آدمک ها - @mer30tv.mp3
3.73M
#قصه_شب
🔹️آدمکها
https://eitaa.com/ghesehaye_vida
👆👆👆👆👆
لینک کانال قصه گوی مهربان
#کوه_شکاف ❤️
🌻💖🌻💖🌻💖🌻
4_5899854814824628949.mp3
2.2M
#قصه_شب
💠 صدای آواز قورباغه
🔻موضوع: از خود راضی، ایرادگیری و مسخرهکردن
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
104-SetareyeDerakhshan-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.15M
#قصه_شب
💠 ستاره درخشان
🔻موضوع: سلام کردن، رفتار مودبانه
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
sedasara.ir-006 (1).mp3
14.91M
#قصه_شب
💠 خونه سنجاب کجاست
🔻موضوع: مهمان جدید
🐿🐿🐿🐿🐿🐿🐿
277-1GhayeghBarayeHeyvanat-www.MaryamNashiba.Com.mp3
5.9M
#قصه_شب
💠 یک قایق زیبا برای حیوانات جنگل
🔻موضوع: همکاری
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
223-Matin-www.MaryamNashiba.Com.mp3
5.24M
#قصه_شب
💠 متین
🔻موضوع: مسخره کردن
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
238-GoshHayeBozorgeMoshKochoolo-www.MaryamNashiba.Com(1).mp3
2.22M
#قصه_شب
💠 گوشهای بزرگ موش کوچولو
🔻موضوع: دوست داشتن خود (پذیرش خویشتن)
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#قصه_شب
تعجب خانم معلم
خانم معلم وقتی دید رها خوراکی هایش را نمی خورد به این فکر افتاد که علتش چیست؟
به سمت رها رفت و گفت: دخترم؟ چرا خوراکی ات را نمی خوری؟ دوستشان نداری؟ یا می خواهی در منزل بخوری؟
رها گفت هیچ کدام. امروز مادر بزرگم به خانه ی ما می آید، او همیشه چیزهایی که دوست دارد را به من می دهد.
من به این فکر افتادم که خوراکی های امروزم را به مادربزرگم بدهم و او را خوشحال کنم.
خانم معلم که از فداکاری و مهربانی رها به وجد آمده بود او را بسیار تشویق کرد و به بچه های کلاس هم ماجرا را تعریف کرد و گفت بچه ها از رها باید مهربانی را یاد بگیریم و بتوانیم از چیزهایی که دوست داریم بگذریم و آن را با بقیه قسمت کنیم.
بچه ها بلند شدند و ایستاده برای رها دست زدند، رها بسیار خوشحال بود که یک کار خوب انجام داده.
وقتی زنگ خورد به سرعت به سمت خانه رفت و دید که مادربزرگ عزیزش رسیده و سریع کیک ها را به مادربزرگ داد.
مادربزرگ رها بخاطر لطف رها اشک شوق ریخت و خوراکی ها را با همه ی اعضای خانواده تقسیم کرد و خوردند.
https://eitaa.com/joinchat/3916693699Ca16abbfa64
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
#قصه_شب
تعجب خانم معلم
خانم معلم وقتی دید رها خوراکی هایش را نمی خورد به این فکر افتاد که علتش چیست؟
به سمت رها رفت و گفت: دخترم؟ چرا خوراکی ات را نمی خوری؟ دوستشان نداری؟ یا می خواهی در منزل بخوری؟
رها گفت هیچ کدام. امروز مادر بزرگم به خانه ی ما می آید، او همیشه چیزهایی که دوست دارد را به من می دهد.
من به این فکر افتادم که خوراکی های امروزم را به مادربزرگم بدهم و او را خوشحال کنم.
خانم معلم که از فداکاری و مهربانی رها به وجد آمده بود او را بسیار تشویق کرد و به بچه های کلاس هم ماجرا را تعریف کرد و گفت بچه ها از رها باید مهربانی را یاد بگیریم و بتوانیم از چیزهایی که دوست داریم بگذریم و آن را با بقیه قسمت کنیم.
بچه ها بلند شدند و ایستاده برای رها دست زدند، رها بسیار خوشحال بود که یک کار خوب انجام داده.
وقتی زنگ خورد به سرعت به سمت خانه رفت و دید که مادربزرگ عزیزش رسیده و سریع کیک ها را به مادربزرگ داد.
مادربزرگ رها بخاطر لطف رها اشک شوق ریخت و خوراکی ها را با همه ی اعضای خانواده تقسیم کرد و خوردند.
