eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
46.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
31 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
داره میادیواش یواش زمستون با سرماهاش شما بپوش شال و کلاه🧤🧣 آماده باشیم سر راهش آخرین فصل زمستون کوچولو سه ماه داره همیشه کوچولو اولین ماهش دی ماه میشه بهمن و اسفند ماه های بعد میشه داره میاد یواش یواش زمستون با سرماهاش باد میاد بارون میاد آب از توی ناودون میاد💧 یخ میزنه رودخونه ها🌊 سرما میاد تو خونه ها🌬 برف می باره دونه دونه❄️❄️ رو پشت بوم هر خونه🏡🏠 با هم می سازن بچه ها🧒👧 آدم برفی تو کوچه ها☃️ پرنده‌ها میرن سفر🕊 میرن به جای گرمتر🏜 کوه و کمر سفید میشه🗻 به رنگ مروارید میشه 🧸@gheseh_gheseh
💕💕 کمد اسباب‌بازی‌ها مناسب پنج تا شش سال {با هدف: پرورش قوه تخیل، ترویج مهربانی و مسولیت‌پذیری} یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. در یک شهر بزرگ و شلوغ، پسرکی 🧒با پدر و مادرش 👨‍👩‍👦در یک خانه کوچک زندگی می‌کردند. پسرک تمام اسباب‌بازی‌های 🏎🛩🪆🧸خود را در کمد خانه‌شان چیده بود. هر روز درب کمد را باز می‌کرد و آنها را نگاه می‌کرد. با چند اسباب‌بازی بازی می‌کرد و دوباره آنها را سرجایشان قرار می‌داد. روزی بعد از اینکه پسرک 🧒درب کمد را بست، توپِ پشمالو از خواب اسباب‌بازی‌ها بیدار شد. چشم‌هایش 👀را باز کرد، همه جا تاریک بود و خیلی ترسید. ناگهان، فریاد زد: من می‌ترسم، اینجا کسی نیست؟ یکدفعه ماشین آمبولانس🚑، بیدار شد و چراغ‌هایش را روشن کرد. چراغ‌های قرمز آمبولانس، همه‌ جای کمد اسباب‌بازی‌ها را روشن کرد. ناگهان همه اسباب‌بازی‌ها از نور او بیدار شدند و به یکدیگر نگاه کردند. توپ‌ها،🏀⚽️ ماشین‌ها 🏎🚎🚌و عروسک‌ها 🪆🧸با تعجب به یکدیگر نگاه می‌کردند. اسباب‌بازی‌ها تا به حال در خواب رنگارنگ بودند. خوابی که مخصوص اسباب‌بازی‌ هاست.اگر یکی از اسباب‌بازی‌ها خواب ببیند و از خواب بپرد، ممکن است دیگر اسباب‌بازی‌ها را هم بیدار کند. مثل همین حالا که توپ پشمالو 🥎از خواب پریده بود و بقیه اسباب‌بازی‌ها را از خواب بیدار کرده بود. توپ پشمالو🥎 و بقیه اسباب‌بازی‌ها شروع کردند به خوش و بش کردن و آشنا شدن با یکدیگر. همین طور که مشغول حرف زدن و خوشحالی بودند، صدایی شنیدند. یک نفر داشت گریه می‌کرد. اسباب‌بازی‌ها نگاهی کردند و دنبال صدا گشتند. یک سرباز 👮‍♀کوچولو افتاده بود لای درِ کمد. انگار حرکتِ در باعث شده بود، سرباز بیوفتد آن پایین. دو تا از عروسک‌ها 🪆🧸همراه با توپ پشمالو 🥎کمک کردند و سرباز را از لایِ در نجات دادند. وقتی سرباز👮‍♀ را نجات دادند او هنوز هم داشت گریه و زاری می‌کرد. اسباب‌بازی‌ها با تعجب به او نگاه کردند و پرسیدند، چرا باز هم گریه می‌کنی؟ ما که تو را نجات دادیم. سرباز 👮‍♀گفت: کیف و تفنگ من گم شده‌اند و بدون آنها دیگر نمی‌توانم یک سرباز باشم. اسباب‌بازی‌ها و سرباز👮‍♀، همه مشغول گشتن شدند. آنها همه جا را زیرورو کردند اما کیف و تفنگ را پیدا نکردند. ناگهان درِ کمد باز شد. پسرک🧒، یعنی صاحب اسباب‌بازی‌ها آمده بود تا به اسباب‌بازی‌ها سر بزند. در همین حین، توپ پشمالو،🥎 تفنگ و کیف سرباز کوچولو را دید که بیرونِ کمد افتاده بودند. توپ پشمالو🥎 خودش را به زمین انداخت و خیلی آرام در گوش تفنگ و کیف گفت: زود باشید، سوار پشت من شوید تا شما را ببرم پیش سرباز👮‍♀ کوچولو. تفنگ و کیف خیلی زود