21.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان تصویری
قصه گو: معین الدینی
انیماتور: عارفه رضائیان_رضوانه مشیری
#نه_گفتن
#پرحرفنباشیم
#داستان_شب
#قصه
InShot_۲۰۲۴۰۱۲۹_۲۰۴۸۱۰۶۵۹_۲۹۰۱۲۰۲۴.mp3
13.07M
#خروس_بیمحل🐔
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
صبح زود بیدار شدن ی هنره🥰
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
༺◍⃟🐔჻ᭂ࿐❁❥
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت کوتاهی از قدیمی ترین کارتون سوپرمن (1941) با همان دوبله قدیمی 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلفظ صحیح شماره به انگلیسی
📚#داستان_کوتاه
“طعم هدیه”
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.
ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
🌊💦🌊💦🌊💦🌊💦🌊💦