eitaa logo
قصه های کودکانه
32.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
903 ویدیو
317 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨ویدیو آموزش نقاشی خارپشت 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
〰〰〰〰🌱🌷🌱〰〰〰〰 💟بازی کامل کردن یک داستان💟 💭یکی از بازی هایی که برای کاهش هراس اجتماعی و رفع خجالت مناسب است، بازی کامل کردن داستان است. 💭یک نفر ابتدای یک داستان را تعریف می کند و از کودکان می خواهد که آن داستان را ادامه دهند. 💭مثال: یک روز یک شکارچی در جنگل با یک شیر برخورد کرد... حالا بقیه داستان را یک نفر از کودکان ادامه می دهد و به همین ترتیب بقیه داستان را سایر کودکان ادامه می دهند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سروصداکردن ممنوع بالاي يك درخت بزرگ، در يك جنگل سرسبز ، ميمون كوچولو با پدر و مادرش زندگي مي كردند. ميمون كوچولو از صبح زود كه از خواب بيدار مي شد با سوت خودش شروع مي كرد به سر و صدا كردن. به خاطر همين هم حيوونهاي جنگل اسمش را گذاشته بودند سوت سوتي. البته موقع حرف زدن هم خيلي بلند صحبت ميكرد. وقتي پدر و مادرش بهش تذكر مي دادند كه آرامتر صحبت كن، يا اينقدر صداي سوتو در نيار،ميمون كوچولو با صداي بلند فرياد مي زد واين شعر را مي خوند: من شادم و من شادم مشغول جيغ و دادم بهترين بازي من سوت زدن و فريادم همسايه ها هم از دست صداي سوت سوتي آرامش و آسايش نداشتند و هر چقدر هم تذكر مي دادند فايده اي نداشت تا اينكه يك روز تصميم گرفتند كاري كنند تا سوت سوتي را متوجه كار اشتباهش كنند. شب شده بود و سوت سوتي بعد از يك روز پر سر و صدا خيلي خسته شده بود و خيلي زود خوابش برد. هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه سوت سوتي از صداي بلندي از جا پريد و شروع كرد به فرياد زدن كه چه صداي بلندي، واي سرم رفت؟!! سوت سوتي پنجره را باز كرد و ديد صداي طبل زدن و جيغ و داد از بالاي چند تا درخت اون طرفتر مياد. سرش درد گرفته بود ، روي درخت كناري پريد وديد حيوونهاي جنگل جشن گرفتند و بازي مي كنند، با صداي بلند گفت: چه خبره من خوابيده بودم از صداي جيغ و داد شما از خواب بيدار شدم. آقا كلاغه قار قار كرد و گفت: مگه چي شده؟ ما شاديم و ما شاديم مشغول جيغ و داديم سوت سوتي كه تازه متوجه اشتباه خودش شده بود سرش را پايين انداخت و از حيوونهاي جنگل معذرت خواهي كرد و تصميم گرفت كه ديگه با صداي بلند ديگران را اذيت نكند. ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بهترین همبازی‌ های دنیا_صدای اصلی_450709-mc.mp3
9M
🌼بهترین همبازی های دنیا 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
«کودکان می توانند از خردسالی مسئولیت پذیر باشند، اگر بزرگسالان چنین فرصتی را به آنها بدهند.» 