فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
مهارتهای زندگی 🏘
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شقایق.mp3
2.17M
شقایق
با صدای بانو مریم نشیبا
#قصه #صوتی
#شقایق
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچهها
امروز،روز میلاد اولین پسر امام حسین علیه السلام هستش.😍🤩
اسم ایشون حضرت علی اکبر بود.❤️
امروز میخوایم قصه زندگی حضرت علی اکبر را بشنویم☺️
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر #کودکانه #فروع_دین ✨
فرشته های زیبا
از اون بالا بیایید
از آسمون آبی
به سوی ما بیایید
خواهی شوی سلامت
در دنیا و آخرت
بخون همیشه نماز
ای امت محمد
بعد از نماز شد روزه
مدت اون سی روزه
بشمار یک دو سه
که بعدروزه خمسه
چهارمی زکاته
که جزو واجباته
حج پنجمین اونه
خورشید روح و جونه
حالا بشید آماده
که موقع جهاده
ای کودکان رئوف
امر کنید به معروف
معروف که با خوشرویی
دعوت کنید به خوبی
حالا تو ای نیلوفر
نهی نما از منکر
تولی و تبری
باشد صفای دلها
💕💕💕
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
🐥جشن تولد جوجه ها🐥
وقتی امتحانات مینا تمام شد، از پدر و مادرش خواست تا او را چند روزی به روستا پیش پدربزرگ و مادربزرگ بفرستند. پدر و مادر هم قبول کردند و یک روز همه با هم به روستای باصفای پدرو مادربزرگ رفتند.
مادربزرگ با خوشحالی برای آن ها غذا درست کرد. او مرغ و خروس های زیادی داشت و هرروز تخم مرغ ها را جمع می کرد. مقداری از آنها را می فروخت و مقداری را هم برای خودشان نگه می داشت. غذایی که مادربزرگ درست کرد یک نوع کوکو با تخم مرغ بود. مینا و پدر و مادرش این غذا را خیلی دوست داشتند. فردای آن روز پدر و مادر به شهر برگشتند اما مینا پیش پدرو مادربزرگ ماند.
مادربزرگ هفت تا تخم زیر پای مرغی گذاشت و به مینا گفت:« دخترم این مرغ کرچ است. او 21 روز روی این تخم ها می خوابد تا تخم ها تبدیل به جوجه شوند. اگر 21 روز پیش من بمانی می توانی تولد جوجه ها را ببینی.» مینا با خوش حالی گفت:« حتماً می مانم. من روستا و مزرعه ها و گاو و گوسفندها و مرغ و خروس ها را دوست دارم.
از شیر و پنیری که شما درست می کنید و کوکوهایی که با تخم مرغ های خودتان می پزید هم خیلی خوشم می آید. خودتان را هم خیلی خیلی دوست دارم. می خواهم تمام فصل تابستان پیش شما بمانم.» مادربزرگ خندید و مینا را بوسید و گفت:« من هم نوه ی گلم را خیلی دوست دارم. خوشحال می شوم که پیش ما بمانی.»
مینا هرروز با پدر بزرگ به مزرعه می رفت و در کارها به او کمک می کرد. وقتی در خانه بود با مادربزرگ به مرغ و خروس ها سر می زد و برای آن ها دانه می پاشید و به مرغی که روی تخم ها خوابیده بود آب و دانه می داد. گاهی وقت ها برای مرغ که تنها و دور از مرغ های دیگر توی لانه خوابیده بود شعر می خواند تا حوصله اش سرنرود.21 روز گذشت. پدربزرگ و مادربزرگ و مینا به سراغ مرغ رفتند تخم های زیر پای مرغ یکی یکی می شکستند و از آن ها جوجه های کوچولوی قشنگی جیک جیک کنان بیرون می آمد.
مرغ قدقدکنان جوجه ها را زیر بال و پرش می گرفت و مواظب آنها بود. جوجه ها آن قدر قشنگ و بامزه بودند که مینا بیش تر وقتش را در کنار آنها می گذراند و تماشایشان می کرد.
مینا با خودش فکرمی کرد که این جوجه ها چه طور توی تخمی که هیچ سوراخی نداشت زنده مانده اند؟ آن ها توی تخم چطور نفس می کشیدند؟ او خیلی فکر کرد ولی نتوانست جواب سؤالش را پیدا کند.
شب که همه دورهم نشسته بودند، مینا از پدربزرگ پرسید:« پدرجان،من می خواهم بدانم جوجه ها وقتی توی تخم بودند چه طوری نفس می کشیدند؟»
پدربزرگ نگاهی به مادربزرگ که مشغول ریختن چای بود کرد و گفت:« من جواب سؤالت را نمی دانم ، شاید مادربزرگ بتواند به سؤالت پاسخ بدهد.»
