eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
یادگرفتن همیشه خوبه_صدای اصلی_56907-mc.mp3
5.68M
🌸یادگرفتن همیشه خوبه 🌳توی جنگل داستان ما حیوانات به خوبی و خوشی زندگی می کردند از میان این جنگل رودخانه ایی می گذشت. 🐇توی جنگل خرگوشی بود که همه حیوانات دوستش داشتند. 🐰خرگوشه صاحب دوتا بچه به اسم خال خالی و تپلی شده بود. خانم تپلی هرچی که مادرش میگفت باید... 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر 🔶جمعه روزِ انتظار 🌸🔸 امامِ آخرین کیه مولا امامِ مهدیه 🌸🔸 باید که ما دعا کنیم آقامونو صدا کنیم 🌸🔸 دستا به سویِ آسمون بگیم خدایِ مهربون 🌸🔸 تموم بشه غیبتِ شون بیاد آقای بی نشون 🌸🔸 دعا کنیم پیر و جَوون برایِ صاحبَ الزمون 🌸🔸 وقتی میاد امامِ ما خوشحال میشیم تمامِ ما 🌸🔸 دنیا دیگه گلستونه همه جا باغ و بُستونه 🌸🔸 گرگا با میشا دوس میشن با هم توو دَشتا میچَرن 🌸🔸 نیازِ مالی نداریم یه‌ جیبِ خالی نداریم 🌸🔸 مؤمنیم و برادریم با همدیگه برابریم 🌸🔸 دیگه همه یارِ همیم یار و مددکارِ همیم 🌸🔸 کینه‌ای در دل نداریم میلِ به باطل نداریم 🌸🔸 طرفدارِ عدالتیم خوشبخت و باسعادتیم 🌸🔸 هستیم نجیب‌ و مهربون شیعه‌ی صاحبَ الزمون 🌸🔸 بیا امامِ‌ شیعیان مهدیِ خوب و مهربان 🌸🔸 منتظریم ما جمعه‌ها مولا بیا آقا بیا 🌸🔸 هرجمعه‌ ما آماده‌ایم چون شیعه‌ی دلداده‌ایم 🌸🔸 با نُدبه‌هایِ انتظار آماده ایم و جان نثار 🌸🔸 شاعر سلمان آتشی 🌸🌼🍃🌼🌸 درانتشارِ این شعر مهدوی لطفا سهیم باشیم🔶 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آرزو دارم مامان باشم_صدای اصلی_54060-mc.mp3
4.61M
🌸 آرزو دارم مامان باشم 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ( بسم الله ) 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸فردا یه عده مهمون 🌱میان به خونه ی ما 🌸مامان میگه کمک‌کن 🌱کارم زیاده فردا 🌼🍃 🌸میگم به روی چشمام 🌱در خدمتم با لبخند 🌸مامان هم از خوشحالی 🌱آب میشه تو دلش قند 🌸🍃 🌸فردا میرم میگیرم 🌱هرچی بخواد مامان جون 🌸گوجه خیار و سبزی 🌱سیبِ زمینی و هم نون 🌼🍃 🌸باز کمکِ مامان‌جون 🌱به احترامِ مهمون 🌸قند میریزم تو قندون 🌱چایْ میریزم تو فنجون 🌸🍃 🌸پیش از شروعِ هرکار 🌱اول میگم بسم الله 🌸چون بچه‌ی زرنگم 🌱همه میگن ماشالله 🌼🍃 🌸به حُرمتِ بسم الله 🌱چشم‌نخوری ان‌شاالله 🌸🌼🍃🌼🌸 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال تربیت کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌵🐍مار زنگی🐍🌵 یک روز گرم تابستان، خانم مار زنگی از خواب بیدارشد. دمش را تکان داد و راه افتاد تا برود و کمی گردش کند. همین طور که بدنش را روی زمین می کشید و جلو می رفت، به تخته سنگی رسید که مامان مارمولک و پسرش روی آن نشسته بودند. مامان مارمولک همین که چشمش به مار زنگی افتاد، صدا زد: «سلام مار زنگی، داری کجا میری؟» مار زنگی فش فشی کرد و جواب داد: «علیک سلام، میرم کمی گردش کنم.» مارمولک گفت: «پسرکوچولوی من امروز خیلی بداخلاقه، از خواب که بیدار شده، اخم کرده و حرف نمی زنه. یه کم دُمت را برایش تکان بده شاید خوشحال شود و بخندد.» خانم مار زنگی روبروی آن ها کنار تخته سنگ ایستاد. دم زنگوله دارش را تکان داد. زنگوله های دمش مثل جغجغه صدا کردند. بچه مارمولک به دم او نگاه کرد و به صدای زنگوله ها گوش داد و از آن صدا خوشش آمد. از سنگ پایین پرید و کنار دم مارزنگی ایستاد و شروع کرد به خندیدن و شادی کردن. مارزنگی از او پرسید: «مارمولک کوچولو، از دمم خوشت