eitaa logo
دانلود
صبح شده باز دوباره🌞 خورشید خانم بیداره هوا که روشن شده با نور اون دوباره باید که روشن بشه قلب همه شیعه ها دعا کنیم ما همه امام بيان بچه ها🤲🏼 امام زمانمون که گوش شنوای خداوند روی زمین هستند. پس امروز بگیم به ایشون: ✨السلام علیک یا اُذُنُ اللهِ السّامِعَةِ الْواعيَه ✨ ✨سلام بر شما گوشِ شنونده ى خداوند ✨ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐻خرس کوچولو از خواب بيدار شد. دلش مي خواست براي صبحانه يک دل سير عسل بخورد. به طرف کندوي زنبورها به راه افتاد. اما چون هنوز خواب آلود بود و حواسش جمع نبود، وقتي به کندوي عسل رسيد بي‌اجازه انگشتش را در ظرف عسل زنبورها زد و يک انگشت عسل برداشت.  زنبورها از اين کار خرس کوچولو عصباني شدند و افتادند به جان او و شروع کردند به نيش زدن. خرس کوچولوي بيچاره از ترس به سمت رودخانه فرار کرد و شيرجه زد توي آب . اين طوري زنبورها مجبور شدند دست از سر خرس کوچولو بردارند. خرس کوچولو دلش شکست و به خانه رفت و تصميم گرفت ديگر سراغ عسل نرود. اما دو روز بعد اتفاق ديگري افتاد . وقتي خرس کوچولو کنار درختي نشسته بود، ناگهان سرو صداهاي زيادي از سمت کندوها شنيد. خرس کوچولو جلوتر رفت و ديد کندوي زنبورهاي عسل آتش گرفته است.  خرس کوچولو با ديدن اين صحنه بدون معطلي به سمت رودخانه رفت و سطلش را پر از آب کرد و براي نجات زنبورها برد. خرس کوچولو خيلي زود آتش را خاموش کرد و زنبورها را نجات داد و به خانه‌اش برگشت. زنبورها بعد از اين اتفاق تازه متوجه شدند که چه اشتباهي کرده‌اند. آن‌ها حالا حسابي شرمنده شده بودند. دلشان مي خواست بروند و از خرس کوچولو تشکر کنند اما به خاطر کار بدي که قبلاً کرده بودند خجالت مي‌کشيدند. زنبورها تصميم گرفتند هر طوري شده از خرس کوچولو تشکر کنند. به خاطر همين يک ظرف بزرگ از عسل برداشتند و براي خرس کوچولو بردند. اما چون از او خجالت مي‌کشيدند ظرف عسل را پشت در خانه‌اش گذاشتند و روي آن نوشتند لطفاً ما زنبورها را ببخشيد. 🐝 خرس کوچولو وقتي در را باز کرد يک ظرف عسل خوشمزه پيدا کرد و خوشحال شد.🍯 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤انیمیشن به مناسبت شهادت امام رضا علیه‌السلام(به روایتی) 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
بسم الله الرحمن الرحيم سپاس برای خداست خدايی که بی همتاست بخشنده و مهربان خالق هر دو جهان ما او را می پرستيم از او ياری می گيريم به ما عنايت نما ما را هدايت فرما راهی که راه خوبهاست نه بد راه گمراهان ما بنده ی او هستيم وقتی تو غم اسيريم نشون بده راه راست نه راه زشت شيطان 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🐮🌳 گاوه گم شده! 🌳🐮 گاوه هر روز چیزی گم می کرد. یک روز هم خودش را گم کرد. رفت پیش الاغه و پرسید: من گم شده ام. تو ندیدی؟ الاغه کله اش را خاراند و جواب داد: نه ندیدم. خوب شد با تو نبودم. اگر نه من هم گم می شدم. گاوه رفت پیش گوسفنده و پرسید :من گم شده ام. تو ندیدی؟ گوسفنده که هزار تا کار داشت تند و تند جواب داد: من الان کار دارم. تو اگر کار نداری. از این جا برو! گاوه هم رفت. همین طور که داشت می رفت یک مرتبه صدای کلاغه را شنید که گفت : آهای گاوه خوب شد پیدایت کردم کجایی تو؟ همه دارند دنبالت می گردند. گاوه خوش حال شد و گفت : تو که پیدایم کردی برو بگو دیگر دنبالم نگردند! آن وقت دو تایی یکی بدو یکی بپر کردند و رفتند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅انیمیشن آموزشی دردونه ها 👶🏻 این قسمت : وابستگی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