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐰🐰 عمو خرگوش و دکتر بلوط🐰 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در جنگلی دور دور خرگوش پیری زندگی می‌کرد که عمو خرگوش صداش می‌کردن. عمو خرگوش خیلی خیلی لاغر شده بود و هر روز از روز پیش ضعیف ترو کوچکتر می‌شد. عمو خرگوش مدت‌های زیادی بود که نمی‌توانست چیزی بخورد چون یکی از دندان‌هایش درد می‌کرد. در همان جنگل یک دکتر دندانپزشک بود به اسم دکتر بلوط. اما عمو خرگوش رابطه اش با دکتر ودندانپزشکی خوب نبود!... راستش را بخواهید عمو خرگوش پیر از دندانپزشکی می‌ترسید! وقتی هم که دوستانش از او می‌خواستند برود دکتر و فکری به حال دندان‌هایش بکند زیر لب غرغری می‌کرد که:در عمرم دنداپزشکی نرفتم حالا هم نمی‌روم! اما از شما چه پنهان وقتی که می‌دید بقیه ی خرگوش ها تند تند هویج وکاهو می‌خورند دلش ضعف می‌رفت. یک روز که عمو خرگوش داشت از جلوی خانه همسایه رد می‌شد یک خرگوش کوچولو را دید که تند تند هویج می‌خورد از شدت ضعف و گرسنگی یک مرتبه کنترل خودش را از دست داد و گفت: من دارم از گرسنگی ضعف می‌کنم آن وقت تو نشسته‌ای جلوی من هویج می‌خوری؟!... خرگوش کوچولو هویج در دست دوید ورفت دورتر وزیر لب با خودش گفت:ا...ا...ا...چرا عمو خرگوش اخلاقش عوض شده؟ او که خوش اخلاق بود. دوستان وفامیل وهمسایه‌های عمو خرگوش خیلی نگرانش بودند. آنها فکر می‌کردند که اگر عمو خرگوش روز به روز کوچکتر بشود ممکن است یک روز دیگر اصلا"دیده نشود . آنقدر گرسنگی به عمو خرگوش فشار آورده بود که بالاخره یک روز از خواب بلند شد و راه افتاد به طرف درخت دکتر بلوط . دکتر بلوط بلوطی قد کوتاه و چاق بود که به کارش خیلی وارد بود . عمو خرگوش تا رسید بی معطلی گفت: زود باش دکتر بلوط! بیا این دندان را بکش و راحتم کن...! اما همین که دکتر بلوط آمد تا کارش را شروع کند ... عمو خرگوش فریاد زد: نه... نه ...نکش خواهش می‌کنم می‌ترسم! عمو خرگوش آمد از روی صندلی بلند شود که یک مرتبه چشمش افتاد به یک ظرف بزرگ پر از هویج‌های تازه که کنار صندلی بود. دکتر بلوط با لبخند گفت: این هویج‌ها را برای شما آورده‌ام عمو خرگوش بفرمایید!... عمو خرگوش زیر لب گفت : برای من! دکتر بلوط بدن چاقش را تکانی داد و گفت: بله! من هر وقت دندان یک خرگوش را می‌کشم یا درست می‌کنم به او یک ظرف پر از هویج می‌دهم تا با خودش ببرد وبخورد. شما هم می‌توانید بعد از اینکه این دندان خرابت را کشیدم راحت هویج بخوری . اما اگر آن را نکشی همه دندان‌هایت را هم خراب می‌کند. تازه اگر زودتر آمده بودی نیازی به کشیدن نبود وآن را درست می‌کردم . عمو خرگوش با دیدن آن هویج‌های تازه ودرشت و خوشمزه دیگر نتوانست تحمل کند . روی صندلی نشست وچشمانش را بست وگفت: کارت را بکن دکتر بلوط ...تا پشیمان نشده‌ام این دندان را بکش! دکتر بلوط در یک چشم به هم زدن دندان عمو خرگوش رادرآورد. عمو خرگوش هم خیلی کم دردش گرفت و بعد از چند دقیقه ازروی صندلی بلند شد واز دکتر بلوط تشکر کرد. با ظرف پر از هویج راه افتاد به طرف خانه‌اش. اوبعد از دو ساعت اجازه داشت هویج بخورد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ دخترِنقاش ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸من میکشم یه نقاشی 🌱برای بابا 🌸نقاشی رو رنگ می‌زنم 🌱رنگایِ زیبا 🌸قناری و گل می‌کشم 🌱هر دو تو باغچه 🌸یه گلدونِ گل می‌کشم 🌱به رویِ طاقچه 🌸قناری رو رنگ می‌زنم 🌱پهلویِ گل‌ها 🌸با آوازش به من میگه 🌱زردم و زیبا 🌸نقاشی‌ام رو می‌دهم 🌱به دستِ بابا 🌸اونم‌ تماشا می‌کنه 🌱نقاشی‌ام را 🌸می‌گه صد آفرین به‌تو 🌱عزیزِ بابا 🌸حالابه دیوار می‌زنم 🌱نقاشیت را 🌸خدا خودش یه نقاشه 🌱نقاشِ دانا 🌸خداست که یادمون میده 🌱علم و هنر را 🌸🌼🍃🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سنجاقک و مورچه ها_صدای اصلی_220199-mc.mp3
