eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
322 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
pdf 🌸عنوان قصه: 🍃 کتابی برای پوچکا 👇👇👇👇👇👇👇👇
کتابی برای پوچکا.pdf
2.42M
🌼پی دی اف 🌼عنوان: کتابی برای پوچکا 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خدا حواسش به انسان‌های صبور هست.MP3
34.02M
🌼عنوان قصه: کاسه شله زرد 🍃توضیحات:در کارهای سخت از صبر و نماز کمک بگیریم اشاره به آیه ۱۵۳ سوره مبارکه بقره یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (۱۵۳) 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦊 روباه و کلاغ🐧 یکی بود یکی نبود. روزی کلاغی یک قالب پنیر دید، آن را با نوکش برداشت و پرواز کرد و روی درختی نشست تا با خیالی آسوده پنیر را بخورد. روباه که مواظب کلاغ بود، پیش خودش فکر کرد کاری کند تا قالب پنیر را به دست بیاورد. روباه مکار نزدیک درختی که کلاغ روی آن نشسته بود، رفت و شروع به تعریف از کلاغ کرد: به به! چه بال و پر زیبا و خوش رنگی داری، پر و بال سیاه رنگ تو در دنیا بی نظیر است. عجب سر و دم قشنگی داری و چه پاهای زیبایی داری.‌ حیف که صدایت خوب نیست اگر صدای قشنگی داشتی از همه پرندگان بهتر بودی. کلاغ که با تعریف های روباه مغرور شده بود، خواست قارقار کند تا روباه بفهمد که صدای قشنگی دارد ولی همین که دهانش را باز کرد تا آواز بخواند، پنیر از منقارش افتاد و روباه آن را برداشت و سریع از آنجا دور شد. کلاغ تازه متوجه حقه و حیله روباه شده بود ولی دیگر سودی نداشت. شعر زاغک و پنیر: زاغکی قالب پنیری دید به دهان بر گرفت و زود پرید بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت روباهی روبه پر فریب و حیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز گفت به به چقدر زیبایی! چه سری، چه دمی، عجب پایی پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ گر خوش آواز بودی و خوش خوان نبُدی بهتر از تو در مرغان زاغ می خواست قارقار کند تا که آوازش آشکار کند طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ 🕷🕸 عنکبوت گرسنه 🕸🕷 روی درخت توتی  دیدم یه عنکبوتی گشنه بود و کلافه می خواست تاری ببافه تارش و با زرنگی تنید به دور برگی خسته و درمونده بود به دنبال طعمه بود رفت و نشست کناری تا برسه ناهاری پروانه ای پر کشید طفلکی تارو ندید عنکبوت گرسنه پرید و اون و بلعید هشت تا پاش و دراز کرد رفت و یه گوشه خوابید 🕷 🕸🕷 🕷🕸🕷 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
pdf 🌸عنوان قصه: 🌲 قلب یک درخت 🌲 👇👇👇👇👇👇👇👇
ghalb-yek-derakht_[www.ketabesabz.com].pdf
2.28M
🌼پی دی اف 🌲 عنوان: قلب یک درخت 🌲 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃عنوان قصه: رودخانه بزرگ بهار 🌼با تشکر از استاد رائفی پور 🍃قصه در مطلب بعدی می باشد👇 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
رودخانه بزرگ بهار.mp3
21.63M
🍃عنوان قصه: رودخانه بزرگ بهار 🌸با تشکر از استاد رائفی پور 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه کلیپ بسیار جالب و دیدنی😍 که توسط یکی از گل پسرهای کانال برای ما ارسال شد و خواستند توی کانال بذاریم. ✅نظرتون چیه اینو یه پویش سراسری کنیم❓ ❤️لطفاً نظرات خوبتون رو مثل همیشه برای ما ارسال کنید 👇 @admin1000 @admin1000 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بهترین هم بازی های دنیا.MP3
