eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
💦🌧اول من آب بودم 💦🌧 بودم میان دریا بعدا بخار گشتم رفتم به آسمانها در آسمان زیبا یک تکه ابر دیدم با شور و شوق بسیار رفتم به آن رسیدم باران شدم چکیدم بر ذره ذره خاک گل گل هزاران گل روید در این خاک پاک 🌧 💧🌧 🌧💧🌧 💧🌧💧🌧 🌧💧🌧💧🌧 @Ghesehaye_koodakaneh
کی بود کی بود ابرهه چیکار می کرد تو مکه اون آدم خیلی بد سوی مکه حمله کرد یک لشگر فیل داشت یک سپاه عظیم داشت می رفت به سوی مکه تا که بکوبه کعبه چی شد چی شد یکباره بارون سنگ می باره یه عالمه ابابیل اومد رو لشگر فیل تو پاهاشون سنگ داره با دشمنا می جنگه چی شد چی شد نتیجه دشمنا نابود شدن خاکستر و دود شدن سوره ی فیل نازل شد قصه ی ما کامل شد 🔆 🔅🔆 🔆🔅🔆 🔅🔆🔅🔆 🔆🔅🔆🔅🔆 @Ghesehaye_koodakaneh
4_306467129413075420.MP3
3.06M
🍃🍂🍁🍃🍂🍁 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
بارون و گلدون.mp3
4.8M
بارون و گلدون توی قصه ما یه دختر قشنگ و مامانی هست به اسم مریم، مریم کوچولو کنار پنجره ایستاده بود و به درختا و گلای توی باغچه نگاه میکرد که مامان یه ظرف بزرگ آورد و اونو توی حیاط گذاشت... کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
4_179945677864829029.mp3
603.5K
قرآن برای کودکان سوره ⭐️⭐️الهمزة⭐️⭐️👆👆👆 🔮 ⭐️🔮 🔮⭐️🔮 ⭐️🔮⭐️🔮 🔮⭐️🔮⭐️🔮 @Ghesehaye_koodakaneh
@Ghesehaye_Koodakaneh 🚺🚹🚼 🌟 چهارده معصوم🌟 اول خوانیم خدا را رسول انبیاء را علی مرتضی را صل علی محمد صلوات بر محمد صلوات را خدا گفت جبرئیل بارها گفت در شأن مصطفی گفت صل علی محمد صلوات بر محمد شاه نجف علی است سرور دین علی است شیر خدا علی است صل علی محمد صلوات بر محمد یارب بحق زهرا شفیعه روز جزاء یعنی خیرالنساء صل علی محمد صلوات بر محمد بعد از علی حسن بود چه غنچه در چمن بود نور دو چشم من بود صل علی محمد صلوات بر محمد بوی حسین شنیدیم چه گل شکفته دیدیم بمدّعا رسیدیم صل علی محمد صلوات بر محمد امام زین العباد دعا دارد سجاد یعنی که شاه کبّار صل علی محمد صلوات بر محمد باقر امام دین است نور خدا یقین است فرزند عابدین است صل علی محمد صلوات بر محمد جعفر بصبح صادق هم نور و هم موافق تاج سر خلایق صل علی محمد صلوات بر محمد موسی با سعادت با ذکر وبا عبادت سردار با جلالت صل علی محمد صلوات بر محمد هشتم رضا امام است از ضامنی تمام است شاه غریب بنام است صل علی محمد صلوات بر محمد ما شیعه ی تقییم خاک ره نقییم محتاج عسکرییم صل علی محمد صلوات بر محمد مهدی بتاج و نورش با احمد رسولش نزدیک شد ظهورش صل علی محمد صلوات بر محمد @Ghesehaye_koodakaneh
حس چشایی زبون ما می تونه👅 بفهمه مزه ها رو همیشه با زبونم🍝🍕🍲 من می چشم غذا رو🍳🍟 بلال شور با کره🌽🌽 چه اشتها آوره😋 لیموشیرین تلخ میشه🍋 آبش رو زود بنوشین🍸 بعد بخورین هندونه🍉 با سیب سرخ و شیرین🍎 به به چه میوه هایی😍 نوش جونت بفرما☺️ بستنی رو تو خوردی🍦 میوه ها موند مال ما🍌🍇🍓🍒🍑🍍 @Ghesehaye_koodakaneh