10.64M
🌼 سنجاقک و مورچه ها 🍃در یک صبح بارانی که باران بند آمده بود و خورشید در آسمان می تابید مورچه ها از خواب بیدار شدند و با صدای بلند شعر می خواندند. سنجاقک که در آن نزدیکی خوابیده بود، از صدای شعر خواندن مورچه ها بیدار شد و تصمیم گرفت تا در آن صبح آفتابی... 😊این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می آموزد که با کمک و همکاری، کارهای سخت آسان می شود. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
✨ معجزه ای به نام ! 👦🏻 بازی با خمیر، جزء بازی های بدون ساختاراست که خلاقیت ذهن کودک 💡 را به خوبی پرورش می دهد. 🗿 موقع خمیربازی، ابزارهایی مثل قالب های پلاستیکی، قیچی پلاستیکی، وردنه، چاقوی پلاستیکی، حبوبات و مهره های چوبی و پاستاهای فرمی برای تزئین و ... را به کودک بدهید. 🍪 اجازه بدید هر طور که دوست دارد بازی کند و شکل های مختلف بسازد و تزئین کند.😊 ✂️ تنها کارهایی که اجازه دارید به کودک یاد بدید، گلوله کردن، صاف و له کردن ، لوله کردن، بریدن و قیچی کردن خمیر است. 👈 بقیه را به خلاقیت کودک واگذار کنید. اگر بتوانید خمیر را خودتان با کمک کودک درست کنید، کودک از این بازی لذت بیشتری می برند. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐭🐱آدرس موش🐱🐭 یه کاغذ مچاله افتاده توی چاله پیشی برش میداره توی جیبش میذاره چون که نوشته بر روش ادرس خونه ی موش 🐱 🐭🐱 🐱🐭🐱 🐭🐱🐭🐱 🐱🐭🐱🐭🐱 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐍مــار دزد روزی روزگاری یک دزد از مارگیری مارش را که درون کیسه‌ای بود ربود و از روی نادانی فکر می‌کرد درون کیسه پر است از سکه‌های طلا و نقره. دزد وقتی حسابی از مارگیر دور شد و مطمئن شد مارگیر او را تعقیب نمی‌کند زود در کیسه را باز کرد تا به طلا و جواهری که فکر می‌کرد درون کیسه است برسد که ناگهان مار سمی بزرگی از درون کیسه بیرون آمد و دزد را نیش زد و فرار کرد و رفت. دزد بینوا از درد به خود می‌پیچید و آن قدر درد کشید و فریاد زد که جان به جان آفرین تسلیم کرد. مارگیر که به دنبال دزد رفته بود، دید کیسه‌اش خالی بر روی زمین افتاده و دزدِ کیسه‌اش هم کنار آن مرده است. مارگیر با خود گفت: «به تلافی کار زشتش مارم درسی به او داد که فراموش نکند. من خیال می‌کردم که با از دست دادن مارم زیان دیده‌ام و از خدا می‌خواستم تا دزد مارم را پیدا کنم و مار را از او بگیرم. خدایا شکرت که دعایم را اجابت نکردی و باعث شدی من از زخم مار دور بمانم بیخود نیست که از قدیم :گفته اند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. مارگیر از آن به بعد از کار مارگیری دست برداشت و به کار دیگری مشغول شد. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آشنایی با «حرف واو ناخوانا در انتهای برخی کلمات» درس 22_صدای اصلی_432874-mc.mp3
13.13M
