه پدر و مادرش👫 تو یه خونه زیبا زندگی میکردن. کوشا کوچولو جشن تولد رو خیلی دوست داشت. کوشا میدونست چند روز دیگر تولدشه🎉🎈 برای همین تصمیم گرفت که به پدر و مادرش کمک کنه. اون روز پدر وقتی از سرکار به خونه رسید چند تا بادکنک🎈🎈🎈 خرید و روی میز گذاشت و از مادر کوشا خواست تا برای جشن تولد کوشا اونا رو باد کنه. کوشا میدونست سر مادرش خیلی شلوغه و مادرش باید همه کارهای مربوط به جشن تولد رو انجام بده ، برای همین از مادر اجازه گرفت تا بادکنک ها رو خودش تنهایی باد کنه تا به مادرش کمک کرده باشه. وقتی پدر و مادرش 👫برای خرید از خونه🏘 بیرون رفتن ، کوشا خیلی سریع تا موقعه ای که برگردن خونه رو مرتب کرد. کوشا میخواست برای تشکر از زحمت هایی که پدر و مادرش میکشن و کارهایی که انجام میدن به اونها کمک کنه و میدونست که جشن تولد🎁🎉 یعنی اینکه یک سال بزرگتر شده و هر کسی که بزرگتر ميشه باید رفتار بهتری با اطرافیانش داشته باشه. وقتی پدر و مادر👫 کوشا به خونه برگشتن متوجه شدن خونه تمیز و مرتب شده و بادکنک ها🎈🎈 گوشه ای کنار هم چیده شده ، اول تعجب کردن و بعد از کوشا به خاطر اینکه بهشون کمک کرده و خونه رو تمیز و مرتب کرده آفرین گفتن و یک هدیه خوب به خاطر تولدش بهش دادن. شب شد و دوستای کوشا کوچولو یکی یکی از راه رسیدن و هر کدوم برای کوشا یک هدیه آوردن. کوشا بعد از اینکه شمع های روی کیک🎂 رو فوت کرد ، هدیه هاش رو هم باز کرد و با خوشحالی از همه تشکر کرد. بعد از تموم شدن مراسم جشن تولد وقتی تموم مهمونا خداحافظی کردن و به خونه خودشون رفتن ، کوشا با اینکه خسته بود به مادر و پدرش در جمع کردن بشقاب ها و ظرف میوه 🍎🍐و لیوان شربت و همه چیزهای دیگه کمک کرد و با دقت تمام هدیه هاش🎁🎁🎁 رو تو کمد خودش گذاشت. اون شب کوشا قبل از اینکه بخوابه با خودش احساس کرد که چقدر خوب ميشه که بچه ها همینطور که بزرگ میشن کارهای خوب و بزرگ هم انجام بدن. کارایی که هم باعث خوشحالی خودشون و هم باعث شاد کردن اطرافیانشون ميشه و چقدر پدر و مادر ها 👨‍👩‍👦خوشحال میشن که بچه ها به اندازه ای که میتونن بهشون کمک کنن. از اون شب به بعد بود که کوشا تصمیم گرفت هر روز یک کار خوب انجام بده و شبها قبل از خواب با به یاد آوردن اون کار خوب احساس خوشحالی کنه. 🧸@gheseh_gheseh
هدایت شده از قاصدک
‌ 🧡✨نظم و برنامه ریزی و برکت زمانی برات مهمه⁉️ ⚪️✨جذابیت و آداب معاشرت عالی برات مهمه⁉️ 🧡✨خودسازی و آرامشت برات مهمه⁉️ 🧡✨اگه جوابت بله هست با لبخند وارد کانال خودسازی و نظم ما شو ⚪️✨یه جمع انرژی مثبت 600 هزار نفره 🧡✨پاییزت رو با ما گرم و دلنشین کن ⚪️✨روی لینک زیر بزن و وارد شو👇 https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عکس زن بی حجاب و سلام امام زمان درسته این؟؟واقعا براتون متاسفم ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ اگر مربوط به محتوای کانال هست لینکش را بفرستید بررسی کنیم. اگر مربوط به تبلیغات است با کانون قاصدک ارتباط بگیرید👇👇👇 @ghaasedak
هدایت شده از قاصدک
مـا انگشتـرِ آرزوهاتو به واقعیت تبدیـل می‌کنیم 💍 دوست داری انگشترت چطـوری باشه؟☺️ شما بگو، ما برات می‌سازیم ❤️ حکاکی،سنگ،سایز به انتخاب شما😍 تولیدی انگشتر سفیر اینجاست🌸 👇 https://eitaa.com/joinchat/3039232081C2859c5fac1 بیا و فرصت تخفیف استثنایی‌ و مسابقه رو از دست نده👆💚
🧩عزیزای دلم چند اختلاف در دو تصویر وجود دارد؟! 🧸@gheseh_gheseh
داره میادیواش یواش زمستون با سرماهاش شما بپوش شال و کلاه🧤🧣 آماده باشیم سر راهش آخرین فصل زمستون کوچولو سه ماه داره همیشه کوچولو اولین ماهش دی ماه میشه بهمن و اسفند ماه های بعد میشه داره میاد یواش یواش زمستون با سرماهاش باد میاد بارون میاد آب از توی ناودون میاد💧 یخ میزنه رودخونه ها🌊 سرما میاد تو خونه ها🌬 برف می باره دونه دونه❄️❄️ رو پشت بوم هر خونه🏡🏠 با هم می سازن بچه ها🧒👧 آدم برفی تو کوچه ها☃️ پرنده‌ها میرن سفر🕊 میرن به جای گرمتر🏜 کوه و کمر سفید میشه🗻 به رنگ مروارید میشه 🧸@gheseh_gheseh
