eitaa logo
قصه های کودکانه
32.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
896 ویدیو
315 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن عليه السلام آب خواست ، حضرت نيز قدرى شير دوشيد و كاسه شير را به دست وى داد، در اين حال ، حسين عليه السلام از جاى خود بلند شد تا شير را بگيرد، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله شير را به حسن عليه السلام داد. حضرت فاطمه عليهاالسلام كه اين منظره را تماشا مى كرد عرض كرد: يا رسول الله ! گويا حسن را بيشتر دوست دارى ؟ پاسخ دادند: - چنين نيست ، علت دفاع من از حسن عليه السلام حق تقدم اوست ، زيرا زودتر آب خواسته بود. بايد نوبت را مراعات نمود. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسنی و لاك پشت.MP3
25.2M
🐢حسنی و لاک پشت🐢 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه بچه خوک 🐷🐷🐷 يكي بود ، يكي نبود ، زير گنبد كبود در جنگلي، خوكي با سه پسرش زندگي مي كرد . اسم بچه ه به ترتيب مومو ، توتو ، بوبو بود . يك روز مادر خوكها به آنها گفت :" بچه ها شما بزرگ شديد و بايد براي خودتان خانه اي بسازيد و زندگي جديدي را شروع كنيد . " مومو كه از همه بزرگتر و از همه تنبل تر بود پيش خودش فكر كرد چه لزومي دارد كه زيادي زحمت بكشد براي همين با شاخ وبرگ درختها يك خانه براي خودش ساخت .توتو كه كمي زرنگتر بود با تنه درختها يك خانه چوبي ساخت . بوبو كه از همه زرنگتر و باهوشتر بود با سنگ يك خانه سنگي محكم ساخت . مدتي گذشت ، يك روز مومو جلوي خانه ، در حال استراحت بود كه گرگي بدجنس او را ديد . گرگ تا اومد مومو را بگيرد ، مومو فرار كرد و به خانه رفت و در را بست . گرگ خنديد و گفت :" حالا فوت مي كنم و خونه ات را خراب مي كنم و تو رو مي خورم . " بعد يك نفس عميق كشيد و فوت كرد . چون خونه مومو محكم نبود بلافاصله خراب شد . مومو ترسيد و شروع به دويدن كرد رفت ورفت تا به خانه توتو رسيد .در زد وفرياد كشيد : " توتو ، توتو در را بازكن گرگه دنبال من است . " توتو در را باز كرد و گفت :" نگران نباش خانه من محكم است و با فوت گرگه خراب نمي شه ." گرگه كه مومو را دنبال مي كرد به خانه توتو رسيد و قاه قاه خنديد و گفت :" الان فوت مي كنم و خونه شما را خراب ميكنم و هر دوي شما رو مي خورم . " بعد فوت كرد ولي چون خانه توتو محكم بود خراب نمي شد آخر سر گرگه خسته شد ، پيش خودش فكر كرد كه حالا چكار كنم . بعد يك چيزي به ذهنش رسيد و پيش خودش گفت :" چون خونه توتو چوبي هست اگر آنرا به آتش بكشم ، خوكها مجبور مي شوند كه بيرون بيايند بعد آنها رامي گيرم ومي خورم ." براي همين خانه توتو را آتش زد. دود همه جا را پر كرده بود ، خوكه نمي توانستند نفس بكشند براي همين از در پشتي فرار كردند و به خانه بوبو رفتند . در زدند و فرياد كشيدند : " بوبو درو بازكن گرگه دنبال ماست . " بوبو بلافاصله در را باز كرد و به آنها گفت كه نگران نباشند. ، گرگه كه دنبال آنها بود ، رسيد و دوباره قاه قاه خنديد و گفت :" چه بهتر حالا هر سه شما را مي خورم . " بعد شروع كرد به فوت كردن ولي هر چه فوت كرد خانه بوبو خراب نشد ، فكر كرد آن را آتش بزند ولي خانه سنگي بوبو آتش نمي گرفت . بعد سعي كرد از دودكش وارد خانه شود . همان موقع خوكها بخاري را روشن كردند و دم گرگه آتش گرفت . گرگه فرياد كشيد و از لوله دودكش بيرون پريد و به سمت جنگل فرار كرد . بعد از آن ماجرا مومو و توتو فهميدند كه هر كاري را بايد به بهترين صورت انجام بدهند تا خطر كمتري آنها را تهديد كند .بوبو هم به آنها قول داد در ساختن خانه جديد ، كمكشان كند. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦅شاهینی که پرواز نمی کرد پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است. این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ... پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است. پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند. درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد. پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟ کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
