eitaa logo
قصه های خوب🌸
4.8هزار دنبال‌کننده
248 عکس
260 ویدیو
1 فایل
﷽ تبلیغ نداریم⛔ قصه خواب ساعت ۲۱/۳۰ 🌷 ادمین👈 @AdmineKhob نماز @Namaz_Khob بازی @BazihayeKhob تربیتی @MadaraneKhob همسرداری @HamsaraneKhob مشاوران @MoshaveraneKhob آشپزی @AshpaziKhoob هنرکده @HonarkadeKhob سوغاتِ خوب @SoghateKhob گلخونه @GolkhoneKhob
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️جنگل 🌸سلام خدای مهربون 🌱من جنگلم سبز و قشنگ 🌸پر از درختای بزرگ 🌱با گُل و برگِ رنگارنگ 🌸متشکرم ازت منو 🌱خیلی تمیز آفریدی 🌸درخت‌ها و سبزه‌هامو 🌱قشنگ کنار هم چیدی 🌸خداجونم به آدما 🌱بگو مواظبم باشن 🌸وقتی به دیدنم میان 🌱رو خاکم آشغال نپاشن 🌼از این شعر برای آموزه‌های مربوط به روز طبیعت و مراقبت از محیط زیست هم میشه استفاده کرد 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
به نام خداوند بخشنده مهربان❤️ 💠هر چیزی ممکنه در کنار تپه های سرسبز 🌳گوسفندی بود که توی سرش رویاهای زیادی داشت. وقتی که همه گوسفندان مشغول دویدن و چرا کردن توی تپه ها بودند، اون بالای تپه می نشست و به پرندگانی که توی آسمون پرواز می کردند نگاه می کرد و با خودش فکر می کرد:” چقدر پرنده ها خوش شانس هستند.. اونها می تونند از اون بالا هر چیزی که می خوان رو تماشا کنند و هرجایی که می خوان برن !” گوسفند وقتی از فکرها و رویاهاش برای بقیه گوسفندها می گفت اونها بهش می خندیدند و به حرفهاش توجه نمی کردند. یک روز گوسفند فکری به ذهنش رسید. اون تصمیم گرفت سراغ گرگ بره، گرگ ماهر و دقیق  و بود بیشتر وقتش رو در حال اندازه گیری و ساخت وسایل مختلف بود .. گوسفند دوان دوان از تپه پایین اومد و سراغ گرگ رفت. وقتی گرگ رو دید گفت:” من باید باهات حرف بزنم ..” گرگ که مشغول کارهای خودش بود نگاهی به گوسفند کرد و گفت:” چی شده؟” گوسفند گفت: ” بیا با کمک هم یه ماشین پرنده بسازیم ! اونوقت ما هم می تونیم مثل پرنده ها هر جایی توی آسمون که دلمون می خواد بریم و از اون بالا همه جا رو ببینیم..” گرگ در حالیکه سرش رو تکون می داد گفت:” فکر می کنی کار ساده ایه؟ تو زیادی پرنده ها رو تماشا کردی و فکر می کنی پرواز کردن کار راحتیه !”گوسفند رویاپرداز بود ولی گرگ فقط واقعیت ها رو می دید و اصلا اهل رویابافی نبود.. با این حال گوسفند نمی خواست به راحتی دست از رویاهاش برداره ، اون انقدر با گرگ حرف زد تا بالاخره گرگ راضی شد تا با هم یک ماشین پرنده بسازند! اونها به کمک هم کلی پارچه و میله جمع کردند و طبق نقشه هایی که گرگ کشیده بود شروع به ساخت کردند. کمی بعد ماشین پرنده آماده بود .. اونها ماشین رو روشن کردند و به سمت آسمون پرواز کردند. هنوز خیلی بالا نرفته بودند که پارچه ها یکی یکی پاره شدند و اونها با شدت زمین خوردند! مثل اینکه اون پارچه ها انقدر محکم نبودند گرگ ناله کنان گفت:” گفتم که این کار ساده ای نیست !!” گوسفند در حالیکه سرو وصورتش که خاکی شده بود رو پاک می کرد گفت”باید دوباره تلاش کنیم ..” بعد به سراغ بادکنک ها رفت و با صدای بلند داد زد:” این بادکنک ها رو نگه دار ! شاید به کمک اینها بتونیم پرواز کنیم ” این دفعه به محض اینکه از زمین بلند شدند، پرنده ها به طرف بادکنک ها اومدند و شروع به نوک زدن کردند.. بادکنک ها یکی یکی ترکیدند