🌸آشنایی با حرف واو ناخوانا در انتهای برخی کلمات» 🌼با آقاجون و نورا کوچولو همراه بشید و قصه به قصه، روخوانی قرآن رو با برنامه ی زنگ قرآن یاد بگیرید. 😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصه ی صوتی. 🌸شما که دوست داری قرآن خوندن رو یاد بگیری، باید این برنامه رو گوش کنی و با آقاجون و نورا کوچولو درسها رو بشنوی و تکرار کنی در این برنامه نورا با حرف واو ناخوانا در انتهای برخی کلمات آشنامیشود. 🌼این برنامه دو بخش دارد: بخش اول: نمایش موضوعی و مرتبط بخش دوم: آموزش 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بدانید که❗️ «فرزندان شما هیچ‌وقت شجاع نمیشوند، اگر صدمه نبینند، هیچ‌وقت یاد نمیگیرند، اگر اشتباه نکنند و هیچ‌گاه موفق نمیشوند اگر شکست نخورند.» 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐹 روباه و سنجاب (قصه کودکانه) 🐹 👈🏻یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.👉🏻 👈🏻 یک روز سنجاب مشغول بازی بود که روباه را دید. سنجاب خیلی ترسید. پا به فرار گذاشت و روباه هم به دنبال او دوید. سنجاب به لاک پشت رسید و گفت: لاک پشت جان! وقتی کسی بخواهد تو را بگیرد، چه می کنی؟🎈 👈🏻لاک پشت گفت: فوری می روم توی لاکم! سنجاب گفت: آه! خوش به حالت! من که لاک ندارم. فقط چند قدم مانده بود که روباه به سنجاب برسد، سنجاب دوباره پا به فرار گذاشت. دوید و رسید به حلزون.🎈 👈🏻سنجاب از حلزون رسید: حلزون جان! اگر کسی بخواهد تو را بگیرد،چه می کنی؟🎈 👈🏻گفت: می روم توی صدفم. سنجاب گفت: آه! خوش به حالت! من که صدف ندارم. و به سرعت از پیش حلزون رفت. در راه خارپشت را دید.🎈 👈🏻و گفت: خارپشت جان! تو نه لاک داری، نه صدف، بگو اگر کسی بخواهد تو را بگیرد، چه می کنی؟ خارپشت گفت: خودم را گرد می کنم و می شوم یک توپ پر از خار! سنجاب گفت: آه! خوش به حالت! تو خار داری. اما من نه خار دارم، نه لاک دارم نه صدف.🎈 👈🏻خارپشت گفت: اما تو لانه داری! لانه ای که فقط تو می توانی توی آن بروی! سنجاب با خوش حالی گفت: آه! راست گفتی خارپشت جان! من یک لانه دارم! سنجاب به سرعت از درخت بالا رفت و رسید به لانه اش. روباه بیچاره پایین درخت ماند و نتوانست سنجاب را بگیرد، چون او یک لانه داشت که هیچ کس جز خودش نمی توانست توی آن برود!🎈 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍به راحتی تو خونه عروسک درست کنید و با هم بازی کنید. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کتاب مریم_صدای اصلی_450707-mc.mp3
9.38M
🍃بعد از ظهرها سارا با دو تا از دوستانش شیما و مریم زیر سایه ی درخت سیب حیاطشان یک قالیچه پهن میکردند و با هم بازی میکردند... 👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید. ☺️قصه های کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸ضرب المثل 🌼 کار امروز را به فردا مینداز مولوی از شاعران بزرگ فارسی است. او حدود هشتصد سال پیش زندگی می کرده و کتابی به نام «مثنوی معنوی» دارد. مثنوی، پر از قصه های شیرین و آموزنده است. قصه های مثنوی، به صورت شعر است. مثنوی با این بیت شروع می شود: بشنو از نی چون حکایت می کند ازجدایی ها شکایت می کند این قصه ها می توانند شروع آشنایی شما با مولوی باشند. 