آموزش در سوریه.mp3
12.37M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔴 ماجرای سفر حسن آقا و یارانش به سوریه برای یادگرفتن موشک🚀 🔵 حسن آقا به یارانش گفت: برای اینکه بتونیم کار رو از اونها یاد بگیریم باید خودمون رو به شکل کارگر👩‍🌾 در بیاریم و بریم کنارشون 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
4_592226778383122681_1.mp3
376.6K
بیدار شو خوابالو 😍 بیدار شو خوابالو , بیدار شو😴💤 وقت بازی و کاره🚶🏃 هر بچه ای بیداره👶🏻 بیدار شو تو از خواب ببین خاله آفتاب🌞 آروم آروم اومده🌤 خورشید خانوم اومده🌞 صبح شده دیگه بسته چقدر می خوابی ؟😴 تو که خوابیدی شب تا صبح رو حسابی صبح بخیر کوچولو صبح بخیر خوابالو خودت را به خواب نزن به صورتت آب بزن یادت نره مسواک دنودنات می شه پاک موهات رو شونه بزن آفرین خوشگل من👼🏻 دست و صورت و دندونات چه تمیزه الان تو شدی یک بچه پاکیزه صبحانه آمادست یک سفره سادست زود باش بیا عزیزم برات چایی بریزم☕️ نون و حامه و شیر یا که نون و پنیر🧀🍞 نون و کره و چایی☕️ به به چه مربایی🍯 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸غول خودخواه هر روز عصر، موقع برگشتن از مدرسه، بچه‌ها عادت داشتند که بروند و تو باغِ غول بازی کنند. باغِ غول، بزرگ بود و دلپذیر، پوشیده از چمن گرم و نرم. از میان چمن، تک و توک گل های زیبایی سر درآورده بودند، درست مانند ستارگانی در دل آسمان. به جز آن، در باغ دوازده درخت هلو قرار داشتند. شاخه های درختان در هنگام بهار، پر می‌شد از شکوفه هایی لطیف به رنگ های صورتی و صدفی و در تابستان، درختان میوه هایی شیرین به بار می‌آوردند. پرندگان خوش صدا بر شاخه های درختان می‌نشستند و آنچنان آوازی می‌خواندند که حتی کودکان نیز از بازی خود باز می‌ماندند تا به آن گوش بدهند. پرندگان یک‌صدا می‌خواندند: «چقدر ما در این باغ خوشحالیم!». امّا روزی از روز ها، غول به باغ خود بازگشت. او رفته بود تا دوست قدیمیش دیو گندمی را ملاقات کند و پس از هفت سال دیگر هر چه می‌خواست را گفته بود و حرف دیگری برای گفتن نداشت، پس عزم خود را جزم کرده و به قلعه خود بازگشت. به محض این که غول به قلعه خود رسید، کودکان را دید که در حال بازی کردن در باغ او بودند. او صدای خود را حسابی کلفت و زمخت کرد و نعره کشید: «دارید اینجا چه کار می‌کید؟». کودکان با شنیدن این صدا ترسیدند و لرزیدند و بدو بدو از باغ فرار کردند. غول با خودش گفت: «باغ من فقط مال خود من است، همه باید این را بدانند! هیچ کس به جز من حق بازی کردن در این باغ را ندارد.». پس از آن غول دیواری بلند دور تا دور باغ خود کشید و تابلویی بزرگ رو به روی آن نصب کرد که می‌گفت: اگر وارد شوید، تنبیه خواهید شد! او غول بسیار خودخواهی بود. بچه های بیچاره دیگر جایی برای بازی کردن نداشتند. آنها سعی کردند که در جاده بازی کنند، ولی جاده پر بود از گرد و خاک و سنگ های سخت. بچه ها جاده را دوست نداشتند. آنها بعد از کلاس دور دیوار های باغ گشت می‌زدند و باهم از باغ زیبای داخل حصار می‌گفتند:«چقدر در آنجا خوش و خرم بودیم!» هنگامی که بهار دوباره آمد و همه جا را پر کرد از شکوفه های کوچک و پرنده های کوچک، ولی تنها باغ غول در زمستان باقی ماند. پرنده ها دیگر نمی‌خواستند آواز بخوانند چون کودکی در باغ نبود و درختان دیگر فراموش کرده بودند که چگونه غنچه کنند. یکبار گلی زیبا سر از چمن برآورد، ولی وقتی که تابلو بزرگ را دید، دلش برای بچه ها سوخت پس برگشت زیر خاک و به خواب رفت. ... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
