eitaa logo
قصه های کودکانه
34هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
911 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
از نور یه فرشته روشن شده آسمون اومده از اون بالا برای ما یه مهمون فرشته هست جبرئیل تو یک غار پر از نور میگه بخون محمد (صلی علی الله علیه واله) هستی تو از بدی دور بخون به نام خدا پروردگار جهان تویی رسول خدا راهنمای مردمان بیست و هفت رجب شد روز مبعث ، عید ما باید همیشه این روز جشنی کنیم ما برپا 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودک @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
﴿پیامبر و رعایتِ‌حقوقِ‌همسایه﴾ صلی الله علیه و آله و سلم تویِ مدینه یک‌ نفر یهودی که‌داشت با پیغمبرِمون عداوت 🌱 وقتی میدید پیامبرِخدا هست درحالِ رفتن به نمازْجماعت 🌱 با ریختنِ خاکستر از پشتِ بام هرروزمیکرد به آقامون جسارت 🌱 حتی یه بار سر و لباسِ‌ حضرت سوخته بود ازذغال‌و اون حرارت 🌱 اگرچه شد رسولِ ما اذیّت اما نکرد یه بار از او شکایت 🌱 سه‌روز‌گذشت‌و حضرتِ‌محمد ص دیدن‌که‌نیست‌یهودی‌طبق‌ِعادت 🌱 جویایِ احوالِش شدن توو کوچه گفتن‌کجاست رفیقِ با نجابت؟! 🌱 رفیقِ ما که‌نیست‌سرِ قرارش سه ‌روزه انگار رفته استراحت 🌱 خبردادن افتاده تویِ بَستر مریضه و نداره جون و طاقت 🌱 فرمود رسولِ‌مصطفی محمد ص می‌ریم به منزلش واسه عیادت 🌱 خدا میخواد بریم عیادتِش ما که‌ حقِ همسایه بشه رعایت 🌱 همسایه‌ بر همسایه‌ حقی داره یکیش ملاقاتیه و عیادت 🌱 پیامبرِ خدا کنارِ بیمار نشست وگفت خدا بده شفایت 🌱 وظیفه بود بیام بپرسم احوال واسَت بخواهم از خدا سلامت 🌱 وقتی شنید کلامِ خوشگوارش تویِ دلش‌ یه لحظه شد قیامت 🌱 با این گذشت و عفو ومهربونی یهودی شد به دینِ‌حق‌ هدایت 🌱 با راهنماییِ پیامبرِ ما گفت‌ او شهادتَینو خیلی‌راحت 🌱 یعنی‌ به جز«اَلله» نمی پرستیم پیغمبرِ ما هستی تا قیامت 🌱 فرمود رسولِ مصطفی نهایت خوشا به‌حالِ تو بهشته جایت 🍃شاعر :سلمان آتشی ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌸روشن ترین شب خدا به مناسبت عید مبعث (۲۷ رجب) 🍃نویسنده:محمد علی دهقانی کوه یک تپه صخره ای بود که از سنگهای سخت و محکم شکل گرفته بود و بالا رفتن از آن آسان نبود. در بالای کوه غاری کوچک و کم عمق به چشم می خورد. ارتفاع دهانه غار به حدی بود که یک آدم معمولی میتوانست به حالت ایستاده وارد آن شود، بی آن که سرش به سقف غار بخورد درازی و عمق غار به اندازه ای بود که یک نفر آدم معمولی به راحتی میتوانست در میان آن دراز بکشد و استراحت کند. غار «حرا» محل خلوت کردن محمّد مصطفی (ص) و راز و نیاز او با پروردگار بود جایی که بعد از سی و پنج سالگی پیامبر هر سال، یک ماه تمام به آغوش آن پناه میبرد . دیگر این کار هر ساله او شده بود که شب اوّل ماه رمضان، غذای کمی با خودش بردارد و راه غار را در پیش بگیرد فاصله زیادی میان خانهٔ محمد و خدیجه، با کوه و غار «حرا» نبود ،خدیجه با نگاهی مهربان شوهرش را تا دور دست بدرقه میکرد. او زن بسیار عاقل و هوشیاری بود و خیلی خوب میدانست که همسرش بیشتر از هر چیز دیگر در این دنیا به همین خلوت و تنهایی احتیاج دارد. او محمد را از جان و دل دوست می داشت و حاضر بود با صبر و حوصله تا سحر منتظر بازگشت او بماند. محمد (ص)، تمام ماه رمضان را تنها در غار حرا به سر میبرد. تفکر در رازهای آفرینش و نیایش پروردگار ،جهان در آن غار کوچک و تاریک بهترین و زیباترین لحظه های زندگی او را رقم میزد وقتی که ماه رمضان به آخر میرسید، محمد (ص) از غار بیرون می آمد با قدمهای آرام از کوه سرازیر میشد و راه شهر را در پیش