pdf 🌸عنوان قصه: روباه 🦊 و آقا موشه 🐭 👇👇
Roobah Va Agha Mooshe_istgahekoodak.ir.pdf
3.85M
pdf 🌸عنوان قصه: روباه 🦊 و آقا موشه 🐭 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنبال نخود سیاه فرستادن.MP3
14.03M
🌸یک قصه یک مثل 🌼 دنبال نخود سیاه فرستادن 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
كفش كوچك صورتی و دیوار مهربانی.MP3
23.09M
🍃کفش کوچک صورتی 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چند دقیقه با بزرگترها 🍃تربیت با هوای نفس 🌼حجت الاسلام پناهیان 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐶 سگ ولگرد و استخوان🍖 روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید. او یک تکه استخوان پیدا کرد که مقداری گوشت به اون چسبیده بودپس استخوان را برداشت و پا ه فرار گذاشت تا جای امنی پیدا کند و از غذایی که پیدا کرده بودریال لذت ببردسگ قصه ما، شروع کرد به جویدن استخوان و چون استخوان خیلی بزرگ بود، حسابی تشنه شد. پس کنار رودخانه ای رفت تا تشنگی اش را برطرف کند. او همچنان استخوان را با خودش می برد و نگران بو که مبادا سگ دیگه ای استخوانش را بدزددوقتی سگ به بالای پل رسید، به دور و برش نگاهی کرد تا ببیند که آیا می تواند استخوان را لحظه ای به زمین بگذارد و برود آب بخورد؟که به طور اتفاقی عکس خودش رو از بالای پل توی آب دید. اون نتوانست بفهمد که اون عکس، سایه خودش است و فکر کرد که سگ دیگه ای با یک استخوان اونجاست و برای اینکه حریص بود، دلش می خواست که اون استخوان هم مال خودش باشه. برای همین شروع کرد با پارس کردن با این امید که اون سگ، بترسه و فرار کنه ولی از بخت بد، استخوانی که توی دهانش بود، افتاد توی آب رودخانه. 🍂نتیجه اخلاقی :باید به چیزی که داریم قانع باشیم و حسرت چیزای مردم رو نخوریم 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼مناسب بچه های عزیزی که وقتی جایی میرن دیگه نمیخوان برگردن خونشون پریناز کوچولو خوش رنگە مثل هلو مودب وتمیزە پیش همە عزیزە صبح کەاز خواب پا میشە مرتب همیشە دست و روشو میشورە با عقل و باشعورە جمع می کنە رختاشو لباسها و کفشاشو توی کمد می چینە تاکە مامان ببینە خیلی اون باسلیقەس کاراش سر دقیقەس صبحانەشو می خورە ازتنبلی دلخورە کرە، پنیر، مربا می خورە با اشتها انرژی وطراوت می گیرە از طبیعت اما پریناز ما مثل همەی بچەها یە عیب جزی دارە خودشم خبر ندارە با پدر ومادرش برادر و خواهرش هروقت میرن هرجایی پیش عمو یا دایی خونەی مادربزرگ عمە یا پدر بزرگ دوست ندارە برگردە ازخونەشون قهر کردە انگار پریناز ما مثل همەی بچەها مهمونی رو دوست دارە از خونەشون بیزارە یا وقتی مهمون میاد رفتنشو نمی خواد با زاریو گلایە خواهشو با گریە اصرار داره پریناز برنگردن خونە باز مادرازاین رفتارش از برخودو کردارش دلخور بود و ناراحت مدام می کرد شکایت خستە شدم از کارات ازبهونە و رفتارات دیگه نیایی همراهم غصە نکن فراهم باید خونە بمونی نیایی دیگە مهمونی کسی نیاد خونەمون دیگە نمی خواهیم مهمون هرچی گفتم پریناز باید باشی بی نیاز هرکس باید تو خونەش با مادرو هم خونەش راضی و خوشحال باشە دور از غیل