مادربزرگ سینی چای را جلوی پدربزرگ گذاشت و گفت: « توی تخم مرغ اول زرده و بعد سفیده تشکیل می شود. در اطراف زرده و سفیده ، یک پوسته ی نازک وجود دارد و روی این پوسته، پوسته سفت و سفید تخم مرغ درست می شود.
روی این پوسته سفت، سوراخ های ریزی وجود دارد که هوا از آن وارد تخم مرغ می شود و جوجه می تواند نفس بکشد.»
مینا جواب سؤالش را گرفت.
فردای آن روز او با دقت بیشتری به جوجه ها که کمی بزرگ تر شده بودند و جیک جیک کنان در کنار مادرشان دانه برمی چیدند نگاه می کرد و از تماشای آن ها لذت می برد.🐣
#قصه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1737007T15835488(Web)-mc.mp3
4.35M
🐟در گوشهای از دنیای خدا، دریاچه زیبایی بود که در آن ماهیهای رنگارنگی زندگی میکردند.
🦀مدتی قبل خرچنگِ پیرِ دانایی به آن دریاچه آمده بود.
🙂 خرچنگ چهره زیبایی نداشت ولی دلش مهربان بود...
منبع :ایران صدا
#ماهیهای_دریاچه_دوستی
#قصه #صوتی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🌸آهای بچه ی باهوش
🌱نماز بخون همیشه
🌸هرکی نماز بخونه
🌱آره برنده می شه
🌸مهدی صاحب زمان(علیه السلام)
🌱چه حرف خوبی فرمود
🌸با نماز شماها
🌱شیطونه می شه نابود
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_شب
طاووس و کلاغ
روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.
کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟
طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»
کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.
طاووس بسیار عصبانی شد و گفت: «به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»
کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و تو را به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
آلبالوی عجول🍒
به نام خدای مهربان
یه روزی روزگاری وسط یه باغ قشنگ یه درخت آلبالو زندگی میکرد
درخت خیلی خوبی بود اما همیشه تو کارهاش عجله میکرد
مثلا دوست داشت زودتر از همهی درختها میوه هاش برسند و کشاورز رو خوشحال کنه
برای همین قبل از رسیدن میوه هاش اونها رو میریخت پایین تا کشاورز فکر کنه اونها رسیدن و ببره بازار بفروشه
کشاورز اومد و میوهها رو دید با ناراحتی جمعشون کرد و برد بیرون باغ و ریخت کنار جاده تا گوسفندا اونها رو بخورند
فصل چیدن میوهها شد
و درختها خوشحال
از اونها خوشحالتر کشاورز بود
که الان میتونست نتیجهی زحمت هاش رو ببینه
خلاصه فصل چیدن میوهها تموم شد
کشاورز اومد تا به درخت هاش برسه و بهشون آب بده
درخت آلبالو فکر میکرد
اول از همه سراغ اونو بگیره
اما اینطور نشد و کشاورز اصلا بهش توجه نکرد و آب کمی بهش داد و گفت
این درخت آلبالو هم که امسال بدردم نخورد
اینو گفت و رفت
درخت آلبالو شروع کرد به گریه کردن
تا اینکه یه کلاغی اومد پیشش و گفت چرا گریه میکنی؟
اونم کل ماجرا رو برای کلاغ تعریف کرد
کلاغ گفت همهی این بلاها که سرت اومده به خاطر عجول بودنته
میوه هات رو کشاورز چون نرسیده بودند ریخت جلوی گوسفند ها
اگه یکم صبر میکردی و میوه هات میرسیدند
هم کشاورز رو خوشحال میکردی
هم خودت عزیز میشدی
حالا هم اشکاتو پاک کن که خدا بزرگه و سال دیگه دوباره فصل میوه میرسه و باید از امسال درس بگیری تا بعدا دوباره اشتباه نکنی
قصهی ما تموم شد
دل آلبالو آروم شد…
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1737835T14069300(Web)-mc.mp3
2.9M
روزی روزگاری حضرت سلیمان (ع) ، در کنار رودخانه ای قدم می زد که چشمش به مورچه ای افتاد که دانه ای را بر پشت گرفته و به سمت آب می رفت .
همان لحظه قورباغه ای از آب بیرون آمد و مورچه وارد دهان او شد و ...