آمد؟» مارمولک جواب داد: «بله، دم شما خیلی قشنگه، صدای خوبی هم داره.» مامان مارمولک گفت: «دستت دردنکنه خانم مارزنگی! بچه ام را خوشحال کردی.» مارزنگی خنده اش گرفت. بچه مارمولک هم خندید. مامان مارمولک گفت: « شما دو تا به چی می خندید؟» اما وقتی چشمش به بدن مارزنگی افتاد، خودش هم خنده اش گرفت. مارزنگی دست نداشت پا هم نداشت. مامان مارمولک گفت: «ببخشید به جای دستت درد نکنه، بهتره بگم خیلی ممنون.» خانم مارزنگی با خنده از آن ها دور شد و به سمت صخره ها رفت تا زیر یکی از تخته سنگ ها استراحت کند. روی یکی از صخره ها یک آفتاب پرست نشسته بود. آفتاب پرست به مارزنگی سلام کرد و گفت: «خانم مارزنگی می دونستی که خیلی قشنگی؟ دمت صدای قشنگی داره. بدنت هم پر از خال ها و نقش و نگاره.» مارزنگی گفت: «سلام تو هم خیلی قشنگی.» و زنگوله های دمش را به صدا درآورد. آفتاب پرست گفت: «من گاهی رنگم را عوض می کنم.» مارزنگی پرسید: «چه وقت رنگ عوض می کنی؟» آفتاب پرست جواب داد: « وقتی عصبانی باشم یا ترسیده باشم، رنگ پوستم را عوض می کنم و به رنگ محیط اطرافم در میام.» مارزنگی گفت: «آه! چه جالب!» و از آفتاب پرست خداحافظی کرد و به زیر یک تخته سنگ بزرگ خزید. او بدنش را جمع کرد سرش را روی دمش گذاشت و به خواب عمیقی فرو رفت. او خواب آفتاب پرستی را می دید که رنگش مرتب عوض می شد و به رنگ های مختلف در می آمد و خواب مارمولک کوچولویی که با شنیدن صدای جغجغه مانند دم او، می رقصید و می خندید و شادی می کرد. 🐍 🌵🐍 🐍🌵🐍 🌵🐍🌵🐍 🐍🌵🐍🌵🐍 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آرزوی مینا کوچولو_صدای اصلی_54053-mc.mp3
5.06M
🌸 آرزوی مینا کوچولو 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💝 ریزه میزه 🌊دریا بزرگ بود، خیلی بزرگ. توی دریا موجوادت مختلفی بودند: لاک پشت‌های بزرگ، خرچنگ‌های بزرگ، گیاهای بزرگ، سنگ‌های بزرگ، ماهی‌های بزرگ و البته یک ماهی کوچولو: خیلی‌خیلی کوچولو! 🐠🐠 🌊ماهی کوچولو دلش می‌خواست دوست‌های جدید پیدا کند و با آن‌ها بازی کند؛ اما خیلی وقت‌ها ماهی‌های دیگر با سرعت از کنارش رد می‌شدند و اصلاً او را نمی‌دیدند . ماهی کوچولو دلش می‌خواست کمی بزرگ تر باشد تا بقیه او را بهتر ببیند. برای همین هرروز یک عالمه غذا می‌خورد. تند و تند به جلبک‌ها گاز می‌زد و آن‌ها را می‌خورد؛ اما فقط کمی شکم اش بزرگ‌تر می‌شد . 🐠🐠 🌊یک بار دوستش به ماهی کوچولو گفت: « هر قدر هم غذا بخوری فایده ندارد .تو همیشه همین اندازه باقی می‌مانی». 🐠🐠 🌊ماهی کوچولو بعضی وقت‌ها یک گوشه می‌نشست و فقط به بقیه‌ی موجودات دریا نگاه می‌کرد. با خودش می‌گفت: « شاید خدا من را دوست ندارد؛ برای همین من را این قدر ریز و کوچک آفریده.» 🐠🐠 🌊تا اینکه یک روز وقتی ماهی کوچولو داشت یک جلبک خوشمزه را به آرامی می‌خورد؛ یک دفعه دید اطرافش تاریک شد. ماهی کوچولو ترسید؛ فهمید یک نهنگ بزرگ او را خورده است و او توی دهان نهنگ است. با ترس گفت: «حالا چکار کنم؟» 🐠🐠 🌊وی دهان نهنگ خیلی تاریک بود. ماهی کوچولو از این طرف به آن طرف شنا کرد و بالا و پایین رفت؛ یک دفعه نوری را دید. نور از بین دندان‌های نهنگ به داخل دهانش می‌تابید. 🐠🐠 🌊ماهی کوچولو فکری به ذهنش رسید. نزدیک دندان‌های نهنگ رفت. وقتی نهنگ خوابیده بود ماهی کوچولو آرام شنا کرد و از وسط دندان‌های نهنگ بیرون پرید. 🐠🐠 🌊او حالا آزاد شده بود. با خوش حالی توی دریای بزرگ شنا می‌کرد؛ می‌چرخید و با شادی آواز می‌خواند . 🐠🐠 🌊بعد از آن، هروقت دوستش از او می‌پرسید: «چراهمیشه این قدر شاد هستی؟» ماهی کوچولو زود جواب می‌داد: «چون حالا فهمیده‌ام خدا من را هم خیلی دوست دارد. اوآن قدر، من را کوچک آفریده که با خیال راحت می‌توانم از لابه لای دندان‌های نهنگ فرار کنم.» تبیان-نویسنده: زهرا عبدی 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یه بازی خیلی شاد_صدای اصلی_57033-mc.mp3