🍃و اما قصه : 🌼زمان های قدیم مرد جوانی زندگی می کرد که خیلی تنبل بود. او همیشه کارهای امروز را به فردا می انداخت. از قضا، کنارخانه ی او، بوته ای روییده بود که خارهای تیزی داشت. این بوته، درست سر راه رهگذرانی که از آن کوچه می گذشتند سبز شده بود. روزی نبود که لباس رهگذران به خارهای آن بوته گیر نکند و پاره نشود. یک روز پیرمردی ، به جوان گفت:« پسرم! داشتم از این کوچه می گذشتم که پایین لباسم به خارهای بوته ی کنار خانه ی شما گیر گرد. با کمی تلاش توانستم لباسم را از چنگ خارهای تیز بوته خلاص کنم . چند روز بگذرد، این بوته ی کوچک ، به درختچه ای تبدیل می شود و خارهایش هم محکم تر و تیزتر…» جوان گفت ببخشید پدر جان ، فردا صبح، آن ریشه را در می آورم و می اندازمش دور!» پیرمرد گفت:«من این جور بوته ها را خوب می شناسم. اگر دیر بجنبی، کار دستت می دهد.» پیرمرد این را گفت و رفت. چند روز گذشت. یک روز، جوان متوجه شد زنی دارد با بوته ی خار ور می رود، فهمید که دامن لباس او هم به بوته ی خار گیر کرده است. زن بی چاره پس از تلاش زیاد ، خودش را از دست خارها نجات داد. جوان با شرمندگی از کنار زن گدشت و در دل با خودش گفت : باید در اولین فرصت این بوته را از ریشه در آورم و بسوزانمش … شبی که جوان تنبل داشت از سر کار به خانه بر می گشت، در تاریکی خودش هم گرفتار خارهای تیز آن بوته شد و تا آمد لباسش را رها کند، خارها دست هایش را زخم کردند. جوان با خودش گفت :«باید در اولین فرصت، این بوته را از ریشه در آورم، دیگر دارد مزاحم خودم هم می شود.» چند رور دیگر هم گذشت وجوان، باز هم تنبلی کرد، تا این که بوته ی کوچک ، به درختچه ی بزرگ و پر خاری تبدیل شد. افراد بیش تری درِ خانه ی جوان را می زدند و از دست آن درختچه ی خاردار مزاحم، شکایت می کردند . جوان فقط می گفت :«قول می دهم در اوّلین فرصت، آن را ازریشه درآورم.» او همچنان تنبلی کرد. تا این که مردم از دست او شکایت کرند. حاکم دستور داد مامورها جوان را به حضورش بیاورند . حاکم گفت :«می دانی مردم به خاطر تنبلی ات، از تو شکایت کرده اند؟» جوان با شرمندگی سر به زیر انداخت و حرفی نزد. حاکم ادامه داد:« چر به اعتراض های مردم توجه نکردی؟ چرا آن بوته ی خار را از ریشه در نیاوردی تا هم خودت آسوده شوی و هم مردم محل؟ نمی بینی هر روز ، خارهای این بوته ، دست و پای رهگذرها را زخمی می کند و لباس هایشان را پاره؟!» جوان گفت :« جناب حاکم، من به همه گفته بودم در اولین فرصت، آن درختچه ی خاردار را از ریشه در می آورم و می سوزانم!» حاکم گفت :«معلوم نیست این اوّلین فرصت کِی می رسد؟ اگر با اوّلین اعتراض، دست به کار می شدی؛ حالاآن بوته ی کوچک، یک درختچه ی بزرگ نبود و کسی هم صدمه نمی دید!» جوان گفت: چشم، قول می دهم فردا صبح، درختچه را از ریشه درآورم!» حاکم گفت باز هم می خواهی کار امروز را به فردا بیندازی؟ چرا همین امروز نه؟ جوان شرمنده گفت: باشد همین امروز. حاکم گفت : همه کارها مثل همین بوته ی خار است. اگر کار امروز را به فردا بیندازی، دو برابر خواهد شد، پس فردا سه برابر، سعی کن همیشه کار امروز را امروز انجام دهی! جوان به حاکم قول داد که دست از تنبلی بردارد. وقته به خانه برگشت، تبری برداشت و به جان درختچه افتاد. درختچه در آن مدت کوتاه قوی و محکم شده بودو بریدنش آسان نبود. جوان حسابی خسته شد.سخت تر از بریدن تنه ی درختچه، بیرون آوردن ریشه ی آن بود.همسایه ها وقتی تلاش او را دیدند به یاری اش رفتند و ریشه را ازخاک درآوردند. آن را سوزاندند تا همه آسوده خاطر شوند. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🍑🍃هلوی خوشمزه🍃🍑 در باغچه ی کوچک و قشنگی، روی یک درخت چنار بلند، گنجشک های زیادی لانه داشتند. هر روز صبح وقتی خورشید خانم سرحال و شاداب به آسمان برمی گشت و همه جارا روشن می کرد، گنجشکها با سروصدا از لانه هایشان بیرون می آمدند و برای پیدا کردن غذا به هر طرف می رفتند، و بقیه ی روز را هم به بازی و پرواز و حرف زدن با همدیگر می گذراندند. یکی از روزهای قشنگ بهار، وقتی گنجشکی که از همه ی گنجشکها کوچکتر بود، از لانه اش بیرون آمد و پر زد و روی زمین نشست تا برای خودش دانه ای پیدا کند، لابه لای علف های بلند، چشمش به هلویی خوش رنگ و آبداری افتاد ، توی باغچه ی آنها هیچ درخت هلویی نبود و گنجشک کوچولو نمی دانست آن هلو از کجا آمده است. اما خیلی دلش می خواست مزه ی هلو را بچشد، چون هیچ وقت هلو نخورده بود و فقط از دوستانش شنیده بود که چه میوه ی خوشمزه ای است. سپس با خوشحالی جلو رفت و نوک کوچکش را باز کرد ، اما ناگهان فکری به نظرش رسید، با خودش گفت :” درست نیست که من به تنهایی هلو را بخورم، باید به دوستانم هم خبر بدهم تا همه باهم این هلوی خوشمزه را بخوریم .” بعد، با خوشحالی پرواز کرد و روی شاخه ی درخت چنار نشست و با صدای بلند گفت :” همه گوش کنید! من یک هلوی آبدار و خوشمزه پیدا کردم. بیایید باهم آن را بخوریم .” طولی نکشید که همه ی گنجشکها پیش گنجشک کوچولو آمدند و با عجله پرسیدند که هلو را از کجا پیدا کرده است . گنجشک کوچولو پر زد و جلو رفت و علفها را کنار زد و گفت :” اینجاست . نمی دانم چطور اینجا افتاده،نگاهش کنید چه قدر قشنگ است .باید خیلی هم خوشمزه باشد .” اما گنجشک ها ، بدون اینکه به حرفهای گنجشک کوچولو گوش بدهند همه باهم به طرف هلو پریدند و جایی برای گنجشک کوچولو باقی نگذاشتند. طولی نکشید که یکی یکی پرواز کردند و رفتند و گنجشک کوچولو باقی ماند با یک هسته ی هلو ،گنجشکهای دیگر ،تمام قسمت های هلو را خورده بودند و فقط هسته ی آن مانده بود که گنجشک کوچولو نمی توانست آن را بخورد ، چون خیلی محکم بود. گنجشک کوچولو با دیدن هسته ی هلو ،شروع به گریه کرد و با ناراحتی گفت :” من همه ی شما را خبر کردم و خودم تنهایی هلو را نخوردم، ولی هیچ کدام از شما به فکر من نبودید.” در همین موقع،درخت چنار پیر که از اول همه ی ماجرا را دیده بود با مهربانی گفت :” گریه نکن گنجشک کوچولو درست است که آنها کار خوبی نکرده اند. ولی دلیلش این بود که ما در این باغچه درخت هلو نداریم . اگر داشتیم هیچ کدام از آنها ، با دیدن یک هلوی خوشرنگ ، دوستانش را از یاد نمی برد. حالا که تو آن قدر مهربان و خوبی و به فکر همه هستی، می توانی باعث شوی ماهم درخت هلویی داشته باشیم .” گنجشک کوچولو ، با پرهای نرمش ، اشکهایش را پاک کرد و با تعجب گفت :” من ؟ ولی من چطوری می توانم کمک کنم ؟” درخت چنار گفت :” من راهش را به تو یاد می دهم . تو می توانی این هسته ی هلو را بکاری و هر روز به آن آب بدهی ، این طوری به زودی ما هم یک درخت هلوی قشنگ در این باغچه خواهیم داشت با یک عالمه هلوهای خوشمزه و آبدار .” گنجشک کوچولو با خوشحالی قبول کرد و همه ی کارهایی را که درخت چنار گفته بود انجام داد . حالا توی باغچه ی قشنگ آنها ، درخت هلوی بزرگی وجود دارد و هر سال هلوهای زیادی می دهد. آن قدر زیاد که به هر کدام از گنجشکها ، یک هلو می رسد و همه ی آنها می توانند هلوی خوشمزه و آبدار بخورند و همیشه از گنجشک کوچولو و درخت چنار ممنون باشند ، چون یک دانه ی هلو به زودی تمام می شود اما درخت هلو ، همیشه برجا می ماند. 🍑 🍃🍑 🍑🍃🍑 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حیوانات سرماخورده _صدای اصلی_450704-mc.mp3