می گرفت. اما قبل از آن که به خانه برگردد کنار خانه کعبه میرفت و چند بار به آن طواف میکرد و تسبیح و ستایش خدای ابراهیم (ع) را می گفت. گاهی محمّد (ص) در خانه با همسرش ،خدیجه از لحظه های تنهایی غار حرف می زد. از شور و حال ،نیایش از لذت تفکر در رازهای آفرینش و از احساس شیرین خودش در لحظه های خاص می گفت. خدیجه مثل یک زن دلسوز و مهربان به حرفهای شوهرش گوش میداد و سعی میکرد با تمام وجود او را بفهمد هر چه می گذشت، شور و هیجان محمّد (ص) بیشتر میشد کم کم خدیجه احساس کرد که همسرش آرام و قرار ندارد. یک جور احساس شادمانی غریب تمام وجود مرد را پر کرده بود .محمد مثل یک تکه نور و آتش شده بود ، خدیجه این نشانه ها را میدید و میفهمید ،اما نمی دانست چه باید بکند فقط احساس میکرد که باید اتفاق بزرگی در راه باشد. محمد (ص) قدم به چهلمین سال زندگی اش گذاشته بود حالا دیگر غیر از ماه رمضان او از هر فرصتی برای رفتن به غار حرا استفاده میکرد؛ ،شعبان ،رجب ذیحجه و هر وقت دیگر . ... ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
یک اتفاق خوب _صدای اصلی_462504-mc.mp3
9.91M
🌸عنوان: یک اتفاق خوب 🐘در یک جنگل قشنگ، فیل خاکستری بزرگ و پرزوری زندگی میکرد که همه ی حیوانات جنگل از دستش کلافه شده بودند. 👆بهتر است ادامه ی داستان را بشنوید. کانال قصه های تربیتی کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸 ﴿ بخاطرِ حق الناس ﴾ پیامبراسلام‌ص یکشب تا صبح‌ خواب نرفتند. 🌸🌼🍃🌼🌸 یه شب پیمبرِ عزیزِ اسلام آمد برون از مسجد و جماعت 🌱 رسید به مردِ مؤمنی که او بود اهلِ حساب کتاب و با درایت 🌱 کرد او سلامِ گرم و مردِ مؤمن گفت السلام ای جانِ من فدایت 🌱 گشتم به دنبالِ فقیر و محتاج اما ندیدم فردی اهلِ حاجت 🌱 یا مصطفی این را بده به محتاج قربانِ لطف و مهر و هم وفایت 🌱 بود آن زکاتِ مالْ ظرفی از جو یک صاعِ جو بر طبقِ این روایت 🌱 یعنی سه کیلو سهمِ مستمندان بشنو به دقت باقیِ حکایت 🌱 آن شب نشد پیدا چو مستمندی مجبورشد «احمد» که در نهایت 🌱 آرَد همین یک صاعِ جو به منزل امّا ندارد او خیالِ راحت !!! رفت از پیمبر هم قرار و آرام پایان‌گرفت آن خواب واستراحت 🌱 می‌گفت یا رب دائمی نباشد این زندگی و صِحّت و سلامت 🌱 ای وایِ من امشب اگر بمیرم بر عهده‌‌ام می‌مانَد این امانت 🌱 پرسی اگر از حقِ مستمندان پاسخ چه دارم‌ محشر و‌قیامت؟ 🌱 اهلِ جهنم میشود مُسلَّم هرکس کند در مالها خیانت 🌱 والعصر خوانده‌ام که تا بدانم انسان بُوَد همّیشه درخسارت 🌱 زلزال خوانده‌ام که تا بدانم باشد حسابِ ذره در قیامت 🌱 یارب به فضل‌ولطفِ خودببخشا بنده ندارد طاقتِ عدالت 🌱 باشدبه پیشِ‌چشمم این‌حکایت تا حقِ مردم را کنم رعایت 🍃شاعر:سلمان آتشی ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌸روشن ترین شب خدا به مناسبت عید مبعث (۲۷ رجب) 🍃نویسنده:محمد علی دهقانی یک شب نیمه شب ناگهان از خواب پرید در بستر خود نشست و به دور و برش نگاه کرد ،خدیجه هم بیدار بود و او را نگاه میکرد. محمد (ص) به آرامی شروع به صحبت کرد خدیجه این شبها خوابهای عجیبی میبینم. در خوابهایم یک جور روشنایی مخصوص دیده میشود به گمانم همۀ خوابهایم راست در می آید. خدیجه! من از «هبل *» بیزارم و میدانم که خدای ابراهیم هم از هبل بیزار است ...» **** شب بیست و هفتم ماه رجب بود، در سال چهلم «عام الفیل .