22.99M
🌃 قصه شب 🌃 🌸بهترین هم بازی دنیا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق خدا قلعه ای است محکم و امن و عظیم هرکه در آن راه یافت حفظ شد از ترس و بیم هر که نیاید در آن گم شود و جان دهد قلعه عشق خدا قدرت ایمان دهد 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐿 بچه‌ها خیلی زود دوست دارند همه کار بکنند و خواسته‌هایشان سریع پاسخ داده شود و هر چیزی که می‌خواهند برایشان محیا باشد. با آموزش صبر به کودکان ما سطح توقعات کودک را متعادل می‌سازیم و در آینده یاد می‌گیرند که رسیدن به موفقیت در هر زمینه‌ای با صبر و شکیبایی محیا می‌شود و خیلی از مشکلات با صبر بهتر در آینده حل می‌شود.در تحقیقات مشخص شده که کودکانی که صبورتر هستند، نمرات بهتری در دوران تحصیل بدست می‌آورند. آموزش صبر به کودکان بین 3 تا 6 سالگی خیلی جدی باید صورت بگیرد. قصه کودکانه امروز درباره صبر هست. در این قصه عجله سنجاب کوچولو برای انجام بعضی از کارها مشکلاتی برایش ایجاد می‌کنه………. 🐿قصه در مطلب بعدی👇
قصه های کودکانه
#سنجاب_کوچولو 🐿 #صبر بچه‌ها خیلی زود دوست دارند همه کار بکنند و خواسته‌هایشان سریع پاسخ داده شود و
🐿قصه کودکانه سنجاب کوچولو سنجاب کوچولو هنوز آنقدر بزرگ نشده بود که بدون اجازه پدر و مادرش، بتواند به تنهایی از لانه خارج شود. اما خواهر بزرگترش را می‌دید که هر روز صبح، برای چیدن میوه به جنگل می‌رفت و با سبد پر از خوراکی‌های خوشمزه بر می‌گشت. سنجاب کوچولو هم آرزو می‌کرد کاش زودتر بزرگ شود تا بتواند به تنهایی از درختان بلند و پر شاخ و برگ بالا برود و هر قدر که دوست دارد فندق و بادام و گردو و بلوط‌های خوشمزه و درشت بچیند. یک روز که سنجاب کوچولو در لانه نشسته بود و داشت به بزرگ شدن خودش فکر می‌کرد، سنجاب‌های دیگر را دید که روی شاخ و برگ درختان جنگل بالا و پایین می پرند. او خیلی غصه خورد. چرا؟چون دلش می‌خواست مثل آنها به هر طرف که می‌خواهد برود. وقتی پدر و مادرش از راه رسیدند به آنها گفت: من چه وقت می توانم به جنگل بروم؟ پدر گفت: وقتی که بزرگ شدی و توانستی یک سبد از میوه‌های این جنگل را بغل کنی و به خانه بیاوری! سنجاب کوچولو که فکر می‌کرد حالا بزرگ شده، گفت: این که کاری ندارد، من همین الان هم می‌توانم یک سبد پر ازمیوه‌های جنگل را بچینم و بیاورم! پدر سنجاب کوچولو که خیلی بچه‌اش را دوست داشت گفت: اگر تو می‌توانی به تنهایی به جنگل بروی فردا صبح به جنگل برو. حالا دیگر ما پیر شدیم اگر تو بتوانی یک سبد بلوط بیاوری ما خوش حال می شویم. سنجاب کوچولو تا این را شنید از ذوق تا صبح خوابش نبرد. صبح روز بعد ، همین که آفتاب درآمد سنجاب کوچولو یک سبد برداشت و از لانه خارج شد. جنگل و همه آن چیزی که در آن وجود داشت. درختان بلند و در هم، میوه‌های خوشمزه و رنگارنگ، پرندگان پر سر و صدا و …. سنجاب کوچولو از دیدن آن همه زیبایی غرق لذت و تماشا شده بود. او موجوداتی را می‌دید که تا به حال ندیده بود: گله گوزن‌ها ، میمون‌هایی که از جلوی چشم او با سرعت بالا و پایین می رفتند و پرندگانی که از این شاخ به آن شاخ می‌پریدند…. سنجاب کوچولو که از شوق و ذوق نمی‌دانست باید چکار کند، بدون هدف این طرف و آن طرف می‌دوید و نمی‌دانست باید چه نوع میوه‌ای را از کدام درخت جدا کند. سنجاب کوچولو که حیران و سرگردان توی جنگل در حال حرکت بود، ناگهان چشمش به یک خرس قهوه‌ای افتاد. اول خیلی ترسید، اما وقتی خنده خرس را دید، آرام شد و در پشت درختی ایستاد. خرس مهربان پرسید: نترس… چی شده… دنبال چی می گردی سنجاب کوچولو؟ سنجاب کوچولو کمی جرات پیدا کرد و گفت: دنبال میوه‌های خوشمزه می‌گردم. بخصوص بلوط‌های درشت… اما نمی دانم چرا از هر درختی بالا می‌روم بلوط پیدا نمی کنم؟ خرس مهربان خنده‌ای کرد و گفت: هر درختی یک نوع میوه دارد. تو اول باید درخت آن را بشناسی و بعد از آن بالا بروی. مثلا اگر بلوط می‌خواهی باید از درخت بلوط بالا بروی. حالا دنبال من بیا تا درخت بلوط را به تو نشا ن بدهم ! سنجاب کوچولو وقتی دید خرس قهوه‌ای اینقدر مهربان است، دنبال او به راه افتاد تا به یک درخت بلوط رسیدند. سنجاب کوچولو که تا به حال درختی به این بزرگی و پر از میوه ندیده بود، بدون معطلی از درخت بالا رفت و شروع به چیدن بلوط کرد. از این شاخه به آن شاخه… هرچه بلوط می‌دید می‌چید. سبدش کاملا پر شده بود. خرس قهوه‌ای که پایین درخت ایستاده بود فریاد زد: دیگر بس است. سبد تو پر از بلوط شده… ممکن است ازآن بالا بیفتی. اما سنجاب کوچولو که خیلی ذوق زده شده بود، به دنبال بلوط‌های درشت بالا و بالاتر می‌رفت. تا اینکه سبدش آنقدر سنگین شد که ناگهان از آن بالا به پایین پرتاب شد. سنجاب کوچولو شانس آورد که در لابلای شاخ و برگ درختان آویزان شد، وگرنه معلوم نبود که چه بلایی ممکن است به سرش بیاید. خرس مهربان که در پایین درخت منتظر او بود، کمکش کرد و او را نجات داد، اما دیگر از سبد پر از بلوط خبری نبود، زیرا بلوط‌ها همه به اطراف درخت ریخته بودند و چند سنجاب بزرگتر داشتند آنها راجمع می کردند… آن وقت بود که سنجاب کوچولو از خرس مهربان خجالت کشید و با خودش فکر کرد که: پدر درست می گفت، من بزرگ نشده‌ام و بازهم باید صبر کنم. 🐿🌸🐿🌸🐿🌸🐿🌸🐿 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کلیپ بسیار جالب و دیدنیه دیگه ای از اعضای خوب کانال به دست ما رسید😍 ✅نظرتون چیه اینو یه پویش سراسری کنیم❓ ❤️لطفاً نظرات خوبتون رو مثل همیشه برای ما ارسال کنید 👇 @admin1000 @admin1000 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
pdf 🌸عنوان قصه: 🍃 شال گردن 👇👇👇👇👇👇👇👇
1_1930131584(1).pdf
5.27M
🌼پی دی اف 🌼عنوان: شال گردن 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
كتاب فارسی مریم كوچولو.MP3
28.3M
🌃 قصه شب 🌃 🌸کتاب فارسی مریم کوچولو 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️وقتی کودکتان ظرفی را شکست یا گونی برنجی را برگرداند، او را دعوا نکنید، داد نکشید! به او احساس گناه ندهید که " من با این خستگی باید خرابکاری تورو تمیز کنم " ، " تو هم لنگه باباتی" ، " ای خدا منو بکش" ، " کشتی منو" ، یا فرزندتان را نترسانید که " دست نزن، برو عقب، نکن بدتر میشه، دستت می بره، پاهات کثیف میشه. بلکه بهش بگید "برو جارو یا دستمال رو بیار تا با هم تمیز کنیم و اجازه دهید کمک کند و با این کار به او جبران کردن، همکاری کردن، اعتماد به نفس و اعتماد کردن به خودش و شما را بیاموزد . 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