9.03M
🌼 حیوانات سرما خورده 🌸یک روز صبح موش قصه ی ما همین طور که عطسه میکرد و حسابی سرما خورده بود با مادرش رفت مطب دکتر خرگوشی... 👆 بهتر است ادامه داستان را بشنوید. 😍 قصه های کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آهای آدمهای نیک روزگار ســــ🌸ــــلام 🍃🌸صبحتون بخیر 🍃لبتون خندون 🍃🌸جمعع تون پرگل و شاد 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 👶🏻
🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼 صبح شده خورشید اومده چشماتو وا کن کوچولو شادی و امید اومده چشماتو وا کن کوچولو وقتی چشاتو وا کنی دنیا رو زیبا می بینی یه دنیا شوق و زندگی اینجا و آنجا میبینی ظلمت شب تموم شده روشنی روز اومده خورشید خانم با خنده هاش دوباره پیروز اومده خروسه آواز میخونه که خواب خرگوشی بسه 👀چشماتو واکن کوچولو 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یکی بود ،یکی نبود.یک ننه سوسکه مهربان، دلش قد آسمان.یک بچه داشت ناز و تپل،مثل یک دسته گل 💐. خیلی دوسش داشت.هر چه که میخواست،« نه »نمیگفت. یه روز سوسک تپلی گفت :«ننه،ننه،من آش 🍲میخوام.میپزی برام؟؟» ننه سوسکه گفت:«می پزم برات،عزیز دلم ، دسته ی گلم» بعد هم کاسه ای برداشت و رفت توی انبار، تا عدس ، نخود و لوبیا بیاورد.دید عدس دارد اما نخود و لوبیا ندارد.عدس را ریخت تو کاسه اش.سراغ بچه اش آمد و گفت:«ننه جان،پاشو برو در خانه ی همسایه ها، بگو اگر نخود دارید یا لوبیا قرض بدهید کمی به ما.» تپلی قبول کرد و رفت سمت همسایه ی راست دستی که خاله مورچه بود. در زد و منتظر شد.وقتی که در باز شد،گفت:«سلام و علیکم خاله مورچه جان🐜. ننه ام سلام رساند و گفته اگر نخود دارید یا لوبیا قرض بدهید کمی به ما.» خاله مورچه توی خانه اش نخود و لوبیا داشت اما توی دلش مهربانی نداشت. با خودش فکر کرد اگر بدهم خودم کم می آورم.این بود که گفت:« نه ندارم.تمام شده،ببخشیدم .اگر داشتم،می دادم.»بعد هم در را بست و رفت توی خونه.سوسکی تپلی راه افتاد و رفت در خانه سمت چپی ، که بی بی پینه دوز بود.در زد و گفت:«سلام به بی بی پینه دوز🐞،مزاحمم این وقت روز . امده ام قرض بگیرم ازشما اگر دارید کمی نخود یا لوبیا.» بی بی پینه دوز توی خانه اش نخود و لوبیا داشت اما توی دلش مهربانی نداشت. با خودش فکر کرد اگر بدهم خودم کم می آورم. این بود که گفت:« نه ندارم. تمام شده،ببخشیدم . اگر که داشتم میدادم .» سوسک تپلی با دست خالی برگشت به خونه،پیش ننه سوسکه و گفت :«ننه جان،همسایه ها هم مثل ما نه نخود دارند و نه لوبیا.» ننه سوسکه آهی کشید و گفت :«حیف شد اگرداشتند چه خوب میشد. اما عیب نداره ننه جان شُکر خدا عدس دارییم تو خونه مان .با همین عدس آشی میپزم خوشمزه🍵.» دیگ را گذاشت رو اتش . عدس را ریخت توآبش.نمک به آن،یکم زد.به هم زد و به هم زد. بالاخره اش پخته شد.بویش توی خونه ننه پیچید.از خانه بیرون رفت و به خانه ی همسایه رسید.ننه سوسکه یک کاسه اش کشید داد به دست بچه اش .