📚 سنجاب کوچولو🐿 و خرس مهربون🐻 سنجاب کوچولو هنوز آنقدر بزرگ نشده بود که بدون اجازه پدر و مادرش ، بتواند به تنهایی از لانه خارج شود. اما خواهر بزرگترش را می دید که هر روز صبح، برای چیدن میوه به جنگل می رفت. وبا سبد پر از خوراکی های خوشمزه بر می گشت. سنجا ب کوچولو هم آرزو می کرد کاش زود تر بزرگ شود تا بتواند به تنهایی از درختا ن بلند و پر شاخ و برگ بالا برود و هر قدر که دوست دارد فندق و بادام وگردو و بلوط های خوشمزه و درشت بچیند.  یک روز که سنجاب کوچولو در لانه نشسته بود و داشت به بزرگ شد ن خودش فکر می کرد ، سنجاب های دیگر را دید که روی شاخ و برگ درختان جنگل بالا و پایین می پرند. او خیلی غصه خورد. چرا؟چون دلش می خواست مثل آنها به هر طرف که می خواهد برود.  وقتی پدر و مادرش از راه رسیدند به آنها گفت:من چه وقت می توانم به جنگل بروم؟ پدر گفت: وقتی که بزرگ شدی و توانستی یک سبد از میوه های این جنگل را بغل کنی و به خانه بیاوری ! سنجاب کوچولو که فکرمی کرد حالا بزرگ شده ، گفت: این که کاری ندارد،من همین الان هم می توانم یک سبد پر ازمیوه های جنگل را بچینم و بیاورم! پدر سنجا ب کوچولو که خیلی بچه اش را دوست داشت گفت: اگر تو می توانی به تنهایی به جنگل بروی فردا صبح به جنگل برو. حالا دیگر ما پیر شدیم اگر تو بتوانی یک سبد بلوط بیاوری ما خوش حال می شویم. سنجاب کوچولو تا این را شنید از ذوق تا صبح خوابش نبرد. صبح روز بعد ، همین که آفتاب درآمد سنجاب کوچولو یک سبد برداشت و از لانه خارج شد. جنگل و همه آن چیزی که در آن وجود داشت. درختان بلند و در هم، میوه های خوشمزه و رنگارنگ ، پرندگان پر سر و صدا و .... سنجاب کوچولو از دیدن آن همه زیبایی غرق لذت و تماشا شده بود. او موجوداتی را می دید که تا به حال ندیده بود: گله گوزن ها ، میمون هایی که از جلوی چشم او با سرعت بالا و پایین می رفتندو پرندگانی که از این شاخ به آن شاخ می پریدند.... سنجاب کوچولو که از شوق و ذوق نمی دانست باید چکار کند، بدون هدف این طرف و آن طرف می دوید و نمی دانست باید چه نوع میوه ای را از کدام درخت جدا کند. سنجاب کوچولو که حیران و سرگردان توی جنگل در حال حرکت بود، ناگهان چشمش به یک خرس قهوه ای افتاد. اول خیلی ترسید، اما وقتی خنده خرس را دید، آرام شد و در پشت درختی ایستاد. خرس مهربان پرسید: نترس... چی شده... دنبال چی می گردی سنجاب کوچولو؟ سنجاب کوچولو کمی جرات پیدا کرد و گفت: دنبال میوه های خوشمزه می گردم. بخصوص بلوط های درشت... اما نمی دانم چرا از هر درختی بالا می روم بلوط پیدا نمی کنم؟خرس مهربان خنده ای کرد و گفت:هر درختی یک نوع میوه دارد. تو اول باید درخت آن را بشناسی و بعد از آن بالا بروی.  مثلا اگر بلوط می خواهی باید از درخت بلوط بالا بروی. حالا دنبال من بیا تا درخت بلوط را به تو نشا ن بدهم ! سنجاب کوچولو وقتی دید خرس قهوه ای اینقدر مهربان است، دنبال او به راه افتاد تا به یک درخت بلوط رسیدند. سنجاب کوچولو که تا به حال درختی به این بزرگی و پر از میوه ندیده بود، بدون معطلی از درخت بالا رفت و شروع به چیدن بلوط کرد.  از این شاخه به آن شاخه... هرچه بلوط می دید می چید. سبدش کاملا پرشده بود. خرس قهوه ای که پایین درخت ایستاده بود فریاد زد: دیگر بس است. سبد تو پر از بلوط شده... ممکن است ازآن بالا بیفتی. اما سنجاب کوچولو که خیلی ذوق زده شده بود، به دنبال بلوط های درشت بالا و بالا تر می رفت. تا اینکه سبدش آنقدر سنگین شد که ناگهان از آن بالا به پایین پرتاب شد.  