#حضرت_سلیمان
#قصه #صوتی
منبع : ایران صدا
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✨بسᭂم الله الرحمᭂن الرحᭂیم✨
#امام_زمان
#شعر
🌼تو آخرین امام من
🍃بر تو رسد سلام من
🌼تو ماه تابان منی
🍃نور دو چشمان منی
🌼زندگی ام برای تو
🍃جان و تنم فدای تو
🌼ای همه حاصلم بیا
🍃مهر تو در دلم بیا
🌼بیا که دل شکسته ام
🍃منتظرت نشسته ام
🌼آمده ام به جمکران
🍃بگیرم از تو من نشان
🌼ندبه به یادت می خونم
🍃یقین می یایی، می دونم
🌼دل شده بی قرار تو
🍃جهان در انتظار تو
💚اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ💚
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
40.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ فرشته خوش خبر
🌸 داستانی زیبا درباره یاری امام زمان (عج)
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐بچهها جونم
قراره از امشب همه با هم دعای سلامتی امام زمان، مهربونمون رو بخونیم😍🤩
#نیمه_شعبان
#امام_زمان (عج)
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
پارچه-گل-گلی.mp3
2.18M
🌸پارچه گل گلی 🌸
با صدای بانو نشیبا
#قصه #صوتی
#پارچه_گل_گلی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#ولادت_امام_زمان (عج)
#شعرکودکانه_مهدوی
تو آخرین امام من
🌤مهدی آل فاطمه
بر تو رسد سلام من
🌤مهدی آل فاطمه
تو ماه تابان منی
🌤مهدی آل فاطمه
نور دو چشمان منی
🌤مهدی آل فاطمه
زندگی ام برای تو
🌤مهدی آل فاطمه
جان و تنم فدای تو
🌤مهدی آل فاطمه
ای همه حاصلم بیا
🌤مهدی آل فاطمه
مهر تو در دلم بیا
🌤مهدی آل فاطمه
بیا که دل شکسته ام
🌤مهدی آل فاطمه
منتظرت نشسته ام
🌤مهدی آل فاطمه
آمده ام به جمکران
🌤مهدی آل فاطمه
بگیرم از تو من نشان
🌤مهدی آل فاطمه
ندبه به یادت می خونم
🌤مهدی آل فاطمه
یقین می یایی، می دونم
🌤مهدی آل فاطمه
دل شده بی قرار تو
🌤مهدی آل فاطمه
جهان در انتظار تو
🌤مهدی آل فاطمه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر
#امام_زمان
تو يك گل معطري یا مهدی🌸
از همه گلها بهتري يا مهدی🌸
تو گل خوب نرگسی يا مهدی 🌸
خوشبوتری از اطلسی يا مهدی🌸
امام باغ و شبنمی يا مهدی🌸
براي من تو همدمی يا مهدی🌸
تويي تو يار و ياورم يا مهدی 🌸
دستی بكش روی سرم يا مهدی🌸
✨خداي خوب و مهربون✨
فرج آقامون امام زمان (عج) را نزديك بگردان
«الهي آمين»🤲
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 قصه شب، ایستگاه صلواتی
🎈(قسمت اول)
♦️موضوع قصه:
آشنایی با امام زمان علیهالسلام
✍️ نویسنده: مجتبی ملکمحمد
🎤 با اجرای: ناهید هاشمنژاد، سما سهرابی، راحیل سادات موسوی، ملیکا عبدالکریمی و محمد علی حکیمی
🎞 تنظیم: محمدعلی حکیمی و محسن معمار
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
#قصه_شب
#امام_زمان
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1737074T14832948(Web)-mc.mp3
6.21M
🧔🏻♂پدر خانواده، کشاورز بود و چندان ثروتی نداشت.او دختری داشت به نام گلنار
🧕🏻گلنار، دختر زرنگی بود و بیشتر کارهای خانه را انجام می داد.
👴🏻روزی مرادخان که پیرمردی بداخلاق و طمعکار بود از راه رسید تا طلبش را از خانواده بگیرد. دختر نگران شده بود.
#دختر_زیرک
#قصه #صوتی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✨🌈سلام بر امام خوبی ها🌈✨
وقتی که تو بیایی
پروانه می شود شاد
خوشحال می شود باز
از دیدن تو شمشاد
وقتی که تو بیایی
پر می زنند با هم
یک عالمه کبوتر
بر دشت سبز و خرم
وقتی که تو بیایی
با خود می آوری گل
همراه تو می آیند
گنجشک و سار و بلبل
وقتی که تو بیایی
با خود شکوفه داری
در هر کجا که باشی
زیبایی و بهاری
#شعر
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#داستان_متنی
🐰📚کتابدار کوچولو📚🐰
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
خرگوش کوچولویی بود به نام نقلی که خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت. او هر روز چند تا کتاب می خواند و از کتابها چیزهای زیادی یاد می گرفت. دوستانش روز تولدش به او کتاب هدیه می دادند. پدر و مادرش هروقت به بازار می رفتند و می دیدند کتاب خوب و مناسب ِ تازه ای چاپ شده و به بازار آمده، آن را برایش می خریدند...
نقلی همه ی کتاب ها را با دقت می خواند و آن ها را در یک قفسه در اتاقش می گذاشت. یک روز دید تعداد کتاب هایش آن قدر زیاد شده که دیگر توی قفسه جا نمی شوند. او به فکر افتاد تا قفسه ی دیگری در اتاقش بگذارد اما برای قفسه ی جدید، جای کافی نداشت. دراین فکر بود که با کتابهایش چه کار کند که آهوخانم به دیدنش آمد.
