💜💚💝❤️💙💛🧡💚💖❤️
🤎قصه 🌼بازی🌼کاردستی
💜ویدا کوه شکاف هستم
💚 معلم پایه دوم ابتدایی
💙قصه گو(قصه درمانی)
💛مشاوره تحصیلی
قصه درمانی با داستان های آموزنده،شعر،کاردستی،
بازی و ایده های خلاقانه ،آموزش نقاشی،قرآن ،حدیث وضرب المثل...
@Kouhshekaf 👈 آیدی من
لینک کانال قصه گوی مهربان 👇👇👇
https://eitaa.com/ghesehaye_vida
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون بسیار خاطره انگیز و زیبای قصۀ کوچولوها (3 میمون قصه گو)
یک اتفاق خیلی ساده در هر قسمت باعث میشود عینکی، تپلی و کوچولو به یک داستان آموزنده و اخلاقی مراجعه کنند و از آن درس بگیرند. این سه بچه میمون قرمز و زرد و آبی (با نامهای اصلی Ton ,Tan ,Ti) در پایان هر داستان نیز نظر و برداشت خود از داستان و نتیجۀ اخلاقی آن را برای هم بازگو میکنند.
برخی عناوین داستانهای این مجموعه عبارتند از: «مورچه و ملخ»، «روباه دم بریده»، «باد شمال و خورشید»، «شیر و موش»، «خرگوش و لاکپشت»، «شیر و گوزنها»، «کلاغ و پرندگان»، «خرس و مسافر»، «کلاغ تشنه» و«مرغ چه کسی تخم طلا میگذارد» و…
📚#حکایت_ملانصرالدین
🍯کوزه عسل ملانصرالدین و قاضی
ملانصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد .
ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت.
قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند .
چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده
ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزهی عسل ا
🍯🍯🍯🍯🍯🍯🍯🍯🍯🍯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهنگ قشنگ توپ سفیدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک روز خوب آفتابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید: پرواز صدها پهباد پرنده و نورافشانی فوقالعاده در شب
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
#قصه_شب
تعجب خانم معلم
خانم معلم وقتی دید رها خوراکی هایش را نمی خورد به این فکر افتاد که علتش چیست؟
به سمت رها رفت و گفت: دخترم؟ چرا خوراکی ات را نمی خوری؟ دوستشان نداری؟ یا می خواهی در منزل بخوری؟
رها گفت هیچ کدام. امروز مادر بزرگم به خانه ی ما می آید، او همیشه چیزهایی که دوست دارد را به من می دهد.
من به این فکر افتادم که خوراکی های امروزم را به مادربزرگم بدهم و او را خوشحال کنم.
خانم معلم که از فداکاری و مهربانی رها به وجد آمده بود او را بسیار تشویق کرد و به بچه های کلاس هم ماجرا را تعریف کرد و گفت بچه ها از رها باید مهربانی را یاد بگیریم و بتوانیم از چیزهایی که دوست داریم بگذریم و آن را با بقیه قسمت کنیم.
بچه ها بلند شدند و ایستاده برای رها دست زدند، رها بسیار خوشحال بود که یک کار خوب انجام داده.
وقتی زنگ خورد به سرعت به سمت خانه رفت و دید که مادربزرگ عزیزش رسیده و سریع کیک ها را به مادربزرگ داد.
مادربزرگ رها بخاطر لطف رها اشک شوق ریخت و خوراکی ها را با همه ی اعضای خانواده تقسیم کرد و خوردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنگول منگول حبه ی انگور🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای دلبندتون اسباب بازی وسرگرمی با چند قلم وسایل دور ریختنی (بازیافت )بسازید
🌼💝🌼💝🌼💝🌼💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهنگ شاد جوجه نوک طلا تقدیم نگاهتون