4.68M
🌸 یه بازی خیلی شاد 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر ( دعای کودکانه ) 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 وقتی دو دستِ کوچکم 🌱 میاد به سمتِ آسمون 🌸 یعنی که حاجتی دارم 🌱 من از خدای مهربون 🌸 میخوام که مامان و بابام 🌱 باشن سلامت ای خدا 🌸 من از محبتِ اونا 🌱 یه لحظه هم نشم جدا 🌸 میخوام‌خوشی‌و‌شادی‌رو 🌱 واسه تمامِ بچه‌ها 🌸 سلامتی و راحتی 🌱 برایِ کلّ‌ِ آدما 🌸 مامان میگه زمانیکه 🌱 دو‌ دستِ تو میره بالا 🌸 به روی کلّ‌ِ این جهان 🌱 میباره رحمتِ خدا 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال تربیت کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼سلام یهود عایشه همسر رسول اکرم در حضور رسول اکرم نشسته بود که مردی یهودی وارد شد هنگام ورود به جای سلام علیکم گفت: «السام عليكم» یعنی «مرگ بر شما» . طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد او هم به جای سلام گفت: «السام عليكم ». معلوم بود که تصادف نیست، نقشه ای است که با زبان، رسول اکرم را آزار دهند عایشه سخت خشمناک و فریاد برآورد که مرگ بر خود شما رسول اکرم فرمود: ای) عایشه ناسزا مگو. ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشت ترین صورتها را دارد. نرمی و ملایمت و بردباری روی هرچه گذاشته شود آن را زیبا میکند و زینت میدهد و از روی هر چیزی برداشته شود از قشنگی شد و زیبایی آن میکاهد ، چرا عصبی و خشمگین شدی؟» عایشه: «مگر نمیبینی یا رسول الله که اینها با کمال وقاحت و بی شرمی به جای سلام چه میگویند؟ چرا من هم در جواب گفتم: علیکم،«بر خود شما)) همین قدر کافی بود. 🌸نویسنده: استاد شهید مرتضی مطهری ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مسابقه‌ ی نقاشی_صدای اصلی_499008-mc.mp3
5.12M
🌸مسابقه نقاشی 🐒بچه میمون قصه ی ما اونقدر نامرتب و بازیگوش بود که همیشه مامانش از دستش دلخور بود. اون بعد از تموم شدن کارهاش و استفاده از وسایلش هیچ کدوم رو سر جاش نمی گذاشت تا اینکه یه روز... 🍃کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که با مرتب بودن و گذاشتن وسایل شخصی در جای مخصوص خودشون،نه تنها کارهاشون روی نظم بهتری انجام میگیره بلکه دچار مشکل هم نمیشن. 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستی رابت و فوکس (کانال قصه های کودکانه در ایتا).pdf
1.58M
🌸قصه پی دی اف 🌼عنوان:دوستی رابت و فوکس 🍃این داستانی برای کودکان سنین 10 تا 12 سال است که به اهمیت انتخاب دوست، ارتباط والدین با کودکان، تنبیه نادرست و عواقب پنهان کاری کودکان می‌پردازد. همچنان این کتاب یک نوع آموزش به منظور شناخت حیوانات برای کودکان به همراه دارد. 🍃نوشته‌ی: سمانه آشیان ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آرزوی شایان_صدای اصلی_220392-mc.mp3
3.67M
