eitaa logo
قصه های کودکانه
33هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
870 ویدیو
303 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🌸سعید و رفتگر محله 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کوچ لک لک ها.pdf
1.02M
🌿🌸دهه‌ی ولایت مبارک🌸🌿 👆 «کوچ لک‌لک‌ها» با مضمون 📘 برگرفته از کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن»، اثر مقام معظم رهبری 📍مناسب سنین ۹+ سال 🧩 این داستان دارای چند فعالیت فکری است. برای دریافت آنها به پیام‌های بعدی کانال مراجعه کنید. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🌸مهربون و نامهربون 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: هر چيزى ميوه اى دارد و ميوه دل ، فرزند است 📗كنز العمّال ح 45415 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼جواهر فروش و مرد نوازنده   در روزگارن قدیم در شهری مردجواهر فروشی مغازه داشت. این مرد علاوه برجواهرات قیمتی مروارید هم  می فروخت، او علاقه خاصی به مروارید ها داشت ولی به تنهایی نمی توانست آنها را سوراخ کند، برای این کار نزد دوستش که جواهر فروش ماهری بود رفت و از او کمک خواست. مرد یکی از شاگردانش را که خیلی در سوراخ کردن مروارید مهارت داشت به او معرفی کرد ، جواهر فروش به همراه شاگرد جوان به خانه رفتند. جواهر فروش خانه ی بزرگ و زیبایی داشت در کنار اتاق او تار بزرگی وجود داشت مرد جواهر فروش برای آوردن مرواریدها به زیرزمین رفت، درهمین موقع شاگرد جوان که مهارتی در نواختن تار داشت به طرف تار بزرگ رفت و آن را در دست گرفت و شروع به نواختن کرد، وقتی مرد از زیرزمین آمد و اورا مشغول نواختن دید خوشحال شد و از او خواست به نواختن ادامه دهد، مرد جوان بامهارت فراوان تار می زد تا موقع ظهر شد و آماده برای خوردن غذا شدند، بعد از غذا جواهرفروش از او خواست به نواختن ادامه دهد. وقتی هوا تاریک شد شاگرد جوان از مرد جواهر فروش اجازه مرخصی خواست، مرد اجازه داد و شاگرد روبه او کرد و گفت: لطفا دستمزد امروز مرا بدهید، جواهر فروش با عصبانیت گفت تو که دست به مرواریدها نزدی من چگونه برای کاری که نکردی به تو دستمزد بدهم؟ شاگرد جوان ناراحت شد و گفت: من تمام روز به فرمان تو نواختم شما باید دستمزد امروز مرا بدهید ولی جواهر فروش قبول نکرد. مرد جوان از جواهر فروش نزد قاضی شکایت کرد قاضی مرد جواهر فروش را خواست و از او ماجرا را پرسید، اوهم تمام ماجرا را توضیح داد قاضی پرسید، آیا این مرد جوان به درخواست تو تار زده یا بی اجازه و به میل خود اینکار را کرده است؟ جواهر فروش پاسخ داد: البته من به او اجازه دادم و خواستم برایم بنوازد قاضی پاسخ داد: حق با مرد جوان است، او در استخدام شما بوده و هرچه خواستی انجام داده است تو باید دستمزد او را تمام بدهی مرد جواهر فروش وقتی فهمید اشتباه کرده است بنا به دستور قاضی دستمزد او را داد. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌃 قصه شب 🌃 🖤من امام باقر علیه السلام را دوست دارم 🖤 شهادت امام باقر (ع) تسلیت باد 🌸🖤🌸🖤🌸🖤🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿نماز جماعت﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 هرکس‌که شدمسلمان 🌱 باشد مطیعِ قرآن 🌸 او عاشقِ نمازست 🌱 در راز و در نیازست 🌸 پس صبحِ زود پاشو 🌱 از خواب‌ِخوش‌جدا شو 🌸 پاکیزه شوی رو را 🌱 تکمیل کن وضو را 🌸 رو کن به سوی مسجد 🌱 مانندِ فردِ عابد 🌸 با رویِ خوش محبت 🌱 رو در صفِ جماعت 🌸 پاداشِ بی نهایت 🌱 دریافت‌کن تو راحت 🌸 تا این صفِ نماز است 🌱 راهِ بهشت باز است 🌸 اینست آن رهِ راست 🌱 راه خدا چه زیباست 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر :سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یکی بود یکی نبود، پوپکی در جنگل برای خودش لانه و آشیانه داشت. روزی هوای تماشای شهر به سرش زد، آمد توی شهر و بالای دیوار بلندی نشست و آواز را ول داد. بچه که صدای آواز پوپک را شنیدند رفتند توی این فکر که دامی بگسترند و پوپک را بگیرند. سرگرم دام گستری شدند. پوپک وقتی این را دید خنده را سر داد. درین میان مرد دانا سرشت و یارانش به آن جا رسیدند گفت:‌”ای پوپک به چه می خندی؟” گفت: “به بی خردی این بچه ها که برای من دام پهن می کنند! من که از روی هوا آب را در زیر زمین می بینم؛ دام این بچه ها را نمی بینم؟” مرد دانا گفت:” غره نشو و بیخود نخند می ترسم که بدام بیفتی.” بشنوید از بچه ها، وقتی که دام را درست کردند یکی از آن ها گفت:”دام بی دانه که به درد نمی خورد. کدام شکاری در دام بی دانه افتاده است؟ فوری بچه ها دانه دام را پیدا کردند. ملخی و کرمی پیدا کردند، توی دام گذاشتند و کنار رفتند. پوپک از بالای دیوار کرم و ملخ را دید، همچین که دام را فراموش کرد و از بالای دیوار یک راست به هوای کرم و ملخ آمد پایین و گرفتار شد. بچه ها از گوشه و کنار جستند بیرون و پوپک را گرفتند و نخ به پایش بستند و این در و آن در می کشیدند. در این میان مرد دانا سرشت پوپک را در دست بچه ها گرفتار دید. جلو آمد و پرسید: “ای پوپک! مگر تو به بی خردی بچه نمی خندیدی و نمی گفتی من که از روی هوا آب را در زیر زمین می بینم چه جور دام این ها را نمی بینم؟” گفت:” چرا اما اهریمن آز با پنچ انگشت مرا کر و کور و لال کرد و با دو انگشت دو چشمم را گرفت که دام را نبینم. با دو انگشت گوشم را گرفت که پند مرد دانا سرشت را نشنوم و با یک انگشت دهانم را بست که نپرسم چه کنم دستم به دامت ای موبد! مرا از چنگ این ها رها کن.” مرد دانا بچه ها را صدا زد و گفت:” آزار مرغ بی آزار کار زشت اهریمن است، خوب است که پرنده را رها کنید. بچه ها فوری پوپک را رها کردند تا به طرف جنگل پرواز کند. پوپک پرید و رفت و هنوز هم در پرواز است. ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ كانال تخصصی تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا در گروه ها مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 گلدان از خود راضی 🌼رده سنی:کودک 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶اعمال روز عرفه 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
روز عرفه چه روزیست؟ هر سال عده زیادی از مسلمانان برای زیارت خانه خدا ـ کعبه ـ راهی مکّه می شوند. مکّه یکی از شهرهای کشور عربستان است که کعبه در آن جا قرار دارد. به کسانی که به مکّه می روند، اگر در ماه ذی الحجه که یکی از ماه های قمری است، باشد، حاجی می گویند. این سفر که سفر حج نام دارد، شیرین ترین سفر دنیاست و واجب است که حاجیان برنامه ها و کارهایی را انجام دهند. روز عرفه هم نهمین روز از ماه ذی الحجه است که اعمال مخصوص خودش را دارد. حاجیان در این روز در سرزمینی نزدیک شهر مکّه، در بیابانی نزدیک شهر مکّه به نام «عرفات» دور هم جمع می شوند و خدا را عبادت می کنند. روز عرفه، روز دعا و نماز و راز و نیاز با خداست، روز بخشیده شدن گناهان است. در روز عرفه چه باید کرد؟ در روز عرفه، حاجیان از ظهر تا بعد از غروب آفتاب، باید در سرزمین عرفات بمانند و در آن سرزمین دعا کنند، نماز بخوانند و با خدا به راز و نیاز بپردازند. بسیاری از گناهان در روز عرفه بخشیده می شوند. روز عرفه، روز بزرگی است. روزی که امام سوم ما، حضرت امام حسین علیه السلام در آن روز و در سرزمین عرفات دست به دعا برداشته بود و با اشک و ناله و زاری، با خدای خود مناجات کرده بود. امام پنجم ما، حضرت امام محمدباقر علیه السلام ، نیز در عرفات و روز عرفه، دو دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و از ظهر تا غروب آفتاب با خدا راز و نیاز کرده بود؛ یعنی این که امامان ما هم برای روز عرفه، ارزش زیادی قائل بودند و سفارش می کردندکه مسلمان ها این روز را از دست ندهند. بچه ها! برای دعا کردن در این روز فرقی هم نمی کند که کجا باشیم؛ یعنی حتما نباید در صحرای عرفات و در سفر حج باشیم. هر جا که بودیم روز عرفه را با دعا و مناجات بگذرانیم. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
روز عرفه، روز دعا: اگر ما همه سال را به خوبی بگذرانیم و از روزها درست استفاده کنیم، زندگی خوبی خواهیم داشت، ولی بعضی از روزها، به سبب اتفاق های ویژه یا به سبب ارزش والایی که دارند، از بقیه روزها بهترند؛ مثل روزهای عید، مثل روزهای تولد امامان ما، مثل روزهای شهادت امامان. خلاصه این که بعضی از روزها از بقیه بزرگ تر و با ارزش ترند و عرفه هم یکی از همین روزهاست. عرفه روز عید مسلمانان است. شما بچّه های خوب و مسلمان هم باید قدر این روز را بدانیدو با دل های کوچک و پاک، برای همه و برای موفقیت خودتان دعا کنید. در روز عرفه مثل امامان بزرگمان دست دعا به سوی آسمان بلند کنید و از خدای مهربان چیزهای خوب بخواهید. خداوند حتما دعای شما را برآورده می کند؛ چون خداوند بچه های خوب را خیلی دوست دارد. دعای عرفه: در روز عرفه، پس از نماز ظهر و عصر تا غروب آفتاب، همه مشغول دعا و عبادتند. یک دعای خیلی قشنگ به نام دعای روز عرفه هم هست که از امام سوم ما امام حسین علیه السلام به ما رسیده است و خواندن آن ثواب زیادی دارد. شما هم سعی کنید در روز عرفه، با کمک بزرگ ترها این دعای خوب را بخوانید و یا بزرگ ترها بخوانند و شما گوش کنید. دعای روز عرفه امام حسین علیه السلام در مسجدها و یا مکان های مقدس دیگر، مثل حرم امامان و یا امام زاده ها حتما خوانده می شود و مردم به یاد صحرای عرفات، زیر سقف آسمان، دور هم جمع می شوند و این دعای پُر فضیلت را می خوانند. شما هم حتما یادتان باشد که همراه بزرگ ترها در روز عرفه، این دعا را بخوانید. روز عرفه، روز بخشش: گاهی وقت ها ممکنه، خدای نکرده شیطون گولمون بزنه و کارهایی کنیم که خدای بزرگ و مهربون، ازما ناراحت بشه؛ یعنی گناه کنیم. گاهی ممکن است با این که می تونیم کارهای خوبی انجام بدهیم، ولی کارهای بدی از ما سر بزنه، مثلاً خدای نکرده دروغ بگیم یا به دوستامون تهمت بزنیم. اون وقت گناه کردیم؛ یعنی کار بدی کردیم که خدای مهربون از ما ناراحت شده. این جور وقت ها که از کارهای بد پشیمون می شویم، باید از خدای مهربان بخواهیم