و ماشین پرنده به طرف پایین سقوط کرد. گرگ داد زد:” من می دونستم !! این راه هم جواب نمیده !” اما گوسفند باز هم ناامید نشد. اون میخواست یک بار دیگه هم تلاش کنه . اون یک فکر جدید به ذهنش رسیده بود. گوسفند فکرش رو به گرگ گفت و دوتایی مشغول شدند. اونها دوباره بادکنک ها رو باد کردند بعد تصویر یک اژدهای بزرگ رو کشیدند و سر و دمش رو جدا کردند و به ماشین پرنده شون چسبوندند. باور کردنی نبود ولی مثل اینکه این بار ایده شون کار کرد و اونها داشتند با ماشین پرنده شون پرواز می کردند! پرنده ها با دیدن یک اژدهای پرنده جرات نمی کردند به بادکنک ها نزدیک بشن و گرگ و گوسفند با خیال راحت توی آسمون اوج گرفتند و پرواز کردند.. رویای گوسفند به حقیقت پیوسته بود، اون با هیجان خندید و گفت:” دیدی گفتم! من مطمین بودم که بالاخره موفق می شیم.. گرگ سرش رو تکون داد و گفت:” تو درست گفتی! من حالا فهمیدم که هر چیزی ممکنه و اگر برای رویاهامون تلاش کنیم هیچ غیر ممکنی وجود نداره! ” بعد با خنده گفت: “مثل اینکه رویابافی اونقدرها هم بی فایده نیست ..” گوسفند گفت:”بله همینطوره  ..  تا وقتی که رویایی نداشته باشی پرواز کردن رو هم یاد نمی گیری ..” آسمان آبی و بیکران جلوی اونها باز بود و اونها آزاد و رها پرواز می کردن🌷 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
اسراف_نکردن🍎🍏      من می خورم غذارو            شکر می کنم خدارو      اسراف نمی کنم من          تو خوردن  آشامیدن      تو مدرسه تو خونه         حتما یادم می مونه      مداد نمی تراشم      وقتی نوکش بلنده      ورق نمی کَنَم من         تا دفترم بخنده خداوند مهربان در آیه ی ۳۱ از سوره ی اعراف می فرمایند: کُلُوا و اشرَبُوا و لاتُسرِفوا انّهُ لایُحِّبُّ المُسرِفین بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید. همانا خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه دختر چوپان 👧🏻 گوینده : پگاه رضوی   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر ﴿ کتاب ﴾ 🌸 من‌چیستم؟ کتابم 🌱 مانندِ دُرِّ نابم 🌸 من نورِعلم و ایمان 🌱 بر مؤمنین بتابم 🍃🔸 🌸 گاهی‌ بیان نمایم 🌱 من آیه هایِ قرآن 🌸 نهج البلاغه‌ام گاه 🌱 در دستِ‌ یک‌مسلمان 🔸🍃 🌸 مانندِ گُل ببویند 🌱 من‌را‌که‌ هستم‌‌ازچوب 🌸 نزدِ تمامِ دنیا 🌱 هستم‌همیشه‌محبوب 🍃🔸 🌸 هرکس به هر مقامی 🌱 در علم و دین رسیده 🌸 با احترام و عزّت 🌱 من را نهد به دیده 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان های پوکویو این قسمت : تبل زدن پوکویو 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐻🐝 داستان خرس کوچولو و زنبورهای عسل خرس کوچولو از خواب بیدار شد. دلش می خواست برای صبحانه یک دل سیر عسل بخورد. به طرف کندوی زنبورها به راه افتاد. اما چون هنوزخواب آلود بود و حواسش جمع نبود، وقتی به کندوی عسل رسید بی‌اجازه انگشتش را در ظرف عسل زنبورها زد و یک انگشت عسل برداشت. زنبورها از این کار خرس کوچولو عصبانی شدند و افتادند به جان او و شروع کردند به نیش زدن. خرس کوچولوی بیچاره از ترس به سمت رودخانه فرار کرد و شیرجه زد توی آب. این طوری زنبورها مجبور شدند دست از سر خرس کوچولو بردارند. خرس کوچولو دلش شکست و به خانه رفت و تصمیم گرفت دیگر سراغ عسل نرود. اما دو