سنجاب کوچولو شانس آورد که در لابلای شاخ و برگ درختان آویزان شد، وگرنه معلوم نبود که چه بلایی ممکن است به سرش بیاید. خرس مهربان که در پایین درخت منتظر او بود، کمکش کرد و او را نجات داد، اما دیگر از سبد پر از بلوط خبری نبود، زیرا بلوط ها همه، به اطراف درخت ریخته بودند و چند سنجاب بزرگتر داشتند آنها راجمع می کردند... آن وقت بود که سنجاب کوچولو از خرس مهربان خجالت کشید و با خودش فکر کرد که: پدر درست می گفت، من نز بزرگ نشده ام و بازهم باید صبر کنم... ___________________ 💕💕💕💕💕💕💕💕💕 🔰  شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 @Ghesehaye_koodakaneh
🍏 سیب برای بهبود گلو درد و سینه درد و سرفه نوزادان بالای 6 ماه و کودکان بسیار موثر است. دوره سرماخوردگی را کوتاه‌تر کند و در درمان آن مفيد است. تب را نیز پایین می‌آورد. 👉 @tebe_eslami_sonati 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ مورچه های کوچولو 💕💕💕💕💕💕💕💕💕 🔰  شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 @Ghesehaye_koodakaneh
بازی ابرها.mp3
4.64M
بازی ابرها شب بود ماه درست وسط آسمون داشت میدرخشید و همه جارو روشن میکرد، ستاره ها کمی دورتر از ماه نشسته بودن و چشمک میزدن. ماه و ستاره ها از اون بالا بالاها داشتن به زمین نگاه میکردن... کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
همه چیز درباره شیر مادر و نوزاد❤️ برگرفته از کانال طب اسلامی سنتی @Tebe_eslami_sonati
فیل دندون شکسته یکی بود و غیر اون یکی نبود توی دنیا زیر گنبد کبود راهی بود که راه آشنایی بود شهری بود که شهر قصه هایی بود زیر یازارچه ی شهر چه جایی بود؟ جای دیدنی و با صفایی بود هرکسی کاری می کرد باری می کرد کار پر برکت و پر باری می کرد اسبه کنجدا رو عصاری می کرد موشه تخته ها رو نجاری می کرد خره رنده داشت وخراطی می کرد سگه پارچه داشت و خیاطی می کرد بزه می برید و بزازی می کرد شیطونک بچه بود و بازی می کرد فیل اومد کنار حوض آب بخوره دو قلب آب سیر و سیراب بخوره اما وقتی لب حوض آب نشست ناگهان افتاد و دندونش شکست فیله گفت آخ و آخ و آخ دندونکم عاجکم شکسته و خرطومکم برسید به دادکم آخ دلکم کسی آخر نمی آید کمکم عاج فیل وقتی ترک خورد و شکست کی باید دندون فیله رو می بست بله پیداست کسی که رشته ی اوست کار هر روزه و سر رشته ی اوست حکیمک توی محل خرگوشه بود مطبش گوشه و کنج کوچه بود فیله رو از لب حوض نقاشی هل دادند بردند پیش حکیم باشی توی دالون پر پر بود از مریض همه کس گرفته از درشت و ریز تو اتاق انتظار سر و صدا پیش خرگوش حکیم برو بیا موشه می گفت کمرم آخ کمرم جوجه داد می زد امان از این سرم سگه از درد دمش ناله می کرد خره از سوز سمش ناله می کرد تا رسید نوبت فیل عاج سفید که هنوز ناله می کرد داد می کشید حکیمک یا که جناب خرگوشک با یه کم جوشونده و آب نمک عاجه رو ضد عفونی کرد و شست خوب خوب بست و بتونی کرد و گفت مزد دستم می شود چهار تومن بدهید تحویل پیشخدمت من 💕💕💕💕💕💕💕💕💕 🔰  شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
4_5873101888739607800.m4a
713K
گل آفتابگردان قثه صوتی کودک گوینده : لیلا طوفانی @Ghesehaye_koodakaneh
🍊🍎راستگویی🍎🍊 من راست میگم همیشه دروغ سرم نمیشه با ادب و احترام میشنوم حرف بابام هرچی میگه مامانم من طالب همانم نمیزنم حرف بد تا کس بدش نیاید با همه مهربانم شیرین و خوش زبانم 🍊 🍎🍊 🍊🍎🍊 🍎🍊🍎🍊 🍊🍎🍊🍎🍊 @Ghesehaye_koodakaneh