270-PatoyeSabzeKochoolo-www.MaryamNashiba.Com.mp3
6.29M
💠 پتوی سبز کوچولو موضوع: مراقبت از سلامتی، حرف شنوی 🎼 با صدای بانو نشیبا   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐘 فیل تنها در جنگل یک روز یک فیل وارد یک جنگل شد و دنبال دوست می‌گشت. فیل قصه ما روی درخت یک میمون را دید. ازش پرسید باهام دوست میشی؟ میمون بهش گفت: تو خیلی گنده ای! تو نمیتونی مثل من از روی درخت بالا بری. آقا فیل داستان ما بعد از این یک خرگوش رو دید و ازش خواست که باهاش دوست بشه. اما خرگوش گفت تو خیلی گنده ای و نمیتونی داخل لونه من بازی کنی. فیل بعد از خرگوش، سراغ یک قورباغه رفت. بهش گفت باهام دوست میشی؟ قورباغه گفت مگه میشه؟! تو خیلی گنده ای و نمیتونی مثل من بپری. فیل داستان ما که ناراحت شده بود، به یک روباه رسید. ازش پرسید که باهاش دوست میشه یا نه که روباه گفت: ببخشید جناب! شما خیلی بزرگ هستید! روز بعد، فیل حیوانات رو داخل جنگل دید که دارن از دست کسی فرار می‌کنن. ازشون با عجله پرسید چی شده؟ چرا فرار می‌کنین؟ خرس گفت که یک ببر حیله گر داخل جنگله و میخواد هممون رو بخوره. حیوونا فرار کردن و پنهان شدن. فیل داشت فکر میکرد که چجوری می‌تونه جون حیوونا رو نجات بده که ناگهان، یک فکر بکر به سرش زد. تو این مدت ببر هر حیوونی رو سر راهش می‌دید می‌خورد. فیل به سمت ببر حرکت کرد و گفت: جناب ببر، لطفا این حیوانات بی نوا رو نخورین! ببر بهش گفت: سرت به کار خودت باشه! فیل هیچ راهی نداشت جز این که بهش محکم حمله کنه! این کارو کرد و ببر به همین خاطر پا به فرار گذاشت. فیل به سمت جنگل برگشت و گفت که یک خبر خوب برای همه داره! همه حیوونای جنگل ازش تشکر می‌کردن. اونا گفتن: اندازه تو برای دوستی با ما کامل درسته! 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دویدم و دویدم 🏃‍♂ به سبزه‌ها رسیدم رو فرش سبز سبزه گل قشنگی دیدیم🌹 کنار گل نشستم نفس زنان و خسته دیدم که روی آن گل شاپرکی نشسته🦋 سفید و سرخ و آبی دو بال رنگارنگ داشت لطیف‌تر از پر گل دو شاخک قشنگ داشت🥰 شاعر : مصطفی رحماندوست 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی قصه قصه قصه 💠جوجه گنجشک‌ها را نجات بده   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
موشک های ایران.mp3
11.08M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔴 ماجرای جذاب و شنیدنی ساخت اولین موشک ایرانی🚀🇮🇷 🔵 حسن آقا به وزیر سپاه گفت: اگه یک موشک به من بدید تا اون رو باز کنم و داخلش رو ببینم، میتونم موشک رو شلیک کنم... 