روز بعد اتفاق دیگری افتاد. وقتی خرس کوچولو کنار درختی نشسته بود، ناگهان سر و صداهای زیادی از سمت کندوها شنید. خرس کوچولو جلوتر رفت و دید کندوی زنبورهای عسل آتش گرفته است. خرس کوچولو با دیدن این صحنه بدون معطلی به سمت رودخانه رفت و سطلش را پر از آب کرد و برای نجات زنبورها برد. خرس کوچولو خیلی زود آتش را خاموش کرد و زنبورها را نجات داد و به خانه‌اش برگشت. زنبورها بعد از این اتفاق تازه متوجه شدند که چه اشتباهی کرده‌اند. آن‌ها حالا حسابی شرمنده شده بودند. دلشان می خواست بروند و از خرس کوچولو تشکر کنند اما به خاطر کار بدی که قبلاً کرده بودند خجالت می‌کشیدند. زنبورها تصمیم گرفتند هر طوری شده از خرس کوچولو تشکر کنند. به خاطر همین یک ظرف بزرگ از عسل برداشتند و برای خرس کوچولو بردند. اما چون از او خجالت می‌کشیدند ظرف عسل را پشت در خانه‌اش گذاشتند و روی آن نوشتند لطفاً ما زنبورها را ببخشید. خرس کوچولو وقتی در را باز کرد یک ظرف عسل خوشمزه پیدا کرد و خوشحال شد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
انبردست ازخودراضی یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
▪️🔶شعر ﴿اباالفضل‌علمدار﴾ 🔸🌼🏴🌸🏴🌼🔸 توو دفترِ نقاشیم عکسِ یه مرد کشیدم صورتشو پر از نور با رنگِ زرد کشیدم 🌸▪️🌸 توو دستِ اون عَلَم رو به رنگِ سبز کشیدم سیاهتر از دشمناش توو دنیا من ندیدم 🌸🍃🌸 ببین‌عمو اباالفضل پناهِ کودکانه با مَشکِ روی دوشش سقایِ تشنگانه 🌸▪️🌸 برایِ لشکر ؛ عمو پناه و تکیه‌گاهه صورتِ پر زِ نورش مثلِ یه قرصِ ماهه 🌸🍃🌸 چه خوشبو وچه زیبا مثلِ گُلای یاسه علمدارِ کربلا اسمش عمو عباسه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🌸🐚لباس شکوفه ای🐚🌸 نازنین به درخت هلو نگاه کرد. روی شاخه های درخت پر بود از شکوفه های صورتی. درخت هلو گفت: چرا ناراحتی؟نازنین گفت: آخه جشن تولد دوستم است ولی لباس قشنگ ندارم بپوشم. درخت گیلاس با شکوفه های سفید کنار درخت هلو ایستاده بود، گفت: این غصه ندارد نازنین خانم. درخت سیب به بقیه درخت ها نگاه کرد و گفت: کی دوست دارد نازنین کوچولو لباس شکوفه ای قشنگ داشته باشد؟  درخت ها یک صدا گفتند: ما بعد همگی خودشان را تکان دادند. شکوفه های زیادی روی سر نازنین افتاد. نازنین خندید. درخت هلو خاله پینه دوز را صدا زد. بلبل شکوفه ها را با نوکش جمع کرد و جلوی خاله پینه دوز گذاشت. خاله پینه دوز هم تند تند شکوفه های صورتی و سفید را کنار هم می گذاشت و می دوخت. وقتی کار خاله پینه دوز تمام شد. به نازنین گفت: بیا این هم یک لباس خوشگل برای میهمانی جشن تولد. نازنین با خوشحالی لباس را پوشید. درخت ها برای نازنین دست زدند. بلبل بقیه شکوفه ها را جمع کرد، آن ها را به هم بست و به نازنین داد و گفت: بیا، این دسته گل قشنگ هم هدیه تولد. من هم آوازم را توش گذاشتم ببری برای دوستت. نازنین گفت: شما چقدر مهربانید. بلبل گفت: توی سرزمین آرزوها همه به هم کمک می کنند. نازنین دسته گل را گرفت و گفت من هم می خواهم مثل اهالی سرزمین آرزوها به همه کمک کنم. درخت ها برای نازنین دست زدند. نازنین خندید. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
نی نی میخواد بخوابه خمار تو رختخوابه ⭐️🌛 مامان کنار اونه لالایی براش می خونه ⭐️🌛 لالالا گل مینا شکر میکنم خدا را ⭐️🌛 عطا نموده بر ما نوگلی ناز و زیبا ⭐️🌛 لالالا گل پونه بخند یکی یه دونه ⭐️🌛 تویی برای مادر نفس،عزیز دردونه ⭐️🌛 لالالا گل شب بو چه قدر عزیز هستی تو ⭐️🌛 لالا نوگل مامان همیشه پیشم بمان ⭐️🌛 لالالا کودک من نی نی کوچک من ⭐️🌛 خوابای خوش ببینی تو دنیا غم نبینی ⭐️🌛 لالا عزیز دلبند چشماتو حالا ببند 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📕نام قصه: الاغ شکمو 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شعر کودکانه ولادت امام هادی (ع) دَهُمین امامِ شیعه گُلِ باغِ مُصطَفایی پسرِ امامْ جواد و نَوه ی امامْ رضایی آقا جون امامِ هادی شما نوری از خدایی شما هادی هستی یعنی واسه ما یه راهنمایی با شما رسیده قلبِ شیعه ها به روشنایی می‌دونم آقای خوبم که تو شهرِ سامِرایی چه ضَریحِ دِلرُبایی با یه گُنبدِ طلایی می‌کنم سلامی از دور به شما که قلبِ مایی شما عشقِ شیعه هایی شما خیلی با صَفایی یه نگاهی هم به ما کُن آقا جون تو با وفایی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
بادبادک قشنگم گوشواره هاش بلنده وقتی تو آسمونه خوشحاله و می خنده می بینه از اون بالا تموم خونه ها رو پرنده های زیبا تو آشیونه ها رو می خواد از این جا که هست بالا و بالا بره نخش رو ول کنم تا میون ابرا بره بادبادک قشنگم کاش منم اون جا بودم می دیدم همه جا رو سوار ابرا بودم من این پایینم اما تو گوش کن این صدا رو بگو که دوست دارم من تموم بچه ها رو به خورشید مهربون سلامم رو برسون به آبی آسمون سلامم رو برسون 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🐓🌾خروس بی محل🌾🐓 یکی بود یکی نبود ، در یک روستای سرسبز ، مردی زندگی می کرد که خروس کوچکی داشت . وقتی شب فرا می رسید ، مرد خروس را می گرفت و در خانه مرغ هایش می گذاشت تا از چنگ روباه مکار در امان باشد . مرد گفت : آه ، چقدر خسته ام . بهتره امشب خوابی طولانی داشته باشم . بعدش به تخت خوابش رفت و خوابید . فردای آن روز ، خروس و کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از خانه مرغ ها به بیرون پرید و بر روی نرده ای کنار اتاق خواب مرد نشست . بالی به هم زد ، سینه اش را جلو آورد ، چشم هایش را بست و با تمام قدرت خواند : ” قوقولی قوقو – قوقولی قوقووووووو ” مرد با صدای بلند خروس بیدار شده بود با عصبانیت به خروس گفت : ” از این جا برو ای خروس بی محل “. خروس وقتی عصبانیت مرد را دید تا می توانست تند تند از آن محل دور شد . مرد که از خواب بیدار شده بود و دیگر خوابش نمی برد به خودش گفت : ” بهتر است به مزرعه ام بروم و آن جا کشاورزی کنم امان از دست این خروس ، بیشتر از این نمی توانم بخوابم ” بیلش را برداشت و به طرف مزرعه به راه افتاد . شب بعد مرد خروس را در خانه ی گوسفندها گذاشت . با خود گفت : ” خیلی خسته ام ، یک خواب طولانی خستگی من را برطرف می کند . ” خروس باز هم صبح خیلی زود از خواب بیدار شد . از خانه ی گوسفندها به بیرون پرید و روی نرده کنار خانه ی مرد نشست . بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و با صدای بلندی شروع به خواندن کرد . “قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقووووووووو “ مرد باز هم با صدای خروس از خواب بیدار شد و با عصبانیت فریاد زد : ” از این جا برو