** » محمّد (ص) به رسم و خیلی از شبهای دیگر به غار حرا رفته بود آن شب خودش را در عبای بلندی پیچیده بود و به حالت نیمه دراز کشیده در دنیایی بین خواب و بیداری به سر می برد انگار دوباره یکی از همان رؤیاهای زیبا و باشکوه به سراغش آمده بود که لبخندی شیرین روی لبهایش نشسته بود. ناگاه صدای بلندی در غار طنین انداخت . محمد! غار تاریک بوی عطر خدا را گرفت. چشم هایش را باز کرد ،نور خیره کننده ای تمام فضای تاریک غار را روشن کرده بود. چشم ها را با دست مالید لحظه ای هر دو چشم خود را بست و دوباره باز کرد. نه خواب نمیدید چشمهایش را باور کرد به راستی خورشیدی در دل تاریک غار طلوع کرده بود، صدا دوباره بلند شد «بخوان» ،ناگهان محمّد (ص) در مقابل خود، پارچه ابریشمی نرم و لطیفی را آویخته دید که روی آن با خط طلایی بسیار زیبایی کلماتی نوشته شده بود، نگاه محمد (ص) از روی پارچه ابریشمی بالا رفت و در میان هاله ای از نور موجود بسیار زیبایی را دید که صورتی شبیه صورت انسان داشت با قامتی بلند و کشیده و دو بال بزرگ بر سر . از چهره اش نور خیره کننده ای میبارید که توان دیدن را از چشمهای محمّد (ص) میگرفت، موجود نورانی، پارچه ابریشمی را آرام تکان داد و گفت: «بخوان!» محمد (ص) گفت: من خواندن نمیدانم.» موجود نورانی، که کسی جز جبرئیل نبود، گفت: «بخوان!» محمد (ص) سرش را تکان داد و بار دیگر گفت: چه بخوانم؟ آخر من خواندن نمیدانم!» جبرئیل بالهایش را روی شانه های محمّد گذاشت و فشارداد، به طوری که نزدیک بود محمد از حال برود خواست فریاد بزند، اما انگار زبانش قفل شده بود. در این وقت دوباره صدای آشنای فرشته در غار طنین انداخت بخوان به نام پروردگارت که خلق کرد انسان را از یک قطره خون بسته آفرید بخوان و بدان) (که پروردگار تو گرامی ترین بزرگواران است. او کسی است که انسان را با قلم علم آموخت. چیزهایی را به انسان آموخت که پیش از آن نمی دانست... ***» جبرئیل میخواند و قلب پیامبر مثل چشمه در جوش و خروش افتاده بود. جبرئیل خواند محمد (ص)خواند . آبشاری از آیه های قرآن در فضای غار جاری شد. *هبل: نام یکی از بتهای معروف که قبل از ظهور دین اسلام در خانه کعبه بود. **عام الفيل: (سال فیل) همان سال که ابرهه» با سپاهی به مکه حمله کرد تا خانه کعبه را خراب کند و سال تولد پیامبر اکرم (ص). ***سوره علق آیه های ۱ تا ۵ ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
تصمیم های خوب _صدای اصلی_462503-mc.mp3
9.98M
🌼 تصمیم های خوب 🌸یک روز درسا کوچولو و مامانش رفتند تا لباس نو بخرند. وقتی وارد فروشگاه بزرگ لباس شدند. بهتر است ادامه ی داستان را بشنوید. کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭐️☀️ سلام آقا ☀️⭐️ سلام من به آقایی، که خیلی مهربونه صاحب هر زمانه و صاحب این زمینه آقای ما امیر این عالم و این جهانه اون آخرین امام ما، امید شیعیانه حضرت صاحب زمانه ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🌿🍄 آقای زرافه 🍄🌿 چند روزی بود که آقا زرافه به جنگل آمده بود. حیوانات با دیدن او پا به فرار می گذاشتند و می رفتند. به خاطر این که ازش خیلی می ترسیدند. آن روز زرافه کمی برگ درخت خورد و راه افتاد. همین طور که می رفت، به خرگوش و دوستانش رسید. سنجاب و راسو تا زرافه را دیدند فرار کردند و به خرگوش گفتند: خرگوشک، بدو فرارکن. خال خالی می خواد تورو بخوره. خرگوشک برگشت و زرافه را دید. او شنیده بود که چند روزی است حیوانات از دست زرافه فراری هستند. خرگوشک اصلا نترسید فقط کمی عقب رفت. سنجاب به راسو گفت: وای خرگوشک گیر افتاد. بریم حیوانات جنگل را بیاریم و با هم خرگوشک را از دست این غول نجات بدیم. کمی بعد حیوانات جمع شدند از دور خرگوشک را دیدند که نزدیک زرافه بود. فیل گفت: پشت سر من بدوید با هم بریم سر این غول گردن درازو خرگوش را نجات بدیم. آن ها هم همین کار رو کردند. فیل با خرطومش داد بلندی کشید و به طرف زرافه دوید، حیوانات دیگر هم پشت سرش حرکت کردند. فیل بلند داد زد: برو کنار که می خواهیم به حساب این غول برسیم. خرگوش دید که ای وای! دوستانش چه با سرعت به طرف آن ها می آیند. خرگوشک رو به روی آن ها ایستاد و گفت، صبر کنید. صبر کنید. فیل با شنیدن این حرف گفت: چی شده؟