🌸 آرزوی شایان 🍃یک روز شایان همراه پدرش برای خرید کتاب داستان «بشقاب های پرنده »به مرکز شهر تهران رفتند. آنها بعد از خرید کتاب به خانه برگشتند، اما شایان از شلوغی شهر خسته شده بود و آرزو کرد که ای کاش جای دیگری زندگی می کرد... 🍃این داستان با زبانی ساده و روان کودکان را با حس وطن دوستی آشنا میکند. 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر ( مَحرَم‌ها در قرآن ) آیه‌ی محارم سوره‌ی نساء آیه‌ی ۲۳ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸وقتی خودم یه مَردَم 🌱هستم با اینها مَحرَم 🌸هم مادر و هم خواهر 🌱مادربزرگ و دختر 🌸هم دخترِ برادر 🌱هم دخترانِ خواهر 🌸هم عمه و هم خاله 🌱نوه‌م چقدر با حاله 🌸وقتیکه من دارم زن 🌱مَحرَمه همسرِ من 🌸مَحرَمِ من مادرزن 🌱نامحرمه خواهرزن 🟠🔶🟠🔶🟠 🌸وقتی‌خودم زن هستم 🌱میشم با اینها مَحرَم 🌸پدربزرگ و بابا 🌱دایی و عموهای ما 🌸هم پسر و برادر 🌱هم پسرانِ خواهر 🌸پسرْبرادران هم 🌱 مثل نواده محرم 🌸بابای شوهرِ ما 🌱محرم شود به ماها 🌸برادرانِ شوهر 🌱نامحرمند یکسر 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐸 قورباغه با سواد یکی بود یکی نبود در یک باغ بزرگ و سرسبز که پر از درختا و گل های زیبا و رنگارنگ بود تعداد زیادی قورباغه در کنار هم زندگی میکردن. در بین این قورباغه ها یه قورباغه ای زندگی میکرد که خیلی تنها بود و هیچ دوستی نداشت بچه ها. همه قورباغه های اون باغ با همدیگه دوست بودن و با هم بازی میکردن اما هیچکدومشون با قورباغه کوچولوی قصه ما دوست نشده بودن و باهاش بازی نمیکردن. به خاطر همینم قورباغه کوچولو خیلی ناراحت و غصه دار بود بچه ها یکی از از روزا که قورباغه کنار برکه نشسته بود خیلی حوصلش سر رفته بود و از اینکه هیچکس باهاش بازی نمیکرد ناراحت بود به خاطر همین تصمیم گرفت از کنار برکه بره و یه گشتی تو باغ بزنه. قورباغه همینطور که داشت میرفت سرراهش به یه خونه رسید و از پنجره خونه که باز بود پرید تو و زیر تخت خواب یه پسر بچه قایم شد. درهمون موقع مادر پسر بچه وارد اتاق شد ، مادر پسر بچه تکالیف و مشق های پسرش رو برداشت و شروع کرد به نگاه کردن به اونا. بعد رو کرد به پسرش و بهش گفت :” تو اصلا نمره های خوبی نگرفتی و تو درس خوندن تنبلی کردی ، مگه تو نمیخوای که یه پسر زبر و زرنگ و باسواد و درسخون بشی ؟” اما پسر بچه اصلا به حرفای مادرش گوش نمیکرد، اون هیچوقت به اندازه کافی تلاش نمیکرد و همش از درس خوندن و انجام دادن تکلیفش فرار میکرد. بچه ها جونم اون انقدر تنبل و بی خیال بود که یک روز که روی تختش خوابش برده بود تمام حروف الفبا و عددای کتاباش از توی صفحه ها افتادن پایین ،درست زیر تخت پسر بچه. قورباغه کوچولو هنوز زیر تخت پسر بچه بود و اونجا نشسته بود.قورباغه کوچولو که تا حالا اینهمه حرف و عدد یک جا ندیده بود از دید اون همه عدد و حرف از خوشحالی پرید بالا و کلی ذوق کرد. اون با خوشحالی فریاد می زد :” من همه اینا رو یاد میگیرم ،بعد من با سواد میشم و میتونم بخونم و بنویسم ، اون موقع قورباغه های دیگه با من دوست میشن و باهام بازی میکنن” عددا و حروف الفبا از بس که استفاده نشده بودن و مدت طولانی ای بود که پسر بچه اونارو نخونده بود پر از گرد و خاک شده بودن ، قورباغه کوچولو با شادی و خوشحالی تمام اونارو تمیز و پاکیزه کرد و گرد و خاکشون رو گرفت. حالا قورباغه آماده یاد گرفتن بود.