که ما را ببخشه و قول بدهیم که دیگه گناه نکنیم. البتّه باید سعی کنیم تا دیگه هیچ وقت گناه نکنیم و کارهای بد انجام ندهیم. خلاصه این که روزهای خوب، مثل روزهای عید و روز عرفه که درهای رحمت خدای مهربون به روی همه بندگانش بازه، از خدای خوبمون معذرت بخواهیم. این روزها حتما دعاهای خوب شما مستجاب می شن. روز عرفه، روز خواستن: خدای خوب ما، آن قدرمهربان و بزرگ و بخشنده است و آن قدر بنده هایش را دوست داردکه وقتی بنده ای دست به دعا برمی دارد و از او چیزی می خواهد، به او می دهد. خداوند مهربان و بخشنده است؛ یعنی نعمت های زیادی را به ما بخشیده است. روزهای عید هم بخشش خداوند بیش تر است. روز عرفه یکی از همان روزهایی است که خداوند به بندگانش نعمت های زیادتری می دهد. بله، خداوند بخشنده است و هر کس از او چیزی بخواهد به او می دهد. روز عرفه، روز نیایش: آیا می دانید که به روز عرفه، روز نیایش هم می گویند؟ می دانید چرا؟! برای این که روز عرفه روزِ دعا و روز راز و نیاز با خداست و نیایش؛ هم یعنی دعا و صحبت با خدا، یعنی هر چه دلمان می خواهد به خدای مهربانمان بگوییم و از او بخواهیم، یعنی مناجات با خدا، روز عرفه، روز نیایش، روز درد و دل کردن با خدا، روز خوبی و خوبی ها، یک روز خوب از روزهای خوب خداست. روز عرفه روز بزرگی است که باید تمام سال، منتظر رسیدنش باشیم. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 عید قربان خاله و مادر نرگس به خانه ی مادربزرگ آمدند و شروع به تمیز کردن خانه ی مادربزرگ کردند. مادربزرگ و پدربزرگ نرگس به مکه رفته بودند. عید قربان شده بود و آنها داشتند از زیارت خانه ی خدا بر می‌گشتند. مهمان های زیادی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ در راه بودند. 🌼رده سنی:کودک 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸شعر بمناسبت ‌‌ ﴿عیدقربان﴾ 🔶✨🔸✨🔶 یادی ز عیدِ قربان فرموده است قرآن کرده‌ست بندگی را یادآوری به انسان 🌸🔸🌸 هرشب خلیلِ رحمان میدید خوابِ جانان هی می‌رسید فرمان فرزند کن تو قربان 🌸🔸🌸 بابا که قهرمان است پیروزِ امتحان است گفتا کنم فدایت اوراکه نوجوان است 🌸🔸🌸 آن نوجوان‌شتابان آمد به سویِ‌میدان گفتا به راهِ جانان خواهم فدا کنم جان 🌸🔸🌸 آموزگارِ توحید آمد بدونِ تردید نزدِ پسر ولیکن قوچی رسید و فهمید 🌸🔸🌸 باید که قوچ قربان گردد به حکمِ یزدان پیروز گشت حضرت در امتحانِ جانان 🌸🔸🌸 باشدخلیلِ رحمان او کوهِ صبر و ایمان گردیده تاقیامت الگویِ هرمسلمان 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان آتشی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
داستان زیبا حضرت ابراهیم و قربانی کردن فرزندش بچه های عزیز حضرت ابراهیم علیه السلام یکی از پیامبران بود. این پیامبر خدا پسری داشت به اسم اسماعیل که او هم از پیامبران بود. در یکی از شب ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که یه فرشته ای نزدش آمد و فرمود خداوند متعال می فرماید: اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن. حضرت ابراهیم علیه السلام وحشت زده از خواب بیدار شد. و با خود فکر کرد که این خواب یه دستوری از خداست یا وسوسه شیطان. دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است. صبح روز بعد به هاجر ( هاجر همسر حضرت ابراهیم علیه السلام و مادر اسماعیل بود ) گفت: برخیز و به اسماعیل لباس های زیبا بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را شستشو داد و معطر ساخت . حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام از هاجر خداحافظی کردند. حضرت ابراهیم فرزند خود را برداشت و برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد بسوی منا حرکت کرد ( بچه ها منا محلی است که در حدود ۱۰ کیلومتری مکه واقع شده است و حجاج در آنجا قربانی می کنند) در هنگام حرکت بسوی منا، در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شد و به وسوسه او پرداخت (این محل هم اکنون جمرات سه گانه است و حجاج به هر ستون از ستون شیطان که می رسند سنگ پرت می کنند) اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده ای استواری که داشت شیطان را از نزدیک خود راند و بسوی منا ادامه مسیر داد. دست های جوان خویش را بست و او را مانند قربانی به زمین خواباند و کارد خود را بر گلوی او گذاشت و محکم کشید اما کارد گلوی اسماعیل را نبرید. دو بار، سه بار اینکار تکرار شد اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب دید که کارد گلوی اسماعیل را نمی برد. بچه های عزیز اینجا بود که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده اند (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵): ای ابراهیم ! آن رویا را تحقق بخشیدی (و به ماموریت خود عمل کردی) سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) هم بسیار خوشحال شد و پسرش را بوسید و به جای او، گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده بود را قربانی کرد. از آن روز به بعد که روز قربان نام گرفت رسم و سنت شد که حجاج پس از انجام اعمال حج، حیوانی را قربانی کنند و گوشت آنرا در بین فقرا تقسیم نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب کنند. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 مروارید 🌼دختری بود به اسم مروارید که همراه پدر مادر و مادربزرگش در خانه کوچکی زندگی میکرد همه اعضای خانواده کار می کردند و وظایفشان را به خوبی انجام میدادند تا اینکه روزی مروارید از کارهای روزمره خسته شد و دوست داشت با عروسک هایش بازی کند... 🌼کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که باید در کارهای خانه با اعضای خانواده همکاری نمایند تا هیچ کس خسته نشود و کارها با نظم و ترتیب انجام گیرد. 🌼رده سنی:کودک 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼قافله ای که به حج می‌رفت قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت همینکه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه در یکی از ،منازل اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود در لحظه اول او را شناخت با کمال تعجب از اهل قافله پرسید این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست میشناسید؟ نه او را نمیشناسیم این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزکار است ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد. معلوم است که نمیشناسید اگر میشناختید این طور گستاخ ،نبودید هرگز حاضر نمیشدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند. مگر این شخص کیست؟ این علی بن الحسين زين العابدین است. جمعیت آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: « این چه کاری بود که شما با ما کردید؟ ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم امام من عمدا شما را که مرا نمیشناختید برای همسفری انتخاب ،کردم زیرا گاهی با کسانی که مرا میشناسند مسافرت میکنم آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی میکنند نمیگذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمیشناسند و از معرفی خودم هم خودداری میکنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.» 🌼نویسنده:استاد شهید مرتضی مطهری ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦆 اردک کوچولو 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
👆تا عید غدیر هم جشنواره فروش با تخفیف ویژه دارن، جا نمونید
🔸️شعر ﴿ صیاد ﴾ 🌸🌸🍃🌸🌸 🌸صیدماهی چون 🌱بهترین کاره 🌸مردِ ماهیگیر 🌱ترسی نداره 🌸کار او هم با 🌱قایق و توره 🌸پر امید و با 🌱شادی وشوره 🌸توی امواجِ 🌱سختِ دریایی 🌸میرود هرسو 🌱در پیِ ماهی 🌸با خدا دارد 🌱راز ونیازی 🌸باشد از شغلش 🌱خیلی هم راضی 🌸میفروشد او 🌱صیدِخود ماهی 🌸سوی منزل شب 🌱میشود راهی 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸 قصه‌های شیرین ایرانی 🌸قصه ای از گلستان سعدی 🌼عنوان:پول به جانش چسبیده مردی بود که از خسیسی لنگه نداشت در بساط او پول بود؛ ولی اهل خرج کردن نبود. به خودش و خانوادهاش سختی میداد؛ ولی حاضر نبود از پولهایش برای آنها خرج کند. یک کاسه ماست میخرید و به زنش میگفت مواظب باش زود تمام نشود؛ این ماست برای یک ماه است، وقتی هم تمام شد توی کاسه اش آب بزن و یک تُنگ دوغ درست کن که بچه ها بخورند و هی نگویند بابایمان خسیس است و چیزی نمیدهد بخوریم. بعضی وقتها هم ولخرجی میکرد و مهمانی میداد؛ ولی به چه جان کندنی به زنش میگفت سال دیگر شب عید مهمان داریم، این جوجه مرغ را برای آن موقع خریده ام. حسابی بهش برس و آب و دانه بهش بده و چاق و چله اش کن گاهی هم بگذار برود قاتی مرغ و خروسهای همسایه چون مرغمان باید بتواند تخم هم بگذارد. وقتی تخم گذاشت یک روز در میان برای من تخم مرغ درست کن. بقیه ی تخمها را هم ببر بازار بفروش و با پولش نان و پنیر و نخود و لوبیا و آلو بخر؛ ولی ولخرجی نکن که من مریض نشوم؛ چون اگر مریض و ناخوش بشوم، هر چه پول داریم باید خرج حکیم و دارو بکنیم... بله داشتم میگفتم بعد از یک سال شب عید، مرغمان را سر ببر و بپز که هم خودمان و هم مهمانمان دلی از عزا در بیاوریم البته سعی کن دست پختت زیاد خوب نشود که مهمانها زیادی نخورند و چیزی هم بماند برای روزها و وعده های بعد. زنش نگاهی به جوجه ی لاغر و مردنی میکرد و در دل میگفت ای خدا چرا شوهری دست و دلباز به من ندادی؟ این مرد خسیس چنگیز نام داشت؛ اما مردم شهر محلّه او را چنگیز چکه صدا میکردند. علتش هم این بود که میگفتند از بس خسیس است، آب از دستش چکه نمیکند روی زمین ،چنگیز پنج پسر و دختر داشت کوچکترین آنها حمید بود که ده سال شاهد اخلاق و کارهای بابایش بود روزی حمید سخت بیمار شد؛ طوری که چند روز توی رختخواب ماند و نتوانست از زیر لحاف بیرون بیاید. او تب و لرز داشت و همه جای بدنش درد میکرد روزی مادر حمید یقه ی شوهرش را گرفت و گفت: «مرد تو نمی‌خواهی فکری به حال پسرمان کنی او خیلی حالش بد است.» چنگیز گفت: «چه کار کنم؟ مگر من حکیم هستم؟ این بچه از بس پرخوری ،کرده به این روز افتاده چه قدر گفتم رعایت حال مرا بکنید؟ چه قدر گفتم در خوردن زیاده روی نباید بکنید؟ زن که از حرفهای شوهرش خنده اش گرفته بود، گفت «خجالت بکش مرد کدام پرخوری؟ کدام زیاده روی؟ آب از دست تو چکه میکند که چیزی به این زبان بسته ها برسد؟ چنگیز گفت: «من نمیدانم خودت هر کاری که میتوانی بکن.» زن گفت: «من هر کاری از دستم برمی آمد کردم تو مرد این خانه ای؛ میدانی اگر این بچه از دستمان برود، چه قدر باید خرج... و گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را ادامه بدهد. ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸 قصه‌های شیرین ایرانی 🌸قصه ای از گلستان سعدی 🌼عنوان:پول به جانش چسبیده جمله آخر زن، بدجوری چنگیز را در فکر فرو برد: «اگر این بچه از دستمان برود ، چه قدر باید خرج... با همین فکر از خانه بیرون رفت و قدم به کوچه گذاشت. الیاس یکی از همسایه ها او را دید و حالش را پرسید، چنگیز در جواب گفت: «کمی آشفته ام و حالم خوش نیست. الياس نگاهی به چهرهاش انداخت و گفت: «چه شده؟ اتفاقی افتاده؟» چنگیز گفت: پسر کوچکم ،حمید از بس پُرخوری کرده و هله هوله توی شکمش ریخته، در بستر بیماری افتاده حالش خیلی خراب است میترسم بمیرد. و گریه اش گرفت و توی دستمال کثیفی با صدای بلندی فین کرد. الیاس ناراحت شد و او را دلداری داد: «غصه نخور هر چه خدا بخواهد همان میشود. مرد که نباید خود را در برابر مشکلات ببازد و گریه کند. باید به فکر چاره باشی. چنگیز گفت: «چه کار کنم؟» الیاس گفت: آیا حکیم و طبیب برایش برده ای؟ چنگیز کمی فکر کرد و جرأت نکرد حقیقت را بگوید. مراقبت های مادر حمید را پای طبابت گذاشت بل...بل... بله بهترین حکیم مراقب اوست.» الياس گفت:خوب... بهتر شده یا بدتر؟ چنگیز دوباره توی دستمال کثیف فین کرد؛ گویی با دماغش بوق زد. سپس با صدایی لرزان گفت: «هیچ فایده ای نداشت الیاس... هیچ فایده ای نداشت. الهی من بمیرم و ناخوشی کسی را نبینم الیاس با ناباوری به چنگیز خیره شد و گفت: «بسیار خوب تو سعی و تلاشت را کرده ای دیگر باید او را به خدا واگذارکنی، فقط دو کار از دستت برمی آید یا برایش در خانه ختم قرآن برگزار کن، یا گوسفندی قربان کن. چنگیز چند لحظه ای به فکر فرو رفت. انگار می‌بایست سخت ترین تصمیم زندگی اش را میگرفت. در حالی که دستمالش را در جیبش میچلاند گفت: «به نظرم خواندن قرآن در خانه بهتر است چه کسی میتواند برود صحرا و گله ی گوسفند پیدا کند و گوسفندی بگیرد و به اینجا بیاورد؟» الیاس لبخندی زد و سری تکان داد. گویی انتظار همین حرف را از آن مرد خسیس داشت. دستی بر شانه ی او زد و گفت: «البته شاید به این خاطر میگویی ختم قرآن بهتر است که قرآن بر سر زبان است و پول به جانت چسبیده بعد در حالی که از آنجا دور میشد، زمزمه کرد: «بعضی از آدمها موقع گرفتاری، اگر بخواهند پول بدهند، مثل خر توی گل گیر میکنند؛ ولی اگر بخواهند دعا بخوانند ،حاضرند هزاران بار بخوانند؛ چون این کار هیچ خرجی ندارد. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐰غذای خرگوش کوچولو 🌳در یک جنگل بزرگ خرگوشی با مادرش زندگی می کرد. 🐇خرگوش کوچولو پوستش سفید سفید بود همه او را برفی صدا می کردند. ☀️ظهر شده بود و مامان خرگوشه او را صدا زد تا نهار بخورند. 🥕 آنها برای نهار هویج داشتند. اما برفی دیگر دوست نداشت هویج بخورد... 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4