بعد هم یک کاسه برای خودش کشید .خواست بخورد ،اما نخورد. باخودش گفت:«ای وای،چه نامهربانم من! به فکر خودم هستم،به فکر همسایه ها نیستم.» آنوقت کاسه آش خودش را به زمین گذاشت دو تا کاسه تمیز برداشت .🍵🍵 هر دو را پر از آش داغ کرد.کاسه ها را به دست پسرش داد و گفت:«ننه جان،سوسک تپلم،دسته گلم،پاشو این کاسه ها رو بردار وببر یپنکی را بده خاله مورچه یکی دیگرو بده خاله بی بی پینه دوزبگو قابل شما را ندارد،ببخشید که آشمان نخود و لوبیا ندارد.» سوسک تپلی کاسه ها را گرفت و برد به در خانه ی همسایه ها داد و همان را گفت که ننه اش گفته بود. خاله مورچه🐜 و بی بی پینه دوز🐞،کاسه های آش را گرفتند و خجالت کشیدند.توی دلشان گفتند :«چه بد کردیم!به ننه سوسکه که اینقدر مهربان است، نامهربانی کردیم.» بعد هم آش ها را خوردند و ظرف های ان ها را پر از نخود و لوبیا کردند و فرستادند به در خانه ننه سوسکه به خودشان هم قول دادند که انبار دلشان را پر از مهربانی کنند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚽️رگبار توپ⚽️ 🎯اهداف : 🎨پرتاب ها و گرفتن ها ✍🏼تعدادبازیکن: 🔖همه کلاس در 2 گروه یا بیشتر کلاس: اول تا پنجم ✏️ابزارلازم: ⚽️10 تا 15 عدد توپ پلاستیکی یا توپ والیبال کم باد 🏐محوطه بازی: 15 × 15 متر 📎شرح بازی و نحوه اجرا : 🔖مربی بچه ها را به گروه های 4 یا 5 نفره تقسیم کرده و هر کدام را در یک طرف محوطه بازی قرار داده و خطی را به عنوان مرز بین دو گروه در وسط زمین معین میکند سپس به تعداد مساوی بین دو گروه توپ تقسیم می کند و بعد از آن با صدای سوت بچه ها توپ ها را به سوی زمین مقابل پرتاب می کنند و این کار تا مدت معینی ( مثلا 1 دقیقه ) ادامه می یابد سپس تعداد بازی متوقف شده و تعداد توپ های موجود در داخل زمین هر گروه شمارش می شود گروهی که تعداد کمتری توپ در زمینش باشد برنده بازی خواهد بود و سپس گروه های بعدی به همین شکل در بازی شرکت می کنند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
✅از سه سالگي نقش پدر بسيار كليدي و مهم ميشه مخصوصا با پسر. ✅رابطه با كودكان براي ما هم بهترين درمان استرس دنياي امروزه. ✅هر چه ميتونيد با كودكانتون وقت بگذاريد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سبد آلبالوی عزیزجون_صدای اصلی_450606-mc-mc (۱).mp3
10.08M
🌼عنوان قصه: سبد آلبالوی عزیزجون 🌸هدی مشغول آب دادن به گلدون‌های پشت پنجره بود که تلفن خونه‌ی عزیزجون زنگ خورد، ولی تا اومدن گوشی رو بردارن، تلفن قطع شد. عزیزجون خودشون دوباره با همون شماره تماس گرفتن و متوجه شدن که همسایه‌شون بودن... 🍃این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد می‌ده که یادآوری نعمت‌های خداوند، عشق به خدا رو در دل‌هامون زنده می‌کنه و آدم یادش می‌آد خداوند چقدر مهربونه و چقدر ما رو دوست داره، پس باید بابت نعمت‌های خداوند شکرگزار باشیم. 🌼در این قسمت از برنامه‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه ی ۱۱ سوره‌ی مبارکه‌ی «ضحی» اشاره می کنن. 🍃خداوند در این آیه می‌فرماید: «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ. و اما نعمت پروردگارت را (که مقام نبوت و تقرب کامل به خدا یافتی، بر امت) بازگو.» 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4