‼️کپی برداری از مطالبِ کانال بدون ذکر نام کانال نبوده و حق الناس محسوب میشود. 👈لطفا با انتشار مطالب با ذکر نام کانال ما را به دیگران معرفی نمایید.👇 @Ghesehaye_koodakaneh
4_6012844499460424613.m4a
3.23M
⛅️⛅️⛅️ « طاووس و لاک پشت» 🐢 : مینا علیزاده( گوینده کشف استعداد برتر از اصفهان) کننده : فردین احمدی 🎧 : فردین احمدی 🍃🍃🍃🍃 @Ghesehaye_koodakaneh
👇 کلاغ خبرچین @Ghesehaye_koodakaneh یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در جنگلی بزرگ وزیبا ، حیوانات مهربان و مختلفی زندگی می کردند . یکی از این حیوانات کلاغ پُر سر و صدا و شلوغی بود که یک عادت زشت داشت و آن این بود که هر وقت ، کوچکترین اتفاقی در جنگل می افتاد و او متوجه می شد ، سریع پر می کشید به جنگل و شروع به قار قار می کرد و همه ی حیوانات را خبرمی کرد . هیچ کدام از حیوانات جنگل دل خوشی از کلاغ نداشتند .🐦😕 آن ها دیگر از دست او خسته شده بودند تا این که یک روز کلاغ خبر چین وقتی کنار رودخانه نشسته بود و داشت آب می خورد ، صدایی شنید . . . فیش ، فیش . . . بعد ، نگاهی به اطرافش انداخت و ناگهان مار بزرگی را دید که سرش را از آب بیرون آورده است . فیش ، فیشِ . . . کلاغ از دیدن مار خیلی ترسید ، از شدت وحشت ، تمام پرهای روی سرش ریخت و پا به فرار گذاشت.🐦😮🐍 کلاغ خبرچین ، همین طور پر زنان حرکت کرد تا بالاخره به لانه اش رسید . وقتی که به آینه نگاهی انداخت ، تازه فهمید که پرهای سرش ریخته است خیلی ناراحت شد و شرع به گریه کرد.🐦😢 طوطی دانا با دیدن کلاغ که روی سرش را با پارچه پوشانده بود شروع کرد به خندیدن . کلاغ با دیدن خنده های طوطی سریع پارچه را از روی سرش برداشت . طوطی با دیدن سر بدون پر کلاغ باز هم شروع به خندیدن کرد وگفت : پرهای سرت کجا رفته ؟ پس این همه گریه به خاطر کله ی کچلت بود ؟🤕😄 کلاغ ماجرای ترسش را برای طوطی بازگو کرد و طوطی هم با شنیدن حرف های کلاغ شروع به خندیدن کرد . کلاغ گفت : یعنی تو از ناراحتی من این قدر خوشحالی ؟😳😕😄 طوطی جواب داد : آخر همه ی حیوانات جنگل می دانند که مار آبی هیچ خطری ندارد و هیچ کس هم از مار آبی نمی ترسد اما تو آن قدر ترسیده ای که پرهای سرت هم ریخته است . اگر حیوانات جنگل بفهمند که چه اتفاقی افتاده است کلی می خندند .😰😄 کلاغ با شنیدن این جمله ها به التماس افتاد ، گریه می کرد و می گفت : طوطی جان خواهش می کنم این کار را نکن اگر حیوانات جنگل بفهمند که چه اتفاقی برایم افتاده آبرویم می رود.😰🐦 طوطی گفت : کلاغ جان یادت هست وقتی اتفاقی برای حیوانات جنگل می افتاد سریع پر می کشیدی و به همه جار می زدی و آبروی آن ها را می بردی ؟ حالا ببین اگر چنین بلایی بر سر خودت بیاید چه حالی پیدا می کنی !🗣 کلاغ کمی فکر کرد و گفت : حالا دیگر فهمیده ام که چه قدر اشتباه می کردم و چه قدر حیوانات را آزار می دادم خواهش می کنم آبروی مرا پیش حیوانات جنگل نبر؛ من هم قول می دهم که هرگز کار های گذشته را تکرار نکنم ، اصلاً تصمیم می گیرم که هر وقت پرهایم درآمد ، بروم و از تمام حیوانات جنگل عذر خواهی کنم .😔 طوطی دانا با دیدن حال و روز کلاغ و پشیمانی از رفتار گذشته اش به او قول داد که دارویی برایش درست کند تا هرچه زودتر پرهای سرش در بیایند.🐦 @Ghesehaye_koodakaneh