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کبوتر نامه بر نامه نوشتم بپر🕊 مانند دفعه قبل برای آقا ببر به جای من بوسه ای بزن به دست و رویش برای من بیاور کمی از عطر و بویش بگو که دیده داریم به در که او بیاید زمین و آسمان را قشنگ تر نماید💚 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸غول خودخواه تنها کسانی که از این اوضاع خوشحال بودند، برف بودند و سرما. آنها با هم می‌گفتند: «بهار این باغ را فراموش کرده! حالا ما تمام سال اینجا می‌مانیم.». برف چمن ها را با ردای سفید و بلندش پوشاند و سرما همه درختان را با یخ، نقره‌ای رنگ نگاشت. آنها باد شمالی را هم دعوت کردند که بیاید و پیششان بماند و او آمد، پوشیده در کت خزش. او هر روز در باغ می‌غرید و کلاهک های دودکش ها را می‌انداخت. «اینجا چه جای خوبی است!» او به برف و سرما گفت. «ما حتماً باید طوفان را هم دعوت کنیم!» پس طوفان هم آمد، با نفسی به سرمای یخ و پوشیده از لباسی به تیرگی ابرهای طوفانی. او هر روز به مدت سه ساعت بر سقف قلعه می‌کوفت و تلق و تلوق می‌کرد تا اینکه تقریباً همه‌ی کاشی های سقف را شکست و بعد با نهایت سرعت دور باغ می‌دوید. «چرا بهار اینقدر دیر کرده؟» غول می‌گفت، در حالی که کنار پنجره نشسته بود و به باغ سرد و سفیدش خیره شده بود. «امیدوارم آب و هوا هرچه زودتر تغییر کند!» امّا دیگر نه بهار و نه تابستان پا به باغ غول نمی‌گذاشتند. پاییز که به هر باغی میوه های طلایی می‌داد، به باغ غول چیزی نداد. او می‌گفت که غول بیش از حد خودخواه است! پس در باغ غول همیشه زمستان بود و باد شمالی و برف و طوفان و سرما از میان درختان باغ می‌رقصیدند. آمّا یک روز که غول بیدار در تخت خود دراز کشیده بود، صدایی خوش نواخت به گوشش رسید. چنان صدای زیبایی که گمان کرد لابد نوازندگان دربار داشتند از کنار باغش عبور می‌کردند. امّا در حقیقت، آن فقط آواز سره‌ای بود در باغش، ولی همان نیز به گوش او خوش ترین آواز تمام دنیا بود. طوفان دیگر بالای سرش نمی رقصید. باد شمالی دست از غرش خود برداشته بود. خوش ترین عطر از میان درز های پنجره اش به مشام می‌آمد. غول با خوشحالی گفت:«بالاخره بهار آمده!» و از تخت خود بیرون پرید و از پنجره به بیرون نگرید: حالا ممکن است بپرسید که چه چیز حیرت آوری در باغ بوده که این برف و بوران و زمستان بی‌انتها را به پایان رسانده بود؟ وقتی که دیو به باغ نگاه کرد، زیبا ترین صحنه تمام عمرش را دید. از حفره کوچکی در کنار دیوار، کودکان به درون باغ سرازیر شده بودند! آنها روی شاخه‌های درختان نشسته بودند. ... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لالا لالا شکوفه ی گلابی  ببند چشم هاتو تا آروم بخوابی  لالا لالا جَوونه های پونه  دوباره قرص ماه تو آسمونه  بخواب تا کلی خواب خوب ببینی  تو باغ قصه ها آلو بچینی  بری به سرزمین آبنباتی  بری به خونه های شکلاتی  لالا لالا شب اومده دوباره  ستاره آی ستاره آی ستاره...  لالا لالا گل یاسی و شب بو  برو به خواب ناز عشق کوچولو  یه جایی که نه سوزه و نه سرماست  یه جا که مثل چشم های تو زیباست  بری و شهر رویا رو ببینی  سر سفره با خرگوش ها بشینی  بری رو بال اسب های پرنده  به شهر کوچک بازی و خنده  بری به دره ی رنگین کمون ها  به قصر گم شده تو آسمون ها  لالا لالا بخواب فرشته ی ناز  که خورشید پشت کوه ها گم شده باز  لالا لالا گل بنفش و آبی  ببند چشم هاتو تا آروم بخوابی...  📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دشمن اسرائیل.mp3
10.53M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔴 ماجرای فوق العاده جذاب پرتاب اولین موشک🚀 ساخت حسن آقا 🔵 حسن آقا توی یکی از سخنرانی هاش گفت: اصلا بعد از مرگ من روی قبرم بنویسید،اینحا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند💪 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6