ما این غول را می خواهیم از بین ببریم. خرگوشک گفت: این غول نیست.زود قضاوت نکنید. این زرافه مهربون اومده در جنگل بمونه. می تونه برای شما از برگ درخت بلند برگ و میوه بچینه. تازه گفته که می تونه با بچه ها بازی کنه تا شما به کاراتون برسید. همه به زرافه نگاه کردند ،با حرف های خرگوشک مهربانی را در چشمان زرافه دیدند. دو قطره اشک از چشمان زرافه چکید و حیوانات جلو رفتند و دست دوستی به زرافه دادند. ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
بازی جوجه ها_صدای اصلی_414570-mc-mc.mp3
9.63M
🌃 قصه شب 🌃 🌼بازی جوجه ها 🐔 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💚کلمه‌طیبه‌ی‌ الله اکبر وتأثیرش در پیروزی ✨✨✨💥💥💥✨✨✨ 🌸از روزِ پیروزی رسد بر گوش تا اینک 🍃از کشورِ ما یک ندا از پیر تا کودک 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌺ما جایِ همت باکری سرتاسرِ ایران 🍃تکبیر می گوییم جایِ مصطفی چمران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸تکبیر می گوییم ما جایِ امام خویش 🍃جایِ شهیدان سرفرازانِ بلند اندیش 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌺تکبیر میگوییم ما جایِ صدوقیها 🍃جایِ رجایی باهنر جایِ بهشتی ما 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸تکبیر می گوییم جایِ حاج قاسم ما 🍃پیچیم دَر هم ما همه طومارِ ظالم را 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌺تکبیر جایِ آرمان جانِ علیوردی 🍃بنمود او در مکتبِ اسلام شاگردی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸ایران که دارد رویِ پرچم واژه ی تکبیر 🍃چل سال دوری کرده از زور و زر و تزویر 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌺چون دارد این الله اکبر قدرت و تاثیر 🍃با هم بر آرید از دل و جان یک صدا تکبیر ✨الله اکبر💚 ✨الله اکبر💚 ✨الله اکبر💚 🌸🌼🍃🌼🌸🍃🌸🌼 🌼شاعر: سلمان آتشی کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌳🍄داوریِ گربه🍄🌳 کبکی مهربان زیر درختی بلند زندگی می کرد. روزی برای پیدا کردن غذا  از لانه خود بیرون رفت. آن قدر رفت و رفت تا به یک مزرعه ذرت رسید. ذرت ها رسیده بودند. او که ذرت را خیلی دوست داشت در آن جا ماند. در این مدت توانست با پرندگان زیادی دوست شود، اما بعد از چند روز دلش برای لانه اش تنگ شد. از دوستانش خداحافظی کرد و به طرف لانه اش حرکت کرد، اما وقتی به آن جا رسید متوجه شد خرگوشی در لانه او خوابیده است. کبک گفت: آهای! تو این جا چه کار می کنی؟ این جا لانه من است. خرگوش با تعجب گفت: نه، مال من است. وقتی آمدم کسی این جا نبود. تازه چند روز است که من اینجا هستم. کبک گفت: من خودم لانه را درست کردم. می توانی از همسایه ها بپرسی. من فقط چند روزی به دنبال غذا رفته بودم. خواه شمی کنم از این جا برو. هر چه کبک گفت، خرگوش قبول نکرد و بین آن ها دعوا شد. حیوانات و پرندگان زیادی دور آن ها جمع شدند، اما هیچ کس نتوانست بگوید که حق با کیست. خرگوش و کبک تصمیم گرفتند پیش قاضی بروند و از او کمک بخواهند، اما پیدا کردن یک قاضی خوب کار ساده ای نبود. بالاخره در ساحل گنگ چشم آن ها به یک گربه ی بزرگ افتاد. گربه به نظر خیلی خوب می آمد. او نشسته بود و زیر لب دعا می خواند. خرگوش و