بهار کیه و بهار چیه.mp3
4.98M
بهار کیه و بهار چیه بی بی گلاب پیرزن مهربون قصه هر روز میومد توی حیاط و به گل های پژمرده و خشک شده باغچه نگاه میکرد و میگفت... 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀 @Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 آموزش سوره مقدمه :‌ آموزش قرآن بهتر است غير مستقيم و در قالب داستان باشد تا كودكان با تفسير ســوره مـورد نظـــــر كاملا " آشنا شوند ؛‌ از اين رو داستانـــي براي  كودكــان تعــريف مي كنيم تا آمادگــي لازم را جهــت آموزش سوره ناس پيدا كنند. توي داستان ما يه پسر بود كه اسمش سعيد بود. سعيد  روي پله حياط خونشون نشسته بود و به توپ قشنگي كه پدرش براش خريده بود نگاه مي كــرد ناگهان يكي تو دلش پچ پچ كرد و گفت :‌سعيد برو توپ بردار بزن به شيشه اتاق تا شيشـه بشكنــه و با صداي شكستن شيشه همه رو بيدار كن ،‌آنوقت مي توني با برادرت بازي كني . سعيـــد گفت :‌بهتــــره همينكار رو انجام بدهم ، خوب فكريه ! همينكه مي خواست توپ رو برداره يكدفعه پرتش مي كنه روي زمين ! ياد حرف خانم مربي مي افته كه توي مهد قرآن گفته بود ،‌بچه ها هر موقع (( شيطون زشت و ناقلا )) اومد تو دلتون قلـقلـكتـون داد و خواست كه شما كارهاي بد انجام بدين سوره ناس رو بخونيد تا اون شيطــونه از شمـا دور دور بشه  سعيد شروع كرد به خوندن سوره ناس و مامان صداش كرد سعيــد پســرم ؛‌بيــا بـرادرت بيــدار شــد، عصــرونه بخــوريد و مي تونـيد با هم بــازي كنيد . سعيد خيلي خوشحــال شد كه گــول شيطـــون رو نخورده بود و خدا را شكر كرد . اهداف درس :‌ كارها را با نام خدا آغاز كنيم . از شرو بدي وسوسه هاي شيطون به خداوند پناه مي بريم . بعضي از انسانها هم ممكن است ما را به بدي دعوت كنند. قرآن آموزان عزيز قادر به گفتن معاني كلمات زير مي باشند . قل  :‌  بگو  ،‌  ناس  :‌  مردم  ،‌  الله  :  خداوند   ،‌ ملك  :‌  فرشتگان  ،‌ وسواس  :‌ وسوسه ها  ،‌  خناس ‌:  شيطان  ،‌  صدور :‌  سينه ها  🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀 ارسال پیام توسط سرکار خانم حسین آبادی از اعضای گروه وکانال 💌 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
كودك را به عجله كردن،مجبور نكنيد. زود باش. دير شد. ما همه منتظر تو هستيم. مفهوم اين كلمات و جملات براي كودك اين است كه من بلد نيستم(عدم اعتماد به نفس)، من موفق نميشوم(عدم اعتماد به نفس)، من خوب نيستم(عدم عزت نفس).تصور كنيد همسر شما یکی از اين جملات را ده بار تكرار كند و هر بار صدايش را بالا تر ببرد.شما چه میكنيد؟ ابتدا نمیشنويد و سپس عصبانی ميشويد. به عبارتی این جملات باعث نمیشوند كودك كارهايش را انجام دهد بلكه در او اضطراب و خشم توليد ميگردد. @Ghesehaye_koodakaneh
قصه کودکانه گروه سنی3تا6سال @Ghesehaye_koodakaneh
