eitaa logo
قصه 🌼بازی🌼کاردستی🌸کارتون
1.2هزار دنبال‌کننده
900 عکس
1.2هزار ویدیو
35 فایل
💜ویدا کوه شکاف هستم 💚 معلم پایه دوم ابتدایی 💙قصه گو(قصه درمانی) 💛مشاوره تحصیلی با ۲۵ سال سابقه https://eitaa.com/joinchat/3916693699Ca16abbfa64 قصه درمانی با داستان های آموزنده،شعر،کاردستی، بازی و ایده های خلاقانه ،آموزش نقاشی،قرآن ،حدیث
مشاهده در ایتا
دانلود
کرمولک شکمو - @mer30tv.mp3
4.93M
کرمولک شکمو🪱 🌈☀️ممنون که مطالب خلاق بشو رو فوروارد می کنید😊 ⛔️استفاده از مطالب کانال خلاق بشو در کانالهای دیگر بدون ذکر منبع حلال نیست⛔️ @khalaghbesho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 در مواقعی که کسی برای پس گرفتن چیزی بی‌ارزش یا مبلغی ناچیز خیلی کوشا باشد از این اصطلاح استفاده می‌کنند. (می‌گویند یک غاز واحد پولی بی ارزش و حدود یک هفتم پشیز بوده) مرحوم دهخدا در "امثال و حکم" منشاء رواج این ضرب‌المثل را به افسانه‌ای شیرین برای کودکان نسبت می‌دهد. روزی روزگاری نجاری فقیر و همسرش در روستایی زندگی می‌کردند که صاحب فرزند نمی‌شدند. روزی همسر نجار در خانه مشغول پختن ناهار بود. آهی کشید و گفت کاش من پسری داشتم که این غذا را تا گرم است به دکان پدرش می‌برد و در کارها به او کمک می‌کرد و در خانه هم، مونس من بود و اینگونه دل من و همسرم را شاد می‌کرد. ناگهان نخودی از دیگ بیرون جست و گفت: از این به بعد من پسر تو هستم و هر کاری باشد برایت انجام می‌دهم. زن شادمان شد. به او گفت غذای پدرت را به دکانش ببر تا او هم خوشحال شود. نخود غذا را به دکان برد. نجار پرسید تو که هستی؟ نخود گفت من از این به بعد پسرت هستم. هر کاری باشد برایت انجام می‌دهم. نجار خوشحال شد و گفت حالا که اینطور است و تو یاور پدر هستی به قصر برو و نیم غاز مرا که عوامل حاکم به زور بابت خراج از من گرفته‌اند از وی پس بگیر. نخود گفت فرمان بردارم. و عازم سفر شد. پس از مدتی طولانی در راه به زنی رسید که کنار چشمه‌ای رخت می‌شست. نخود از او خواهش کرد که لباسهای خاکی او را هم بشوید. اما زن گفت صابون کم‌ دارم و به شستن لباسهای تو نمی‌رسد. نخود هم تمام آب چشمه را خورد و در شکمش جا داد و به راهش ادامه داد. در راه به شغالی رسید. شغال از نخود پرسید کجا می‌روی و نخود گفت می‌روم نیم غاز پدرم را پس بگیرم. شغال گفت مرا هم با خود ببر شاید بتوانم کمکت کنم. نخود قبول کرد ولی بعد از مدتی چون نخود خیلی تند می‌رفت شغال خسته شد و گفت من نمی‌توانم پابپای تو بیایم. نخود گفت پس دندانهایت را در می‌آورم و تو را در شکمم جا میدهم. شغال قبول کرد. نخود دوباره براه افتاد. روز بعد در راه به پلنگی رسید. پلنگ هم تقاضا کرد که نخود او را با خود ببرد تا کمکش کند. نخود قبول کرد اما بعد از مدتی پلنگ هم خسته شد. پس نخود دندانهای پلنگ را درآورد و او را هم در شکمش جا داد و همراه خود برد. رفتند تا به قصر رسیدند. در انجا او قصد خود را به حاکم گفت و نیم غاز پدرش را از حاکم خواست. حاکم عصبانی شد و دستور داد تا او را در قفس خروس‌های جنگی بیاندازند تا خروس‌ها چشمانش را درآورند ولی نخود عطسه‌ای کرد و شغال از دهانش بیرون جست‌. نخود دندانهای شغال را به او داد و شغال همه خروس‌ها را خورد. حاکم دستور داد او را در قفس سگهای شکاری بیاندازند ولی باز نخود عطسه‌ای کرد و پلنگ از شکمش بیرون آمد. نخود دندانهای پلنگ را به او داد و پلنگ تمام سگها را از بین برد. این‌بار حاکم دستور داد تا آتش بزرگی درست کردند تا نخود را درون آن بسوزانند ولی نخود تمام آب چشمه را که خورده بود روی آتش‌خالی کرد و آن را خاموش کرد. حاکم که دید حریف نخود نمی‌شود او را به خزانه