بر پشت توپ سوار شدند. توپ پشمالو 🥎که خیلی باهوش بود، آرام آرام قل خورد و رفت کنار درِ کمد منتظر شد تا پسرک 🧒در را ببند. توپ پشمالو خیلی محکم، کیف و تفنگ را بر پشت خود گرفته بود و حواسش به اطراف بود. وقتی پسرک 🧒خواست درِ کمد را ببندد، توپ پشمالو سریع خودش را به داخل کمد انداخت. سرباز 👮‍♀کوچولو، کیف و تفنگ خودش را بر روی دوشِ توپ پشمالو 🥎دید. از خوشحالی فریاد کشید: هورررا… . او پرید و کیف و تفنگ خودش را برداشت و گفت: حالا من یک سرباز واقعی شدم. اسباب‌بازی‌های مهربون خیلی ازتون ممنونم. 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای یعنی از این گوگولی تر هم کاردستی داریم؟؟ حتماً ذخیره کنید و سر فرصت حسابی بچه ها رو بخندونید😍😍 🧸@gheseh_gheseh
بچه های خانم قورباغه.mp3
36.53M
قصه_صوتی بچه های خانم قورباغه 🧸@gheseh_gheseh
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 السلام علیک یا صاحب الزمان سلام به شما گلای قشنگم😍 😍 خوبین بچه ها جونم؟🧒👧 صبحتون بخیر باشه بچه هاااا🌼🌸🌺🌹 تعجیل درظهور و سلامتی مولامون حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) سه تا صلوات بخونین🌸🍃 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَـرَج🌼🍃 🧸@gheseh_gheseh
قصه میوه های غمگین پیشی 🐱دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه🍊🍐🍎🍌🍓🥒 را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند. پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟ گلابی🍐 گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. دیشب جشن تولد🎉🎉 بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب 🍎🍏و گلابی🍐🍐 و آلو و هلو 🍑آوردند. من و دوستانم توی صندوق میوه بودیم. اول ما را توی حوض ریختند. نمی دانی چقدر کیف می داد. یک آلوی 🫐درشت از سلطل زباله بیرون آمد و گفت: ما آب بازی کردیم بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی آب بازی تمام شد، ما را توی سبدهای بزرگ ریختند. یک هلوی🍑 درشت ولی نصفه ناله ای کرد و گفت: پیشی جان به من نگاه کن ببین چقدر زشت شده ام. دیگر یک ذره هم خوشحال نیستم چون حالا یک تکه آشغال هستم. بعد ادامه داد ما توی سبد بودیم. اول از همه مرا با یک دستمال تمیز خشک کردند جوری که پوستم برق می زد... هلو 🍑گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را تمام کند. سیب🍎🍏 گفت: راست می گوید: من هم توی سبد بودم. بعد همه ی ما را خشک کردند و توی ظرف بلوری بزرگی کنار هم چیدند. نمی دانی چقدر قشنگ شده بودیم. وقتی مهمانها آمدند همه به ما نگاه می کردند و به به می گفتند. یک خیار زخمی🥒 از میان میوه ها فریاد زد: اما چه فایده ؟ آنها خیلی بدجنس بودند هر کس یکی از ما را بر می داشت و فقط یک گاز می زد و دور می انداخت. یکی زیر پا، یکی زیر صندلی، یکی توی باغچه همه جا پخش شده بودیم. جاروی بیچاره ما را از این طرف و آن طرف جمع کرد. پیشی🐱 نگاهی به حیاط کرد جارو کنار باغچه افتاده بود. معلوم بود از خستگی به این حال افتاده است. پیشی 🐱گریه اش گرفت و گفت: چه مهمانهای بدی من که اینجور مهمانها را دوست ندارم. بعد خودش را از لای در کشید و با ناراحتی بیرون رفت.. 🧸@gheseh_gheseh
هدایت شده از  طریق المهدی