وغال باشە هرکس خونەای دارە خانوادەای دارە حرفمو گوش نکردی پندمو فراموش کردی مدتهای مدیدی بی مهمون جدیدی روزگارشون گذشت پریناز پژمردە گشت دل تنگ مادر بزرگ دوری پدر بزرگ حوصلەشو سر آورد قلبشو بە درد آورد می رفت توی اتاقش تنهایی با کتابش دیگە اسباب بازیهاش یک نواخت شدن براش یک روز با اە وزاری بین خواب و بیداری از مادرش درخواست کرد با گریە کلی التماس کرد درددلشو بازکرد دلتنگی رو آغاز کرد گفت مادر مهربون ای همراە و هم زبون دلم می خواد مادربزرگ را خونەی پدر بزرگ را مادر گفت کە نمیشە گریە کنی همیشە حوصلەشو ندارم از گریەهات بیزارم تا کە یە روز مادرش دیدکە توی دفترش نقاشی کشیدە بزرگ عکس مادر بزرگ مادر نقاشی رو دید پریناز رو بوسید مادردلش سوختە بود چشم بە پری دوختە بود گفت دختر قشنگم گل خوش آب و رنگم خبرهای خوشحالی دارم بده مجالی شب یلدامامهمونیم منتظرش میمونیم مهمون مادربزرگ خونه ی پدربزرگ اماشرطی من دارم باتو حرفی من دارم پرینازگفت حرفتو فهمیدم من شرطتو تصمیمای سرخودی گریه های بیخودی ازپرینازنبینی اینومامان میبینی مادرخیلی خوشحال شد خوشحال وخوش خیال شد پرینازوبغل کرد مشکلاتشوحل کرد عجب شب یلدایی پرازشوروغوغایی اجیل وهندونه اناردونه دونه خونه ی مادربزرگ فامیل وپدربزرگ همه چقدشادبودن ازغصه ازادبودن اخرشب پریناز بامادرش هم اواز به خونشون برگشتن خوشحال وراضی گشتن 🍃 رنگین گلشن آرا 🌸برگرفتە از داستان کودکانەبانو: نیرە نصری 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بركه زیبا.MP3
24.25M
🌼برکه زیبا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸مینای غمگین 🌼موضوع: پاس داشتن زبان مادری درجنگل های هندوستان حیوانات زیادی کنار یکدیگر زندگی می کردند. لابە لای شاخە های درختان آشیانە انواع پرندگان مانند، طوطی، سار، مرغ های عشق ومرغ های مینا وجود داشت ، کە روزها هر یک از این پرندگان برشاخەای می نشستند با شادمانی شروع بە خواندن آوازو تولید انواع صدا ها می کردند. وکل روز صدایشان در جنگل می پیچید. درمیان این پرندگان مرغ مینایی غمگین بود کە از شنیدن آن همە صداهای جورواجور خستە شدە بود. مینای غمگین و بالهایش را روی گوشش می گذاشت و چشم هایش را می بست کە هیچ صدای را نشنود. یک روز تصمیم گرفت از جنگلهای هندوستان برود بەجای کە صدا ی نباشد. خلاصە مینایی غمگین بالهایش را گشود و پرواز را آغاز کرد. به هر جنگلی کە می رفت صداهای مختلف وجود داشت اما مینای غمگین تسلیم نشد بازهم پرواز کرد. دورو دورترشد تا بلاخرەبە جزیرە ای دوردست بە نام جزیزە قناری رسید. در جزیر قناری فقط یک نوع صدا بە گوش می رسید آن هم صدای چهچە قناری ها بود. مینای غمگین خوشحال شد و گفت: این جزیرە همان جای است کە من دنبالش می گردم. دراینجا فقط یک صداوجود دارد. خلاصە مینایی غمگین دیگر غمگین نبود. او در لابە لای شاخەی درختی بلند و زیبا در همسایگی قنارها آشیانەای درست کرد و با خوشحالی در آنجا زندگی جدیدی را آغاز کرد. صبح ها با صدای گوشنواز قناری ها بیدار میشد. مینا تصمیم گرفت آواز قناری هارا یاد بگیرد و چون علاقەی زیادی بە آواز قناری ها داشت خیلی زود یاد گرفت، طوری کە از قناری ها نیز بهتر آواز می خواند. هر وقت مینا آواز قناری هارا می خواند قناری های سکوت می کردند کە از شنیدن صدای مینا لذت ببردند. روزها و سالها گذشت، حالا مینا استاد آواز قناری ها در جزیرە قناری شدەبود.او کم کم زبان مادریش را ازیاد بردە. فقط و فقط شبیە قناری ها آواز می خواند.