‍ ‍ روزي روزگاري در جنگلي زيبا، خرگوش مغروري زندگي مي كرد كه مشهور به سريع دويدن بود. همين، باعث شده بود كه خرگوش به خودش مغرور شود و دائم لاك پشت را به خاطر كند راه رفتنش مسخره كند. يك روز لاك پشت كه از حرفها و حركات خرگوش عصباني بود به او گفت: « خرگوش جان! همه مي دانند كه تو سريع هستي ولي چه فكر كرده اي؟ تو با تمام قدرتت باز هم قابل شكست هستي ! » خرگوش به حالت تمسخر شروع به آه و ناله كرد و گفت: « واي شكست؟ مسابقه با كي؟ مطمئناً با تو نبايد باشد؟ هيچ كس در دنيا وجود ندارد كه بتواند با من مقابله كند، خودت كه مي داني من سريع ترين هستم. » لاك پشت از لافهاي بيهوده خرگوش عصباني بود، به همين خاطر با او قرار مسابقه اي را گذاشت. در روز مسابقه هر دو،‌ در خط شروع قرار گذاشتند. وقتي مسابقه شروع شد، خرگوش خميازه اي كشيد و خواب آلود بود ، لاك پشت هم با زحمت زياد راه را در پيش گرفت. وقتي كه خرگوش ديد رقيبش چطور به آرامي راهپيمايي مي كند با خود گفت: ( كمي مي خوابم و بعد بلند مي شوم) و به سرعت خوابش برد. بعد از اينكه از خواب بيدار شد به دنبال لاك پشت راه افتاد و ديد كه او مسير زيادي را طي نكرده است، تصميم گرفت كه صبحانه مفصلي بخورد. در همان نزديكي ، مزرعه كلم ديد و آنجا رفت تا كمي كلم بخورد، شروع به خوردن كرد و چون زياده روي كرد و آفتاب هم به شدت مي تابيد باز خوابش گرفت، تصميم گرفت چرت كوچكي بزند و با خود گفت: ( قبل از اينكه با سرعت بي نظيرم از خط پايان رد شوم و برنده شوم كمي مي خوابم. ) خرگوش در حاليكه چهره لاك پشت را به هنگام بازنده شدن مجسم مي كرد به خواب عميقي فرو رفت. خورشيد كم كم غروب مي كرد و لاك پشت با زحمت به سمت خط پايان پيش مي رفت و فقط 100 متر با آن فاصله داشت كه در آن لحظه خرگوش با جستي از خواب پريد. باز هم به حالت مسخره و توهين لاك پشت را نگاه كرد ولي ديد كه تنها چند متر با خط پايان فاصله دارد، بعد شروع به جست و خيز كرد و آنقدر دويد كه زبانش از دهانش بيرون زد و شروع به نفس نفس زدن كرد. براي خرگوش مغرور ديگر دير شده بود. لاك پشت به آرامي از خط پايان گذشت و او را شكست داد. خرگوش هم با خستگي بيهوده، ناراحتي و پشيماني به خط پايان رسيد و كنار لاك پشت به زمين افتاد و لاك پشت در حاليكه به آرامي به چهره او لبخند مي زد مي گفت: « به آرامي و پيوسته، هر كاري را بهتر مي شود انجام داد. » نتيجه اينكه: 1- هيچ وقت به هيچ كدام از تواناييهاي خودمان مغرور نباشيم و آن را به رخ ديگران نكشيم چون ممكن است ديگران خصلتهاي خوبي داشته باشند كه ما از آن بي نصيب باشيم. 2- با اراده و زحمت و تلاش مي توان هر غير ممكني را ممكن كرد و به هدف رسيد، مثل لاك پشت كه اينكار را كرد. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🦁🦁باغ وحش🐼🐼 تو قفسهاي باغ وحش حيوونهاي رنگارنگ پرنده هاي كوچولو  ميمون و شير و پلنگ ميمونه شكلك مي سازه مَردُمو خوشحال ميكنه با يه دونه توپ سفيد تنهايي فوتبال مي كنه نگاه كنيد خرسَه رو ايستاده روي دو پا خرگوشه رو نگاه كنيد   هي مي پره رو هوا طاووس رو نگاه كنيد  چه خوشگل و قشنگه چترشو هي باز مي كنه ناز و خوش آب و رنگ 🐨 🐯🦁 🐷🐰🐱 🙊🐻🐼🐰 🐹🦁🐯🐼🐷 @Ghesehaye_koodakaneh
پرپری.mp3
4.92M