کبک با خود گفتند: او یک گربه ی پارساست و حتماً می تواند به ما کمک کند. دعای گربه که تمام شد. خرگوش و کبک پیش او رفتند و گفتند: ای گربه ی پارسا! ما با هم بر سر مسئله ای اختلاف داریم. لطفاً بین ما داوری کنید گربه گفت: خُب، اول برایم بگویید چه اتفاقی افتاده تا بتوانم درباره آن قضاوت کنم. آن ها  تمام ماجرا را تعریف کردند. گربه گفت: راستش من خیلی پیر شده ام. گوش هایم درست نمی شنوند. چیزهایی را که تعریف کردید درست متوجه نشدم. اگر می شود جلوتر بیایید و دوباره بگویید. خرگوش و کبک به گربه نزدیک شدند، اما قبل از آن که چیزی بگویند، گربه ی بدجنس به آن ها حمله کرد و هر دو را خورد و لانه ی زیر درخت بلند خالی ماند. ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دوست دانه برف_صدای اصلی_462502-mc.mp3
8.25M
🌃 قصه شب 🌃 ❄️دوست دانه برف 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🐠🐚 مهربان 🐚🐠 يك كوسه ماهى بچه بود كه خيلى بزرگ و تپلى بود. به خودش می گفت: «مهربان! » ماهی های ديگر هم به او می گفتند: «مهربان! » يك روز مثل هميشه مهربان می گشت و براى خودش آواز می خواند. این طرف می رفت آواز می خواند. آن طرف می رفت آواز می خواند. یک دفعه صدايى شنيد كه گفت: «كمك! كمك! » صداى يك ماهى بود كه كمك می خواست. مهربان به طرف صدا رفت. ماهى راه راه را ديد كه لاى سنگ ها گير افتاده بود. مهربان جلو رفت و گفت: «سلام راه راهی، صبر كن! الآن تو را نجات می دهم. » مهربان خواست لاى سنگ ها برود. نتوانست. ماهى راه راهی تند و تند می گفت: «مهربان، كمكم كن! نجاتم بده! » مهربان می خواست از لاى سنگ ها رد بشود، اما نتوانست. با ناراحتى گفت: «راه راهی! من نمی توانم از لاى سنگ ها رد بشوم. بگو چه کار كنم؟ » راه راه ماهى گریه اش گرفت و گفت: «كمكم كن، اگر نه هیچ وقت نجات پيدا نمی کنم. » یک دفعه مهربان دور خودش چرخید و داد زد: «آهاى كمك! کمک» راه راه ماهى تعجب كرد و گفت: «تو كه گير نيفتادى! من گير افتادم. كمك! كمك! » اما مهربان دوباره داد زد: «كمك! كمك! » صداى كمك، كمك مهربان را ماهی ها شنيدند و به كمك آمدند. مهربان خوش حال شد. ماهی ها راه راه ماهى را از لاى سنگ ها نجات دادند. آن وقت راه راه ماهی فهميد كه چرا مهربان داد زد: «كمك! كمك! » مهربان هم با خو شحالی رفت تا براى خودش بخواند و شاد باشد. ╲\╭┓ ╭🐠🐚 ┗╯\╲ 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
من امام حسین (ع) را دوست دارم_صدای کل کتاب_376283-mc-mc (۱)-mc-mc (۱).mp3
15.17M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 من امام حسین( ع)را دوست دارم 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️شعر ﴿ اعیادشعبانیه ﴾ مبارکباد 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 در ماهِ خوبِ شعبان 🍃 عالَم شده چراغان 🌼 دلهای مؤمنین است 🍃 روشن ز نورِ ایمان 🌸🍃 🌸 خورشیدهای رخشان 🍃 هستند نورْ اَفشان 🌼 میلادشان مبارک 🍃 بر مردمِ مسلمان 🌸🍃 🌸 مولودِ روزِ سوم 🍃 باشد حسین و مردم 🌼 شادان ز کربلا تا 🍃 شیراز و مشهد و قم 🌸🍃 🌸 گیریم جشن با هم 🍃 هستیم شاد و خرم 🌼 ذکرِ حسین حسینست 🍃 ما را به لب دمادم 🌸🍃 🌸 روزِ چهارم عباس 🍃 آن با وفا گلِ یاس 🌼 آمد که در دو عالَم 🍃 باشدخدایِ‌احساس 🌸🍃 🌸 پنجم ز ماهِ شعبان 🍃 سجاد نورِ یزدان 🌼 آمد که تا بر اُمت 🍃 بخشدصحیفه‌اش‌جان 🌸🍃 🌸 بگذشت یازده روز 🍃 زین ماهِ عالَم افروز 🌼 آمد علیِ اکبر 🍃 تبریک‌جشنِ پیروز 🌸🍃 🌸 در نیمه‌اش ببینید 🍃 مهدی شبیهِ خورشید 🌼 تابیده بر جهان او 🍃 گردیده تا ابد عید 🌸🍃 🌸 در ماهِ خوبِ شعبان 🍃 هستیم شاد و خندان 🌼 بخشش کنیم‌واحسان 🍃 بر جمعِ بینوایان 🌸🍃 🌺 صلوات بر محمد 🌼 وعلیٰ آلِ احمد 🌺 صلُوا علیٰ محمد 🌼 وعلیٰ آلِ احمد 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🌸🌼🍃🌼🌸🍃🌸🌼 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 میلاد امام حسین علیه السلام 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سفرماجراجویانه قام- قام.pdf