اون تونست به کمک حروف درست خوندن و درست نوشتن رو یاد بگیره ، عددها هم به قورباغه کمک کردن و بهش یاد دادن که چطوری بشماره و مسئله های ریاضی رو حل کنه وحساب وکتاب کنه. روزها میگذشت و قورباغه با تلاش و کوشش زیاد درسها رو خوب خوب یاد میگرفت و تمرین میکرد. و بعد از مدتی حالا…. قورباغه کوچولو دیگه میتونست مثل یه آدم با سواد بخونه و بنویسه. اون خیلی خوشحال و هیجان زده بود بچه ها. یک روز که قورباغه میخواست یه کم خستگی در کنه و یه هوایی بخوره از پنجره اتاق پسرک به بیرون پرید و رفت تا توی حیاط یه دوری بزنه. اما همون موقع بود که مامان پسر بچه قورباغه رو دید و اونو از خونه بیرون کرد، قورباغه هم مجبور شد که از اونجا بره و دوباره به سمت برکه برگرده. اما قورباغه از قبل تو خونه پسر بچه کلی چیزهای مفید یاد گرفته بود ، اون یاد گرفته بود که بخونه و بنویسه و ریاضی حل کنه. اون حتی میتونست وقتی هم که برگشت به باغ باز هم چیزهای بیشتری یاد بگیره. قورباغه های دیگه که اونو دیدن به همدیگه گفتن :” قورباغه میتونه بخونه و بنویسه و ریاضی حل کنه ، اون کلی چیزهای خوب و مفید یاد گرفته و میدونه” بعد همگی به قورباغه گقتن :” وای قورباغه میتونی به ما هم خوندن ونوشتن یاد بدی ؟” و اینطوری شد که قورباغه کوچولو تمام چیزهایی که یاد گرفته بود رو به قورباغه های دیگه هم یاد داد. حالا بشنویم از پسر بچه تنبل قصه مون ، چند روز بعد که پسر بچه سراغ کتاباش رفت و اونارو باز کرد جیغ بلندی کشید و گفت :” چی؟؟؟ اونهمه عدد و حروف کجا رفتن ؟” اون نمیدونست که قورباغه کوچولو همه اعداد و حروف رو با خودش برده و در حال حاضر اون باهوش ترین و باسواد ترین قورباغه باغ هستش. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عمو ذبیح رفتگر_صدای اصلی_224093-mc.mp3
5.06M
🌸 عمو ذبیح رفتگر عمو ذبيح محله را مثل دسته گل تمیز میکند ،احسان توپ پاره و خراب را شوت کرد توی جوب آب. دوستانش به او گفتند که توپ را از توی جوی آب بردارد اما او گفت... 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭی ﭘﺎﺩﺷﺎهی بود که ﻭﺯﻳﺮی داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ حادثه و ﺍﺗﻔﺎﻕ خیر ﻳﺎ ﺷﺮی ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ شاه می افتاد،ﺑﻪ پادشاه میگفت : "ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!" ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ! » شاه ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ بسیار ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ به شدت ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ معتقد نبود، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭگاه ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. پادشاه ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍی از ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:« ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!» ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:« ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً قربانی می شدم.» 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شهربازی _صدای اصلی_499675-mc.mp3
3M