188-HendoneyeAzKhodRazi-www.MaryamNashiba.Com (1).mp3
1.87M
#قصه_شب
💠 هندوانه از خود راضی
🔻موضوع: غرور و خودشیفتگی
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
💖💖💖💖💖💖💖💖
277-1GhayeghBarayeHeyvanat-www.MaryamNashiba.Com.mp3
5.9M
#قصه_شب
💠 یک قایق زیبا برای حیوانات جنگل
🔻موضوع: همکاری
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کلاغه ب حموم نمیرفت - @mer30tv.mp3
5M
#قصه_شب
کلاغه به حموم نمی رفت
031-JashniDarJangal-www.MaryamNashiba.Com_.mp3
2.04M
#قصه_شب
💠 جشنی در جنگل
🔻موضوع: کمک به دوست
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#قصه_صوتی
╔════🔮⚜️⚜️🔮═══╗
*الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهم*آمین یا رب العالمین 🤲🤲
https://eitaa.com/joinchat/3916693699Ca16abbfa64
لینک کانال قصه گوی مهربان
#کوهشکاف
╚════🔮⚜️⚜🔮═══╝
بهارک از چی میترسه؟ - @mer30tv.mp3
4.25M
#قصه_شب
بهارک از چی شد میترسی
🥱😴🥱😴😴😴😴
╔════🔮⚜⚜️🔮═══╗
*الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهم*آمین یا رب العالمین 🤲🤲
https://eitaa.com/joinchat/3916693699Ca16abbfa64
لینک کانال قصه گوی مهربان
#کوهشکاف
@kouhshekaf. آیدی من👈
#بهترینهاباشیدهمیشهانشاالله🤲
╚════🔮⚜️⚜🔮═══╝
بهارک از چی میترسه؟ - @mer30tv.mp3
4.25M
#قصه_شب
بهارک از چی شد میترسی
🥱😴🥱😴😴😴😴
╔════🔮⚜️⚜️🔮═══╗
*الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهم*آمین یا رب العالمین 🤲🤲
https://eitaa.com/joinchat/3916693699Ca16abbfa64
لینک کانال قصه گوی مهربان
#کوهشکاف
@kouhshekaf. آیدی من👈
#بهترینهاباشیدهمیشهانشاالله🤲
╚════🔮⚜⚜🔮═══╝
عمو خرگوش و دکتر بلوط - @mer30tv.mp3
3.82M
#قصه_شب
🐰عمو خرگوش ودکتر بلوط
🐇🐇🐇🐇🐇🐇🐇🐇
╔════🔮⚜️⚜️🔮═══╗
*الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهم*آمین یا رب العالمین 🤲🤲
https://eitaa.com/joinchat/3916693699Ca16abbfa64
لینک کانال قصه گوی مهربان
#کوهشکاف
@kouhshekaf. آیدی من👈
#بهترینهاباشیدهمیشهانشاالله🤲
╚════🔮⚜⚜🔮═══╝
حسنی باسواد شده عمه قزی خیلی شاد - @mer30tv.mp3
4.76M
#قصه_شب
حسنی باسواد شده عمه قزی خیلی شاده
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
084-DavandeyeKochooloo-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.21M
#قصه_شب
💠 دونده کوچولو
🔻موضوع: سعی و تلاش
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
💜ویدا کوه شکاف هستم
💚 معلم پایه دوم ابتدایی
💙قصه گو(قصه درمانی)
💛مشاوره تحصیلی
https://eitaa.com/joinchat/3916693699Ca16abbfa64
قصه درمانی با داستان های آموزنده،شعر،کاردستی،
بازی و ایده های خلاقانه ،آموزش نقاشی،قرآن ،حدیث و...
019-TavalodeMadarBozorg-www.MaryamNashiba.Com_.mp3
1.23M
#قصه_شب
💠 تولد مادربزرگ
🔻موضوع: تولد گرفتن برای مادربزرگ
🎼 با صدای بانو مریم نشیبا
#هر_شب_یک_قصه
💜ویدا کوه شکاف هستم
💚 معلم پایه دوم ابتدایی
💙قصه گو(قصه درمانی)
💛مشاوره تحصیلی
https://eitaa.com/joinchat/3916693699Ca16abbfa64
قصه درمانی با داستان های آموزنده،شعر،کاردستی،
بازی و ایده های خلاقانه ،آموزش نقاشی،قرآن ،حدیث و...