آهو خانم معلم مدرسه ی جنگل بود. او به نقلی گفت: « دختر قشنگم، من خیلی خوشحالم که می بینم تو به کتاب خواندن علاقه داری؛ دلم می خواهد بقیه ی بچه ها هم مثل تو باشند. ولی ما توی جنگل کتابخانه ی عمومی نداریم. من می خواهم یک کتابخانه ی عمومی درست کنم و در آن کتاب های خوبی بگذارم تا همه ی بچه ها بیایند و کتاب امانت بگیرند و بخوانند.»
آهو خانم به قفسه ی کتابهای نقلی اشاره کرد و ادامه داد: « می بینم که تو کتابهای زیادی داری. راستی وقتی کتابی را می خوانی، با آن چه می کنی؟» نقلی جواب داد: « هیچی، می گذارم توی قفسه ی کتابها تا خراب و کثیف نشود»
آهو خانم گفت: « از این کتابها به دوستانت نمی دهی تا بخوانند؟» نقلی گفت: «نه تا حالا کسی از من کتاب نخواسته است». آهو خانم گفت: « نقلی جان، من در مدرسه یک کتابخانه درست می کنم و از تمام حیوانات جنگل می خواهم تا کتاب هایی را که دیگر لازم ندارند به این کتابخانه هدیه کنند. بعد این کتاب ها را به کسانی می دهیم که آنها را نخوانده اند. به این ترتیب همه می توانند با خواندن کتاب های جدید، چیزهای تازه یاد بگیرند.»
نقلی فکری کرد و با خوشحالی گفت: «چه فکرخوبی! من با کمال میل به شما کمک می کنم.» آهوخانم و نقلی به مدرسه رفتند. به همه ی حیوانات اطلاع دادند که برای کتابخانه به کتاب نیاز دارند. طولی نکشید که حیوانات جنگل کتابهای اضافی را آوردند و به کتابخانه هدیه کردند. قفسه پر ازکتاب شد. نقلی هم تعدادی از کتابهای قدیمیش را در کتابخانه ی مدرسه گذاشت.
از آن روز به بعد بیشتر حیوانات به مدرسه می آمدند و کتابهای کتابخانه را می گرفتند و می خواندند تا چیزهای تازه یاد بگیرند. نقلی هم شده بود کتابدار کتابخانه. او به حیوانات جنگل کتاب امانت می داد و آنها را راهنمایی می کرد تا کتابهایی را که لازم دارند بگیرند و بخوانند. نقلی کتابدار کوچولوی مهربان جنگل بود و همه دوستش داشتند.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 قصه شب، ایستگاه صلواتی
🎈(قسمت اول)
♦️موضوع قصه:
آشنایی با امام زمان علیهالسلام
✍️ نویسنده: مجتبی ملکمحمد
🎤 با اجرای: ناهید هاشمنژاد، سما سهرابی، راحیل سادات موسوی، ملیکا عبدالکریمی و محمد علی حکیمی
🎞 تنظیم: محمدعلی حکیمی و محسن معمار
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
#قصه_شب
#امام_زمان
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1738459T13948205(Web)-mc.mp3
9.97M
😍در نمایش «شاهزاده ملیکا» دربارهی ماجرای جالب مادر امام زمان، نرگس خاتون، میشنویم؛
❤️ اینکه چگونه از امپراطوری روم به عراق رفت و به همسری امام یازدهم درآمد.
#شاهزاده_ملیکا
#قصه #صوتی
موضوعات قصه:
#امام_زمان
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر #کودکانه #ورزش
🤸♂🏋♂🤾♂🧘♂⛹♂🚴♂
دستا بالا با خنده
انگشتا باز و بسته
نگاه کنین ببینین
کی خوشحاله کی خسته
دستا پایین پاها باز
برو جلو با آواز
بپر عقب چپ و راست
جفت پاهاتو ببند باز
بشین و پاشو با یک پا
زودی بیا پیش ما
جست بزنیم بخندیم
همیشه ورزش کنیم
دست بزنیم بخندیم
آی خنده خنده خنده
هرکسی که میخنده
همیشه میشه برنده💪
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 قصه شب، ایستگاه صلواتی
🎈(قسمت دوم)
♦️موضوع قصه:
آشنایی با امام زمان علیهالسلام
✍️ نویسنده: مجتبی ملکمحمد
🎤 با اجرای: ناهید هاشمنژاد، سما سهرابی، راحیل سادات موسوی و محمد علی حکیمی
🎞 تنظیم: محمدعلی حکیمی و محسن معمار
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
#قصه_شب
#امام_زمان
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6