💕💕 کمد اسباب‌بازی‌ها مناسب پنج تا شش سال {با هدف: پرورش قوه تخیل، ترویج مهربانی و مسولیت‌پذیری} یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. در یک شهر بزرگ و شلوغ، پسرکی 🧒با پدر و مادرش 👨‍👩‍👦در یک خانه کوچک زندگی می‌کردند. پسرک تمام اسباب‌بازی‌های 🏎🛩🪆🧸خود را در کمد خانه‌شان چیده بود. هر روز درب کمد را باز می‌کرد و آنها را نگاه می‌کرد. با چند اسباب‌بازی بازی می‌کرد و دوباره آنها را سرجایشان قرار می‌داد. روزی بعد از اینکه پسرک 🧒درب کمد را بست، توپِ پشمالو از خواب اسباب‌بازی‌ها بیدار شد. چشم‌هایش 👀را باز کرد، همه جا تاریک بود و خیلی ترسید. ناگهان، فریاد زد: من می‌ترسم، اینجا کسی نیست؟ یکدفعه ماشین آمبولانس🚑، بیدار شد و چراغ‌هایش را روشن کرد. چراغ‌های قرمز آمبولانس، همه‌ جای کمد اسباب‌بازی‌ها را روشن کرد. ناگهان همه اسباب‌بازی‌ها از نور او بیدار شدند و به یکدیگر نگاه کردند. توپ‌ها،🏀⚽️ ماشین‌ها 🏎🚎🚌و عروسک‌ها 🪆🧸با تعجب به یکدیگر نگاه می‌کردند. اسباب‌بازی‌ها تا به حال در خواب رنگارنگ بودند. خوابی که مخصوص اسباب‌بازی‌ هاست.اگر یکی از اسباب‌بازی‌ها خواب ببیند و از خواب بپرد، ممکن است دیگر اسباب‌بازی‌ها را هم بیدار کند. مثل همین حالا که توپ پشمالو 🥎از خواب پریده بود و بقیه اسباب‌بازی‌ها را از خواب بیدار کرده بود. توپ پشمالو🥎 و بقیه اسباب‌بازی‌ها شروع کردند به خوش و بش کردن و آشنا شدن با یکدیگر. همین طور که مشغول حرف زدن و خوشحالی بودند، صدایی شنیدند. یک نفر داشت گریه می‌کرد. اسباب‌بازی‌ها نگاهی کردند و دنبال صدا گشتند. یک سرباز 👮‍♀کوچولو افتاده بود لای درِ کمد. انگار حرکتِ در باعث شده بود، سرباز بیوفتد آن پایین. دو تا از عروسک‌ها 🪆🧸همراه با توپ پشمالو 🥎کمک کردند و سرباز را از لایِ در نجات دادند. وقتی سرباز👮‍♀ را نجات دادند او هنوز هم داشت گریه و زاری می‌کرد. اسباب‌بازی‌ها با تعجب به او نگاه کردند و پرسیدند، چرا باز هم گریه می‌کنی؟ ما که تو را نجات دادیم. سرباز 👮‍♀گفت: کیف و تفنگ من گم شده‌اند و بدون آنها دیگر نمی‌توانم یک سرباز باشم. اسباب‌بازی‌ها و سرباز👮‍♀، همه مشغول گشتن شدند. آنها همه جا را زیرورو کردند اما کیف و تفنگ را پیدا نکردند. ناگهان درِ کمد باز شد. پسرک🧒، یعنی صاحب اسباب‌بازی‌ها آمده بود تا به اسباب‌بازی‌ها سر بزند. در همین حین، توپ پشمالو،🥎 تفنگ و کیف سرباز کوچولو را دید که بیرونِ کمد افتاده بودند. توپ پشمالو🥎 خودش را به زمین انداخت و خیلی آرام در گوش تفنگ و کیف گفت: زود باشید، سوار پشت من شوید تا شما را ببرم پیش سرباز👮‍♀ کوچولو. تفنگ و کیف خیلی زود بر پشت توپ سوار شدند. توپ پشمالو 🥎که خیلی باهوش بود، آرام آرام قل خورد و رفت کنار درِ کمد منتظر شد تا پسرک 🧒در را ببند. توپ پشمالو خیلی محکم، کیف و تفنگ را بر پشت خود گرفته بود و حواسش به اطراف بود. وقتی پسرک 🧒خواست درِ کمد را ببندد، توپ پشمالو سریع خودش را به داخل کمد انداخت. سرباز 👮‍♀کوچولو، کیف و تفنگ خودش را بر روی دوشِ توپ پشمالو 🥎دید. از خوشحالی فریاد کشید: هورررا… . او پرید و کیف و تفنگ خودش را برداشت و گفت: حالا من یک سرباز واقعی شدم. اسباب‌بازی‌های مهربون خیلی ازتون ممنونم. 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای یعنی از این گوگولی تر هم کاردستی داریم؟؟ حتماً ذخیره کنید و سر فرصت حسابی بچه ها رو بخندونید😍😍 🧸@gheseh_gheseh
بچه های خانم قورباغه.mp3
36.53M
قصه_صوتی بچه های خانم قورباغه 🧸@gheseh_gheseh