📣 اطلاعیه| 🚩🏴 ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ▫️همقدم می شویم در طریق المهدی در حمایت از جوانان غیور منطقه و ملّتهای مسلمان 🚩 بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با خود در کنار مردم و سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم‌غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند. 🟢 به یاد مجاهد قهرمان حماس فرمانده 🇵🇸حماس زنده است و زنده خواهد ماند. 🗓 سه شنبه: ۲۴ مهرماه ۱۴۰۳ ⏱ آغاز پیاده روی: ساعت ۱۶ 🚏مکان: بلوار پیامبر اعظم شهر مقدس قم ( از عمود ۱۲ تا مسجد مقدس جمکران ) 🤝مشارکت در هزینه های برنامه طریق المهدی شامل هزینه های آب،یخ، فضاسازی، سیستم صوت و... تمام مسیر:👈 💳|
5892 1070 4515 1308
روی شماره بزنید کپی می‌شود. 🇱🇧🇵🇸🇮🇷تا جان در بدن داریم؛ هستیم بر آن عهد که بستیم✊ 🔳 ضمناً جهت راه اندازی موکب به صورت خانوادگی و یا گروهی به @poshtibani پیام دهید. 👈 قرار عاشقان بقیة الله الاعظم، سه‌شنبه ها عصر، بلوار پیامبراعظم قم @tariq_almahdi
🧩باهوشا و تیزبینای خودم چند اختلاف در دو تصویر وجود دارد؟! 🧸@gheseh_gheseh
079-MagmagOrdakKocholoMehrabon-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.19M
💠 مگ مگ اردک کوچولو مهربون 🔻موضوع: مراقبت از خواهر و برادر 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📚 عموکتابی | مربی تربیتی🌱 🧸@gheseh_gheseh
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 السلام علیک یا صاحب الزمان سلام بچه های مودب و مرتبم😍 😍 خوبین مهربون تریناااا؟🧒👧 صبحتون بخیر باشه گلای زندگی🌼🌸🌺🌹 تعجیل درظهور و سلامتی مولامون حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) سه تا سوره توحید بخونین🌸🍃 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَـرَج🌼🍃 🧸@gheseh_gheseh
🌼یک ، یه دوستی داشتم دو، دوستش می داشتم سه ، سه تا ستاره⭐️⭐️⭐️ چهار، چاره نداره پنج ، پنجره ی باز🪟 شش ، شیشه درازه هفت ، هفته به هفته هشت ، بشقاب پرنده نه ، نهنگ دریا🐳 ده ، دهقان پیره👩‍🌾 یازده ، یاس سفیدم🌸 دوازده ، دروازه بسته ست🥅 🧸@gheseh_gheseh
🧩بچه های گلم چند اختلاف در دو تصویر وجود دارد؟! 🧸@gheseh_gheseh
📚 🌟عنوان:نگهبان سرو🌟 🖋 به قلم:فاطمه نفری 👨‍👩‍👧‍👦 رده سنی:نوجوان 📚🔸📚🔸📚🔸📚🔸📚🔸 شخصیت اصلی رمان «نگهبان سرو» پسری نوجوان است که مشغول به تحصیل است. او به خاطر اینکه پدرش توانایی مالی کمی دارد، تصمیم دارد تحصیل را رها کند و در شهر مشغول به کار شود، اما پدرش به دست قاچاقچی‌های چوب زخمی می شود و بعد از آن، او به کمک پدر محیط‌بانش می رود. قاچاقچی های چوب به دنبال قطع کردن درخت سرو قدیمی و کهنسال جنگل هستند که روایتی افسانه ای دارد. این رمان ويژه مخاطبان نوجوان است و آن‌ها را با مسائل و مشکلات محیط زیستی که همگی به دست انسان‌ها ایجاد می‌شود آشنا می کند و در خلال آن روحیه مبارزه جویی و حق طلبی آن ها را پرورش و درس ایستادگی و شجاعت در مقابل ظلم را با استفاده از نمادها و کهن الگوها به آن ها آموزش می دهد. 🧸@gheseh_gheseh