#قصه_شب
داستان: روزی که خورشید خانم قهر کرد
خورشید خانم تازه از خواب بیدار شده بود. موهای طلایی رنگ و پرنورش را شانه زد و به زمین نگاه کرد. بچه ها دستهایشان رابه هم گره کرده بودند و میچرخیدند. گلها و درختان سرسبز، شبنم روی برگهایشان را نوازش میکردند. پروانه ها خنده کنان دور گلها پرواز میکردند و بالاخره همه و همه شاد و خوشحال بودند. خورشید خانم با نوک انگشتش پشت گنجشک کوچکی را قلقلک داد. اما گنجشک عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت: وای ...چقدر امروز هوا گرم شده، فکرکنم بهتره بروم جایی که خورشید به هم نتابد. بعد هم پرواز کرد و در سایه درختی نشست. خورشید خانم خیلی دلش گرفت. او دلش میخواست مثل همه موجودات، شاد و دوست داشتنی باشد وهمه او را دوست داشته باشند. خورشید خانم با دلخوری انگشتش را روی سر قورباغه ای که کنار برکه نشسته بود کشید و گفت: سلام دوست من. قورباغه جستی در برکه زد و بعد از چند دقیقه سرش را بالا آورد و گفت: آخی ...چقدر خنک شدم. خیلی گرمم شده بود. اشک در چشمهای خورشید خانم پیچید. با خودش گفت: مثل اینکه هیچ کس من را دوست ندارد. باهر کسی که میخواهم بازی کنم خودش را از من دور میکند. کسی از بودن من خوشحال نیست. آن شب خورشید خانم گریه کنان پشت کوهها رفت و تصیم گرفت دیگر هیچ وقت از خانه اش بیرون نیاید. آن شب حیوانها هر چقدر خوابیدند، صبح نشد. با اینکه ساعتها بود که از خوابشان میگذشت اما هنوز هم شب بود وهوا روشن نمیشد.
حیوانها در تاریکی شب دنبال غذا رفتند اما چیزی برای شکار پیدا نکردند. بچه ها دیگر نتوانستند در دل شب دور هم جمع شوند و بازی کنند. گلهای رنگارنگ و قشنگ که هر روز با سپیده صبح گلبرگهایشان را باز میکردند دیگر نتوانستند گلبرگها یشان را باز کنند. خانم گنجشکه نمیتوانست در آن تاریکی غذایی برای بچه هایش پیدا کند و جوجه هایش گرسنه مانده بودند. بالاخره بعد از چند روز عقاب بزرگ روی شاخه درخت بلوط نشست و گفت: همه گوش کنید. به نظر من خورشید خانم با همه ما قهر کرده او تصمیم گرفته دیگر از خانه اش بیرون نیاد.
همه با تعجب به عقاب نگاه کردند و گفتند: خواهش میکنیم پیش خورشید خانم برو و ازش بخواه که یک بار دیگر برگرده. اگر او از خانه اش بیرون نیايد همه ما میمیریم. عقاب به طرف کوههای بلند و دوردست پرواز کرد. چند روز در راه بود تا اینکه به پشت کوهها که خانه خورشید خانم بود، رسید. خورشید خانم را دید که غمگین و ناراحت نشسته بود. عقاب فریاد زد: آهای ...خورشید خانم! نمیخواهی از خانه ات بیرون بیایی؟ خورشید خانم با صدای غمگینی گفت: نه ...وقتی هیچ کس از بودن من خوشحال نمیشود برای چی برگردم. عقاب روی قله کوه نشست و گفت: وقتی تو نباشی هیچ کسی نمیتواند زندگی کند. همه از گرسنگی و تاریکی میمیرند. برگرد پیش ما تا یک بار دیگر شادی و زندگی شیرین را برای همه بیاوری.
خورشید خانم گفت: یعنی الان که من نیستم شما دیگر شاد نیستید؟ شما از نبودن من ناراحتید؟ عقاب بالهایش را به هم زد و گفت: خب معلومه که همه ناراحتند. ما برای برگشتن تو لحظه شماری میکنیم. خورشید خانم لبخندی زد و آهسته از پشت کوه سرک کشید. آقا عقاب راست میگفت، چقدر دنیا عوض شده بود. هیچ کس و هیچ چیز سرجای خودش نبود. حالا دیگر خورشید خانم مطمئن بود که همه دوستش دارند و به او حتیاج دارند. آرام آرام از پشت کوه بیرون آمد و خودش را به وسط آسمان رساند. همه جا روشن و نورانی شد. حیوانها از خوشحالی شروع به جست وخیز کردند، گلها باز شدند. درختها شاخه هایشان را بالا گرفتند. بچه ها با صدای بلند فریاد کشیدند: خورشید خانم دوست داریم.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