قصر برد تا نیم‌غاز پدرش را بردارد. نخود مقدار زیادی از جواهرات خزانه را در شکمش جا داد و فقط یک نیم غاز در دستش نگهداشت‌. از خزانه بیرون آمد و نیم غاز را نشان حاکم داد و به خانه برگشت. وقتی به خانه رسید به مادرش گفت مرا به چرخ نخ‌ریسی ببند و هر بار که می‌چرخد آرام با دوک نخ‌ریسی به پشت من بزن. مادر همین کار را کرد تا تمام جواهرات از شکم نخود بیرون ریخت و از آن به بعد نجار و همسرش با فرزندشان به شادی زندگی کردند 🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️🦋❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌛داستان کلاغ وروباه🦊 در يك روز آفتابي آقا كلاغه يك قالب پنير ديد ، زود اومد و اونو با نوكش برداشت ،پرواز كرد و روي درختي نشست تا آسوده ، پنيرشو بخوره . روباه كه مواظب كلاغ بود ، پيش خودش فكر كرد كاري كند تا قالب پنيررا بدست بياورد . روباه نزديك درختي كه آقاكلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعريف از آقا كلاغه كرد : " به به چه بال و پر زيبا و خوش رنگي داري ، پر و بال سياه رنگ تو در دنيا بي نظير است . عجب سر و دم قشنگي داري و چه پاهاي زيبائي داري ،‌ حيف كه صدايت خوب نيست اگر صداي قشنگي داشتي از همه پرندگان بهتر بودي . كلاغه كه با تعريفهاي روباه مغرور شده بود ، خواست قارقار كنه تا روباه بفهمد كه صداي قشنگي داره ، ولي پنير از منقـارش مي افتـد و آقـا روبـاه اونو برمي داره و فـرار مي كنه . كلاغ تازه متوجه حقه روباه شد ولي ديگر سودي نداشت . 😔🦊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل حضرت زهرا - @mer30tv.mp3
3.19M
🌛داستان امشب 🌜 یه قصه شیرین😍 برای بچه های خوب ایران🌈🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يک ضرب المثل اسپانیايی ميگه : 👨‍🍳برای پختن یک املت خوشمزه، حداقل باید یک تخم‌ مرغ شکست 👌يعنـــی برای به دست آوردن هر چيـــزی، بايد هزينه‌ای پرداخت كرد! ‌ سلام🖐🖐🖐 حالتون چطوره😍 ‌🥚🥚🥚🥚🥚🥚🥚🥚🥚🥚🥚🥚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه شب...... وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش   خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.اصطلاح "حاتم بخشی" نیزازهمین جا متداول شده است برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!! برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دو بار گرفتى و باز هم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد. تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی.... 🌈💐🌈💐🌈💐🌈💐🌈💐🌈💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دفتر مشق سنجاب _صدای اصلی_223955-mc.mp3
4.46M
🐿دفتر مشق سنجاب 🦒کلاس شروع شد و آقای زرافه میخواست تکالیف بچه ها را ببیند. نوبت به سنجاب رسید اما سنجاب دفترش را گم کرده بود. زنگ تفریح شده بود و سنجاب کوچولو خوشحال بود..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی سبد پر از گل‌های رنگارنگ ✅ انسانِ هوشیار، خود، بـاغبان روحش، نگهبان ذهنش، خـالق افکارش و کارگردان سریـال زندگی‌ ‌اش هست. ذهنتان سرشار از آرامش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5866348452098606044.mp3
4.25M
شب بهارم از چی می‌ترسی ┄─┅ •••‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌🌸❃ ⃟📕 ⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ❃🌸••• ‌┅─┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوش دادن به کودک سفری به اعماق جان اوست جایی که رویا ها ترس هاوحقیقت های کودک در انتظار شنیده شدن هستند 🤣〰〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا