eitaa logo
دانلود
بارون میاد ریز ریز☔️ تو دشت پاک و تمیز سلام من به شما  شکوفه های عزیز😍 غنچه‌های قشـنگم  بچه‌های زرنگم امیدوارم خوب باشید همیشه محبوب باشید بازی کنید بخندید در روی غم ببندید🥰 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️کارتون هدهد و استاد نقاش 🔰به همراه داستان قرآنی حضرت صالح ♦️ما هیچکس رو مسخره نمی‌کنیم 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قصه درمانی با موضوع ناخن جویدن قصه خرگوش کوچولو روزی روزگاری ، باغی بود با گل ها و گیاهان زیبا. باغبان از کار و زحمتی که در باغ کشیده بود، خشنود و راضی بود. گیاهان باغ قشنگ بودند  و همه نوع رنگ و شکلی در آنها دیده می شد. برگ ها و شاخه ها به شکل طبیعی خود بودند. باغبان می دانست که چه موقع باید شاخه های کوچک خشکیده را بچیند. او آنها را هر هفته با یک قیچی باغبانی می چید تا ظاهر گیاهان هم سالم و بی نقص باشد. روزی خرگوش کوچولویی با دندان های بلند سفید به باغ آمد. خرگوش کوچولو خیلی کوچک بود و چیزی درباره ی باغبانی نمی دانست. نمی دانست که باید گل ها و گیاهان را به حال خودشان بگذارد تا درست رشد کنند. می دانید، او هنوز کوچکتر از آن بود که بداند بعضی از گیاهان را نباید گاز زد. بنابراین شروع کرد به گاز زدن و جویدن اولین شاخه ای که دید. ملچ ملوچ، ملچ ملوچ . جویدن برگ ها و شاخه ها به او احساس خوبی می داد. همین که یکی از گل ها را می جوید به سراغ دیگری می رفت. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ . دست کم ده ردیف از گیاهان باغ را جوید. روز بعد، باغبان از خانه بیرون آمد تا برود و باغ را ببیند. باغبان همیشه خوشحال بود ، زیرا باغ و گیاهان قشنگش را دوست می داشت. هر روز به آنها نگاه می کرد. آنها را تمیز نگه می داشت و می شست. این کار برای سالم و زیبا نگه داشتن گل ها لازم بود. علاوه بر این ، می دانست که هر کس به دیدن باغ بیاید ، مثل او از دیدن گیاهان زیبا لذت خواهد برد. اما آن روز، وقتی که باغبان به داخل باغ قدم گذاشت ، ناراحت شد چون دید که کسی هر ده تا ردیف گیاهان را جویده و خورده است. نوک آنها خیلی کوتاه شده بود و ظاهر گل ها و سبزه ها را زشت و ناقص کرده بود. وقتی که بازدید کنندگان هم برای دیدن گل ها به باغ امدند خیلی ناراحت شدند. آنها آمده بودند تا گیاهان زیبا را ببینند ، اما همه گیاهان زشت و جویده شده بودند. خرگوش کوچولو که همان اطراف بود متوجه شد که باغبان خوشحال نیست. رفت و در کنار او نشست و پرسید :” چرا ناراحتی؟ ” باغبان گفت : ” یک نفر گیاهان زیبای مرا جویده است.” خرگوش کوچولو سرش را پایین انداخت و به آهستگی گفت : ” متاسفم آقای باغبان. من بودم که گیاهان شما را جویدم.” باغبان با ناراحتی گفت :” اما آنها گل های زیبایی بودند. نگاه کن حالا چقدر زشت شده اند.” خرگوش کوچولو به نوک گیاهان آن ده ردیف نگاه کرد و دید که دیگر زیبا به نظر نمی رسند. خرگوش کوچولو گفت : ” متاسفم آقای باغبان. بعضی وقت ها نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. حتما باید چیزی را بجوم و این ده ردیف گیاهان باغ دم دستم هستند. چکار می توانم بکنم ؟ “ باغبان بلند شد و خرگوش کوچولو را به گوشه ای از باغ برد و گفت : “نگاه کن، من این گوشه ی باغ هویج کاشته ام. هر وقت احساس کردی دلت می خواهد چیزی را گاز بزنی و بجوی، می توانی این هویج ها را بجوی.” خرگوش کوچولو سرش را تکان داد. باغبان گفت : ” اما آن گیاهان را به حال خودشان بگذار تا رشد کنند.” خرگوش کوچولو گفت : ” آیا می توانم برای آن سبزی های بیچاره ای که جویده ام کاری بکنم؟.” باغبان لبخندی زد و گفت : ” بله می توانی.تو می توانی مراقب آن ده ردیف گیاه باشی و هر وقت به اندازه کافی بزرگ شدند به من بگویی تا آنها را با قیچی باغبانی بچینم و مرتب کنم. تو به من نشانشان می دهی و من آنها را می چینم. بعدها که کمی بزرگتر شدی به تو یاد می دهم چگونه خودت این کار را انجام بدهی.” خرگوش کوچولو خیلی هیجان زده شد و باغبان را در آغوش گرفت. باغبان لبخندی زد و یک هویج آبدار به او داد. خرگوش کوچولو از باغبان تشکر کرد و با دندان های سفید بزرگش گاز بزرگی به هویج زد. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ.🐰🥕 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸️شعر خوب حرف زدن یہ کودک مسلمان که هست عاقل و دانا با همه‌ی آدم‌ها حرف می زنه چه زیبا از کلمات قشنگ می‌کنه استفاده خدای خوب و دانا این رو به ما یاد داده 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قارچ-کوچولو-خال-خالی.mp3
2.27M
قارچ کوچولو خال خالی 🍄 با صدای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
👫 🐹مدرسه موشی🐹 موشی میره مدرسه می خواد که درس بخونه هرچیزی رو دوست داره یاد بگیره، بدونه یه دونه جامدادی باباش براش خریده چندتا مداد رنگی مداد تراش خریده حالا داره می کشه نقاشی توی دفتر نوک مداد رو آروم می بره این ور اون ور یه ماهی و یه گربه🐱🐠 پهلوی هم کشیده می بینه که ماهیه از گربه هه ترسیده می گه: "نترس، این گربه غذا شو خورده، سیره دستشو پاک می کنم نیاد تو رو بگیره😉 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐥جشن تولد جوجه ها🐥 وقتی امتحانات مینا تمام شد، از پدر و مادرش خواست  تا او را چند روزی به  روستا پیش پدربزرگ و مادربزرگ بفرستند. پدر و مادر هم قبول کردند و یک  روز همه با هم به  روستای باصفای پدرو مادربزرگ رفتند. مادربزرگ با خوشحالی برای آن ها غذا درست کرد. او مرغ و خروس های زیادی داشت و هرروز تخم مرغ ها را جمع می کرد. مقداری از آنها را می فروخت و مقداری را هم برای خودشان نگه می داشت. غذایی که مادربزرگ درست کرد یک نوع کوکو با تخم مرغ بود. مینا و پدر و مادرش این غذا را خیلی دوست داشتند. فردای آن روز پدر و مادر به شهر برگشتند اما مینا پیش پدرو مادربزرگ ماند. مادربزرگ هفت تا تخم زیر پای مرغی گذاشت و به مینا گفت:« دخترم این مرغ کرچ است. او 21 روز روی این تخم ها می خوابد تا تخم ها تبدیل  به جوجه شوند. اگر 21 روز پیش من بمانی می توانی تولد جوجه ها را ببینی.» مینا با خوش حالی گفت:« حتماً می مانم. من روستا و مزرعه ها و گاو و گوسفندها و مرغ و خروس ها را دوست دارم. از شیر و پنیری که شما درست می کنید و کوکوهایی که با تخم مرغ های خودتان می پزید هم خیلی خوشم می آید. خودتان را هم خیلی خیلی دوست دارم. می خواهم تمام فصل تابستان پیش شما بمانم.» مادربزرگ خندید و مینا را بوسید و گفت:« من هم نوه ی گلم را خیلی دوست دارم. خوشحال می شوم که پیش ما بمانی.» مینا هرروز با پدر بزرگ به مزرعه می رفت و در کارها به او کمک می کرد. وقتی در خانه بود با مادربزرگ  به مرغ و خروس ها سر می زد و برای آن ها دانه می پاشید و به مرغی که روی تخم ها خوابیده بود آب  و دانه می داد. گاهی وقت ها برای مرغ که تنها و دور از مرغ های دیگر توی لانه خوابیده بود شعر می خواند تا حوصله اش سرنرود.21   روز گذشت. پدربزرگ و مادربزرگ و مینا به  سراغ مرغ رفتند تخم های زیر پای مرغ یکی یکی می شکستند و از آن ها جوجه های کوچولوی قشنگی جیک جیک کنان بیرون می آمد. مرغ قدقدکنان جوجه ها را زیر بال و پرش می گرفت و مواظب آنها بود. جوجه ها آن قدر قشنگ و بامزه  بودند که مینا بیش تر وقتش را در کنار آنها می گذراند و تماشایشان می کرد. مینا با خودش فکرمی کرد که این جوجه ها چه طور توی تخمی که هیچ سوراخی نداشت زنده مانده اند؟ آن ها توی تخم چطور نفس می کشیدند؟ او خیلی فکر کرد ولی نتوانست جواب سؤالش را پیدا کند. شب که همه دورهم نشسته بودند، مینا از پدربزرگ پرسید:« پدرجان،من می خواهم بدانم جوجه ها وقتی توی تخم بودند چه طوری  نفس می کشیدند؟» پدربزرگ نگاهی به مادربزرگ که مشغول ریختن چای بود کرد و گفت:« من  جواب سؤالت را نمی دانم ، شاید مادربزرگ بتواند به سؤالت پاسخ بدهد.» مادربزرگ سینی چای را جلوی پدربزرگ گذاشت و گفت: « توی تخم مرغ اول زرده و بعد سفیده تشکیل می شود. در اطراف زرده و سفیده ، یک پوسته ی نازک وجود دارد و روی این  پوسته، پوسته سفت و سفید تخم مرغ درست می شود. روی این  پوسته سفت، سوراخ های ریزی وجود دارد که هوا از آن وارد تخم مرغ می شود و جوجه می تواند نفس بکشد.» مینا جواب سؤالش را گرفت. فردای آن روز او با دقت  بیشتری به جوجه ها که کمی بزرگ تر شده بودند و جیک جیک کنان در کنار مادرشان دانه برمی چیدند نگاه می کرد و از تماشای آن ها لذت می برد.🐣 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شقایق.mp3
2.17M
شقایق با صدای بانو مریم نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه‌ها امروز،روز میلاد اولین پسر امام حسین علیه السلام هستش.😍🤩 اسم ایشون حضرت علی اکبر بود.❤️ امروز میخوایم قصه زندگی حضرت علی اکبر را بشنویم☺️ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✨ فرشته های زیبا از اون بالا بیایید از آسمون آبی به سوی ما بیایید خواهی شوی سلامت در دنیا و آخرت بخون همیشه نماز ای امت محمد بعد از نماز شد روزه مدت اون سی روزه بشمار یک دو سه که بعدروزه خمسه چهارمی زکاته که جزو واجباته حج پنجمین اونه خورشید روح و جونه حالا بشید آماده که موقع جهاده ای کودکان رئوف امر کنید به معروف معروف که با خوشرویی دعوت کنید به خوبی حالا تو ای نیلوفر نهی نما از منکر تولی و تبری باشد صفای دلها                 💕💕💕 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐥جشن تولد جوجه ها🐥 وقتی امتحانات مینا تمام شد، از پدر و مادرش خواست  تا او را چند روزی به  روستا پیش پدربزرگ و مادربزرگ بفرستند. پدر و مادر هم قبول کردند و یک  روز همه با هم به  روستای باصفای پدرو مادربزرگ رفتند. مادربزرگ با خوشحالی برای آن ها غذا درست کرد. او مرغ و خروس های زیادی داشت و هرروز تخم مرغ ها را جمع می کرد. مقداری از آنها را می فروخت و مقداری را هم برای خودشان نگه می داشت. غذایی که مادربزرگ درست کرد یک نوع کوکو با تخم مرغ بود. مینا و پدر و مادرش این غذا را خیلی دوست داشتند. فردای آن روز پدر و مادر به شهر برگشتند اما مینا پیش پدرو مادربزرگ ماند. مادربزرگ هفت تا تخم زیر پای مرغی گذاشت و به مینا گفت:« دخترم این مرغ کرچ است. او 21 روز روی این تخم ها می خوابد تا تخم ها تبدیل  به جوجه شوند. اگر 21 روز پیش من بمانی می توانی تولد جوجه ها را ببینی.» مینا با خوش حالی گفت:« حتماً می مانم. من روستا و مزرعه ها و گاو و گوسفندها و مرغ و خروس ها را دوست دارم. از شیر و پنیری که شما