🌼عنوان قصه:شهر بازی 🌸هدی و عزیز جون با هم به شهربازی رفتن و هدی خیلی دوست داره که سوار قطار شه. اما متوجه میشه که کمی عقب تر از اونا یه دختر بچه توی صف طولانی قطار ایستاده که داره گریه می کنه و دوست داره زودتر سوار شه. هدی هم تصمیم می گیره جاش رو بده به اون دختر 🍃کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن که اگه توی انجام کارهای خیر و نیک از هم سبقت بگیرن و اعمال خوب رو زودتر از همه و بیشتر از همه انجامش بدن، خداوند پاداش خوبی بهشون میده و خیلی هم دوستشون داره ... 🍃در این قسمت از برنامه «یک آیه، یک قصه» عزیز جون به آیه ۱۱ سوره مبارکه «مجادله» اشاره می کنه. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ ۖ وَإِذَا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ» ای مؤمنان! هنگامی که گویند: در مجالس [برای نشستن دیگر برادرانتان] جا باز کنید، پس جا باز کنید، تا خدا برای شما [در بهشت] جا باز کند. و چون گویند: برخیزید، بی درنگ برخیزید تا خدا مؤمنان از شما را به درجه ای و دانشمندانتان را به درجاتی [عظیم و باارزش] بلند گرداند، و خدا به آنچه انجام می دهید، آگاه است. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال تربیت کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌸👦 شعر کودکانه در مورد اهمیت خانواده🌸  مامان جون من چه مهربونه دوسش دارم خیلی زیاد خودش می دونه یه شاخه گل هدیه ی ماست برای مادر اونکه به فکر بچه هاست از همه بیشتر 🌺 بابای خوبم چراغ خونست دستای گرم اون برام یه آشیونه است یه شاخه گل هدیه ی ما برای بابا اونکه همیشه سایه اش روی سر ماست 🌺 داداش جون من لنگه نداره وقتی میاد برای من شادی میاره یه شاخه گل هدیه ی ماست برای داداش خدای خوب و مهربون مواظبش باش 🌸 خواهر خوبم چه نازنینه برای من فرشته ی روی زمینه یه شاخه گل هدیه ی ما برای خواهر که خوب و مهربون اون ، مثل یه مادر 💖💖 ما همه هستیم یه خونواده خونه داریم کوچیک و قشنگ و ساده هر کسی تو خونه ی خود دلخوش و شاده شکر خدا داده به ما یه خونواده. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌸👦 روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای میراث خانوادگیشو در انبار علوفه گم کرده. بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودک که بیرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس اونو پیدا کنه جایزه می گیره. به محض اینکه اسم جایزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه رو گشتند اما باز هم ساعت پیدا نشد. 😥 همین که کودکان نا امید از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز اومد و ازش خواست فرصتی دیگه بهش بدهد. کشاورز نگاهی بهش انداخت. کودک مصمم به نظر می رسید. با خودش فکر کرد: چرا که نه❓ پس کودک به تنهایی درون انبار رفت و بعد از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحیر ازش پرسید چه‌طور موفق شدی در حالی که بقیه کودکان نتونستند❓ کودک پاسخ داد: من کار زیادی نکردم، فقط آروم روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت رو شنیدم. به سمتش حرکت کردم و آن را یافتم. ذهن وقتی در آرامشه بهتر از ذهن پر مشغله کار می کنه. 👏 هر روز اجازه بدید ذهن شما اندکی آرامش داشته باشه تا ببینید چطور باید زندگی خودتون رو آن‌طوری که می خواین سرو سامان بدید. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
داداش کوچیکه_صدای اصلی_63202-mc.mp3
9.68M
🌸 داداش کوچیکه 🌼حنانه کوچولو توی یک خانه با پدر و مادر و مادربزرگ و برادر کوچکش زندگی می کرد. داداش حنانه آنقدر کوچک بود که فقط شیر میخورد و می خوابید یک روز که خانم همسایه حالش خیلی بد بود و مادر بزرگ هم خانه نبود، مادر مجبور شد که خانم همسایه را به دکتر ببرد و حنانه به مادرش قول داد که از برادرش نگهداری کند... 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦋🌼🌸🦋👦 آموزش جدول ضرب به صورت شعر 🚺🚹🚼 ✖️ به صورت شعر آسان راحت دو 2تا چهار تائیه داداش مامان دائیه دو3 تا زد به شیشه یعنی جوابش شیشه دو4 تاهشته هشته ماشین بابات تو رشته دو 5تایند هر دو مشت با هم هستند ده انگشت دو 6 تا داریم امام پاسخ دوازده تمام دو 7 تا چهارده معصوم یاشهیدند یا مسموم دو 8 تا شانزده تا گل رو هر شاخه ش یه بلبل دو 9 تا سن زهرا هیجده ساله و دانا دو 10 تا بیست بیستی خدا هست و تو نیستی سه 2 تا زد به شیشه یعنی جوابش شیشه سه 3 تا نه تائیه نهار پلو ماهیه سه 4 تا در قلب ماست دوازده نور خداست سه 5 روز احسان پانزدهم رمضان سه 6 سن زهرا هیجده ساله و دانا سه 7 تا قدرش بدان بیست و یک رمضان سه 8 تا بیست و چهاره هر کاری داره چاره سه 9 تا روزش عجب بیست وهفتم رجب ده 3 تا هم سی روزه ماه های سال و روزه چهار 1 ذکر چهار قل رمز به شت است و گل چهار 3 تا در قلب ماست دوازده نور خداست چار 4 تا شانزده حاصل دانا شدی و فاضل چهار 6 تا کن تو چاره جوابش بیست وچاره چهار 7 تا بیست وهشته بلبل در باغ و دشته چهار 8 تا حرف فارسی سی و دو تاست نترسی چهار 9 تا بیست و شیشه یادت باشه همیشه چهار 10 تا شد او رهبر چهل سالگی پیامبر پنج 1 نور و صفاست پنج تن آل عباست پنج 2 تایند هر دو مشت با هم هستند ده انگشت پنج 3 تا روز احسان پانزدهم رمضان پنج 8 تا شد اربعین شد چهلم ماه دین پنج 9 تا چهل و پنجه فرصت طلا و گنجه پنج 10 تا شد پنجاه روز مدرسه بعد از نوروز نه9 تا هشتاد و یک صبحانه شیر با یک کیک هشت 10 تا میشه هشتاد صد افرین ای استاد هفت 8 تا پنجاه و شش گردو بخور با کشمش هفت 7 تا چهل و نه تا اخر شدی تو اوستا شش 7 تا شد چهل و دو هدیه دادم یه کادو ده 6 تا هم که شصته انگشت دست هم شصته هشت 8 تا شصت و چاره این که کاری نداره نه 7 تا شصت وسه سن پیامبر انس وجن شش 10 تاهم که شصته انگشت دست هم شکسته شش 9 تا پنجاه و چار پیچ باز کن با اچار شش 8 تا شد چهل و هشت ماشین بگیر برو رشت شش 6 تا سی و شیشه زبان بد یه نیشه 🌼🌸🌼 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦋🌼🌸🦋👦 🎂🍰🎂🍰🎂🍰🎂🍰🎂 مادربزرگ مهربانش که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید : کیک دوست داری؟ پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. مادر بزرگ پرسید:روغن چطور؟روغن دوست داری؟ پارسا گفت: نه!از روغن اصلا خوشم نمیاد. مادر بزرگ گفت: و حالا دو تا تخم مرغ. پارسا گفت:نه مادربزرگ!تخم مرغ خیلی بی مزست. حالاآرد چی؟ از آرد خوشت می آید؟ جوش شیرین چطور؟ مادربزرگ! حالم از همه شان به هم می خورد. بله پسرم، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر می رسندو تو هیچ کدام را دوست نداری اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می شود. خداوند مهربان هم به همین ترتیب عمل می کند. 🌼خیلی از اوقات تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می داند که وقتی همه این سختی ها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب خواهد بود. سوره مبارکه شرح: آیه: فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا «۵» إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرࣰا «۶» [آرى] قطعاً همراه با هر دشوارى، آسانى است [بلكه همراه يك سختى دو آسانى است] 🦋🌼🌸🦋👦 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کبوتر و گنجشک_صدای اصلی_65729-mc-mc.mp3
3.43M