زاغی کجایی؟ 🦅 رو شاخه درختا🌳 ماهی کجایی؟ 🐟 تو آبی های دریا💦 بارون کجایی؟ 💧 اون بالاها، رو ابرا 🌧 خورشید کجایی؟ ☀️ تو صبح زود فردا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐭موش دانا🐭 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود یه جنگلی بود که درختان آن روز به روز افسرده می شد آب چشمه هایش کمتر و کمتر می شد . در این جنگل موشی بود که خیلی جاها سفرکرده بود و چون خیلی باهوش بود هر چه را می دید سعی می کرد آن را به تجربیات خود اضافه کند و آن را یاد بگیرد . به همین دلیل دایره اطلاعات او از همه حیوانات آن جنگل بیشتر بود . این موش بین حیوانات به موش دانا ملقب شده بود و همه آنرا موش دانا صدا می زدند . موش دانا به دوستان خود گفت بهتر است بفکر ترک این جنگل باشیم و به جنگل دیگری برویم . دوستان او چون می دانستند موش دانا حرف بی ربطی نمی زند . حرف او را قبول کردند و به دستور موش خود را آماده ترک آن جنگل کردند . آنها رفتند تا جایی حدید برای زندگی پیداکنند . چون هدفشان معلوم بود اتفاقا به جایی رسیدند که خیلی جای خوبی بود . موش از انها خواست که در این جا برای خود لانه ای بسازند . دوستان موش دانا که خاله سوسکه - عنکبوت سیاه - هزار پا و مارمولک بودند به حرف موش دانا زیاد اهمیت ندادند و مشغول بازی و تفریح شدند ولی موش بلافاصله شروع به کندن زمین کرد و یکی دو روزی را بازحمت فراوان این کار طاقت فرسا را ادامه داد و بلاخره توانست لانه خود را آماده کند دوستان بازی گوش او همیشه در حال تفریح بودند و صدای قهقهه آنها هر روز شنیده می شد . موش دانا بعد از اتمام کار ساخت لانه بفکر جمع کردن آذوقه افتاد و رفت دنبال آذوقه و یکی دو روزی هر چقدر که می توانست آذوقه فراهم کرد و دوستان خود را به میهمانی دعوت کرد در ان روز آنها دور هم خیلی خوشگذراندند و در آخر موش دانا به آنها توصیه کرد دوستان من بفکر فردا هم باشید وضعیت هوا همیشه همینجوری نخواهد بود سعی کنید لانه ای محکم برای خود تهیه کنید . آنها از هم خداحافظی کردند و رفتند چند روزی به همین روال گذشت اما هنوز هیچ یک از دوستان موش لانه ای نساخته بود چند روزی گذشت هوا بطور ناگهانی سرد شد . دوستان موش دانا بفکر لانه ساختن افتادند . آنها بدلیل سردی هوا خیلی سریع لانه ای درست کردند که خیلی هم محکم نبود . بعد از ساعتی هوا طوفانی شد و در اولین ساعات شروع طوفان همه دوستان موش دانا لانه نچندان محکم خود را از دست دادند و همگی بی پناه شدند. تحمل این وضعیت برای همه آنها خیلی سخت بود و همه آنها در صحبتهای خود متوجه این نکته شدند که باید برای راه علاج بسراغ موش دانا بروند و از او کمک بگیرند . آنها باهم بسراغ موش دانا آمده و مشکل خود را با او در میان گذاشتند . موش دانا از آنها دعوت کرد که به لانه او بیایند و چند روزی را با او زندگی کنند و بعداز پایان طوفان و خوب شدن هوا بفکر سرپناهی محکم و دائمی برای خود باشند . آنها قبول کردند و چند روزی را با هم در کنار هم به خوبی و خوشی سپری کردند و از خاطرات شیرین گذشته خودشان تعریف کردند . خیلی به همه آنها خوش گذشت و بعد از اینکه طوفان فروکش کرد آنها همگی با همفکری همدیگر و کمک به همدیگر برای ساخت لانه ای محکم برای هم کار را آغاز کردند . آنها سالهای زیادی را در کنار هم با شادی و خوشی زندگی کردند . 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم کلیپ بسیار جالب و دیدنیه دیگه ای از اعضای خوب کانال به دست ما رسید😍 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4