مینا سالهادر جزیرە قناری ها زندگی کرد . مینا کم کم سنش بالا رفتەبود. یک روز احساس کرد کە دلش برای مرغ های مینا و جنگل هندوستان تنگ شدە ، بە یادسالهای گذشتە افتاد مینااز شنیدن و خواندن آواز یک نواخت بازهم غمگین و خستە کلافە شدە بود. تصمیم گرفت بە زادگاش برگردد. صبح خیلی زود وقتی قناری ها هنوز آواز صبح گاهی را آغاز نکردە بودند مینا بالهایش را گشود و بە طرف زادگاهش جنگل های هندوستان پرواز کرد. چندین شبانەروز پرواز کرد تا بلاخرە به مقصد رسید. در جنگل همچنان انواع صداهای پرندگان بە گوش می رسید. مینای غمگین بازهم خوشحال شد، باخود گفت: اینجا زادگاە من است دیگر می خواهم بقیە عمر خود را در همینجا بمانم. باز برای خود آشیانە ای ساخت، صبح زودکە از خواب بیدارشد بە نوک بلندترین شاخەی درختی رفت تا اونیز مانند مرغ های مینا آواز بخواند. اما هر چە سعی کرد نتوانست بە زبان مرغ های مینا آواز بخواند. مرغ های مینا از دیدنش خوشحال شدند هر کدام روی شاخەای نشستند و منتظر بودند برایشان آواز بخواند. اما زبان مادریش را کاملا فراموش کردە بود. هرچە سعی می کرد فقط آواز قنارهارا می خواند. مرغ های مینا با تعجب بە او نگاهی انداختند و با صدای بلند بە او خندیدند و مسخرەاش کردند. مینا خجالت کشید ،سرش را پایین انداخت. اشک در چشمانش حلق زد. بە داخل آشیانە بر گشت باخود گفت: چەاشتباهی کردم کە زبان مادریم را فراموش کردم چیزی از عمرم نماندە ، سالها طول می کشد تا بتوانم زبان مادریم را بە خاطر بیاورم. مرغ مینای قصەی ما باز هم غمگین شد و تصمیم گرفت تا زبان مادریش را بە خاطر نیاوردە دیگر درجمع دوستانش آواز نخواند . 🍁والدین محترم پس از پایان قصه میتونید این سوالات را از فرزندتون بپرسید چە پرندگانی در جنگلهای هندوستان زندگی می کردند؟ بە خانەی پرندگان چە می گویند؟ چرا مینای غمگین از زادگاەش رفت؟ مینا چە چیزی را فراموش کردە بود؟ 🍃نویسندە: نیرە نصری 🍂 ویراستار : رنگین گلشن آرا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼مینای غمگین میخوام بگم یە داستان از کشور هندوستان هندوستانی کە درآن جنگل دارە فراوان بچەها توی جنگل حیوون فرزوتنبل جورواجوروبەهررنگ باپشم ویاپر خوش رنگ درندە و جهندە شناگر وپرندە لونە دارن بە هرجا آهو وخرس ومینا میمون وطوطی وقاز پلنگ و گربە وباز با حیونای دیگر همە هستن دوروبر سرو صدا دارن بسیار قرقی ومیمون و سار یک روز مرغ مینا مینای قصەی ما کە حساس بودورنجور ازصداهای جورواجور خستە و بیزار شد کلافە بود زار شد پرواز کردو پرکشید جنگل دیگری دید جنگل پر قناری بدون جغدوساری همش آواز می خوندن غصە زدل می روندن مینای نازو زیبا با اونا شد یک صدا می کرد با هرقناری در آوازش همکاری اون شدش بەتقلید دیگر خودرا ندید برای خودشد استاد چهچە می زد چەشاد پس از گذشت چندسال مینا نبودش خوشحال درجنگل قناری بودش بەغم وزاری صدای قناری ها نبود برایش زیبا گفت میرم دوبارە پیش طوطی وسارە بال وپرش رو باز کرد باز دوبارە پروازکرد چندشب وروز پرکشید جنگل قبلی رو دید اومد کنار دوستاش دوستای خوب وهمتاش میناهای دوروبر خوشحال بودن سربەسر وقتی کە خواست بخونە دید دیگە نمی تونە صداش شدە مثل قناری چهچە زد با زاری یادش رفتە زبونش زبون مادر جونش دوستاش همە ناراحت می کردنش نصیحت تو مرغ مینا هستی خوش رنگ و زیبا هستی باید باشی با مینا هم خانە و هم آوا 🌸برگرفتە از داستان مینای غمگین اثر بانو :نیرە نصری 🌸ارسالی: رنگین گلشن آرا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
pdf 🌸عنوان قصه: 🍃لک لک و روباه 🦊 👇👇
laklak_va_robah_istgahekoodak.pdf
1.32M
pdf 🌸عنوان قصه: 🍃لک لک و روباه 🦊 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روباه حیله‌گر{1}.mp3
11.52M
روباه 🦊 حیله گر 🦊 🌼قسمت: اول 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4