درست می کنید و کوکوهایی که با تخم مرغ های خودتان می پزید هم خیلی خوشم می آید. خودتان را هم خیلی خیلی دوست دارم. می خواهم تمام فصل تابستان پیش شما بمانم.» مادربزرگ خندید و مینا را بوسید و گفت:« من هم نوه ی گلم را خیلی دوست دارم. خوشحال می شوم که پیش ما بمانی.» مینا هرروز با پدر بزرگ به مزرعه می رفت و در کارها به او کمک می کرد. وقتی در خانه بود با مادربزرگ  به مرغ و خروس ها سر می زد و برای آن ها دانه می پاشید و به مرغی که روی تخم ها خوابیده بود آب  و دانه می داد. گاهی وقت ها برای مرغ که تنها و دور از مرغ های دیگر توی لانه خوابیده بود شعر می خواند تا حوصله اش سرنرود.21   روز گذشت. پدربزرگ و مادربزرگ و مینا به  سراغ مرغ رفتند تخم های زیر پای مرغ یکی یکی می شکستند و از آن ها جوجه های کوچولوی قشنگی جیک جیک کنان بیرون می آمد. مرغ قدقدکنان جوجه ها را زیر بال و پرش می گرفت و مواظب آنها بود. جوجه ها آن قدر قشنگ و بامزه  بودند که مینا بیش تر وقتش را در کنار آنها می گذراند و تماشایشان می کرد. مینا با خودش فکرمی کرد که این جوجه ها چه طور توی تخمی که هیچ سوراخی نداشت زنده مانده اند؟ آن ها توی تخم چطور نفس می کشیدند؟ او خیلی فکر کرد ولی نتوانست جواب سؤالش را پیدا کند. شب که همه دورهم نشسته بودند، مینا از پدربزرگ پرسید:« پدرجان،من می خواهم بدانم جوجه ها وقتی توی تخم بودند چه طوری  نفس می کشیدند؟» پدربزرگ نگاهی به مادربزرگ که مشغول ریختن چای بود کرد و گفت:« من  جواب سؤالت را نمی دانم ، شاید مادربزرگ بتواند به سؤالت پاسخ بدهد.» مادربزرگ سینی چای را جلوی پدربزرگ گذاشت و گفت: « توی تخم مرغ اول زرده و بعد سفیده تشکیل می شود. در اطراف زرده و سفیده ، یک پوسته ی نازک وجود دارد و روی این  پوسته، پوسته سفت و سفید تخم مرغ درست می شود. روی این  پوسته سفت، سوراخ های ریزی وجود دارد که هوا از آن وارد تخم مرغ می شود و جوجه می تواند نفس بکشد.» مینا جواب سؤالش را گرفت. فردای آن روز او با دقت  بیشتری به جوجه ها که کمی بزرگ تر شده بودند و جیک جیک کنان در کنار مادرشان دانه برمی چیدند نگاه می کرد و از تماشای آن ها لذت می برد.🐣 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1737007T15835488(Web)-mc.mp3
4.35M
🐟در گوشه‌ای از دنیای خدا، دریاچه زیبایی بود که در آن ماهی‌های رنگارنگی زندگی می‌کردند. 🦀مدتی قبل خرچنگِ پیرِ دانایی به آن دریاچه آمده بود. 🙂 خرچنگ چهره زیبایی نداشت ولی دلش مهربان بود... منبع :ایران صدا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺 🌸آهای بچه ی باهوش 🌱نماز بخون همیشه 🌸هرکی نماز بخونه 🌱آره برنده می شه 🌸مهدی صاحب زمان(علیه السلام) 🌱چه حرف خوبی فرمود 🌸با نماز شماها 🌱شیطونه می شه نابود 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
طاووس و کلاغ روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت: «به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و تو را به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود» 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