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 السلام علیک یا صاحب الزمان سلام به شما گلای قشنگم😍 😍 خوبین بچه ها جونم؟🧒👧 صبحتون بخیر باشه بچه هاااا🌼🌸🌺🌹 تعجیل درظهور و سلامتی مولامون حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) سه تا صلوات بخونین🌸🍃 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَـرَج🌼🍃 🧸@gheseh_gheseh
قصه میوه های غمگین پیشی 🐱دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه🍊🍐🍎🍌🍓🥒 را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند. پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟ گلابی🍐 گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. دیشب جشن تولد🎉🎉 بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب 🍎🍏و گلابی🍐🍐 و آلو و هلو 🍑آوردند. من و دوستانم توی صندوق میوه بودیم. اول ما را توی حوض ریختند. نمی دانی چقدر کیف می داد. یک آلوی 🫐درشت از سلطل زباله بیرون آمد و گفت: ما آب بازی کردیم بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی آب بازی تمام شد، ما را توی سبدهای بزرگ ریختند. یک هلوی🍑 درشت ولی نصفه ناله ای کرد و گفت: پیشی جان به من نگاه کن ببین چقدر زشت شده ام. دیگر یک ذره هم خوشحال نیستم چون حالا یک تکه آشغال هستم. بعد ادامه داد ما توی سبد بودیم. اول از همه مرا با یک دستمال تمیز خشک کردند جوری که پوستم برق می زد... هلو 🍑گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را تمام کند. سیب🍎🍏 گفت: راست می گوید: من هم توی سبد بودم. بعد همه ی ما را خشک کردند و توی ظرف بلوری بزرگی کنار هم چیدند. نمی دانی چقدر قشنگ شده بودیم. وقتی مهمانها آمدند همه به ما نگاه می کردند و به به می گفتند. یک خیار زخمی🥒 از میان میوه ها فریاد زد: اما چه فایده ؟ آنها خیلی بدجنس بودند هر کس یکی از ما را بر می داشت و فقط یک گاز می زد و دور می انداخت. یکی زیر پا، یکی زیر صندلی، یکی توی باغچه همه جا پخش شده بودیم. جاروی بیچاره ما را از این طرف و آن طرف جمع کرد. پیشی🐱 نگاهی به حیاط کرد جارو کنار باغچه افتاده بود. معلوم بود از خستگی به این حال افتاده است. پیشی 🐱گریه اش گرفت و گفت: چه مهمانهای بدی من که اینجور مهمانها را دوست ندارم. بعد خودش را از لای در کشید و با ناراحتی بیرون رفت.. 🧸@gheseh_gheseh
هدایت شده از  طریق المهدی
📣 اطلاعیه| 🚩🏴 ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ▫️همقدم می شویم در طریق المهدی در حمایت از جوانان غیور منطقه و ملّتهای مسلمان 🚩 بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با خود در کنار مردم و سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم‌غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند. 🟢 به یاد مجاهد قهرمان حماس فرمانده 🇵🇸حماس زنده است و زنده خواهد ماند. 🗓 سه شنبه: ۲۴ مهرماه ۱۴۰۳ ⏱ آغاز پیاده روی: ساعت ۱۶ 🚏مکان: بلوار پیامبر اعظم شهر مقدس قم ( از عمود ۱۲ تا مسجد مقدس جمکران ) 🤝مشارکت در هزینه های برنامه طریق المهدی شامل هزینه های آب،یخ، فضاسازی، سیستم صوت و... تمام مسیر:👈 💳|
5892 1070 4515 1308
روی شماره بزنید کپی می‌شود. 🇱🇧🇵🇸🇮🇷تا جان در بدن داریم؛ هستیم بر آن عهد که بستیم✊ 🔳 ضمناً جهت راه اندازی موکب به صورت خانوادگی و یا گروهی به @poshtibani پیام دهید. 👈 قرار عاشقان بقیة الله الاعظم، سه‌شنبه ها عصر، بلوار پیامبراعظم قم @tariq_almahdi
🧩باهوشا و تیزبینای خودم چند اختلاف در دو تصویر وجود دارد؟! 🧸@gheseh_gheseh
079-MagmagOrdakKocholoMehrabon-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.19M
💠 مگ مگ اردک کوچولو مهربون 🔻موضوع: مراقبت از خواهر و برادر 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📚 عموکتابی | مربی تربیتی🌱 🧸@gheseh_gheseh