بوی خوش دوستی کلاغک هنوز از لانه بیرون نیامده بود. مامان کلاغک گیج شده بود و هرکاری می کرد تا او را راهی مدرسه کند، کلاغک یک بهانه ای می آورد. اول گفت: « بال چپم درد می کنه.» بعد گفت:«نه! فکر کنم سرما 🤒خوردم. سرم گیج می ره. ممکنه بیافتم کف جنگل🌳🌲🌳.» وقتی که مامان کلاغک از گوشه ی چشمش با تعجب به او نگاهی می کرد کلاغک گفت: «اصلا مدرسه به چه دردی می خوره؟ هان؟» این جا بود که دیگر صدای مامان کلاغک درآمد و گفت: «این حرفا چیه؟! تو که مدرسه را خیلی دوست داشتی!» چشم های کلاغک از اشک پر شد 🥺و دیگر طاقت نیاورد. پرید توی بغل مامانش و با گریه گفت: «آخه مامانی، همکلاسی هام همدیگر رو با اسم های زشتی صدا می کنن. به منم می گن سیاسوخته. من اصلا دوست ندارم. تازه قارقارمو هم مسخره می کنن. خیلی بد هستن مامانی. من دوست ندارم برم مدرسه.» و به گریه اش ادامه داد. مامان کلاغک فکری کرد و اشک های او را پاک کرد و گفت: «گریه نکن قشنگم! پاشو زود برو مدرسه که داره دیرت می شه. بعدش هم همه دوستانت رو دعوت کن تا بیان لونه ما. می خوام براتون یه کیک خوشمزه🎂 درست کنم و با دوستانت بیشتر آشنا بشم.» کلاغک اشک هایش را پاک کرد و گفت: «ولی آخه...» مامان کلاغک زود حرفش را قطع کرد و گفت: «ولی آخه نداره! زودباش راه بیوفت! الان کلاس شروع می شه. زودباش!» بالاخره کلاغک با غصه ی زیاد پر زد و پر زد تا به درخت بلوط🌲 مدرسه رسید. رو شاخه سومی نشست. دوستانش یکی یکی شروع به پچ پچ و خندیدن کردند و کلاغک سعی کرد توجهی به حرف های آن ها نکند تا این که آقای شانه به سر 🦜گفت: «ساکت پرنده ها!» و درس را شروع کرد. خورشید🌞 به وسط آسمان رسیده بود که با صدای نوک زدن آقای دارکوب کلاس آن روز تمام شد و قبل از این که پرنده ها شلوغ بازی را بیاندازند کلاغک بلند شد و گفت: «بچه ها! مامانم برای خوردن کیک همه شما رو دعوت کرده. بیایین با هم بریم به لونه ما.» همه جوجه ها با هم جیغ کشیدند و پرپر زنان پرواز کردند به سمت لانه کلاغک. کلاغک هم پشت سر آن ها پرواز می کرد. بوی کیک🎂 از ده تا درخت🌳🌳 مانده به لانه شنیده می شد. پرنده ها یکی یکی به لانه کلاغک رسیدند. سلام کردند و یک گوشه نشستند. کلاغک هم نفس نفس زنان آخرین نفر بود که رسید. بوی کیک🎂 همه را گیج کرده بود ولی خبری از خود کیک نبود. همه فکر می کردند کیک به این خوشبویی، چه شکلی می تواند باشد. تا این که مامان کلاغک جلو آمد و گفت: «سلام پرند ه های رنگارنگ و زیبا! خوش به حالت کلاغک که این همه دوستای رنگ رنگی داری.» بعد رو به پرنده ها کرد و به اون ها گفت: «من از صبح اسمِ قشنگِ دونه دونه شما رو صدا کردم و این کیک رو درست کردم. به خاطر همینه که عطر خوش اون توی تمام درختا پیچیده. قناری... بلبل🕊... گنجشک... طوطی.🦜.. قرقاول... سینه سرخ... پلیکان🦩... کبوتر... کلاغک... » و بعد کیک را آورد و جلوی پرنده ها گذاشت. یک کیک ساده و بدون تزیین. پرنده ها همین طور که کیک را می خوردند به فکر فرو رفتند. از روز بعد همه پرنده ها همدیگر را با اسم های زیبای خودشان صدا می کردند و کلاغک از این موضوع خیلی خوش حال بود. 🧸@gheseh_gheseh
. برای ایجاد انگیزه ی کوچولوهاتون از این نقاشی های قشنگ توی دفترشون بکشین😍 🧸@gheseh_gheseh
031-JashniDarJangal-www.MaryamNashiba.Com_.mp3
2.04M
💠 جشنی در جنگل 🔻موضوع: کمک به دوست 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📚 عموکتابی | مربی تربیتی🌱 🧸@gheseh_gheseh
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 السلام علیک یا صاحب الزمان سلام به عشقای خودم😍 😍 خوبین گل پسرا و گل دخترای من؟🧒👧 صبحتون بخیر باشه 🌼🌸🌺🌹 تعجیل درظهور و سلامتی مولامون حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه) سه تا سوره توحید و یک صلوات بخونین🌸🍃 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَـرَج🌼🍃 🧸@gheseh_gheseh