آلبالوی عجول🍒 به نام خدای مهربان یه روزی روزگاری وسط یه باغ قشنگ یه درخت آلبالو زندگی می‌کرد درخت خیلی خوبی بود اما همیشه تو کارهاش عجله می‌کرد مثلا دوست داشت زودتر از همه‌ی درخت‌ها میوه هاش برسند و کشاورز رو خوشحال کنه برای همین قبل از رسیدن میوه هاش اونها رو می‌ریخت پایین تا کشاورز فکر کنه اونها رسیدن و ببره بازار بفروشه کشاورز اومد و میوه‌ها رو دید با ناراحتی جمعشون کرد و برد بیرون باغ و ریخت کنار جاده تا گوسفندا اونها رو بخورند فصل چیدن میوه‌ها شد و درخت‌ها خوشحال از اونها خوشحال‌تر کشاورز بود که الان می‌تونست نتیجه‌ی زحمت هاش رو ببینه خلاصه فصل چیدن میوه‌ها تموم شد کشاورز اومد تا به درخت هاش برسه و بهشون آب بده درخت آلبالو فکر می‌کرد اول از همه سراغ اونو بگیره اما اینطور نشد و کشاورز اصلا بهش توجه نکرد و آب کمی بهش داد و گفت این درخت آلبالو هم که امسال بدردم نخورد اینو گفت و رفت درخت آلبالو شروع کرد به گریه کردن تا اینکه یه کلاغی اومد پیشش و گفت چرا گریه می‌کنی؟ اونم کل ماجرا رو برای کلاغ تعریف کرد کلاغ گفت همه‌ی این بلاها که سرت اومده به خاطر عجول بودنته میوه هات رو کشاورز چون نرسیده بودند ریخت جلوی گوسفند ها اگه یکم صبر می‌کردی و میوه هات می‌رسیدند هم کشاورز رو خوشحال می‌کردی هم خودت عزیز می‌شدی حالا هم اشکاتو پاک کن که خدا بزرگه و سال دیگه دوباره فصل میوه میرسه و باید از امسال درس بگیری تا بعدا دوباره اشتباه نکنی قصه‌ی ما تموم شد دل آلبالو آروم شد… 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1737835T14069300(Web)-mc.mp3
2.9M
روزی روزگاری حضرت سلیمان (ع) ، در کنار رودخانه ای قدم می زد که چشمش به مورچه ای افتاد که دانه ای را بر پشت گرفته و به سمت آب می رفت . همان لحظه قورباغه ای از آب بیرون آمد و مورچه وارد دهان او شد و ... منبع : ایران صدا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
بسᭂم الله الرحمᭂن الرحᭂیم 🌼تو آخرین امام من              🍃بر تو رسد سلام من          🌼تو ماه تابان منی              🍃نور دو چشمان منی          🌼زندگی ام برای تو             🍃جان و تنم فدای تو            🌼ای همه حاصلم بیا           🍃مهر تو در دلم بیا              🌼بیا که دل شکسته ام       🍃منتظرت نشسته ام          🌼آمده ام به جمکران            🍃بگیرم از تو من نشان          🌼ندبه به یادت می خونم       🍃یقین می یایی، می دونم    🌼دل شده بی قرار تو           🍃جهان در انتظار تو           💚اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ💚 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
40.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ فرشته خوش خبر 🌸 داستانی زیبا درباره یاری امام زمان (عج) 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐بچه‌ها جونم قراره از امشب همه با هم دعای سلامتی امام زمان، مهربونمون رو بخونیم😍🤩 (عج) 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
پارچه-گل-گلی.mp3
2.18M
🌸پارچه گل گلی 🌸 با صدای بانو نشیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
(عج) تو آخرین امام من 🌤مهدی آل فاطمه بر تو رسد سلام من 🌤مهدی آل فاطمه تو ماه تابان منی 🌤مهدی آل فاطمه نور دو چشمان منی 🌤مهدی آل فاطمه زندگی ام برای تو 🌤مهدی آل فاطمه جان و تنم فدای تو 🌤مهدی آل فاطمه ای همه حاصلم بیا 🌤مهدی آل فاطمه مهر تو در دلم بیا 🌤مهدی آل فاطمه بیا که دل شکسته ام 🌤مهدی آل فاطمه منتظرت نشسته ام 🌤مهدی آل فاطمه آمده ام به جمکران 🌤مهدی آل فاطمه بگیرم از تو من نشان 🌤مهدی آل فاطمه ندبه به یادت می خونم 🌤مهدی آل فاطمه یقین می یایی، می دونم 🌤مهدی آل فاطمه دل شده بی قرار تو 🌤مهدی آل فاطمه جهان در انتظار تو 🌤مهدی آل فاطمه 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6