قصه شب پرپری فصل زیبای بهار بود، همه جا سرسبز و قشنگ. باغچه ها پر از گل های رنگارنگ بودن، آسمون هم آبی بود. هوا خوب بود و بهاری همه شاد بودن اما مینا کوچولو... کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🐻🙊باغ وحش🦁🐯 ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﯾﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺸﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻭﺣﺸﻪ ﺷﯿﺮ ﻭ ﮔﻮﺯﻥ ﻭ ﭘﻠﻨﮓ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻗﺸﻨﮓ ﻃﺎﻭﻭﺱ، ﻃﻮﻃﯽ، ﭘﺮﺳﺘﻮ ﺑﻠﺒﻞ ﻭ ﺍﺭﺩﮎ ﻭ ﻗﻮ ﺑﻠﻨﺪﻩ ﺟﺎﯼ ﻟﮏ ﻟﮏ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﮑﻠﮏ ﺳﻪ ﺧﺮﺱ ﻭ ﭘﻠﻨﮓ ﻭ ﺷﯿﺮ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ، ﺷﺪﻥ ﺳﯿﺮ ﻓﯿﻞ ﺧﺮﻃﻮﻣﺶ ﺩﺭﺍﺯﻩ ﺑﺒﯿﻦ ﺁﻫوﻢ ﭼﻪ ﻧﺎﺯﻩ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﻥ ﯾﮏ ﭘﯿﺎﻡ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ ﻭ ﯾﮏ ﮐﻼ‌ﻡ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺧﺪﺍﻣﻮﻥ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ 🦁 🙊🐯 🐨🐼🐰 🦁🐯🐹🐨 @Ghesehaye_koodakaneh
قصه کودکانه دو درخت همسایه @Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 در یک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس . این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمی دانستند، بهار که می رسید شاخه های این دو تا همسایه پر از شکوفه های قشنگ می شد ولی به جای این که با رسیدن بهار این دو هم مهربانتر و با صفاتر بشوند بر سر شکوفه هایشان و این که کدامیک زیباتر است ، بحث می کردند. در فصل تابستان هم بحث آنها بر سر این بود که میوه های کدامیک از آنها بهتر و خوشمزه تر است . @Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 درخت آلبالو می گفت : آلبالو های من نقلی و کوچولو و قشنگ هستند ، اما گیلاس های تو سیاه و بزرگ و زشتند. درخت گیلاس هم می گفت : گیلاس های من شیرین و خوشمزه است ، اما آلبالوهای تو ترش و بدمزه است. سالها گذشت ، تا این که دو تا درخت پیر و کهنسال شدند اما عجیب بود که آنها هنوز هم با هم مهربان نبودند. در یکی از روزهای پاییزی که طوفان شدیدی هم می وزید ناگهان یکی از شاخه های درخت گیلاس، شکست ، بعد هم شروع کرد به ناله و فریاد . درخت آلبالو که تا آن روز هیچ وقت دلش برای درخت گیلاس نسوخته بود و اصلاً به او اهمیتی نداده بود یکدفعه دلش نرم شد و به درد آمد و گفت همسایه عزیز نگران نباش اگر در برابر باد قدرت ایستادگی نداری می توانی به من تکیه کنی، من کنار تو هستم و تا جایی که بتوانم کمکت می کنم ،آخر من و تو که به جز همدیگر کسی را نداریم . درخت گیلاس از محبت و مهربانی درخت آلبالو کمی آرامش پیدا کرد و گفت : آلبالو جان از لطف تو متشکرم می بینی دوست عزیز دوستی و مهربانی خیلی زیباست ! @Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 حیف شد که ما این چند سال گذشته را صرف کینه و بد اخلاقی خودمان کردیم . بعد هر دو تصمیم گرفتند که خود خواهی را کنار بگذارند و زیبایی های دیگران را هم ببینند . فصل بهار که از راه رسید درخت گیلاس رو کرد به آلبالو و گفت : «به به چه شکوفه های قشنگی چه قدر خوشبو و خوشرنگ، اینطوری خیلی زیبا شده ای !» و درخت آلبالو جواب داد « دوست نازنینم ، این زیبایی وجود توست که من را زیبا می بیند . به خودت نگاهی بینداز که چه قدر زیبا و دلنشین شده ای !» دیگر هر چه حرف بین آنها رد و بدل می شد از مهربانی بود و همدلی و دوستی !و راستی که دوستی و محبت چقدر زیباست. http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4