ای خروس بی محل من از دست تو خواب راحتی ندارم . ” خروس هم که خیلی ترسیده بود با قدرت هر چه تمام تر فرار کرد . مرد به تخت خواب رفت ، اما هر کاری کرد خوابش نبرد . تصمیم گرفت که به مزرعه برود و کشاورزی کند . علف های هرز را هرس کند . توت فرنگی ها را بچیند . شب بعد خروس را در انبار علوفه گذاشت . با خودش گفت : ” خیلی خسته ام ، امشب دیگر با خیال راحت تا صبح می خوابم و از خروس بدصدا هم خبری نیست ” باز هم صبح خیلی زود خروس از خواب بیدار شد و از پنجره انبار به بیرون پرید . روی نرده کنار خانه مرد نشست ، بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و شروع به خواندن کرد : ” قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقوووووووو “ مرد که این بار خیلی عصبانی تر از قبل شده بود تصمیم گرفت خروس را بفروشد . صبح زود خروس را به بازار برد و به کشاورزی دیگر که مرغ و خروس زیادی داشت فروخت . آن شب مرد با خیال راحت تا ظهر فردا خوابید و دیگر خروسی نبود که او را صبح زود از خواب بیدار کند . مرد دیگر سراغ مزرعه اش نمی رفت . علف های هرز تمام مزرعه را فرا گرفته بودند . آن سال مزرعه محصول خوبی نداد و مرد به خاطر خوابیدنش هیچ سودی نبرد. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای رفتن قاسم به میدان جنگ و مجروح شدن دستش✋🏻 🔴 قاسم سلیمانی به نیرو هایش گفت: شما برید اون طرف حواسشون رو پرت کنین... و بعد خودش رفت و لودر🚚 عراقی ها رو برداشت و.... 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸شعر دختر که داشته باشی ... 🍃💚🌸💚🍃 🌸دختر که داشته باشی 🌱زندگی خیلی زیباس 🌸تو خونَتون همیشه 🌱میاد بوی گُلِ یاس 🌸وقتی تو خونه باشه 🌱خونه به رنگِ دَریاس 🌸با بودَنِش همیشه 🌱بهار تو خونهٔ ماس 🌸دِلسوزِه مثلِ مادر 🌱عزیزِ قلبِ باباس 🌸سنگِ صبورِ خونه 🌱دشمنِ درد و غَمهاس 🌸صبورِه مثلِ زینب (س) 🌱بخشنده مثلِ زهراس (س) 🌸حِجابِشو دوست داره 🌱خانومِ خوشگل و خاص 🌸باهاش تو مهربون باش 🌱صِداش بِزَن با احساس 🌸یه وقت دِلِش نَگیره 🌱نِگینِ سُرخ و الماس 🌸خواهر واسه برادر 🌱عزیزترین تو دُنیاس 🌸این عشق و مهربونی 🌱داره نِمونه‌ای خاص : 🌸حضرتِ معصومه که 🌱عشقِ امامِ رضاس (ع) 🌸خلاصه که عزیزم 🌱دختر گُلی بی هَمتاس 🌸خوبی و مهربونیش 🌱فراتر از این حرفاس 🌸فقط همین که دُنیا 🌱بِدونِ او بی مَعناس 🌸عشق وصفا و شادی 🌱با بودَنِش پابرجاس 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔴 😍👆 🌹لطفا با پیشنهادات و انتقادات خودتون ما را در بالا بردن سطح کیفیت مطالب کانال یاری نمایید🙏 ارتباط با ما 👈 🆔 @AdmineKhob 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای بازگشت قاسم به کرمان و داستان ازدواج کردن‌ او💍 🔴 قاسم فردای اون شبی که عروسی گرفتن، لباس‌های جنگی 🪖رو پوشید و راه افتاد رفت به سمت میدان جنگ💣 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
روزی پیامبر ما یه جا به نام غدیر گفت به همه آدما هر کسی من بوده ام بزرگ و رهبر او از این به بعد علی هست امام و سرور او از اون به بعد علی شد امام ما مومن ها عید می گیریم اون روزو تا باشد دنیا دنیا علی امام ما هست اینو همه میدونیم ما علی رو دوست داریم شیعه اون می مونیم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6