🌸 کبوتر و گنجشک گنجشک و کبوتر دو دوست بودند که نزدیک یکدیگر زندگی می کردند،تا این که کبوتر قرار شد مثل پرنده مهاجر سفر کنه و کبوتر قول داد که به زودی پیش اون برگرده. 🌸در این برنامه به دورشدن دوستان از همدیگر اشاره میکنند و هم چنین انتظار کشیدن را به کودکان آموزش میدهند کودکان باید قدرت تحمل و صبر کردن در خود را افزایش دهند. 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦋🌼🌸🦋👦 شعر دوازده امام کودکانه     اول امام علی (ع)                    هست جانشین نبی دوم امام حسن (ع)                   سرور هر مرد و زن سوم امام حسین (ع)              فدای او هر دو عین     چهارم امام سجاد (ع)               سجده می کردند زیاد پنجم امام باقر (ع)                   عالم بودند و طاهر     ششم امام صادق (ع)              راستگو و خیلی لایق    هفتم امام کاظم (ع)                خوشرو بودند و عالم هشتم امام رضا(ع)                 راضی به کار خدا    نهم امام جواد (ع)                    بخشنده و خوش نها دهم امام هادی(ع)                  راهنمای آزادی    یازدهم عسکری (ع )          دور و برش لشکری    آخر امام زمان (عج )     بیش از پدر مهربان 🦋🌼🌸🦋👦 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
روزی خانواده ای که بچه کوچکی داشتند با هم در خیابان راه می رفتند تا کم کم به جای شلوغی رسیدند. وقتی که رسیدند پدر به پسرش که اسمش محمدرسول بود گفت : پسرم اینجا شلوغه مواظب خودت باش تا گم نشی.محمدرسول هم گفت : چشم بابا جون. همین طور که داشتند راه می رفتند یهو بابای محمد رسول متوجه شد که پسرش نیست. شروع کردند به دنبال محمد رسول تا اورا پیدا کنند و همون مسیری رو که رفته بودند دوباره برگشتن ولی محمد رسولو پیدا نکردن. آقا محمد روس که خیلی ترسیده بود داشت می رفت که به یک فلکه رسید. وسط فلکه آقا پلیسه وایساده بود که توی این شلوغی چشمش به محمدرسول خورد.فوری رفت پیشش و بهش گفت : چی شده عزیزم؟ چرا گریه می کنی : اسمت چیه ؟ محمد رسول گفت مامانو بابامو گم کردم.اسمم محمد رسوله. آقا پلیسه گفت اشکالی نداره آقا کوچولو. بیا بریم من کمکت می کنم تا پدرو مادرتو پیدا کنیم. محمدرسول و آقا پلیسه با هم رفتند و آقا پلیسه به همکاراش خبر داد و از اونا اجازه گرفت تا با محمدرسول بره و مامان و باباشو پیدا کنه. وقتی تو خیابون داشتن با هم راه میرفتن یهو آقا پلیسه دید اون طرف خیابون یه آقا و خانومی خیلی نگرانن و دنبال کسی میگردن. فوری صداشون کرد : مامان و بابای محمدرسولم تا اونو دیدن دویدن و پسرشونو بغل کردن.آقا پلیسه گفت دیگه نگران نباشید. از این به بعد برای اینکه اگه گم شد زود پیداش کنید یه شماره تلفن از خودتون توی جیبش بذارید.اونا هم گفتن باشه و از آقا پلیسه تشکرکردند 🦋🌼🌸🦋 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ( رنگین کمان قرآن ) 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸دنبالِ تکبیرت باید 🌱سوره حمد رو بخونی 🌸دنبالِ حمد هم میخونی 🌱یه‌ سوره‌‌ای که میدونی 🌸🍃 🌸سوره‌ی عصر، سوره‌ی نصر 🌱یا سوره‌ی ناس و مسد 🌸تبت یدا ابی لهب 🌱یا قل هو الله احد 🌼🍃 🌸سوره‌ی‌حمد‌چه‌باصفاست 🌱برای ما چه آشناست 🌸اولِ هر نمازِ ما 🌱اولِ قرآنِ خداست 🌸🍃 🌸نقشای‌ رحمان و رحیم 🌱تو حمدِ ما نمایانه 🌸باهفت تا آیه‌ی قشنگ 🌱رنگین کمونِ قرآنه 🌼🍃 🌸این هفت‌تا آیه رو کسی 🌱اگر که با حال بخونه 🌸خدا اونو برابرِ 🌱دو ثلثِ قرآن میدونه 🌸🌼🍃🌼🌸 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4