6.87M
🌼پی دی اف 🌼عنوان: "سفر ماجرا جویانه قام قام 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
4_6032643143348785238.mp3
4.12M
رأس همه خوبیا حسین یه نقطه اتکا حسین ارباب مشکل گشا حسین قصه پر ماجرا حسین ضریح شیش گوشه زده طعنه به عرش و جنت خدا حسین میبره کرب و بلا ماها رو بدون هیچ استثناء حسین میگن من اسمه دواء حسین اونی که ذکره شفاء حسین گل پسر مرتضی حسین یوسف حضرت زهرا حسین تموم مخلوقات خدا دست به سینه هستن برا حسین یه دنیا میشناسنش نمیشناسه مرز و جغرافیا حسین اروپا آسیاییا قاره استرالیا حتی تو قلب آفریقا بگیر برو تا آمریکا اون سر دنیا چینیا تا قله هیمالیا شالیزار شمالیا نخلستون جنوبیا فقط حسین آی دنیا این ذکر جهانی شده الحمدالله ... عالم عمارت امام حسینه تحت کفالت امام حسینه کربلا بعثت امام حسینه شکوه و شوکت امام حسینه عشقی که تو قلب ما نشسته همه با زحمت امام حسینه میگن شفای درد مریضا همه تو تربت امام حسینه هیات اُمت امام حسینه حاتم در خدمت امام حسینه کرم که خصلت امام حسینه اینا طبیعت امام حسینه همه منو میشناسن و میگن بچه هیئت امام حسینه اسم حسینه محور وحدت این ذکر ملت امام حسینه اروپا آسیاییا قاره استرالیا حتی تو قلب آفریقا بگیر برو تا آمریکا اون سر دنیا چینیا تا قله هیمالیا شالیزار شمالیا نخلستون جنوبیا فقط حسین آی دنیا این ذکر جهانی شده الحمدالله ... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قول مردانه ی سپهر _صدای اصلی_462494-mc.mp3
9.39M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 قول مردانه سپهر 🌸سپهر کوچولو پسر مهربان و بانمکی بود،بابا مامان و مامان بزرگش او را خیلی دوست داشتن... بهتره ادامه ی داستان را بشنوید. کانال قصه های تربیتی کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ بمناسبت اعیاد شعبانیه ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌼درسایه یِ ایزدِ تبارک 🌱میلادِ امامها مبارک 🌸تو جانِ منی امامِ سوم 🌱جانانِ منی امامِ سوم 🌸میلادِ شما به روز سوم 🌱شدباعثِ جشن و عیدِمردم 🌼امروز برای ما دعا کن 🌱توفیقِ زیارتت عطا کن 🌸عباس که در چهارِ شعبان 🌱آمد به جهان چو ماهِ تابان 🌸قربانِ ضریحِ با صفایش 🌱جانها به فدای آن وفایش 🌼با آمدنِ امامِ سجاد 🌱درپنجمِ ماه‌شداین‌جهان‌شاد 🌸آن یازدهم ز ماهِ شعبان 🌱روزی است به نامِ ما جوانان 🌼شهزاده علیِ اکبر آمد 🌱انگار خودِ پیمبر آمد 🌸در پانزدهم ز ماهِ شعبان 🌱عالَم همه میشود چراغان 🌼هرخانه و کوچه و خیابان 🌱از مقدمِ کیست نورباران ؟! 🌸مهدی به جهان قدم نهاده 🌱او مژده‌یِ عدل و داد داده 🌼از برکتِ نورِ این ولادت 🌱پُر میشود عالَم از عدالت 🌸گوییم به حضرتِ محمد ص 🌱این نورِمحمدی‌ خوش آمد 🌸🌼🍃🌼🌸 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی لطفا در انتشار این شعر سهیم باشیم ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
تراکتورکمک می گیرد.pdf
3.07M
👆 🌼پی دی اف 🌸عنوان: تراکتور کمک می گیرد 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
درخت شادی_صدای اصلی_450703-mc.mp3
9.83M
🌃 قصه شب 🌃 🌳 درخت شادی 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ســــلام🕊🌸 شروع روزتـون زیبـا از آسمان عشق و عظمتش ازخورشید،مهربانی اش از دنیـا تمام خوبی هایش🕊🌸 و از خــدا لطف بی کرانش نصیب لحظه هاتون باشد صبحتون پراز زیبایی امروزتان متبرک به نگاه خدا🕊🌸 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌸طوفان جوانه‌ها 🍃نویسنده: سودابه قاسمی امروز و دیروز نبود. خیلی وقت پیش هم نبود. شاید ده سال شاید بیست سال شاید هفتاد سال پیش بود. روی زمین دشت بزرگ و قشنگی بود پر از درخت وگل; درخت زیتون ، انار، سَرو ،گردو، سیب. از آن دشت یک رود زلال می‌گذشت. رود چند شاخه می‌شد و به همه درختان دشت می‌رسید. توی دشت یک درخت زیتون بود از همه‌ بزرگتر و سبزتر. اسمش اخضر بود. هر روز توی آن دشت جوانه‌های جدیدی به دنیا می‌آمدند . از آب رود می‌خوردند. رشد می‌کردند. بعضی‌هاشان درخت می‌شدند و بعضی‌هاشان گل. کرم‌های ابریشم آنجا پیله می‌زدند و پروانه می‌شدند. یک شب اهالی دشت صدایی شنیدند. جوانه‌ای پرسید: صدای چیست؟ نهالی گفت تا حالا صدای اینطوری نشنیده‌ام. روز بعد اهالی دشت چیزهای متحرکی را دیدند که نزدیک میشدند. درختی که به انها نزدیک‌تر بود گفت آنها خار هستند . دارند به طرف دشت می‌آیند.خارها به دشت رسیدند. پریدند توی آب و گفتند : آخیش خیلی وقت بود آب نخورده بودیم درختی پرسید: شماها کی هستید؟ گلی گفت: اینجا چه کار می‌کنید؟ جوانه ای پرسید: از کجا می‌آیید؟ خارها به هم نگاهی انداختند. بزرگترین خار جواب داد : ما از بیابان دوری می‌آییم.خیلی سختی کشیدیم. خار دیگری که نزدیک خار بزرگ بود گفت: ما در بیابان اذیّت می شدیم. آفتابش داغ بود. بارانش کم بود. پروانه‌هایی که از بیابان رد می‌شدند، از اینجا حرف می زدند. جایی که هوایش خوب است وآبش زیاد و درختانش مهربان. ما تصمیم گرفتیم از بیابان به این دشت زیبا بیاییم. آدرس را از پروانه ها پرسیدیم. بگذارید ما اینجا بمانیم. اهالی دشت دلشان سوخت. مهربان بودند .گفتند : اینجا بمانید ،پیش ما .از خاک این دشت استفاده کنید. از آب این رود بخورید. خارها نگاهی به هم کردند و از اهالی دشت تشکر کردند. روزها می‌گذشت. خارها کنار دیگر اهالی دشت زندگی می‌کردند. خارها به بقیه دوستانشان خبر رساندند که دشتی پیدا کرده‌اند که در آن خبری از آفتاب سوزان و بی‌آبی و گرسنگی نیست. دشتی که خاکش خوشمزه و آبش زیاد و آفتابش ملایم است. کم کم خارهای زیادی به آن دشت آمدند. خارها توی دشت بزرگ پخش شدند. خارها که زیاد شدند گفتند: این طور که نمی‌شود شما جای ما را تنگ کرده‌اید. ما راحت نیستیم که هر گوشه درختی باشد. .شماها همه‌ی آب رود را می‌خورید.این رود ماست. اصلا صدای پروانه ها ما را اذیت می‌کند. توی بیابان که بودیم اصلا درخت نبود. شما باید بروید یک گوشه جای ما باز شود. تازه هر روز جوانه‌های جدید اینجا به دنیا می‌آید و اگر همین طور پیش برود جای ما خیلی کم می شود. خارها با درختان دعوا می کردند. می‌گفتند ریشه هایتان را دربیاورید بروید یک گوشه خاک ما را بخورید. آنها برای اینکه پروانه ها نیایند و با گل ها و درختان حرف نزنند ،می رفتند روی هم و راه پروانه ها را می بستند. اگر پروانه ای می خواست بیاید توی دشت بال هایش را زخمی می‌کردند. خارها راه آب و آفتاب را به روی دشت بسته بودند. دیگر توی آن دشت بزرگ و زیبا درختان خوشحال نبودند. پرنده‌ها نمی‌آمدند میوه بخورند. پروانه ها نمی‌آمدند با گل‌ها حرف بزنند. خارها بعضی وقت ها جوانه های جدیدی را که درآمده بودند درمی‌آوردند تا ریشه‌هایشان قوی نشود. درخت نشوند. یکروز اخضر گفت: ... ... 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
23.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سرود به مناسبت ولادت حضرت اباالفضل العباس (ع) ای بزرگ قبیله‌ی بارون ای عموی عشیره‌ی دریا السلام علیک از مجنون السلام علیک یا لیلا نفر اول دنیا ابالفضله قمر دوم مولا ابالفضله پسر سوم زهرا ابالفضله سر و سامونم ابالفضل جونم ابالفضل می‌نویسم عشق و می‌خونم ابالفضل دم روز و شب ابالفضل بر لب ابالفضل افتخارته کفیل الزینب ابالفضل اونی‌که یه نیم‌نگاهش سلمان پروره ابالفضل اونی‌ که همه امیده روز محشره‌ ابالفضل مادرم فدای مادر ابالفضل تو ماه زیبای ام‌البنینی تو سرو رعنای ام‌البنینی من سائلم که روزی‌مو می‌گیرم از شنبه‌های ام البنینی سر و سامونم ابالفضل جونم ابالفضل می‌نویسم عشق و می‌خونم ابالفضل دم روز و شب ابالفضل بر لب ابالفضل افتخارته کفیل الزینب ابالفضل باب‌الحوائج از نسل کریما تویی تو تموم زندگیما یاد همه بزرگترا بخیر که می‌خوندن این نواها رو قدیما بین همه‌ی عشقای دنیا عشق است اباالفضل پور علوی فاتح دل‌ها عشق است اباالفضل 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸طوفان جوانه‌ها پروانه‌ای اینجا می‌آمد که دوست من بود. او می‌گفت بال زدن‌های من یک طوفان را شروع می کند. درختان این حرف را شنیدند و تکرار کردند طوفان. یادش بخیر قبلا ها اینجا گاهی باد می‌آمد وبرگ‌هامان را نوازش می‌کرد. جوانه‌ای برگ‌های کوچکش را برد بالا و پایین وگفت: طوفان جوانه‌‌ی کناری گفت: اگر بال زدن پروانه می‌تواند طوفانی را شروع کند پس برگ زدن ما هم می‌تواند. درختی گفت: ما می‌توانیم شاخه‌ها و برگ‌هایمان را تکان دهیم . بالا و پایین کنیم. گلی گفت: ولی ما طوفان به چه دردمان می خورد؟ جوانه ای گفت : تا آفتاب را بینیم. طوفان خارها را می‌برد به همان بیابان‌هایی که آمده بودند. نهالی رو کرد به جوانه‌ها و گفت: ولی شما کوچکید. ریشه‌هایتان آنقدر قوی نیست که طوفان را تحمل کند. جوانه‌ای گفت: ولی برگ‌هایمان هم نبودن آفتاب را تحمل نمی‌کنند و ساقه‌هامان نبود آب را. درختی گفت: یا ما آفتاب را می‌بینیم یا کاری می‌کنیم، جوانه‌هایی که بعد از ما به دنیا می‌آیند، ببینند. درخت ها راجع به طوفان با هم حرف می زدند.کم کم همه‌ی اهالی دشت خبر طوفان را شنیدند. خارها درخت‌ها را مسخره می‌کردند، اما ترسیده بودند و محکم تر خارهای تیزشان را در هم فرو می‌کردند. آنها توی دشت می‌گشتند و به گل‌ها می‌گفتند: چه گلبرگ‌های قشنگی داری. اگر باد بزند به برگ‌هایت همه‌شان می‌افتند. می‌رفتند زیر درخت‌ها و می‌گفتند: اخضر دیوانه شده. پروانه و طوفان؟ او می‌خواهد همه‌ی شما بشکنید تا فقط خودش بماند. بعد قهقهه می‌زدند و می‌رفتند. خارها می‌رفتند کنار جوانه‌ها و می‌گفتند: بیچاره‌ها. شما فکر می‌کنید با آن برگ‌های نازک و کوچک می‌توانید طوفان به پا کنید؟ جوانه‌ای که تردید بعضی دوستانش را دید گفت: حرف خارها را باور نکنید. اگر ما نمی‌توانستیم کاری کنیم، خارها اینقدر نگران نبودند. ما راه دیگری نداریم. یک روز جوانه‌ای بلند گفت : "ریشه ها تو خاک/ برگ ها تو باد" درخت‌ها و گل‌ها و جوانه‌ها با هم خواندند: ریشه ها تو خاک برگ ها تو باد و شروع کردند به تکان دادن شاخه هایشان. باد شدیدی وزیدن گرفت. درخت‌ها متوقف نشدند. آنها شاخه‌هایشان را تکان می‌دادند و هر وقت خسته می‌شدند به یاد جوانه‌هایی که خار‌ها در می آوردند و به یاد بالهای شکسته پروانه‌ها می‌خواندند : ریشه‌ها تو خاک برگ ها تو باد و ادامه می دادند.صبح روز بعد جوانه‌ها گرمای آفتاب را روی برگ‌هایشان حس کردند. خبری از خارها نبود. 🌸نویسنده: سودابه قاسمی 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4